eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
185 عکس
59 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم
دیدنی نیست، گریستنی است، نیست، روزگار ماست، نیست، فراتر از سینما است، است، بغض‌فروخفته‌ای است که بر روی سر باز کرده‌است... فیلم نیست، است، است و چه‌قدر امروز، همه ما به این محتاجیم... . این‌بار بر شاخه درخت سینما نشسته و فریاد می‌زند پادشاه سال‌هاست که برهنه است! و همین کافی است که مغضوب و مبغوض این خسته باشی، از چه توقعی داری؟! . گفته بودند که شهر خالی است زعشاق، بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند، حالا در میانه کرختی و خرفتی من و تو، در زمانه »توسعه حداکثری اقصی‌نقاط بدن« تو و من، در روزگار رونق و حراج شرف، نمی‌تواند فیلم‌های بی‌مزه آپارتمانی یا فیلم‌های پرافاده بسازد، حتی در این شرایط سراغ یا هم نمی‌رود، نه این‌که نتواند، که قبل‌تر ثابت کرده خوب هم می‌تواند، نمی‌تواند چون احتمالاً «چیزی» در اعماق وجودش نمی‌گذارد، «چیزی» که هرچند این‌روزها کم‌یاب است، اما قدیم‌ترها بیش‌تر پیدا می‌شد، «چیزی» که هرچند در دیکشنری انتلکتوئلْ‌جماعت وطنی پیدا نشود، اما در قاموس عوام‌الناس به آن می‌گویند... عبارتٌ‌اخرای . شیر مادرش حلال و دم پدرش گرم که این را جز از سر سفره حلال و طیب نمی‌توان برداشت... بعد از و پس از مدتی ایستادن در غبار، حالا پس از وقت آن رسیده بود که ببینی امرپز و و و ، اگر بودند بر کدام مصیبت گریبان چاک می‌دادند. خوش به‌حال ، وقتی که می‌آید برای یاری‌اش! می‌دانم این‌جا اسمش است، اما برای من است، بیچاره ! چه بار سنگینی بر دوشش نشسته، در روزگار ها، در دوره خاله‌زنک‌ها... . در شرایطی که من و تو فقط شاهدِساکت قصه‌ایم، تنها یک فریاد می‌زند... وقتی قدیمی‌ترها دست‌دردست بادقت آداب معاشرت را به‌جا می‌آورند، باز هم یک است که هنوز حس‌گرهایش کار می‌کند و وجودش سِرّ نشده... دردش می‌گیرد و این درد را فریاد می‌کند بر پرده سینما... من فارغ از خوب و بد فیلم و نقدها و نظرها، تعجب می‌کنم از مسؤولی که لاتاری را ببیند و... نه، توقع ندارم برود و بمیرد، اما تعجب می‌کنم اگر شب راحت بخوابد... . کاش جایی پیدا می‌شد و مصوب می‌کرد، شرط لازم برای پذیرش مسؤولیت در ، دوبار دیدن بادقت است، بعد از سه‌بار نوشیدن ! کاش جایی بود که مجاب می‌کرد، شرط شرکت در هر مذاکره‌ای از طرف ، مطالعه دقیق متن دیالوگ‌های است، بعد از مباحثه عمیق حرف‌های . ممنونیم ، ... ممنونیم که اون‌جای وجودمون رو... اسمش چی بود؟... داشت یادم می‌رفت، آها! غیرت، آره غیرت‌مون رو دوباره تکون دادی، دمت گرم... ! دل‌مون برای تنگ شده‌بود، برای و قصه‌هایش، یادت نرفته که؟: «ایام، ایام جشن بود. . همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن... من شما رو نمی‌شناسم، اما اگه مثل ما حرف می‌زنید، پس معنی غیرتو می‌فهمید. این داره خشک می‌شه. شاهرگ این غیرت... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته. من برا صبرتون یه می‌خوام؛ همین!» و و و ، و ، و ، همه و همه برای من قهرمان‌های دوست‌داشتنی یک قصه‌اند... . چه‌قدر حس غریب پایان فیلم، این درهم‌آمیختگی شیرین بود... زنده باشی ! سالیان سال برای فیلم بسازی، نه، نه، سالیان سال، ها را بدل کنی به ، که آن‌گاه هم خواهدشد... .  يک روز اگر از من و عشق و تو بپرسند: «پيغمبرتان كيست؟» بگو درد، بگو درد! . کجا باید برم یه دنیا خاطره‌ات تو رو یادم نیاره کجا باید برم که یک شب فکر تو منو راحت بذاره @qoqnoos2
وقتی از جاده به سمت یا حرکت می‌کنی، در پیچ‌وخم جاده یاد نقاشی‌های دوران کودکی می‌افتی و جاده‌ای که از دل کوه تا کناره کاغذ نقاشی پیش می‌آمد و درخت‌هایی که در کنار جاده کاشته بودی...، با این تفاوت که این‌جا بیلبوردهای غول‌پیکر جای درخت‌ها نشسته‌اند و تصویر پرسپکتیو جاده را کامل کرده‌اند... . در ، و ، نقش و جای‌‌گاه ویژه‌ای دارد یکی از اولین مظاهر و زیرساخت . در بین اتوبان‌های کشور هم مسیر ، اگر نگوییم استراتژیک‌ترین، یکی از استراتژیک‌ترین راه‌های ارتباطی کشور است. اتصال‌دهنده و کشور، مسیری که پذیرای بیشترین مسافر خارجی در کشور است، میهمانانی که عازم یکی از این دو مقصد هستند، شاه‌راه انتقالات فرهنگی... ازاین‌سو و هم، یکی دیگر از مظاهر این است، در قالب‌های مختلف، از پوستر و پرده‌های تبلیغاتی شهری تا مقتدرانه‌ترین حالت ممکن که بیلبوردها و پرده‌های عظیم تبلیغاتی، در اتوبان‌ها و جاده‌های بین‌شهری هستند. . مسیر اتوبان چند پرده تبلیغاتی دارد؟ هزینه چاپ و نصب هر پرده چه‌مقدار است؟ هزینه اجاره و تأمین نور هر پرده تبلیغاتی برای هر شب چه‌قدر است؟ هر هفته چه‌قدر؟ هر ماه چه‌قدر؟ هر فصل چه‌قدر؟ هر نیم‌سال چه‌قدر؟ هر... نمی‌دانم، اما آن‌قدر هست که در مهم‌ترین مناسبت‌ها و اتفاقات فرهنگی، زور نهادهای مختلف مردمی و غیرمردمی نمی‌رسد یا می‌رسد و نمی‌صرفد که پنج تا از این تابلوها را اجاره کنند... . بدن انسان چه‌قدر ژله نیاز دارند؟ مردم ایران چه‌قدر ژله می‌خورند؟ ژله از تولید می‌شود، ژلاتین از چه تولید می‌شود؟ جواب ظاهراً مغز استخوان یا است، خوک که پرورش نمی‌دهیم، هم وارد نمی‌کنیم لابد، فناوری و زیرساخت تولید ژلاتین از مغز استخوان گاو را هم ظاهراً داریم... حال چه میزان ظرفیت تولید ژلاتین در کشور داریم؟ چه تعداد کارخانه تولید ژله داریم؟ از بین این همه نشان‌تجاری مختلف چه مقدار مصرف می‌کنند؟ چه‌قدر برای صاحبانش دارد؟ . جواب سؤال‌های بالا هرچه باشد، ظاهراً ژلوس برای صاحبانش آن‌قدر سودآور هست که برای مدتی مدید، قاطبه بیلبوردهای غول‌پیکر متعدد این اتوبان را به خود اختصاص دهد، و البته کار به این‌جا ختم نمی‌شود، تمام مسیرهای ورودی شهر قم را تا قلب شهر ژلوس فتح کرده‌است... . تشکر ویژه داریم از این مهندسی‌ زیرساخت‌های فرهنگی، از این همه تدبیر و حکمت، از تمام نهادهای ذی‌ربط و بی‌ربط، از این چیدمان هوشمندانه، از این استقبال فرافرهنگی گردش‌گران جهان‌اسلام... . این قصه سر دراز دارد، از سال‌ها پیش و حذف تصاویر شهداء، تا چندسال پیش و تبلیغات گوشی نوکیا تا همین روزها و تبلیغ انواع هله‌هوله و چیپس و پفک‌های صددرصد ایرانی! تا تبلیغ سنگ توالت و واجبی! @qoqnoos2
