eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
187 عکس
60 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت انسان انقلاب اسلامی (اشتراک حس خوب جلسه با یک آدم‌حسابی!) دیدم که می‌شناسمش... اگرچه نادیده! مدت‌ها بود سبزپوش دوست‌داشتنی از نزدیک ندیده بودم نه این‌که نبوده‌باشد، بخت یارم نبود... دیرهنگام خبر داده بودیم و زودهنگام اجابت کرده بود، شاید دوساعتی بیش از قرار هم جلسه طول کشید، با انرژی و روی گشاده جلسه را ادامه داد، خلاف بروکراسی اداری معمول... هم‌سن‌وسال بودیم تقریباً، هر دو ورودی ۷۸، او امام صادق و من شهید بهشتی... برای یک لحظه، شاید اولین‌بار بود احساس کردم می‌توانم دوست داشته باشم من هم باشم! ✳️✳️✳️ اهل دزفول بود و تو بی‌آن‌که قصه را ناسیونالیستی کنی، در ذهنت مرور می‌کردی هرچه دزفولی می‌شناسی، همین‌طور خون‌گرم و دل‌نشین‌اند... از حاج نازنینِ بی‌بدیل و دکتر متینِ باوقار تا و و برداران و شیخ و بسیاری دیگر از دوستان و یارانِ جان... ✳️✳️✳️ اما این دزفولی، بود، شدید! آن‌گونه که باید یک چنین باشد... از نابغه معماری، دکتر گفت، نویسنده کتاب ، از طراحان پل بعثت، از رئیس بیمارستان نیکان تهران گفت، از مجاهدت‌های رئیس وقت بهشت زهراء در ایام کرونا، ، از دانشمند شهید یک‌درصدی، ... یک‌درصدی یعنی جزء یک‌درصد برترین دانشمندان رشته ایمونولوژی(ایمنی‌شناسی) جهان بر اساس گزارش ESI (پایگاه طلایه‌داران علم)! شهید مدافع سلامت... از گفت و سوژه کتاب ... چه‌قدر خوب بود که محصور در قفس تنگ جناح‌های سیاسی نبود... چه‌قدر خوب بود که بی‌تکلف از انسانیت انسان‌ها حرف می‌زد... ✳️✳️✳️ آه که لذت بردم، چقدر اهل کتاب بود! از کتاب گفت، از ، از ، از ها و... از ، از دکتر که وزین است و آرام، از نویسندگان کتاب ، دکتر ، نویسنده و دکتر که برای دهه‌هشتادی‌ها جذاب سخن می‌گوید، از و دکتر و... اتاقش پر بود از کتاب‌های خوب! نه مانند کتاب‌خانه‌های نمایشی و فرمایشی اغلب مدیران سرشلوغ جمهوری مظلوم اسلامی، کتاب‌هایی که گاه آن‌قدر تورق شده بودند، ورم کرده بودند! تقریباً کتابی نبود، مگر آن‌که لابه‌لای صفحاتش، یادداشتی، تکمله‌ای، نکته‌ای، چیزی... نوشته بود... انگار دغدغه‌ای جز یافتن و افکندن بذر امید و دمیدن روح غیرت و روایت پیشرفت ایران اسلامی نداشت... و چه‌قدر این خرده‌روایت‌ها لذت‌بخش بود... ✳️✳️✳️ معتقد بود حرکت انقلاب اسلامی، آن و تمام اجزاء تمدنی آن، متعلق به فرهنگی‌ها است و تنها راه غلبه کامل بر دشمن تحقق کامل این امر است... همه چیز برای است... را سازمانی می‌دانست و قائل بود نمی‌تواند شأن دیگری داشته باشد... و البته رسیدن به این نقطه را نیازمند هم‌افزایی و هم‌فکری... سپاه را در مواضعی بچه‌ها می‌دانست و اعتقاد داشت بلوغ این سازمان و حفظ سپاه‌بودنش به است... اگر بداریِ مردم را نکند، سپاه نیست...؛ سپاه، است...، با صدای رسا می‌گفت همه جمهوری اسلامی است، هرمی نیست، فِلَت است، تختِ‌تخت... در این بین تأکید داشت که تنها هیأت است که است و هیأت را نمو اجتماعی دین‌داری در جمهوری اسلامی می‌دانست... و شبکه هیأت‌ها را نماد جمهوری اسلامی و نمود جمهوری اسلامی، طلیعه رسیدن به و شکوفایی نهاد متناسب با انقلاب اسلامی... ✳️✳️✳️ از درازنای تاریخ گفت و ضرورت ، تاریخ تحولات شیعه، تاریخ تحولات ایران، از بروز و ظهور تاریخی‌نگری در ، از اتکای راویان دفاع مقدس به سنت هزاروچندصدساله هیأت... از ... و در این میانه انقلاب اسلامی را بیش از آن‌که در پیشرفت دانش و فناوری بداند، در و شاید بیش‌تر و پیش‌تر می‌دید... این روایت زبان خاص خودش را لازم دارد، این زبان باید از کام خودش بیرون بیاید... و آن هیأت است، ! ، می‌خواهد... هیأت محل رشد و تربیت انسان انقلاب اسلامی است، شهداء از بطن هیأت‌ها بیرون آمده‌اند، هیأت‌ها صاحب هستند، شهیدداده‌اند... ها، ها از دل هیأت‌ها بیرون آمده‌اند... ادامه دارد...
