eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
274 عکس
106 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
تا منِ خسته‌دل لابه‌لای جلسات و بازدیدهای صبح‌تاشب لبنان و وسط بی‌خوابی‌ها و بی‌حالی‌های سفر، کنار «روایت‌هایی از لبنان»، باقی «حاشیه‌نگاری‌ها» را تقدیم کنم...(دعاکنید که زودتر توفیق بیابم...)، روایتی شسته‌رفته و زنانه، از زاویه نگاه دیگری را در دو قسمت، به تماشا بنشینید:
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «آن‌جایی که شما نمی‌بینید...» حال بعضی‌ها را به شدت ‌خریدارم. حال کسانی که مصداق بارز این بیت‌اند: «ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهداء را چیدند...» ◽◽◽ حرکت ما از قم، ساعت یک ربع به پنج صبح بود، اما هفت‌ونیم بود به خیابان جمهوری رسیدیم. خیابانی که هر وقت از آن رد می‌شوم، بیش‌تر نفس می‌کشم؛ دستم به اراده خودش بالا می‌آید و زبانم به اراده خودش متکلم می‌شود و قلبم... قلبم می‌گوید: «السلام علیک یا علی‌بن‌جواد، روحی فداک». ◽◽◽ کلی تو سرما ایستادم تا کارتم به دستم برسد؛ کارتی که برخلاف بیش‌تر کارت‌ها عکس نداشت، از خوش‌ذوقی دوستان، فامیلی هم ناقص آمده بود. استرس داشتم، اولین بار بود با کارت داخل می‌شدم. پارسال اولین بار بود که به دیدار رفته بودم؛ خوف و رجایش را لازم داشتم. موقع بستن در، کارت یک نفر که نیامده بود را گرفتم و با زاجِرات داخل شدم. از خیلی، خیلی بیش‌تر بود، سختی سعی من در دروغ‌نگفتن، تا قبول کردند من را بدون کارت ملی راه دهند. ولی این کارت امسال یک جورهایی جهنمی بود. ◽◽◽ وارد شدم... ادخلوها بسلام آمنین. حال مردم خریدنی بود؛ حالی که هیچ‌وقت دیده نمی‌شود. خبرنگاران این‌جا را نشان نمی‌دهند، آمنه ذبیحی‌پور از آن نمی‌گوید، علی رضوانی و یوسف سلامی هم که جای خود دارد، این قسمت نمی‌آیند. صبوری صف طولانی، صبوری تفتیش، انگار یک قاعده ازپیش‌نوشته بود. انگار همه می‌خواستند بگویند بیش‌تر بگرد، عزیزترینم آن‌جا نشسته‌، خار بر چشم من برود، ولی... پسر سید حسن نصرالله دوبار از کنارم گذشت، اسلام دست و پایم را گرفته بود وگرنه به سمتش می‌رفتم و مثل روح‌الله خودم... در بین راه دوستی عزیز را دیدم و مشغول گفت‌وگو شدیم، کارت ویژه داشت؛ اصرار که کوتاهی از من بوده و نام شما را نداده‌ام؛ من به قسمت و حکمت معتقدم و این‌که «تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف...» تا رسیدن به اسباب بزرگی، راه طولانی دارم، هرچند که هیچ‌کس چک سفید امضا ندارد که می‌رسد. این حرف‌ها بیش‌تر من‌ را می‌ترساند؛ من هم این چک را ندارم. دم ورودی زهره‌سادات را دیدم، البته اول شنیدمش، از صدا شناختم او را. تازه از برزیل برگشته بود. دلش آماده بود، ولی تا از ساوه راه بیفتد برسد، مثل من دیر رسیده بود. بغضش رسوایش می‌کرد، قاعده کیلومتر‌ها از دستم در رفته بود. او از دوردورا آمده بود. اولین بار بود که قرار بود آقا را ببیند، اما، اما اصلاً ما نتوانستیم داخل برویم. آقا در جایگاه نشستند؛ حسرت و افسوس در چشم‌های خانم‌هایی که بیرون مانده بودند هویدا بود. یک جور ناامیدی که گویی درمان نداشت؛ برادر شاکرنژاد هم قرآن را شروع کرد؛ در راهرو منتهی به ورودی، فشار قبر را تئوری، نه، عملی امتحان دادم. نگران قلب نیم‌بندم بودم که صدا آمد: «در بالکن باز شده، خانم‌ها مطمئن جا نمی‌شید، بیاید بالا آقا رو می‌شه دید». 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد به شرط حیات ... "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «آن‌جایی که شما نمی‌بینید...» پاهایم، روی موج‌های آبی‌رنگ زیلوها در حرکت بود؛ سردِ سرد؛ درست شبیه وقتی که پایت را می‌گذاری در رود دز کنار سبزه‌قبا در دزفول، خنکِ خنک حتی در گرمای تابستان. پله‌ها دوتایکی شد تا رسیدم به بالکن؛ باید چند ردیف را می‌شکافتم تا دستم به نرده‌ها برسد؛ شکافتم. آقا هرچند دور، اما زیباتر از قاب تلویزیون نشسته بود؛ مداح‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. کلاً قاعده من و یا حافظه من بر حفظ نام مداحان نبوده، ولی اهل شعر و کنایه‌ام، برای همین با شعر بیش‌تر می‌خندم و با شعر بیش‌تر گریه می‌کنم. ◽◽◽ انگار قاعده شده بود، می‌نشستیم و از ویدئوپرژکتور شاعران را می‌پاییدیم، کار به دست و خنده که می‌رسید، بدو خودمان را به نرده‌ها می‌رساندیم. شعرخوانی با لهجه لری برایم جذاب بود. بیش‌تر از اجرا، مضمون شعر که آخرِ کار وقت تفنگ می‌شود. حاضرین هم خیلی مشعوف بودند. زهره‌سادات، بروجردی بود؛ گفتم برای‌مان ترجمه کن، بلد نبود، البته تعجب نکردم چون می‌دانستم تفاوت‌هایی در بیان لهجه وجود دارد، منهای این‌که او یک رگ اصفهانی هم داشت. ◽◽◽ خنده شیرین این دیدار، گوشه لب یک پیرزن برایم چه‌قدر دلچسب بود. چه‌قدر خدا را شکر کردم که در موقع خندیدنش به پشت برگشتم و دیدن این شادی بی‌آلایش نصیبم شد. البته حال همه این‌گونه بود، همان خانم پابه‌ماه که از سرمای زیلو به کاپشن متوسل شده بود. مثل دختر ترک زنجانی که از آقا چشم برنمی‌داشت؛ آن‌قدر دقیق گوش می‌داد که وقتی در اجرای حاج احمد واعظی وقفه افتاد، او بیت اول را دوباره تکرار کرد. یک نفر در کنارم داد زد: «آقا منم می‌خوام دستتو ببوسم.» گفتم احکام شرعی که عوض نشده دختر. گفت: «باشه، عباشو می‌بوسم نعلین آقا رو می‌بوسم، تو کل دنیا به خاطر این مرد آبرو پیدا کردیم.» راست می‌گفت. ◽◽◽ موقع خواندن محمد جنامی تلفیق اشک و خنده روی چهره زنان دیدنی بود؛ حس اربعین پاشیده شده بود توی حسینیه. عید امسال بود که خانه یک عراقی در کاظمین مهمان شدیم، پیرزن خانه عاشق این مداحی بود. تعجب می‌کرد که جنامی ایرانی است و من نمی‌شناسمش‌. ◽◽◽ کلام آقا نور است، شعور است، حقانیت است؛ تمام ناسیونالیست‌های دنیا بیایند نمی‌توانند ادعا کنند که وطن‌دوست‌ترند. منهای همه شئون ایشان، این حس اقتدار ملی و هویتی ایشان را به شدت خریدارم. «جوانان سوری چیزی برای از دست دادن ندارند.» چه‌قدر پر محتوا، ایشان رگ جوانان سوری را تکانی می‌دهد که اگر بناست اتفاقی بیافتد، با دستان خودشان رخ می‌دهد. «والسلام علیکم» را که شنیدم بدو خودم را می‌رسانم به نرده‌ها. «فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» می‌خوانم برایشان؛ دعایی که یعقوب خواند و یوسف را به جای برادرانش، به خدا سپرد. 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
🔞 «به همین سادگی...»
از
 سرما یخ زدند و شهید شدند...
از تو ای سرزمین شیون‌ها شعر دردی نکرده‌ است دوا شعر، دنبال وصف پاییز است ای گل سرخ اوفتاده ز پا! شعر، غرق خیال خال و خط است ای ز خون هر کناره‌ات دریا شعر، جویای سکّه‌های خود است ای سرِ سوگواره‌ات دعوا شاعری در کنار شومینه دلخوش از کشف تازۀ معنا آن‌ طرف مرده‌ است در غزّه کودکی چندماهه از سرما ✍🏻 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🇵🇸 @qoqnoos2
🚩 «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بر...» 🔸 بر سر آرمان قدس ایستاده، هرچند با دست خالی... و رنگ سفید پیراهنش، نشانه تسلیم نیست، نشانه پاکی قلب و نیت اوست... 🔸 این‌جا بنا فرو ریخته، اما مبنا نه! در جنگ عزم‌ها و اراده‌ها، تانک‌ها و زره‌پوش‌های فوق پیشرفته شیطان، مقهور اراده مؤمنین هستند... 🔸 دکتر پزشک العدوان اهل زیرمیزی نیست، بلکه اهل زدن زیر میز ظالمین است... فضل الله المجاهدین بر شیوخ خوش‌نشین فضل الله المجاهدین بر پست‌های بالانشین فضل الله المجاهدین بر چشم‌های بدبین فضل الله المجاهدین بر نمازگزاران بی‌دین فضل الله المجاهدین بر مدیران پشت میزنشین فضل الله المجاهدین بر مدعیان حومه‌نشین ✍🏻 🆔 @Khezri_ir
«انتظار در مبارزه است» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۵| 🇱🇧 «امام(ره) به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است» و این بزرگ‌ترین پیام او بود و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده می‌دارد، همین است که برای ظهور آخرین حجت حق مبارزه کنیم. امام(ره) ما را آموخت که «عرفان را با مبارزه جمع کنیم» و خود بهترین شاهد بود بر این مدعا که «عرفان عین مبارزه است» و از این پس دیگر چه داعیه‌ای می‌ماند برای آنان که عرفان را به مثابه امری کاملاً شخصی، بهانه واماندگی خویش می‌گرفتند؟» ▫️▫️▫️ «امام رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین ماندیم، با داغ جراحتی سخت بر دل و باری سنگین بر دوش. امام رفت تا بار تکلیف ما بر گُرده عقل و اختیارمان بار شود و همان‌سان که سنت لایتغیر خلقت بوده است، چرخه بلیات ما را نیز به میدان کشد و آزموده شویم و این آیت ربانی درست درآید که «ولنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین»» 📌 |دیواره پل| ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت سوم) «خرس قهوه‌ای یقه‌دیپلما
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۳ (قسمت چهارم) «بال و پرم می‌سوزد!» بالاخره به هر ضرب و زوری هست از این مرحله هم عبور می‌کنیم، برای رفتن به بخش ویژه، کسی دعوتت نمی‌کند، باید کمی رویت را سفت کنی و خودت بروی جلو! امسال هم که ویژه را «الف» و «ب» کرده‌اند و به «ویژه-الف» کارت نداده‌اند، دردسرش برای مثل منی که نمی‌شناسندت بیش‌تر است، اسم و عکست را باید در برگه‌ها جست‌وجو کنند و تطبیق دهند... پارسال در همین نقطه بود که دیگر راه ندادند و گفتند جا نیست، ویژه و عادی و الف و ب هم نداشت، همه را راهی درب انتهایی حسینیه کردند... این‌بار هم اگر کمی دیرتر می‌رسیدم همان اتفاق تکرار می‌شد... راه‌رویی درست کرده‌اند که به درب جلویی حسینیه ختم می‌شود... هم ملحق می‌شود و با هم می‌رویم... در راه‌رو ایستاده و منتظر کسی است... ورودی حسینیه، دکتر را می‌بینم که در اوج شلوغی و فشار کارها، لبخند بر لب دارد و با احترام تعارف می‌کند به داخل... ▫️▫️▫️ وارد حسینیه که می‌شویم و آقای مشغول خیرمقدم و تشریفات ورودی و چینش محترمانه مهمانان هستند...، تقریباً از این‌جا به بعد را دوستان می‌چینند... و البته هم‌چنان دکتر و فرماندهان میدان هستند... راهنمایی می‌کنند و در ردیف جلوی‌جلو، بعد از آخرین نرده در امتداد جمعیتی که تکیه زده‌اند به نرده‌ها می‌نشانندم... کنار ، آن‌ورش نشسته و بعدش هم ... در همین امتداد، کمی آن‌طرف‌تر تقریباً وسط حسینیه، و و را می‌بینم که کنار هم نشسته‌اند... این نرده‌ها(داربست‌ها) به ستون‌های جلوی حسینیه تکیه کرده‌اند، داربست‌هایی را هم پشت این ستون‌ها کشیده‌اند، فعلاً فضای بین داربست‌های قبل و بعد ستون به قاعده حدود یک‌متر خالی است... جای ویژه‌ای است که البته خالی نخواهد ماند! ▫️▫️▫️ مقابل جمعیت، سمت چپ حسینیه، دو ردیف صندلی عمود بر جمعیت چیده شده است؛ ردیف جلو، نفر اول نشسته، کنارش حاج ، بعد هم سید که سال گذشته اجرا داشت و بعد هم حاج ، یک‌نفر هم کنار حاج اصغر هست که از بیرون حسینیه، همراهش بود... شروع می‌کنم طبق روال سال‌های گذشته، به سرعت نقشه هوایی حسینیه را بکشم، هرچند این ترکیب تا شروع سخن‌رانی، بلکه گاهی در حین سخن‌رانی بارها تغییر می‌کند... سرم را بالا می‌کنم، با خط خوش نستعلیق روایت «فاطمة مهجة قلبی» نقش بسته است... ▫️▫️▫️ در همین بخش پیشانی حسینیه، یک‌سو و تیم عقیق مشغول ضبط مصاحبه و گفت‌وگو با مهمانان هستند، سوی دیگر هم و تیم صداوسیما...، هرکدام مشغول شکار چهره‌ها هستند... حاج‌آقای وسط شلوغی کارها و رفت‌وآمدها می‌بیندم و می‌آید جلو، حال‌واحوال می‌کنیم... هنوز دغدغه‌اش برادری است که اجرایش لغو شده... با تب‌وتابی تعریف می‌کند که حاج‌آقای حتی با هم صحبت کرد، همه موانع رفع شد، جز یکی که نشد کاری‌اش کنیم... سروکله هم همراه پیدا می‌شود... سید و فرد دیگری که نمی‌شناسمش، لباس خاصی پوشیده‌اند، شبیه لباس گروه‌های نمایش یا تعزیه... همین‌که چشم‌درچشم می‌شویم، می‌آید جلو، می‌ایستم و روبوسی می‌کنیم، حسابی احترام می‌کند و اصرار بر این‌که مصاحبه‌ای کنیم، با جدیت امتناع می‌کنم و عذرخواهی... سید می‌رود برای ادامه مصاحبه‌هایی که نتیجه‌اش شد همین مستند کوتاه و جذابی که از سیما پخش شد، من هم می‌نشینم سر جایم... نگاهی به صندلی خالی آقا می‌اندازم، با خودم می‌گویم این‌قدر نزدیکی به آقا سخت است، بال و پرم می‌سوزد! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️ «ته خوشبختی...» شاید سوزناک‌ترین نوایی که بعد از شهادت حاج قاسم، آتشم می‌کشد، همین نوحه باشد... «ته خوشبختی... یه عاشق، وقتی... به اربابش می‌ره! به اذن زهراء، مقطع‌الاعضا می‌شه... پر می‌گیره! کی گفته مُرده؟ علم زمین خورده؟ مگه شهید می‌میره؟! عشق یعنی ضربان حرم، اسم مرتضی علی توی اذان حرم سرباز پادگان حرم، سیدالشهدای مدافعان حرم حسین جان آقام، حسین جان آقام شهید عطشان آقام، حسین جان آقام...» 🎙️ مداح: حاج 📜 شاعر: 🗓️ ۵شنبه|۱۹دی۱۳۹۸| 📍 زنجان|هیأت ثارالله| ▫️@mahdirasuli_ir ▫️@sarallah_zanjan ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «مردم ایران سرشان درد می‌کند...» چند روزی هست سرم درد می‌کند، درد مزمنی که همه‌اش دنبالم می‌آید؛ در خوشی‌ها، در ناراحتی‌ها، در مسافرت‌ها، در امتحان‌ها، در مهمانی و... توی آینه نگاه می‌کنم و می‌گویم: «فاطمه سرت درد می‌کنه‌ها...» ◽◽◽ مردم ایران سرشان درد می‌کند، برای جهاد، برای مبارزه؛ هرکدام به قد خودشان اهل مبارزه‌اند؛ اهل جهادند، اهل ادبیات... آن‌وقت تلفیق این دو، عجیب قشنگ می‌شود. تلویزیون چند روزی است کرمانی شده؛ همه‌اش، جاده قشنگ پر از درخت منتهی به گلزار شهداء را نشان می‌دهد؛ جمعیت موج می‌زند؛ دل‌شان هوای سردار را کرده... پیر و جوان ندارد، همه‌ آمده‌اند، از کاپشن‌صورتی‌ها گرفته تا کاپشن‌آبی‌ها... پیرمرد با کمرِ افتاده، عصاچرخان به سمت گلزار می‌رود؛ موکب‌ها خانوادگی برای زوار حاج قاسم خدمت می‌کنند. ؛ بچه‌ها شور عجیبی دارند؛ می‌خوانند، بازی می‌کنند، گاهی هم دعوا، دعوا‌ی‌شان هم قشنگ است. حالا بیا بگو خانه‌تان آباد! پارسال را یادتان رفته؟ کم عزیز دادید؟ اصلاً چرا شما از چیزی نمی‌ترسید؟ نه یادشان نرفته، شهید هم داده‌اند، دل‌شان هم شکسته، یکی رفته‌اند و دوتا برگشته‌اند... کاپشن صورتی رفته، امسال با موکب برگشته و کلی دختر هم‌سن‌وسال خودش... ▫️▫️▫️ مردم ما نجیب‌اند، مهربان‌اند، دلیرند. بیا برای همه مردم دنیا تعریف کن، در این زمان و مکان، در این روز تاریخی، در این موقعیت جغرافیایی، سال گذشته چه اتفاقی افتاده‌گ است و بعد حضور مردم را وصف کن؛ در باورشان می‌گنجد؟ مردم ایران ایستاده‌‌اند! در صف اول مبارزه، مقاومت و جهاد؛ مردم ایران سرشان درد می‌کند برای مبارزه با صهیونیست‌ها. آنان سربازان آن آمدنیِ وعده‌داده شده‌اند. کرمان برف می‌آید، اما از جمعیت کم نمی‌شود. سرمای استخوان‌سوز زمستان کرمان به گرمای دل مردمانش در! بی‌چاره‌اند دولت‌هایی که چنین ملتی ندارند... آیا من هم مثل آنان سرم درد می‌کند؟... 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
ققنوس
«انتظار در مبارزه است» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۵| 🇱🇧 «امام(ره) به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است»
«سه قطعه از بهشت...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۶| 🇱🇧 «قطعه اول؛ » رفتیم صور و مهدی را یافتیم... هم‌او که دردش را با خدا معامله کرده بود... می‌گفت: «از چمران آموختم... آموختم که درد هم مخلوقی از مخلوقات خداست... و بعد شروع کردم با او به‌عنوان یکی از مخلوقات خدا صحبت‌کردن... در بیش از چهل روز هیچ نمی‌دیدم... ولی خیلی چیزها را دیدم... حجاب‌ها کنار رفته بود... بعد از این مدت که چشم سرم باز شد، به محض بازشدن چشم‌ها، حجاب‌ها هم برگشت!» «قطعه دوم؛ » میان‌دار هیأت بود... هم دو چشمش را از دست داده بود و هم دستانش را... می‌گفت: «چشم و دست و... اعضای بدن که امانت خداست... امانت خدا بوده، پس گرفته... مسأله مهم بعد از این است... الحمدلله که ما را انتخاب کرد، ما را دید...» «قطعه سوم؛ » سیدمصطفی را خانمش آورد، بچه‌هایش هم آمده بودند... خب چگونه خودش بیاید؟ نه چشم دارد و نه دست... می‌گفت: «وقتی زخم‌ها را پانسمان می‌کردند، صدای ناله می‌پیچید در بیمارستان...