eitaa logo
پرتو اشراق
816 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
73 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
👣 ؟ 🐪🐫🐪 از این که به همراه آنان به سفر مشرف شده بودم خیلی خوشحال بودم. 🏜 اما هر چقدر به نزیک تر می شدیم او چهره اش بیشتر گرفته می شد، کمتر حرف می زد، خضوع و خشوع(١) از سیمایش می بارید و تمامی توجهش به خدا بود. 🕋 همین که وارد مسجدالحرام شدیم صدای گریه اش بلند شد وهای های گریست. قطره های زلال اشک انحنای گونه اش را طی کرد و لابه لای محاسن انبوهش گم شد، درست مثل تک تک افرادی که در ازدحام طواف کنندگان گم می شدند. 👁 یک نگاهم به او بود و نگاه دیگرم سوی مردمی که منتظر او بودند و با تعجب نگاهش می کردند، اما او همچنان می گریست. 👨🏻 غلام او جلو آمد و گفت: ✋ آقا، خیلی ببخشید، جسارت است، شما سرور من هستید و من غلام شما، اما بهتر نیست کمی آرام تر گریه کنید، همه چشم ها به شما دوخته شده و منتظر شما هستند. 🌷 امام پاسخ داد: وای بر تو ،(٢) گریه می کنم که شاید خداوند رحمتش را شامل حالم کند و فردای قیامت رستگار شوم. 👣 افلح دیگر چیزی نگفت و امام با همان حالت تواضع به راه افتاد. 🕋 طوافش را انجام داد و سپس به نماز ایستاد و چقدر خاشعانه نماز را به پایان رساند. آنگاه سرش را بر سجده گذاشت و مدت ها به همین حالت باقی ماند، من که در کنارش نشسته بودم فقط لرزش شانه هایش را می دیدم. وقتی سر از سجده برداشت سجده گاهش از اشک تر شده بود. 💭 با خود می اندیشیدم او که امام است این گونه عمل می کند، پس وای به حال ما که به زور، قطره اشکی از چشم جاری می کنیم. 👥👥 در همین افکار غوطه ور بودم که حاجی های کاروان دورش جمع شدند و در مورد دین و « » (٣) شان سؤالاتی پرسیدند. رفته رفته ازدحام نیز بیشتر شد و غریبه ها نیز دور او را گرفتند و در پرسش و پاسخ شرکت کردند. 🌷 امام تک تک سؤالات را جواب می داد و همچون چشمه ای زلال همگان را سیراب می کرد. ⁉ آن دسته از مردم که او را نمی شناختند از آمادگی و وسعت علوم او تعجب کرده بودند، از یکدیگر می پرسیدند که او کیست؟! 👥👥 تسلط امام بر مسائل دینی برای شان باور کردنی نبود. این از چشمان گرد شده شان فهمیده می شد. 👈 دست آخر، یکی پرسید: او کیست و این همه معلومات را از کجا می داند؟! 👳🏻 برخاستم و گفتم: برادر، من به تو می گویم که او کیست، او شکافنده علم پیامبران است، چراغ روشنی است در تاریکی ظلمت، او پسر فاطمه - دختر رسول خدا است، حجت باقی خدا بر روی زمین است، او از نسل پیامبر و علی و فاطمه (علیها السلام) است، او محمد باقر است. 👨🏻 حرف هایم که تمام شد نشستم. افلح به سوی من آمد و گفت: احسنت، آفرین، نمی دانستم این قدر خوب سخن می گویی، حقا که امامت را خوب شناساندی. 🕋 به خانه کعبه خیره شدم و در جوابش گفتم: نه، هنوز او را نشناخته ام، این حرف هایی که زدم یکی از هزاران فضیلت او هم نیست.(۴) ١- تواضع و فروتنی. ٢- نام خادم (ع). ٣- اعمال مربوط به حج. ۴- حیاة الامام محمد باقر، ص 132. 📗 حیات پاکان / ٣ داستان هایی از زندگی ، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهم السلام)، . 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌷 ⚔ او را بارها در میدان رزم دیده بودم! مثل حمله می کرد و گاه ده ها زخم و نیزه بر او وارد می شد، اما خم به ابرو نمی آورد! ⁉ با خود می گفتم این دیگر چه قهرمانی است؟! گویی اصلاً احساس درد نمی کند! 💭 پیش خود گمان می کردم هیچ گاه اشک او را به خاطر درد نخواهم دید، اما آن روز که به عیادتش رفته بودم، ناباورانه دیدم که چشم درد اشکش را درآورده بود! 👌فهمیدم چشم دردش، معمولی نیست، وگرنه بیدی نیست که به این بادها بلرزد! 👣 در این افکار غوطه ور بودم که پسر عمویش (پیامبر) به عیادتش آمد و پرسید: ⁉ گریه تو از بی تابی است یا از شدت چشم درد؟! 🌷 از شدت درد! در تمام عمرم، چنین دردی به سراغم نیامده بود. دعا کن زودتر آرام شود! 🌹پسر عموی مهربانش پس از دعا به درگاه خدا گفت: 🔅این دردها گذرا است. هیچ دردی به شدت درد کافری که می خواهد از دنیا برود، نمی رسد! ⁉ چطور مگر؟ آن چه دردی است؟! 