لابه‌لای نوشتن خاطرات ، تازه وقتی به متن اتفاقات می‌رسی، قطع می‌شود، یا اگر دقیق‌تر بگویی شبکه جهانی اینترنت قطع می‌شود و بالتبع دست‌رسی به و سایر هم‌کیشانش از بین می‌رود... . با آن‌چه در این بین اتفاق افتاد، در این مقام کاری ندارم، که اگر توفیق یار بود در جای دیگری به آن هم خواهم پرداخت... این‌جا حرف دیگری داریم... . روزهای اول، که نه، شاید ساعات اول، با یک شوک نه بنزینی که اینترنتی مواجه هستی، بعدتر به شوخی یا جدی گوشه‌وکنار می‌شنوی که رو ده تومن کنید، اینترنتو وصلش کنید! شوخی‌شوخی، قضیه جدی می‌شود، هرچه شصت مبارک را روی صفحه موبایل بالاوپایین می‌کشی صفحه، رفرش، ببخشید بازخوانی نمی‌شود! باور نمی‌کنی، مگر می‌شود دهان آقای را گِل گرفت؟! تازه می‌فهمی تمام اینترنت برای ما شده است گوگل و آن‌قدر این سلطنت نرم و آهسته رقم خورده است که تو هیچ‌گاه متوجه سنگینی لنگ دراز و آویزان سلطان روی شانه‌هایت نگشته‌ای! گوگل را ولش کن! با داغ اینستاگرام چه می‌کنی؟ اصلا فکرش را هم نمی‌کردم آن‌قدر وابسته شده باشم که این‌گونه زمین‌گیرم کند، این‌گونه زمینی‌ام کند... نه! من آرزوهای بلندی در سر داشتم، من عاشق پرواز بودم، قرار بود آسمانی باشم، فکرش را هم نمی‌کردم این‌طور بال‌وپربسته کنج قفس افتاده باشم... در دلم دم گرفته است: در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زآن‌سو نخندید مرا اسب سفیدی بود روزی شهادت را امیدی بود روزی و چه فرصت نابی بود این یک هفته، چه شوک دل‌چسبی بود، چه حلوای قندی بود، چه امیربی‌گزندی بود! چه سیلی دل‌پذیری! ی چیز خوش‌مزه بگم؟ سیلی ! فرصتی فراهم شده برای فکرکردن، برای تصمیم‌گرفتن، برای دوباره نگاه‌کردن، خوب نگاه‌کردن... . قطعاً اینستاگرام یک پدیده پیچیده، اثرگذار، شگفت‌انگیز و فرهنگ‌آفرین بود، هرچند در این روزگار سرعت تغییر و تحولات آن‌قدر بالاست و جهان چنان سراسیمه و مشتاق به سرنوشت محتوم خود نزدیک می‌شود که نقاط عطف این تغییرات تاحدممکن به‌هم نزدیک گشته‌اند و تفکیک آن‌ها و بالتبع دوره‌ها و روندها سخت و سخت‌تر گشته است، از همین رو، آن‌طور که باید و شاید متوجه تأثیرات گاه شگرف و شگفت این پدیده‌ها نمی‌شویم، همه با هم در دیگ این تحولات قورباغه‌پز می‌شویم و بی‌خبر از شعله و آتش، خوش و خرم و خندان، قورقورکنان به زندگی روزمره یا روزمرگی‌های زندگی ادامه می‌دهیم... ما از اثر وجود اینستاگرام در زندگی خود غافلیم، اینستاگرام با خودش، جهان جدیدی را برای ما خلق کرده‌است، ، جهانی است با قوانین اینستاگرام! این جهان جدیدی دارد با