، طبیعی بود... اما، خبر شهادت سید که رسید، تا ۲۴ ساعت هیچ صدایی نیامد... هیچ چیزی نخوردیم... همه بیمارستان غم بود و بهت بود و سکوت...» بعد از فروریختن آوار سنگین این خبر، تازه می‌توانند خبرهای دیگر را بازگو کنند... خبرهایی که اگر نبود خبر رفتن سید، خودشان به تنهایی کمرشکن بودند: «تازه بعدش، خبر رفتن رفقایم را یکی‌یکی دادند... دیدم رفقایی که فکر می‌کردم در این شرایط به آن‌ها تکیه خواهم کرد، همه رفته‌اند... احساس تنهایی شدیدی وجودم را فراگرفته بود...» با خجالت و غرور، با غروری شکسته می‌گفت: «خیلی تلاش دارم که زحمت اضافه‌ای برای خانمم نباشم...» ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«سه قطعه از بهشت...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۶| 🇱🇧 «قطعه اول؛ #مهدی» رفتیم صور و مهدی را یافتیم... ه
40.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«هیأت مدیترانه‌ای» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۷| 🇱🇧 هیأتی را فرض کن در ساحل مدیترانه... فاصله حسینیه تا دریا، چند ده متر بیش‌تر نباشد... هیأتی در شهر تاریخی و ساحلی صور... شهر صور، بندر تاریخی فنیقی‌ها، بازرگانان دریایی، دریانوردان بازرگان... شهر امام موسی صدر، نقطه آغاز حرکت‌های ، محل تولد ، آه! آه! زادگاه ... هیأت امام حسین(ع)؛ مُجَمَّع امام حسین(ع)... مسجد و حسینیه... و هیأت همه به نام امام حسین(ع)... تنها مُجمّعی که در جنگ اخیر، اسراییل مورد هدف مستقیم قرار داد و بخش معظمی از مجمّع را منهدم کرد... محل برگزاری مراسم با خاک یکسان شده است، تمام امکانات سوخته، بر اثر انتشار آتش به سمت مسجد، سقف‌ها و فضای زیر گنبد کاملاً سوخته و گنبد ترک برداشته... اما در همین شرایط، بچه‌ها آمده‌اند روی خرابه‌های هیأت کلیپ تولید کنند... این‌ها خوره رسانه‌اند... اصلاً خدای‌گان رسانه‌اند... هیأت کاملاً رسانه‌فهم است... حرفه‌ای‌اند، نه این‌که فقط به فن مسلط باشند، فهم رسانه‌ای دارند... و فرق است بین فهم و فن! در وسط همین خرابی‌ها آمده‌اند، عکس‌های شهدای هیأت را با کیفیت چاپ کرده‌اند و قاب گرفته‌اند، جانبازان پیجری هیأت را دعوت کرده‌اند، نورپردازی حرفه‌ای... دود و آتش و صحنه‌پردازی زیبا... خدا هم باران شدید مدیترانه‌ای را به این تصویر اضافه کرده... ▫️▫️▫️ تا فردا نشده، قطعه تصویری را در کانال هیأت منتشر کرده‌اند... متحیرم و متعجب از این فهم و فن و همت و غیرت... چه خوب از چنین تهدیدی، فرصت خلق کردند... چه کار خوبی هم شد... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
24.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نَدخُل العزاء معاً... نَخرُج شهیداً شهید...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۸| 🇱🇧 دوری در مجموعه می‌زنیم و ، فضای هیأت را روایت می‌کند... سید محور هیأت است... خادم بچه‌ها و مدیر مجموعه... مجموعه‌ای از بچه‌های پای کار، امام حسینی و انقلابی... البته که این‌جا نمی‌توانند انقلابی نباشند... این‌جا امام حسین هر روز به جنگ یزید می‌رود... این‌جا بخواهند یا نخواهند وسط میدان نبرد هستند، اصلاً دست خودشان که نیست... هیأت پر است از یادگاری‌های نبرد رودررو با اسراییل... پر است از شهید و جانباز... این‌جا شهید و جانباز واژه‌های دوری نیستند، اوصافی است برای صمیمی‌ترین رفقای‌شان... برای این‌ها فاصله‌ای بین «لعن بر یزید» و «مرگ بر اسراییل» نیست... «متن کامل را این‌جا بخوانید...» ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2