فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام رضا..🥺♥️
❲به ما گفتن شمایید
که گره کربلایی همه رو باز می کنید..
میشهبهماهمیکگوشهنگاهیکنید...؟💔❳
#امام_رضا #کربلا #استوری
@One_month_left
یکی از قانون های مهم زندگی؛ باید از یه چیزایی بگذری تا چیزای بهتری رو بدست بیاری!
#تلنگرانه
@One_month_left
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_پنجاه_و_نهم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
عمه : خُبه خُبه ؛ زن ِ ...
با صدای یاالله گفتن های مهدی و دوقلو ها ، صحبت عمه قطع شد .
با ورود بابا اینا به احترامشون بلند شدیم .
با اومدن مهدی ، عمه شالش که دور گردنش بود رو روی سرش گذاشت ولی کمی به عقب کشیدش اما سارا همین کار رو هم نکرد .
برای اینجور آدم ها خیلی متأسف بودم !
واقعا این آدم ها فردای قیامت چه جوری میخوان جواب شهدا و خیلی های دیگه رو بدن؟
نفسم رو صدادارازسینه بیرون دادم .
بابا با ما سلام دسته جمعی ای کرد و به سمت عمه رفت و باهاش دست داد و سلام و علیک کرد و بعد کنار مامان نشست .
نیایش و ستایش بلند شدن تا آشپزخانه برن،زینب هم خواست بره کمکشون که نیایش و ستایش مانع اش شدن ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_شصت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
ستایش آروم به زینب گفت : شما بشین پیش شوهرت یه وقت گرگا نبرنش
و نگاهی به عمه و سارا انداخت و رفت.
از حرف نیایش خنده امون گرفته بود.
آروم زیر لب گفتم : از دست این ستایش
زینب با خنده ، آروم گفت : غلط میکنن که ..
خندیدم و گفتم: محلشون نزار بانو ، درشان شما نیست که
زینب : اوو ، بله بله
با خنده بهش نگاه کردم .
نیایش و ستایش وسایل پذیرایی رو آوردن .
بابا رو به عمه گفت: چه عجب یادی از ما کردی !
عمه خندید و گفت : والا شما از ما یادی نکردی ماهم نکردیم
بابا هم خندید و گفت: بله آبجی شما درست میگی ، ببخشید که احترام بزرگ تر به کوچیک تر رو ادا نکردم
حرفی که بابا زد قشنگ کنایه وار بود و میخواست به عمه بگه اشتباه از اون بوده که احترام کوچیکتر به بزرگتر رو ادا نکرده .
البته بابا اهل بحث با عمه نبود ، به همین خاطر ادامه ی حرفش گفت : خب بفرمائید خوش اومدید؛ از خودتون پذیرایی کنید .
عمه تشکری کرد و یک خیار برداشت و شروع به پوست گرفتنش کرد .
زینب آروم گفت : سجاد هنوز خوابه؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_شصت_و_یکم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
تا خواستم لب باز کنم،صدای پای کسی رو شنیدم؛ برگشتم و دیدم سجاد داره از پله ها میاد پایین .
آروم با خنده گفتم: بیا ، حلال زاده اومد
سجاد از پله ها پایین اومد و دستش رو مشت کرد و روی چشم هاش گذاشت و کمی چشم هاش رو مالید .
به این حرکت بامزه اش خندیدم و با خنده صداش کردم: سجاد بابایی،بیا اینجا
دستش رو از روی چشم هاش برداشت و منو نگاه کرد و بعد دوید سمتم .
با خنده گفتم: آروم بیا نخوری زمین گل پسر
اومد توی هال و به همه سلام کرد و بعد پرید توی بغلم و سرش رو توی سینه ام گذاشت وبامزه چشم هاش رو بست .
با لبخند انگشتم رو روی موهاش که روی پیشانی اش چسبیده کشید و گفتم : پسر ِ خواب آلود ی بابا ، عمه ی بابا رو دیدی؟
چشم هاش رو باز کرد و سرش رو از توی سینه ام بلند کرد و گفت : نه
و نگاهش رو توی حال چرخاند .
عمه : سلام
سجاد خجالت زده سرش رو توی سینه ام قائم کرد ، خنده ی کوتاهی کردم و گفتم : برو پسرم ، برو به عمه قشنگ سلام کن
آروم از توی بغلم بلند شد و به سمت عمه رفت .
عمه دستش رو به سمت سجاد دراز کرد. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_شصت_و_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
سجاد با تردید دست عمه رو گرفت و گفت: سلام عمه
عمه : سلام علیکم خوبی؟ چه عجب بلخره ما شمارو دیدیم
سجاد خجالت زده سرش رو پایین انداخت و آروم : ممنونم
و بعد خواست به سمتم بیاد که سارا گفت : به من سلام نکردی که ..
سجاد به سمت سارا برگشت و دستش رو توی جیب های شلوارش گذاشت و گفت : سلام
سارا دستش رو به سمتش دراز کرد ولی سجاد نگرفت .