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت دوم) «وقتی آغوشت از بغل اشباع می‌شود!» بعد از حدود ۳۰۰۰ کیلومتر رانندگی، از قم تا و و و و تا و و...، حق بدید بین آماده‌سازی و تنظیم یادداشت‌ها فاصله بیفتد... کاش فرصتی پیدا شود و حکایت‌های شیرین و رشک‌برانگیز این سفر رویایی را روایت کنم... از و صدها شهیدی که هریک را قصه‌ای است، از مزار شهید در آن‌سوی گلزار تا آرامگاه ابدی شهید در این‌سو تا منزل ساده پدری تا موکب آسمانی حضرت ابوالفضل(ع) بم، از منزل باصفای شهید راه اربعین، تا خانه به ظاهر محقر شهیدان گلزار شهدای کرمان، ، دو پسرعموی بهشتی... تا نخلستانی که با دستان شهید سعید غرس شده بود، همان‌که حافظ قرآن و نهج‌البلاغه بود و چگونه باور کنی زاده خانواده‌ای زرتشتی بوده‌است؟! آه که خاطرات متراکم این سفر کوتاه ولی ملکوتی، بر دلم سنگینی می‌کند... به گمانم همین مقدار برای عذر تقصیر در تأخیر روایت کفایت می‌کند... بگذاریم و بگذریم و برگردیم به خط روایت... 💠💠💠 حوالی عوارضی حرم امام، مسیریاب را فعال می‌کنم؛ مستقیم کشوردوست... داخل پیچ‌وخم خیابان‌های تهران که می‌شویم، تعارفی -به غایت تعارف- به خانم می‌کنم که صبحانه درخدمت باشیم! کله‌پاچه‌ای، آشی، املت کثیفی! اما او هم که دل‌آشوبه مرا دیده است، از من نگران‌تر است... از جمهوری که می‌پیچم داخل کشوردوست، انبوه جمعیت مقابل درب شوکه‌ام می‌کند، نرسیده به جمعیت می‌زنم روی ترمز و وارد هلالی می‌شوم، خیابان هلالی... به قاعده یک مستطیل خیابان‌ها را دور می‌زنم، به امید آن‌که داخل جمهوری توقف‌گاهی پیدا شود... کناره جمهوری که سپرتاسپر ماشین‌ها ردیف شده‌اند، آخرین کوچه بن‌بست قبل از کشوردوست توجهم را جلب می‌کند، دنده‌عقب می‌گیرم و وارد کوچه می‌شوم، حس بسیار‌خوبی دارم، انگار جایی را فتح کرده باشی! از جای ماشین که مطمئن می‌شوم، تمام وسایل جیب‌هایم را خالی می‌کنم روی صندلی، به جز کاغذ و‌ قلمی که از دیشب تدارک کرده‌ام و گوشی! پیاده راهی بیت می‌شویم... خانم هم نبش انوشیروان گرای خانم دیگری را داده است که یک کارت با تصویر مشابه! تحویل خواهد داد... نزدیک انوشیروان، خانواده را جلوتر راهی می‌کنم و با فاصله پشت سرش می‌روم تا به انبوه جمعیت مقابل درب برسم... 💠💠💠 از همان ابتدا روبوسی و معانقه و حال‌واحوال‌کردن‌ها شروع می‌شود، نمی‌دانی به کدام طرف بروی و با کدام‌یک دیدن کنی، وسط جمعیت حاج و عده‌ای از جوان‌ترها حلقه زده‌اند... آن‌سوتر عده‌ای از بچه‌های خوزستان... شیخ را می‌بینم در کنار شیخ ... سوی دیگر تیم اجرایی اجلاس پیرغلامان جمعند... پدرش را معرفی می‌کند و عرض ادب می‌کنم... وسط این همه چهره آشنا گیج و منگم... آغوشم از بغل اشباع شده... احساس می‌کنم پیچ‌های بغلم شل شده! می‌آید به طرفم: «سلام حاجی، چه وضعیه این‌جا!» پشت‌بندش و کمی این‌ورتر که همین چندروز پیش حسابی زحمتش داده‌ام... هم هست، مثل همیشه سرحال و‌ خندان... بعد از انتشار قسمت قبل، شیخ پیام داده: «سلام و ارادت، به عنوان برگزیده مهرواره هوای نو اصلا دعوت نشدم به دیدار😊» به امید منتقل می‌کنم و می‌گوید خودتان که می‌دانید، فقط مدیران هیأت‌های برگزیده دعوت بوده‌اند، نه اشخاص برگزیده... من هم همین‌جا می‌نویسم که شیخ بخواند! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2