eitaa logo
ققنوس
1.4هزار دنبال‌کننده
243 عکس
98 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت انسان انقلاب اسلامی (اشتراک حس خوب جلسه با یک آدم‌حسابی!) دیدم که می‌شناسمش... اگرچه نادیده! مدت‌ها بود سبزپوش دوست‌داشتنی از نزدیک ندیده بودم نه این‌که نبوده‌باشد، بخت یارم نبود... دیرهنگام خبر داده بودیم و زودهنگام اجابت کرده بود، شاید دوساعتی بیش از قرار هم جلسه طول کشید، با انرژی و روی گشاده جلسه را ادامه داد، خلاف بروکراسی اداری معمول... هم‌سن‌وسال بودیم تقریباً، هر دو ورودی ۷۸، او امام صادق و من شهید بهشتی... برای یک لحظه، شاید اولین‌بار بود احساس کردم می‌توانم دوست داشته باشم من هم باشم! ✳️✳️✳️ اهل دزفول بود و تو بی‌آن‌که قصه را ناسیونالیستی کنی، در ذهنت مرور می‌کردی هرچه دزفولی می‌شناسی، همین‌طور خون‌گرم و دل‌نشین‌اند... از حاج نازنینِ بی‌بدیل و دکتر متینِ باوقار تا و و برداران و شیخ و بسیاری دیگر از دوستان و یارانِ جان... ✳️✳️✳️ اما این دزفولی، بود، شدید! آن‌گونه که باید یک چنین باشد... از نابغه معماری، دکتر گفت، نویسنده کتاب ، از طراحان پل بعثت، از رئیس بیمارستان نیکان تهران گفت، از مجاهدت‌های رئیس وقت بهشت زهراء در ایام کرونا، ، از دانشمند شهید یک‌درصدی، ... یک‌درصدی یعنی جزء یک‌درصد برترین دانشمندان رشته ایمونولوژی(ایمنی‌شناسی) جهان بر اساس گزارش ESI (پایگاه طلایه‌داران علم)! شهید مدافع سلامت... از گفت و سوژه کتاب ... چه‌قدر خوب بود که محصور در قفس تنگ جناح‌های سیاسی نبود... چه‌قدر خوب بود که بی‌تکلف از انسانیت انسان‌ها حرف می‌زد... ✳️✳️✳️ آه که لذت بردم، چقدر اهل کتاب بود! از کتاب گفت، از ، از ، از ها و... از ، از دکتر که وزین است و آرام، از نویسندگان کتاب ، دکتر ، نویسنده و دکتر که برای دهه‌هشتادی‌ها جذاب سخن می‌گوید، از و دکتر و... اتاقش پر بود از کتاب‌های خوب! نه مانند کتاب‌خانه‌های نمایشی و فرمایشی اغلب مدیران سرشلوغ جمهوری مظلوم اسلامی، کتاب‌هایی که گاه آن‌قدر تورق شده بودند، ورم کرده بودند! تقریباً کتابی نبود، مگر آن‌که لابه‌لای صفحاتش، یادداشتی، تکمله‌ای، نکته‌ای، چیزی... نوشته بود... انگار دغدغه‌ای جز یافتن و افکندن بذر امید و دمیدن روح غیرت و روایت پیشرفت ایران اسلامی نداشت... و چه‌قدر این خرده‌روایت‌ها لذت‌بخش بود... ✳️✳️✳️ معتقد بود حرکت انقلاب اسلامی، آن و تمام اجزاء تمدنی آن، متعلق به فرهنگی‌ها است و تنها راه غلبه کامل بر دشمن تحقق کامل این امر است... همه چیز برای است... را سازمانی می‌دانست و قائل بود نمی‌تواند شأن دیگری داشته باشد... و البته رسیدن به این نقطه را نیازمند هم‌افزایی و هم‌فکری... سپاه را در مواضعی بچه‌ها می‌دانست و اعتقاد داشت بلوغ این سازمان و حفظ سپاه‌بودنش به است... اگر بداریِ مردم را نکند، سپاه نیست...؛ سپاه، است...، با صدای رسا می‌گفت همه جمهوری اسلامی است، هرمی نیست، فِلَت است، تختِ‌تخت... در این بین تأکید داشت که تنها هیأت است که است و هیأت را نمو اجتماعی دین‌داری در جمهوری اسلامی می‌دانست... و شبکه هیأت‌ها را نماد جمهوری اسلامی و نمود جمهوری اسلامی، طلیعه رسیدن به و شکوفایی نهاد متناسب با انقلاب اسلامی... ✳️✳️✳️ از درازنای تاریخ گفت و ضرورت ، تاریخ تحولات شیعه، تاریخ تحولات ایران، از بروز و ظهور تاریخی‌نگری در ، از اتکای راویان دفاع مقدس به سنت هزاروچندصدساله هیأت... از ... و در این میانه انقلاب اسلامی را بیش از آن‌که در پیشرفت دانش و فناوری بداند، در و شاید بیش‌تر و پیش‌تر می‌دید... این روایت زبان خاص خودش را لازم دارد، این زبان باید از کام خودش بیرون بیاید... و آن هیأت است، ! ، می‌خواهد... هیأت محل رشد و تربیت انسان انقلاب اسلامی است، شهداء از بطن هیأت‌ها بیرون آمده‌اند، هیأت‌ها صاحب هستند، شهیدداده‌اند... ها، ها از دل هیأت‌ها بیرون آمده‌اند... ادامه دارد...
