#مدح_امام_زمان عجّلاللهفرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجّلاللهفرجه
به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش
هزار سال دگر هم نمی رود طربش
طبابتیست برای طبیب ما که هنوز
نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش
ز فیض ریخته دستش چو عمر، کوتاه است
کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش
من انتقام دلم را ز هجر میگیرم
شبی که لب بگذارم بر آستان لبش
اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب
خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش
برای من سحر وصل عید قربان است
شب وصال نمردم اگر یکی طلبش
به خیل گوشه نشینان فراق را دادند
همیشه خیر ببیند مسببش، سببش
به وقت بردن نامش به سجده می افتم
نگار ما به خداوند میرسد نسبش
دلش به ما عجمی زادگان بود مایل
اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش
خدا کند که تقرب از آنطرف باشد
به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش
«ز بخت خفته ملولم، بود که بیداری...»
دعا کند همه را باز در نماز شبش
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
یک غنچه لاله، سینهی تنگش کباب شد
پژمرد و زخمِ داغ دل آفتاب شد
چون نذر کرده بود فدای پدر شود
آن قدر گریه کرد که بابا مُجاب شد
طفلی که با اشارهای از خواب میپرید
با لای لای تیر سه شعبه به خواب شد
تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود
با چشم غرق خون عمو بی حساب شد
میخواست نقش آب بقا زندهتر شود
اما اسیر نقشه شُوم سراب شد
با دستهای خالی خود خواهرش نشست
گهواره خیالی طفل رباب شد
تصویر حلق پاره اصغر، سه روز بعد
در سینه شکسته ارباب قاب شد
#مصطفی_متولی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
از داغ لب به هم زدنت، مادر آب شد
ماهی اگر شنید، به دریا کباب شد
بوسید بس که پنجهی مشکل گشای تو
بی شیر بود و شیره جانش مُذاب شد
چشمان نیمه باز تو در زیر آفتاب
بر روی نیزه باعث مرگ رباب شد
آهسته گو، سکینه دلش شور میزند
گهواره را تکان مده، اصغر به خواب شد
معلوم شد خدا به عزای تو گریه کرد
با آن نوای تسلیتی که خطاب شد
لبخند شیرخوار، دل آباد میکند
اما ز خندهی تو دو دنیا خراب شد
گهوارهی تو! آن همه دستان مهربان
بعد از تو حیف، بسته میان طناب شد
#علی_ناظمی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
با من و عمر کَمَم دست زمان بد تا کرد
موقع قدکشی ام بود که پشتم تا کرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد
لذتی دارد عجب بوسه ی دو لب تشنه
وقت برخورد بهم زخم دو لب سر وا کرد
نوه ی فاطمه بودم سندش را دشمن
با کف پا به روی چادر من امضا کرد
همه ی صورت من قدر کفِ دستی نیست
دور از دیده ی تو عقده ی خود را وا کرد
عمو عباس کجا بود ببیند آن شب
به سرم داد زد آنقدر مرا دعوا کرد
ناسزا گفت و به گریه دهنش را بستم
دشمنت را نفس فاطمی ام رسوا کرد
بی کفن دفن شدم ای پدر بی کفنم
داغ مجنون همه جا تازه غم لیلا کرد
دختر بی ادبی مسخره میکرد مرا
دو سه تا پارگی از روسری ام پیدا کرد
عمر یک ظرفِ ترک دار به ضربی بسته ست
عمه بر دست مرا برده و جابجا کرد
عمه هربار که با گریه بغل کرد مرا
یاد آن صورت نیلی شده ی زهرا کرد
#قاسم_نعمتی
@poem_ahl
#مدح_امام_علی سلاماللهعلیه
#نجف
گرچه در دفتر من صحبتِ مولاست فقط
هر چه گفتم نَمی از ساحلِ دریاست فقط
یک «علی» گفتم و عمریست، دهانم عسلیست
ذکر شیرینیِ حلوا به مَثَلهاست فقط
احترامِ همهی خلق، به جایش؛ اما
نوکر خانهی آقاست، که آقاست فقط
همهی جاذبهها روی زمین معترفند
نجفِ اشرفِ مولاست، که زیباست فقط
هر که دنبال طلا رفته خبردار شود
هر چه گنج است، در ایوانِ مُطَلاّست فقط
آی سائل به کجا رو زدهای غیرِ حرم ؟!
زود برگرد، که حاجات تو اینجاست فقط
نه فقط در نجفش؛ در همه جای عالم
دستِ گلدستهی مولاست، که بالاست فقط
بسکه بر سینهی خود سنگِ علی را زدهایم
ذکر «حیدر» دمِ دُرّ نجفِ ماست فقط
کاش میشد قلم عفو، بگیرد دستش
برگهی نوکریام گیر یک امضاست فقط
#رضا_قاسمی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
گویا که نگینِ روی انگشترم افتاد
وقتی به روی خاک، علی اکبرم افتاد
با ضربهی نیزه، وسط معرکه دیدم
از پشت فرس، جلوهی پیغمبرم افتاد
هم میوهی دل بود مرا، هم پر پرواز
هم میوهی دل چیده شد و هم پرم افتاد
دیدم که شده خُرد عصایم سر پیری
در هر قدمی تا بدنش پیکرم افتاد
بر صورت خونیِ علی بر سر زانو
با حالت حیرت زده، چشم ترم افتاد
آن قدر که با کینه بر او تیغ کشیدند
هر گوشهای از دشت، گل پرپرم افتاد
شد گریهی من باعث خندیدن دشمن
عمامه، کنار بدنش از سرم افتاد
دلشورهی جان دادنم از خس خس اکبر
بر سینهی پر عاطفهی خواهرم افتاد
در خیمه بنی فاطمه با گریه به لیلا
گفتند که پیغمبر اهل حرم افتاد
#محمدجواد_شیرازی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند
داشت میرفت به میدان قد و بالایی داشت
عمههایش همگی دور سرش چرخیدند
سرو من تشنه به میدان شهادت میرفت
خواهرانش عوض ابر بر او باریدند
پیرمردان همه گفتند رسولالله است
جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند
نمک زندگی من پسرم بود ولی
نمک زندگیام را به زمین پاشیدند
مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش
عوض فاتحهخوانی همگی رقصیدند
هفت بار از جگر سوختهام ناله زدم
مرد و نامرد همه غربت من را دیدند
آمدم جمع کنم زندگیام را از خاک
دستهجمعی به من و گشتن من خندیدند
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسن سلاماللهعلیه
مجلس ختم حسین است! علی محتضر است!
داغ جان دادن اولاد به قلب پدر است
این علی نیست فقط احمد و حیدر هم هست
روضه اش بین محرم، رمضان و صفر است
یا پسر مرده شده یا که برادر مرده...
هرکجا دیدی اگر دست کسی بر کمر است!
پر شده کل بیابان ز علی بن حسین
سه پسر دیگر ازین لحظه هزاران پسر است
سر زخمش سر مولاست که رفته به سجود
پهلویش پهلوی زهراست که در پشت در است
یک طرف تیغ زیاد و طرفی نیزه زیاد
یکطرف کمشده و یکطرفش بیشتر است
در عبا قطعه به قطعه علی اکبر چیدند
یا که در طشت حسن اینهمه پاره جگر است
صحبت معجر زینب شد و پا شد آقا
چه کند؟ زینب کبرای حرم در خطر است
ای جوانان بنی هاشمی آماده شوید
که دگر موقع تشییع تن دو نفر است
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشهی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد
میرود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد
کرده کمین نیزهای به قصد تقرب
نقشه کشیدهست از ثواب نیفتد!
آمده شیطان ز صحنه عکس بگیرد
حرمله نزدیک شد ز قاب نیفتد
فاطمهی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابوتراب نیفتد
خیمهی لیلا غریق اشک حرم شد
خانهی کس اینچنین در آب نیفتد
گفت که از ما گذشت؛ کاش خدایا
ولوله در خیمهی رباب نیفتد
#سید_میلاد_حسنی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
و بی مقدمه با رخصت از جناب قمر
نوشتم اول خط، سیدی علی اکبر
خدا به حضرت ارباب هدیه داد پسر
خوشابه حال پسر یا خوشا به حال پدر
خوشا به حال هرآنکس که نام خادم داشت
علی رسید، جهان شاهزاده لازم داشت
و جلوه کرد در عالم، علی دوباره علی
که بُرد نام علی را به هر مناره علی
علیست وارث والایی و وقار علی
به دست اوست برازنده… ذوالفقار علی
حسین بر لبش الله اکبر آورده
خدا برای جهان باز حیدر آورده
به سینه مُهر «أنا فاطمی نسب» دارد
زمانْ زمانِ تبر است، پس غضب دارد
به انتقام، سر از دشمنان طلب دارد
همیشه نعرهی یا فارس العرب دارد…
علی کنار ابالفضل، مثل جان و تناند
بگو که جمع ابالقاسم و ابالحسناند
اگرچه عالم و آدم به شوکتش رو زد
اگرچه هیبت عباس هم دم از او زد
قدش به قامت افلاک اگرچه پهلو زد
ولی مقابل زینب همیشه زانو زد
حسین گفت که بی او دلم شفیق نداشت
اگر نبود… علمدار من رفیق نداشت
میان کرببلا خواست تا نشان بدهد_
_علی شده، که برای حسین جان بدهد
چرا بهانه به دست حرامیان بدهد
نخواست تا به اماننامهها امان بدهد
نظام لشکر خودکامه را به هم میزد
همین که دور و بر خیمهها قدم میزد
#مجید_تال
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش
جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش
فریاد بی طهارت نامحترم خموش
پشت در است طاهره، با احترام باش
این هیزم از کدام جهنم رسیده است
ای در مسوز مثل دلم، با دوام باش
اینجا «خلیله» در وسط شعله مانده است
یا نار بهر فاطمه «برداً سلام» باش
ای آهنی که کوره ی هیزم چشیده ای
دور از محل بوسه ی خیرالانام باش
حالا که داستان فدک ناتمام ماند
ای شعر پس تو هم غزلی ناتمام باش
#سید_میلاد_حسنی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته
کار عشق است که با آبله ی پا رفته
در دل آتش کوچه، پی مولا رفته
چقدر غربت این بچه به زهرا رفته
هرکه می دید قدش را، به لبش زمزمه بود
می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود
به سرش، شوق وصال پدرش را دارد
بوسه هم از لب او، دردسرش را دارد
او خدا، دست دعا، چشم ترش را دارد
اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد
سر شب در دل او نور امید آمد و گفت
ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:
شب تاریک خرابه! سحرم می آید
عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید
دخترش هستم از او باخبرم می آید
اشک شوق است به چشمان ترش می آید
تا که او هست محال است مرا غم ببرد
تازه او گفته قرار است مرا هم ببرد
می شود عمه مرا باز تو دردانه کنی
تو مرا ناز ترین دختر ویرانه کنی
نظر لطف به بال و پر پروانه کنی
شدنی بود اگر موی مرا شانه کنی
دختر فاطمه ای فاطمه را یاری کن
تا نبیند پدرم موی مرا کاری کن
من خجالت زده از روی به هم ریخته ام
جای زخم است به ابروی به هم ریخته ام
به همم ریخته گیسوی به هم ریخته ام
عمه جان این تو و این موی به هم ریخته ام
دوسه روزی ست به آشفتگی ام می خندند
نا مرتب شده این زندگی ام، می خندند
پدرم را که ببینم گله را میگویم
درد جاماندن از قافله را میگویم
گله ی پای پر از آبله را میگویم
خنده ها کرد به ما، حرمله را میگویم
گله ها دارم از آن دست، که احساس نداشت
آه از آن روز که این قافله عباس نداشت
#ناصر_دودانگه
@poem_ahl