روایت انسان انقلاب اسلامی
(اشتراک حس خوب جلسه با یک آدمحسابی!)
دیدم که میشناسمش... اگرچه نادیده!
مدتها بود سبزپوش دوستداشتنی از نزدیک ندیده بودم
نه اینکه نبودهباشد، بخت یارم نبود...
دیرهنگام خبر داده بودیم و زودهنگام اجابت کرده بود، شاید دوساعتی بیش از قرار هم جلسه طول کشید، با انرژی و روی گشاده جلسه را ادامه داد، خلاف بروکراسی اداری معمول...
همسنوسال بودیم تقریباً، هر دو ورودی ۷۸، او امام صادق و من شهید بهشتی...
برای یک لحظه، شاید اولینبار بود احساس کردم میتوانم دوست داشته باشم من هم #پاسدار باشم!
✳️✳️✳️
اهل دزفول بود و تو بیآنکه قصه را ناسیونالیستی کنی، در ذهنت مرور میکردی هرچه دزفولی میشناسی، همینطور خونگرم و دلنشیناند... از حاج #صادق_آهنگران نازنینِ بیبدیل و دکتر #محمدرضا_سنگری متینِ باوقار تا #مهدی_تدینی و #رضا_غیاثی و برداران #آیت و شیخ #مصطفی_محجوب و بسیاری دیگر از دوستان و یارانِ جان...
✳️✳️✳️
اما این دزفولی، #ایرانی بود، شدید! آنگونه که باید یک #انقلابی چنین باشد...
از نابغه معماری، دکتر #احمد_اصغریان_جدی گفت، نویسنده کتاب #رمز_و_راز_جنگ، از طراحان پل بعثت، از رئیس بیمارستان نیکان تهران گفت، از مجاهدتهای رئیس وقت بهشت زهراء در ایام کرونا، #سعید_خال، از دانشمند شهید یکدرصدی، #اصغر_آقامحمدی... یکدرصدی یعنی جزء یکدرصد برترین دانشمندان رشته ایمونولوژی(ایمنیشناسی) جهان بر اساس گزارش ESI (پایگاه طلایهداران علم)! شهید مدافع سلامت...
از #امیر_نجات_بخش گفت و #نوید_نجات_بخش سوژه کتاب #تندتر_از_عقربه_ها_حرکت_کن...
چهقدر خوب بود که محصور در قفس تنگ جناحهای سیاسی نبود... چهقدر خوب بود که بیتکلف از انسانیت انسانها حرف میزد...
✳️✳️✳️
آه که لذت بردم، چقدر اهل کتاب بود!
از کتاب #دریادل گفت، از #خاتون_و_قوماندان، از #نشر_ستاره_ها، از #سعید_محسن_زاده ها و...
از #جهادگرد #محسن_ذوالفقاری، از دکتر #ابوذر_یاسری که وزین است و آرام، از نویسندگان کتاب #روایت_قرن، دکتر #رضا_قیومی_پور، نویسنده #ایران_بیست و دکتر #علی_گلی_نام که برای دهههشتادیها جذاب سخن میگوید، از #انجمن_روایت_پیشرفت و دکتر #سید_مجتبی_قافله_باشی و...
اتاقش پر بود از کتابهای خوب! نه مانند کتابخانههای نمایشی و فرمایشی اغلب مدیران سرشلوغ جمهوری مظلوم اسلامی، کتابهایی که گاه آنقدر تورق شده بودند، ورم کرده بودند! تقریباً کتابی نبود، مگر آنکه لابهلای صفحاتش، یادداشتی، تکملهای، نکتهای، چیزی... نوشته بود...
انگار دغدغهای جز یافتن و افکندن بذر امید و دمیدن روح غیرت و روایت پیشرفت ایران اسلامی نداشت...
و چهقدر این خردهروایتها لذتبخش بود...
✳️✳️✳️
معتقد بود #جهت حرکت انقلاب اسلامی، #شتاب آن و تمام اجزاء تمدنی آن، متعلق به فرهنگیها است و تنها راه غلبه کامل بر دشمن تحقق کامل این امر است... همه چیز برای #فرهنگ است...
#سپاه را سازمانی #کاملاً_فرهنگی میدانست و قائل بود نمیتواند شأن دیگری داشته باشد... و البته رسیدن به این نقطه را نیازمند همافزایی و همفکری...
سپاه را در مواضعی #بدهکار بچهها میدانست و اعتقاد داشت بلوغ این سازمان و حفظ سپاهبودنش به #مردم_داری است... اگر بداریِ مردم را نکند، سپاه نیست...؛ سپاه، #سپاه_مردم است...، با صدای رسا میگفت همه جمهوری اسلامی #مردم است، هرمی نیست، فِلَت است، تختِتخت...
در این بین تأکید داشت که تنها هیأت است که #صددرصد_مردمی است و هیأت را نمو اجتماعی دینداری در جمهوری اسلامی میدانست... و شبکه هیأتها را نماد #بلوغ جمهوری اسلامی و نمود #حیات_انقلابی جمهوری اسلامی، طلیعه رسیدن به #نهادمندی و شکوفایی نهاد متناسب با انقلاب اسلامی...
✳️✳️✳️
از درازنای تاریخ گفت و ضرورت #تاریخی_نگری، تاریخ تحولات شیعه، تاریخ تحولات ایران، از بروز و ظهور تاریخینگری در #هیأت، از اتکای راویان دفاع مقدس به سنت هزاروچندصدساله هیأت... از #سنت_روایت...
و در این میانه #روایت_پیشرفت انقلاب اسلامی را بیش از آنکه در پیشرفت دانش و فناوری بداند، در #روایت_نهاد_انقلاب_اسلامی و شاید بیشتر و پیشتر #روایت_انسان_انقلاب_اسلامی میدید...