چندخطی با (به بهانه تیر و ترکش‌هایی که این روزها به سویش روانه می‌شود) نمی‌دانم آن هنگام که آوینی این کلمات را می‌نگاشت، چه حالی داشت و چه ابتلایی را از سر گذرانده بود: «آرمان‌خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج‌هاست، پس تو ای برادر خوبم یاد بگیر در این سیاره رنج صبورترین انسان‌ها باشی...» اما می‌دانم حال امروز تو هم از آن ایام کم ندارد... سال‌هاست که از زندگی و خانواده و زن ‌و بچه‌ها گذشته‌ای... آن‌ها که گاه در گوشه‌وکنار جلسات، هرکدام از علی‌هایت را دیده‌اند، به این امر گواهی می‌دهند... وقتت را به جای آن‌ها، وقف همین بچه‌هایی کرده‌ای که گاه ناسپاسی می‌کنیم و ناشکری... و در عین حال، خادمی همین جماعت را به فرصت بسیاری از مناصب و کرسی‌ها نفروختی... حالا وقتش رسیده آبرو را هم وسط بگذاری و تازه این اول ماجراست... و تو می‌دانی توفیق این ابتلا نصیب هر کسی نمی‌شود... و در این میانه، زهر نیش خودی دردناک‌تر و کشنده‌تر است، همانانی که گواهی می‌دهم دلت برای‌شان نگران‌تر از دیگران است، هرچند توفیق درک محبت و مودتت را نیافته باشند... دلم می‌سوزد برای برادرانی که می‌توانستند -و البته ان‌شاءالله می‌توانند- در جبهه‌ای واحد، خط آتش را به سوی دشمن کینه‌توز وحشی بگشایند و حال، وقت و انرژی و همت‌شان را گذاشته‌اند برای زخم‌زدن بر گُرده خودی... ✳️✳️✳️ اکنون که در گوشه حسینیه یادمان قلاویزان، در چندکیلومتری مرز مهران، حرف‌های راوی را می‌شنوم و نمی‌شنوم... یادم می‌آید اصرارهایی که در همین دولت برای مناصب مختلف می‌شد و نمی‌پذیرفتی... و این منصب را نیز هم... به وجب‌وجب این خاک مقدس، گواهی می‌دهم جنس تو فرق می‌کند، با تمام کت‌پوش‌های دولتی فرق داری... نه، نه این‌که ردای خدمت در دولت، برای کسی مایه خواری باشد، نه! که افتخار هم هست، اگر کسی توفیق خدمت به مردم را بیابد... اما جنس تو با آن‌چه که رسم معهود کارمندپروری ساختارهای بروکراتیک دولتی است فرق می‌کند و گواهی می‌دهم تا به امروز، هیچ‌گاه کارمند نشده‌ای... ✳️✳️✳️ قسم به لحظه‌لحظه‌ای که در کوچه‌های ، برای اربعین نفس زدی، قسم به اشک‌های ارادتت به مولای عالمین که در نام یکایک فرزندانت تجلی یافته، به روضه‌خوانی بی‌ریایت، کنج حرم، روبه‌روی ایوان نجف، برای بچه‌ها... قسم به همه دل‌نگرانی‌هایت برای در ، در ، در ، برای ، ، برای ، ، و... تو بیش و پیش از آن‌که به این عنوان دورودراز دستیاری رییس‌جمهور در امر مردمی‌سازی، بسته باشی، این عنوان به قامتت وابسته است... ✳️✳️✳️ قسم به دل‌سوزی‌هایت برای قدکشیدن قامت پهلوانان ایرانی بر جلد دفترهای مشق و بالندگی نوشت‌افزارهای بچه‌های این سرزمین، به دوندگی‌هایت برای پناه‌دادن به فعالان این مجمع و او جامعه... برای سامان‌دادن فعالان پابرهنه و پراکنده یک‌به‌یک دغدغه‌های آقا... به همه لحظاتی که سپر بلا شدی تا تیر سوءتدبیر بالانشینان، تن رنجور بچه‌های پایین‌دست را نیازارد... به قسم، به ، به ، به ، به همه «بچه‌های فاطمه»، به ، ، و همه ... آن‌چه در توان داشتی برای انسجام و تقویت و بالندگی این جبهه قدرتمند، ولی مظلوم گذاشته‌ای... ✳️✳️✳️ سید! دل‌نگران نباش! قبل‌تر هم شبیه همین شرایط بر سلف صالحت گذشته است، شاید بشارتی باشد که متاعت را خریدنی یافته‌اند... به یاد آور روزهای غربت آوینی را... یادداشت آن روز ، در «کیهان» را خاطرت هست؟ تصویر رزمنده بوسنیایی، با عینک رمبویی و سربند «الله‌اکبر» بر جلد «سوره» را به خاطر داری؟ حرف‌هایی که بازگشت از فکه را به تهران، برای سخت کرده بود... ✍️ @qoqnoos2