سارا: بامن دست نمیدی؟
سجاد دلش نمیخواست ولی پسره با حیای من ، نمیدونست بهش بگه یا نه .
در آخر دلش رو به دریا زد و گفت : نه
و بعد به طرفم اومد .
از این صحنه هم من و هم زینب خنده امون گرفته بود.
بابا بحث رو عوض کرد و رو به عمه گفت : اتفاقی افتاده اومدی اینجا؟
سجاد رو روی پاهام نشاندم .
ستایش آروم بهش گفت : آفرین عمه خوب کاری کرده بهش دست ندادی
سجاد خندید .
توجهم به صحبت عمه و بابا جلب شد :
شنیدم پسره شاخ شمشادمون داره خودشون بدبخت میکنه اومدم ببینم راسته یانه که دیدم بله !
باباپوزخندی تحویل عمه داد و آروم گفت : بدبخت !!
عمه: آره داره بدبخت میکنه خودشو... ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
ایقربونامامرضایی ؛
کههربارصداشزدیمنگفتبازایناومد
باکلباریازگناهاش💔..
بلکههربارتااسمشروصدازدیمگفتجانم
بیاایخستهازدنیاکهمنبازاستآغوشم.💛.
#امام_رضا
کسیکهمحّباهلبیتمخصوصاعاشقِامامرضاستبایدسعی
کنهرفتاروازهمهمهمترقلبِمهربونیداشتهباشه♥️ : )
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
یه روز امام رضاییا توی بقیع
با چشم گریون زمزمه میکنن....:
قربون کبوترای حرمت امام حسن
قربون این همه لطف و کرمت امام حسن😭💔
#حسن_جانم
@One_month_left
-فرشهایِحرمامامرضا . .
اگرزبانداشتند ؛
راویقصههایِبسیاریمیشدند :)
@One_month_left
آقای امام رضا!
ما زندگیمان حول محور شما میگردد؛
خندههامان، اشکهامان، دعاهامان
و آرزوهامان را ، همیشه به درب
خانهی شما میآوریم ؛
لطف نموده مثل همیشه
هوایمان را داشته باشید!
#امام_رضا
@One_month_left
محرم گذشت،صفر هم تموم شد..
خلاصه آقا ما روضه'ی شمارو شنیدیم و هنوز زنده ایم :)💔
آقا جان
حلالم کن؛اگه واسه غم تو نمردم
حلالم کن؛اگه کم برای توی غصه خوردم
حلالم کن ..
#حسین_جانم
شهدا از آب و گل دیگری
نبودند که ما بگوییم اگر شهیدی
به فلان درجه رسید ، این خواص
ذاتی ِاوست و ما نمیرسیم .
شهدا بلد بودند چطور پا روی
نفسشان بگذارند .
و انقدر در این پا گذاشتن
بر روی نفس ، مداومت به خرج
دادند که به درجات ِاعلی رسیدند ؛
آن درجات و آن ویژگیهایشان
اکتسابی بود ، نه انتسابی .
#شهیدانه
@One_month_left
ربیعالاول مبارک است، حرفینیست
اما من میانهی روضهی رقیه خودم را
جا گذاشتهام..
تبریک میگویید، تبریک میشنوید، اما
این دل تا به ابد عزادار حسین است💔:)
اونجا که محسن عراقی میگه:
بگو به منکر مولا که در شب هجرت
خلیفه ها چکار می کردند؟
در آن زمان که علی ذوالفقار می چرخاند
ز معرکه آنان فرار می کردند. .
#امیرالمومنین
@One_month_left
مۍگفت..
خدایامننمیدونمچجوریـے
بابندههاتتامۍڪنـے،
ولـےبہایننتیجہرسیدم
ڪہهرڪسـےروبیشتردوسدارۍ
بیشتربہامامحسین(؏)
مبتلاشمۍڪنـے(:🖤
#حسین_جانم
الان چی میتونه حالم رو خوب کنه؟
- نفس کشیدن تو حرم و زدنِ یه چای حضرتی مشتی تو رگ و خونِ بدنم!❤️
- امامرضا (ع) به من فرمودند :
مگه میشه کسی به ما پناه بیاره
و ما پناهش ندیم..
- آیتاللهبهجت(ره)
#امام_رضا #حضـرتِصدویِک_قلبـم
@One_month_left
روضہ می خوند:
امام حسن (؏)وقتی سم رو خوردن؛
حدود یک هفتہ طول کشید کہ سم اثر کنہ . .
اما امام رضا (؏)کہ از کاخ مامون بیرون اومدن؛
تا وقتی کہ برسن بہ خونہ،
۵۰ بار زمین خوردن و بلند شدن!؛)💔
#امام_رضا
@One_month_left
مارا نمیبری به حرم ، قهر کردهای ؟
بگذر از این گدای بدِ قدر ناشناس .
یا #امام_رضا ..💔
@One_month_left
میدهدتسکیندلمرا؛آنجمآلماهتاب
نه به مانند تو دیدم، نه به مانندت هست :)!
#حسین_جانم #امام_رضا
@One_month_left