🔥موقع مردن کافر، فرشته مرگ ( ) که برای قبض روح می آید، با خود قلاب هایی گداخته شده در آتش و سیخ هایی که از شدت حرارت سرخ شده، می آورد و آنها را به تن کافر فرو می برد و با سختی تمام و درد فراوان روحش را از بدنش خارج کرده، روانه جهنم می کند! 👌از شنیدن این سخنان، گویی درد خود را فراموش کرد! 🌷 برخاست و پرسید: ⁉ یا رسول الله! از امت شما کسی چنین مجازات می شود؟ 🌹آری یا ! سه گروه موقع مرگ به چنین عقوبتی گرفتار می شوند و به سختی قبض روح می گردند: 🔥آن که به زیر دستانش ستم کند؛ 🔥کسی که مال یتیم را بخورد؛ 🔥 آن که به دروغ شهادت بدهد. 📚 حیات پاکان /١، داستان هایی از زندگی پیامبر اکرم، امیرمؤمنان و حضرت فاطمه (علیهم السلام)، ‏ 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🔥 ❓در قبال کشتن او چه چیزی به من می رسد؟ 💎 ازدواج با یزید، مبلغ هنگفتی پول و یک عمر خوشی و... 👌لبخندی که حالی از رضایت بود بر گوشه لب جای گرفت، گفت: باشد، قبول است، ظرف را بده به من و از این جا دور شو، نباید کسی تو را ببیند. 💰 بگیر، این ظرف، این هم مبلغی به عنوان پیش پرداخت. من رفتم، بقیه کارها با تو. 💭 زن، ظرف و پول ها را گرفت و در را بست. مدتی پشت در نشست و سپس آنها را در جای امنی مخفی کرد و یک بار دیگر توطئه قتل شوهرش را در ذهنش مرور کرد. 👑 فکر پولدار شدن و ازدواج با پسر فرمانروای شام لحظه ای از خاطرش محو نمی شد، گوشه ای نشسته بود و در رؤیاهای خود غرق بود. 💓 دیگر چیزی به آمدن شوهرش نمانده بود، صدای قلب خودش را می شنید و آرام و قرار نداشت. ☀ مرد، آن روز، روزه مستحبی گرفته بود. گرمای هوای مدینه از یک سو، تشنگی و گرسنگی نیز از سوی دیگر رمقی برایش باقی نگذاشته بود. آرام آرام به طرف خانه اش حرکت می کرد. 🌒 روزهای آخر بود و پنجاه سال از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه می گذشت. 🏴 اکنون نه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این دنیا بود، نه علی (علیه السلام) و نه فاطمه (سلام الله علیها). ❣تنها خاطرات مظلومیت ها و خون دل خوردن هایشان باقی بود. رنج هایی که در راه بالندگی و ریشه دواندن نهال اسلام متحمل شده بودند فراموش نشدنی بود. 🌄 کم کم غروب می شد. خورشید در نبرد با سیاهی شب عقب نشینی می کرد و جای خود را به سیاهی و ظلمت شب می داد. 📿 به خانه رسید. وضو گرفت و نمازش را خواند. در حال نماز از خوف خدا و قیامت و روز جزا می لرزید. می دانست در برابر چه آفریدگار بزرگی ایستاده و چه می گوید و سر تعظیم بر آستان چه خالق بی همتایی می ساید. 👌نماز را تمام کرد و به همسرش گفت: افطار مرا بیاور! 🍯 جعده مراقب بود تا ظرف شیر نریزد و زحماتش به هدر نرود، ظرف شیری که داخلش کمی عسل ریخته بود و مقدار زیادی زهر؛ زهری بسیار کشنده که با قیمت گزافی از روم خریده بود و با وعده های شیرین و آن همه سکه به خانه (علیه السلام) فرستاده بود. 🍶 جعده در حالی که از ته دل خوشحال بود شربت شیر را سر سفره گذاشت. 🌹 (علیه السلام) بسم الله گفت و کاسه شیر را به لبهایش نزدیک کرد. تشنه بود، چند جرعه نوشید، اما ناگهان کاسه شیر را از لبهایش جدا کرد! ⚡سوزش عجیبی در معده اش احساس کرد و فهمید که شربت مسموم بوده است... ✋🤚 خدا را شکر کرد که هجران پایان یافت و به دیدار جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پدر و مادر بزرگوارش نائل خواهد شد، سپس نگاهی به جعده کرد و فرمود: ▪خداوند تو را بکشد که باعث کشته شدن من شدی. به خدا قسم کسی بهتر از من نخواهی یافت و به آرزوهایت نخواهی رسید، بدان که خدا تو و تحریک کننده ات را ذلیل و خوار خواهد کرد. 🏴 پس از دو روز (علیه السلام) بر اثر آن سم کشنده شهید شد و پس از چهل و هفت سال زندگی با آن همه تلاش و رنج به دیدار حق شتافت. 🔥جعده نیز همان گونه که امام فرموده بود تا آخر عمر ذلیل و خوار بود و معاویه نیز به وعده هایش عمل نکرد. (١). 📚 پی نوشت ها: ١. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ١۵۴. 📗 ٢، داستان هایی از زندگی ، و (علیهم السلام)، ‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq