eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
206 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن تا که برای دختر  یک شب پدر ندیدن گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست  از نیزه بوسه چیدن بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است تنها نه راه رفتن  حتی نفس کشیدن دیروز با عمو و امروز با حرامی فرق است از عمو‌جان  تا ناسزا شنیدن من را کدام کشته  در دورِ قتلگاهت بر خارها کشیدن بر تیغ‌ها دویدن ماکه گرسنه بودیم هرشب کباب خوردند خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن ترسانده است من را با خونِ دامنش  شمر بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن از وضعِ حنجر تو  پیداست قاتل تو... خیلی اذیتت کرد هنگام سر بریدن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام کرد و نشان داد جای سلسله را چه بی مقدمه آغاز می کند گله را نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را نگاش چونکه به رگ های نامرتب خورد نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را ز استلام لب و خیزران شکایت داشت از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را کشید زجر، هم از دست زجر هم پایش شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را سبب چه بود که هنگامه ورود به شام نمی شنید صدای بلند هلهله را و در ازای دو تا بوسه داد جانش را ندیده چشم کسی اینچنین معامله را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه من آن شمعم که آتش بسکه آبم کرده، خاموشم همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم اگر بیمار شد کس گل برایش می‌برند و من بجای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو ای لب تشنه آب آزاد شد بر ما شرار آتش است این آب بر کامم نمی‌نوشم تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد بجان مادرت، هرگز کفن بر تن نمی‌پوشم دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد گوشم اگر گاهی رها می‌شد ز حبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت می‌کرد خاموشم فراق یار و سنگ اهل شام و خنده‌ی دشمن من آخر کودکم این کوه سنگین است بر دوشم نگاه نافذت با هستی‌ام امشب کند بازی گه از تن می‌ستاند جان گه از سر می‌برد هوشم بود دور از کرامت گر نگیرم دست «میثم» را غلام خویش را گرچه گنه کار است، نفروشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها رفتم و هستی تو میر کاروان این امانت را به جد من رسان پاسداری کن پس از من از حریم خود نگهداری کن از دُرّ یتیم غنچۀ نشکفتۀ باغ مرا کن تو با خار مغیلان آشنا این یتیمان را کجا آرامش است؟ مشعل شام غریبان آتش است روز پیک حق تو در بازار باش شب پرستار تن بیمار باش دختر رنجور اگر بیدار شد خواب دید و تشنۀ دیدار شد چون به دیدارم سپارد جانِ پاک در خرابه گنج را بسپر به خاک... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه می ریزم آه در دل و خاک عزا به سر از آن زمان که شد شب من بی شما به سر حرف از گرسنگی نزدم پیش دشمنت با این که ضعف داشتم از پای تا به سر دیدم سرت شکسته و موی تو سوخته رو کرد مو به موی تو، سر اقتدا به سر راهی نبود موی سپیدم نهان شود از خون خود گذاشتم آخر حنا به سر حسرت دوید و در دلم آسیمه سر نشست آن لحظه ای که بود به دست ربابه سر دست نوازش تو نیامد ولی سرت خود را رسانده ست به من مرحبا به سر این سر چرا چنین شده این شمر خیره سر سر را به روی نی زده؟ یا نیزه را به سر؟ حاضر شدم به قیمت جان پس بگیرمت ممنونم از اجل که رسانده مرا به سر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من اگر چشمی‌به سوگش خشک شد، تَر کردنش با من تو کارت را بکن با شعبه‌ها من هم حواسم هست حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من جواب تیغ را تیر اینچنین از روی زه پَر داد اگر اصغر بیارد ذبحِ اکبر کردنش با من اگر که لالۀ عباسی خود را حسین آورد تو دستش را بزن ای تیغ، پر پر کردنش با من رها شد نیزه‌ای و گفت مسئولیت این سر از اینجا تا شبِ تقدیمِ دختر کردنش با من صدای نیزه را خاری شنید و گفت بعد از ظهر؛ ز خیمه هر که آمد سَدِّ مَعبَر کردنش با من یقیناً شیشۀ پای رقیه بی تَرَک مانده مغیلان را خَبر کردم مشجّر کردنش با من همین طور اسبی از آن دور با نُه اسب دیگر گفت شبیه قاسمش، چندیدن برابر کردنش با من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همین که دو تایی به میدان رسیدند رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند به واللهِ کارش علی اکبری بود اگر چه علی اصغرش آفریدند سرش را روی شانه بالا گرفته ست کسی را به این سر بلندی ندیدند از این سمت، علی که جلوتر می آمد از آن سمت، لشگر، عقب می کشیدند همین که گلوی خودش را نشان داد تمامی دل ها برایش طپیدند پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چقدر این دو از هم خجالت کشیدند لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک چه راحت گلوی علی را بریدند عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند صدای کف و سوت را که شنیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دل به دریای بلا در کربلا می‌زد حسین عشق بازان خداجو را صدا می‌زد حسین گرچه نقش پرچمش هیهات من الذلة بود باز نقشی تازه از قالوا بلی می‌زد حسین سیر در معراج قرب حضرت معبود داشت چون قدم در راه تسلیم و رضا می‌زد حسین تا نریزد خون پاک اصغرش روی زمین آسمان عشق را رنگ خدا می‌زد حسین چشم در چشم علی اکبرش وقت وداع بوسه بر آینۀ ایزدنما می‌زد حسین دست سقا را چو می‌بوسید در دریای خون بر سر ملک دو عالم، پشت پا می‌زد حسین خیمه‌های آل طه را چو آتش می‌زدند خیمه در جان و دل اهل ولا می‌زد حسین سبزپوشان فلک دیدند با فریاد سرخ از حرم تا قتله‌گاه زینب صدا می‌زد حسین @poem_ahl
پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چقدر این دو از هم خجالت کشیدند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بر لبش آه و به چشم ترش : انشاالله گفت زينب نمى افتد سرش انشاالله باد مى گفت به نيزه : چه سرى بر سر توست؟ نيزه گفتا كه نباشد سرش انشاالله کاش گر بر سر نيزه سر شش ماهه رود نشود سهم فرس، پيكرش انشاالله مادرش پشت سرش هرچه دعا ميشد، خواند شايد از كف نرود اصغرش انشاالله گرچه نوميد شد آنگه كه پدر گفت على مى رود چون پسر ديگرش انشاالله گفت اى كاش اگر هم پسرم شد كشته نشود در جلوى مادرش انشاالله یدش آمد كه حسين ابن على مى فرمود اكبرم را كه دهم همسرش انشاالله اصغرم عالم قرآن و احاديث شود مى نشانم به سر منبرش انشاالله روضه خوان گفت شب هشت محرم: اى كاش که نيايد به سرش بدترش انشاالله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سیاهی می رود چشمم، و شاید هم نمی بیند که بی بابا دگر دختر به جز ماتم نمی بیند چه کردند این جماعت با تن تو، هرکه می بیند به خاک کربلا جز پیکری درهم نمی بیند شبی می خواست گیسوی مرا شانه کند عمه برایش شانه آوردم ولی دیدم نمی بیند بسا زخمی که از سنگ جفای دشمنان تو به جسمم چشم وا کرده ولی مرهم نمی بیند پس از تو هر سوالم را فقط از عمه پرسیدم به جز او دختر تو مرجعی اعلم نمی بیند نمی دانستم این قصه در آخر بزم می دارد دلم خوش بود بابا! عمه دیگر غم نمی بیند ببندی گر که چشمت را به روی نیزه حق داری به من گفتی که ما را چشم نامحرم نمی بیند بیا و در بیاور خار را از پای من خواهر! خدا خیرت دهد، من خسته ام، چشمم نمی بیند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه به تاخت میرود و از خزان خبر دارد به تاخت میرود انگار بار سر دارد گمان کنم که ز نعش پرنده آمده است و پای مرکب او را ببین که پر دارد تمام شادی دنیاست در دلش انگار میان توبره اش تکه های زر دارد چرا ز توبره اش خون تازه میریزد و خون کیست که روی زمین اثر دارد چرا به سمت تنور است مقصدش هیهات تنور خانه چرا همچنان شرر دارد به ساق عرش نگاه ملائک افتاده است به آن تنور چرا مصطفی نظر  دارد دعا کنیم ‌که زهرا ندیده باشد و بعد کسی بیاید و در از تنور بردارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ناراحتی انگار ز دستم، نه حسن؟ پنداشتی از تو هم گسستم، نه حسن؟ هر کس که نداند تو که بهتر دانی در خانه چرا نقاب بستم، نه حسن؟ زانروز که از کوچه بلندم کردی کم کم دگر از پای نشستم، نه حسن؟ با پنج چروکی که به رویم پیداست بیش از پدرت علی شکستم، نه حسن؟ ترسم شود افشا خبر کوچه تنگ با تنگی چشم تار و خستم، نه حسن؟ امروز چه ساکتی حسن جان، چه شده؟ مادر بخدا حسین هستم، نه حسن... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها معجزاتی که از این عشق ، تو و من دیدیم آنچنان بود که حتی به شنیدن ، دیدیم اَشک ، در دیده ی ما بود ولی خندیدیم به خدا بی نمکِ فاطمه می گندیدیم با حسین بن علی گشت عسل ، سرکه ما رو به دریای غمش رود شده برکه ما هرچقدر آب و هوای حَرمت گرم، حسین محفل سایه نشینان غَمت گرم ، حسین عرف بازار به سود کَرمت گرم ، حسین عالمی گرم دَم توست ، دَمت گرم ، حسین شور شیرین تو شد میل همه ذائقه ها سِبقت حُسن گرفتی ز همه سابقه ها جز تو معروفِ معارف بخدا نیست که نیست جز تواُم شرح وظایف بخدا نیست که نیست جز تو با عشق ، مصادف بخدا نیست که نیست نَه ، برایت مترادف بخدا نیست که نیست حضرت آبی و غیر از تو سراب است سراب همه جا حرف شما حرف حساب است حساب پلک های تو درِ میکده را می ماند ابرویت تیغِ به رقص آمده را می ماند بر لبت علقمه دریا زده را می ماند طوف صحن تو حجِ مُفرده را می ماند تا به خاک ، از رَگ تو خون خدا ریخته شد عرش در قالبی از کرببلا ریخته شد کمترین اوجِ تو بالاترِ از هر بالاست بیش از روی زمین صحبت تو در بالاست شاه ، چون سایه ی سر شد سرِ نوکر بالاست هرچه پرسند زِ من پاسخ من سربالاست هر زمان نام تو بر روی لب من گل کرد قید گلها زده و میل لبم بلبل کرد عرشیان بر قدمت گرم خضوعند همه سَرو ها پیش قیام تو رکوعند همه بی گمان اصلِ اصولی و فروعند همه و تو اربابی و ارباب رجوعند همه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند کار فرمایی تان را همه باور دارند جَنت از روی سعادت ، وطن مادری اش کعبه اِقبال عمومی خدا محوری اش آسمان باعث و بانیِ فلک گستری اش و زمین جاذبه ی آنهمه گردشگری اش همگی زیر سر عشق شما می دانند همه را خیر سر کرببلا می دانند خارج از بحث تو هرگونه سخن ، بی ادبی ست هرچه که هست تویی گفتنِ من ، بی ادبی ست در حرم صحبت جنات عَدن ، بی ادبی ست کربلا رفتن و سوغات کفن بی ادبی ست بر درِ میکده با پای ادب باید رفت تشنه تا ساحت سقای ادب باید رفت پسر کعبه چرا سنگ نثارت کردند ؟ هرچه که لایق خود می شده بارت کردند سِرِّ عرشی و سَرِ نیزه سوارت کردند آخر ای سیبِ خدا از چه اَنارت کردند لب تیغ و تو و یک ذائقه ی سرخ ، حسین (ع) اشک ، باران شد از آن صائقه ی سرخ ، حسین(ع) آسمان سرخ و ستاره زِ قمر ، می پاشد چون عمودی به سری کرد اثر ، می پاشد زین برادر کشی ارکان کمر ، می پاشد بی ستون ، خیمه ات ای شاه ، دگر می پاشد ظاهراً انکسرَ ظَهری از آن لب گفتی در حقیقت تو امان از دلِ زینب گفتی اثر بوسه ی خنجر که به حنجر افتاد لبه ی تیغ ، به جانِ لبِ خواهر افتاد زودتر از خودِ او غمزده مادر افتاد سخت تر از لحظاتی که پسِ در افتاد نه به یک ضربه ی مسمار ، پسر می کشتند با نی و خنجرِ بسیار ، پسر می کشتند قاتل آن لحظه که بر پشت شما جا می کرد مادرت فاطمه یک گوشه تماشا می کرد گره ی کورِ گلو را ز قفا وا می کرد خواهرت ضَجه و او کار خودش را می کرد حا و سینت به زمین زیر سُم مرکب رفت یا و نونت به سرِ نیزه که با زینب رفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای پادشاهِ مُلک غنا دیده باز کن فکری پی تفقد اهلِ نیاز کن من اولین قتیلِ توام منصفانه بین بنشین کنار اکبر و بر من نماز کن آن نَخلِ طور کآتش از آن می‌چکد منم بنشین به پایِ زینب و راز و نیاز کن حَجَت قبول جامه‌دران می‌روم به شام ای خسرو همایون بانگ حجاز کن اینک عروسِ قاسم و این ناقه بی جهیز رَختی ببین تدارک و فکر جَهاز کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت تکامل دل زار من از کمال گذشت محال بود که آن خارها مرا نکشند ولی به شوق تو جان من از محال گذشت پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم لبم بخاطرت از جرعه‌ی زلال گذشت لبت به چوب حراج از بها نمی‌افتد لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟ حریر زلف من از مرز پایمال گذشت نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت به غارت حرم تو عروسکم گم شد پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت گدای قرص مَه‌ام نان نمی‌خواهم دلم به عشق هلال تو از حلال گذشت مرا همیشه دم خواب بوسه می‌دادی تو وام­دار منی، وعده رفت و مال گذشت چو رنگ صورت خود می‌پرم به اوج فلک و بال زخمی من امشب از وبال گذشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای عصای پیری بابا بلند شو از جا به خاطر دل لیلا بلند شو تا در کنار پیکر تو جان نداده ام آرام جانم از دل صحرا بلند شو ای با ادب به موی سفیدم نگاه کن روی مرا زمین نزن از جا بلند شو یعقوب دل شکسته به بالینت آمده ای یوسف مقطع الاعضا بلند شو از باب امر نیست عزیز دلم ببین بابات دارد از تو تمنا بلند شو فکری به حال آبرویم کن غیور من ای پاسدار زینب کبری بلند شو آیینه دار مادر پهلو شکسته ام بالا سر تو آمده زهرا بلند شو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تیر از بس که خورده بود حسین بر تنش مثل پیرهن شده بود نیزه هاشان تمام شد کم کم موقع سنگ ریختن شده بود نفسش بین راه بر میگشت موقع دست و پا زدن شده بود بودم اما جلو نمی رفتم شمر آنقدر بد دهن شده بود تکه ای را ربود هر کس که روبه رو با حسین من شده بود هرچه کردند رو به قبله نشد یعنی آنقدر پاره تن شده بود زیر انداز خانه های دهات کفن شاه بی کفن شده بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر خیمه، هر حصن حصین را دوست دارم مرثیه خوانی وزین را دوست دارم سینه زنان نکته بین را دوست دارم اشک بصیرت آفرین را دوست دارم کرببلا رفتن فقط اینگونه زیباست این راهپیمایی نشان عزت ماست هیهات من الذله مخصوص همین جاست دم پاره‌های آتشین را دوست دارم من از نجف تا کربلا هر دم بگویم سینه سپر کرده سپس محکم بگویم می‌‌آیم اصلا به همه عالم بگویم نسل امیرالمومنین را دوست دارم دستان او رحمان و چشمانش رحیم است و یطعمون… یعنی آقایم کریم است این راه مصداق صراط المستقیم است تفسیر آیات مبین را دوست دارم شرمنده‌ام از محضرش، رویم سیاه است این دل فقط تنها به فکر سرپناه است زخم نشسته به کف پایم گواه است هر درد را، نه درد دین را دوست دارم چشمم به خاکش آشنا باشد همیشه در منظرم تنها خدا باشد همیشه مهرم که مهر کربلا باشد همیشه زخم نشسته بر جبین را دوست دارم در هیئتی پای پیاده بی اراده موکب موکب مست گشتم بین جاده چای عراقی... تازه دم ... با طعم باده این روز‌های دلنشین را دوست دارم از زندگی از مال دنیا دل بریدم با گوش جان هل من معینش را شنیدم با انتخاب فاطمه اینجا رسیدم این اعتقاد و این یقین را دوست دارم نه مسجد و نه معبد و دیر و کنشت است از قیمت این خاک، شاعر کم نوشته ست من شک ندارم کربلا فوق بهشت است هر گوشه از این سرزمین را دوست دارم باب الحوائج، مادرش ما را فراخواند به دیدن گلدسته و گنبد طلا خواند سینه زنان دست، سقا را جدا خواند من دعوت ام البنین را دوست دارم تحریر ملاباسم از غصه خبر داد به روضه‌های شیعه سوز بیشتر داد با شیعتی مهما شربتم …نوحه سر داد از کودکی‌ام این طنین را دوست دارم قطعا گره خورده به روضه سرنوشتم از آب و خاک کربلا باشد سرشتم با اشک چشمم به گذرنامه نوشتم من کربلای اربعین را دوست دارم وقتی که من جان می‌دهم آقا می‌آید؟ خیلی به او بد کرده ام اما می‌آید؟ من التماسش کرده‌ام آیا می‌آید؟ آن لحظه‌های واپسین را دوست دارم شعر بدون روضه معنایی ندارد مدحیه بی مرثیه زیبایی ندارد چشم بدون گریه کارآیی ندارد چشمان با گریه عجین را دوست دارم دنیای غم دریای غصه کوه دردم حالا که میل روضۀ مکشوف کردم باید که از گودال زنده برنگردم تصمیم‌های اینچنین را دوست دارم یارب و یارب در ته گودال می‌گفت با صورتی خونین، لبی پامال می‌گفت در عشق بازی با خدا خوشحال می‌گفت این نیزه‌های در کمین را دوست دارم طعنه به دام آن همه صیاد می‌زد کرب و بلا از صبر او فریاد می‌زد با حنجر در زیر چکمه داد می‌زد نذر تو این حال غمین را دوست دارم گودال را از لوث نیزه پاک کردند یک بوریا بر پیکری صد چاک کردند آخر دهاتی‌ها تنش را خاک کردند پس مردم روستانشین را دوست دارم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها شبیه بارش باران بی‌امان در شب چکید اشک ز چشمان کودکان در شب خدا دوباره به تشییع جسم ممتحنه گرفت از اسدالله امتحان در شب تو در میانه‌ی تابوت خفته بودی؟ نه علی کشید خودش را کشان‌کشان در شب پدر چگونه به پیری رسید، بی‌تردید زمان غسل تو ای مادر جوان در شب تورا گرفت جهان مفت از علی در روز تمام می‌شود این غصه‌ها گران در شب پس از غروب تو ای آفتاب پیغمبر جهان شب‌زده مانده‌ست هم‌چنان در شب پس از تو سهم زمین چیست غیر تاریکی بدون ماه چگونه است آسمان در شب زمین برای تو شان حرم شدن که نداشت قرار شد بشود پیکرت نهان در شب @poem_ahl
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا،سعید تا نماز عشق در میدان خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری امامش مژده داد پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از این نسوختم ای گل! کفن نداشته‌ای شنیده‌ام که به تن پیرهن نداشته‌ای چنان غریب تو را دوره کرده‌اند ای دوست که از قدیم تو گویی وطن نداشته‌ای تو را عقیله از انگشترت شناخته است به قتلگاه که سر در بدن نداشته‌ای به جز سه‌شعبه که از حلق ماه‌پاره گذشت به هیچ رهگذری سوءظن نداشته‌ای قتیل تشنه! مگر بر گلوی خود حرزی برای ایمنی از اهرمن نداشته‌ای؟ نزول تیر نه از وحی کمتر‌ است حسین! مگر علاقه به احمد شدن نداشته‌ای؟ عروج بر سر نی هم‌تراز معراج است مگر رجای محمد شدن نداشته‌ای؟ تو یک نشانه‌ از اویی تو یک اشاره به او تو واقعا همه اویی تو «من» نداشته‌ای «حیات» از نفس افتاد زیر آب فرات در آن غروب که نایی به تن نداشته‌ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها چشمه‌ی شعرم کجا در مدح او خشکیده باشد آنکه دنیا سیل اشک داغ او را دیده باشد شعر تر اذن سرایش کی بیابد در سرایش آنکه هر پنجاه سال عمر را رنجیده باشد هرکسی روز ازل چیزی گرفت از حق ولی او از درخت آفرینش غصه ها را چیده باشد بی معلم عالم عالم شد آن عالیه‌ی کل بی مفهم راز های دهر را فهمیده باشد مادرش عصمت پدر غیرت برادر حلم و شوکت صبر طفل اوست باید پاش را بوسیده باشد مادرش با دیدن تابوت لبخندی به لب زد کی شنیدم او همین مقدار هم خندیده باشد دختر زهراست بی روبند هم اصل حجاب است شمس ما معجر ز نور بیکران پوشیده باشد کیست جز بانوی ما زینب که با دستان خالی یک تنه از کربلا تا شام را جنگیده باشد شیر را کی وحشت از کفتار باشد دخت حیدر در میان دشمنان هیهات اگر ترسیده باشد دختر حبل المتین کعبه است پس نیت طواف است ریسمانی گر به دور دست او چرخیده باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها عیان می کرد راز دل، امان می داد اگر وقتش میان قتلگه، کوتاه بود و مختصر وقتش بجای درد دل، کاری مهمتر داشت بر عهده بیان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار این بود تا فتح برادر را کند کامل غنیمت بود در آن معرکه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اینکه معطل شد در آن "ساعات" طولانی، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خلیل الله؟ نه... هرگز! بتی در شام باقی بود زینب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روز شامی ها قیامت را رقم می زد چو می شد بیشتر وقتش هرآنکس شعر خود را وقف زینب کرد طوبىٰ لـَه و گرنه بی ثمر عمرش و إلّا بی اثر وقتش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها از عشق خود جدا شدن آسان نیست یا دست کم برای من آسان نیست هر چیز سخت، در سخن آسان ست مرگ عزیز در سخن آسان نیست طومار عاشقیست که میپیچم پیچیدن تو در کفن آسان نیست آه ای عزیز مصر علی! از تو راضی شدن بپیرُهن آسان نیست گیرم که زینبین تو خوابیدند آرام کردن حسن آسان نیست خود مرد جنگیَم من و میدانم با میخ، جنگ تن به تن آسان نیست دلهای عاشقند که میفهمند بی عشق خویش زیستن آسان نیست @poem_ahl