پیامبرانی همگانی، نبوت عامی ایجاد کرده‌است که هرکس از آن بهره‌ای دارد، می‌تواند پیرو انبیایی باید و خود نیز پیروانی داشته باشد. این‌جا قواعد هم متفاوت است، حاکمان، شهروندان، مشاغل، مناصب و... هرکدام تعریف دیگری یافته‌اند... این‌جا رسما قوانین جاری کشور زیرپا گذاشته می‌شود، احکام شریعت که بماند! با لشکر فیک هشت میلیونی‌اش، زرت‌وزورت زیادی می‌کند و توهم زده‌است که اگر پیروانش ده میلیون شوند، اگر نتواند ادعای نبوت کند، لابد می‌تواند ملکه باشد! میکرواینفلوئنسرها را جمع می‌کند تا با ضرب آن‌ها روی باقی سلبریتی‌ها را کم کند، آن یکی آن‌قدر می‌خورد تا فالور بالا بیاورد و دیگری از روی شکم برآمده‌اش با توله نیامده‌اش سلفی خانوادگی می‌گیرد! این یکی دیزاین جدید ناخنش را به رخ می‌کشد و دیگری مارک شورت جدیدش را... رقابت ناتمام بر سر وقاحت بی‌انتها... اینستاگرام وقیح‌ترین تاکنون را شکل داده‌است و ما غافل از این حجم وقاحت، در همین منجلاب غلت می‌زنیم... همه آلبوم‌های خانوادگی‌شان را رو کرده‌اند، پرده‌ها را بالا زده‌اند، حریم‌ها را به‌هم‌زده‌اند، سِرّی که تا دیروز کتمان آن، ارزش بود، امروز افشای آن مد است! ، است، خانه‌های آن، خانه‌های شیشه‌ای هستند، دیوارهای شیشه‌ای، دیوارهای بی‌حیا... هرچه بی‌حیاتر، ارزشمندتر! تمام مرزها و حریم‌ها جابه‌جا می‌شوند... طبیعتاً چنین جهانی، و نظام ارزشی خاص خود را به همراه می‌آورد... . در این چندروز خیلی با خودم کلنجار رفتم، چه باید کرد؟! امکان و اختیار فروریختن این شهر بی‌سامان که با ما نیست، اگر هم بود، آیا این کار به صلاح بود؟ یا تدبیر دیگری شایسته بود؟ مبنائا در مواجهه با چنین پدیده‌ای، اگر بپذیریم یا فرض کنیم باطل است، می‌تواند به خدمت حق درآید؟ این اسب چموش آیا به هر کسی سواری می‌دهد؟ مشکل فقط مدیریت و مالکیت است که اگر مثلاً ، ، یا را حمایت و تقویت کنیم مشکل حل شود؟ مشکل فقط محتوا است که اگر مثلاً سایت صد صفحه دیگر فعال کند و دفاتر هم بخشی از وجوها
ت را صرف راه‌اندازی صدها صفحه دیگر کنند، حل شود؟ اصلا بمانیم یا برویم؟ آیا این‌جا محل طرح بحث و است؟ . فعلاً آن‌چه می‌شود محکم گفت این است که نکنیم، در مواجهه با پدیده‌های غریب دنیای مدرن و پسامدرن، ساده‌لوحانه خوش‌بین نباشیم... خوب نگاه کنیم، درست بفهمیم، دقیق تحلیل کنیم، بعد از آن اگر پیشه کردیم، من حیث لم‌یحتسب، یجعل لنا مخرجا! . عاقبت تصمیم بر این شد، ضمن اجرای قوانین سخت‌گیرانه‌تر خودانگیخته! ازجمله بالابردن جریمه(کفاره) برای استفاده از فضای جست‌وجو(اکسپلورر) اینستاگرام، فعلاً این میدان را خالی نکنیم، اما درکنار این تریبون، یک زیرپله قدیمی را که در همان روزهای اول راه‌اندازی در آن‌جا اجاره کردیم، آب‌وجارویی کنیم و شاید شرایطی فراهم شد و آنجا رونقی بیش‌تر یافت... اگر بر این عهد بودیم نشانی‌اش این است: @qoqnoos2 این‌جا همان زیرپله‌ای است که از آن یاد کردیم!