این روایت زبان خاص خودش را لازم دارد، این زبان باید از کام خودش بیرون بیاید... و آن هیأت است، #زبان_هیأت!
#روایت_پیشرفت، #زبان_هیأتی میخواهد...
هیأت محل رشد و تربیت انسان انقلاب اسلامی است، شهداء از بطن هیأتها بیرون آمدهاند، هیأتها صاحب #شهید هستند، شهیددادهاند... #مصطفی_صدرزاده ها، #محسن_حججی ها از دل هیأتها بیرون آمدهاند...
ادامه دارد...
چندخطی با #سیداحمدعبودتیان
(به بهانه تیر و ترکشهایی که این روزها به سویش روانه میشود)
نمیدانم آن هنگام که آوینی این کلمات را مینگاشت، چه حالی داشت و چه ابتلایی را از سر گذرانده بود:
«آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست، پس تو ای برادر خوبم یاد بگیر در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی...»
اما میدانم حال امروز تو هم از آن ایام کم ندارد...
سالهاست که از زندگی و خانواده و زن و بچهها گذشتهای... آنها که گاه در گوشهوکنار جلسات، هرکدام از علیهایت را دیدهاند، به این امر گواهی میدهند...
وقتت را به جای آنها، وقف همین بچههایی کردهای که گاه ناسپاسی میکنیم و ناشکری... و در عین حال، خادمی همین جماعت را به فرصت بسیاری از مناصب و کرسیها نفروختی...
حالا وقتش رسیده آبرو را هم وسط بگذاری و تازه این اول ماجراست...
و تو میدانی توفیق این ابتلا نصیب هر کسی نمیشود...
و در این میانه، زهر نیش خودی دردناکتر و کشندهتر است، همانانی که گواهی میدهم دلت برایشان نگرانتر از دیگران است، هرچند توفیق درک محبت و مودتت را نیافته باشند...
دلم میسوزد برای برادرانی که میتوانستند -و البته انشاءالله میتوانند- در جبههای واحد، خط آتش را به سوی دشمن کینهتوز وحشی بگشایند و حال، وقت و انرژی و همتشان را گذاشتهاند برای زخمزدن بر گُرده خودی...
✳️✳️✳️
اکنون که در گوشه حسینیه یادمان قلاویزان، در چندکیلومتری مرز مهران، حرفهای راوی را میشنوم و نمیشنوم...
یادم میآید اصرارهایی که در همین دولت برای مناصب مختلف میشد و نمیپذیرفتی... و این منصب را نیز هم...
به وجبوجب این خاک مقدس، گواهی میدهم جنس تو فرق میکند، با تمام کتپوشهای دولتی فرق داری... نه، نه اینکه ردای خدمت در دولت، برای کسی مایه خواری باشد، نه! که افتخار هم هست، اگر کسی توفیق خدمت به مردم را بیابد... اما جنس تو با آنچه که رسم معهود کارمندپروری ساختارهای بروکراتیک دولتی است فرق میکند و گواهی میدهم تا به امروز، هیچگاه کارمند نشدهای...
✳️✳️✳️
قسم به لحظهلحظهای که در کوچههای #مهران، برای اربعین نفس زدی،
قسم به اشکهای ارادتت به مولای عالمین که در نام یکایک فرزندانت تجلی یافته، به روضهخوانی بیریایت، کنج حرم، روبهروی ایوان نجف، برای بچهها...
قسم به همه دلنگرانیهایت برای #شیخمحمود_جانانه در #بهبهان، #حسین_نینوا در #آبادان، #شیخداود_حمیدی در #سرخس، برای #موکب_شهیدباکری #ارومیه، #مسجد_مولای_متقیان #زاهدان، برای #هیأت_فاطمیون_گنبد، #انجمن_مساوات_باشماق، #خیمه_سوخته_عشاقالرقیه #شیراز و... تو بیش و پیش از آنکه به این عنوان دورودراز دستیاری رییسجمهور در امر مردمیسازی، بسته باشی، این عنوان به قامتت وابسته است...
✳️✳️✳️
قسم به دلسوزیهایت برای قدکشیدن قامت پهلوانان ایرانی بر جلد دفترهای مشق و بالندگی نوشتافزارهای بچههای این سرزمین، به دوندگیهایت برای پناهدادن به فعالان این مجمع و او جامعه...
برای ساماندادن فعالان پابرهنه و پراکنده یکبهیک دغدغههای آقا...
به همه لحظاتی که سپر بلا شدی تا تیر سوءتدبیر بالانشینان، تن رنجور بچههای پاییندست را نیازارد...
به #حمیدرضا_اسداللهی قسم، به #حجت_اسدی، به #محمدحسین_محمدخانی، به #محسن_حججی، به همه «بچههای فاطمه»، به #انصارالزهراء، #انصارالحیدر، #انصارالمهدی و همه #انصار_ولایت...
آنچه در توان داشتی برای انسجام و تقویت و بالندگی این جبهه قدرتمند، ولی مظلوم گذاشتهای...
✳️✳️✳️
سید! دلنگران نباش! قبلتر هم شبیه همین شرایط بر سلف صالحت گذشته است، شاید بشارتی باشد که متاعت را خریدنی یافتهاند... به یاد آور روزهای غربت آوینی را... یادداشت آن روز #مهدی_نصیری، در «کیهان» را خاطرت هست؟ تصویر رزمنده بوسنیایی، با عینک رمبویی و سربند «اللهاکبر» بر جلد «سوره» را به خاطر داری؟ حرفهایی که بازگشت از فکه را به تهران، برای #آقامرتضی سخت کرده بود...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2