eitaa logo
از تبار رئیسعلی
608 دنبال‌کننده
436 عکس
108 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
گولاخ ترین ناوگان آمریکا آمده بود خلیج فارس ! وقتی شنید امام گفته اگه من بودم می زدم، دیگه زندگی نداشت و عزمش جزم بود برا ترکوندن آمریکاییا!!! چند روز بعد کل دنیا پیچید نفتکش آمریکایی بریجتون با اسکورت ناوگان دریایی آمریکایی رفت قاطی باقالیا!!! _براش اُفت داشت حرف امام رو زمین بمونه✌️ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سید محمد علی مرتب عکس می گرفت. وقتی به او می گفتم که این همه عکس برای چیست؟ می گفت: مادر اینها یادگاری می مانند. روزی که ایشان از تشییع جنازه شهید عقربی به منزل بر می گشت، خیلی به شهید شدن علاقه نشان داد. از من پرسید: که دوست داری من هم مثل شهید عقربی، شهید شوم؟ من به خاطر عواطف مادرانه می گفتم که خدا نکند، ولی او مرا دلداری داد و گفت: شهادت افتخاری است که نصیب همه کس نمی شود. شهادت، سعادت می‌خواهد. اگر خدا بخواهد که من شهید شوم، شما همنشین حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) می شوید پس باید به وظایف خودتان عمل کنید و رهرو حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) باشید. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
گفت می‌خواهم بروم جبهه، شاید هنوز از جنگ دو سال نگذشته بود. سال ۱۳۶۱ عملیات بیت‌المقدس، بعد از آزادسازی خرمشهر. خلاصه این‌که هوایی شده بود. همه چیزش شده بود، جنگ و شهدا. خدا می‌داند که در چند عملیات شرکت کرد، روز اول هم با شناسنامه اردشیر رفت! سنش کم بود، سجلد برادرش را برد و برای جبهه ثبت‌نام کرد. این اواخر فرمانده بود، فرماندهی گروهان و معاون گردان. شهیدِ من، امام و سپاه به جانش بسته بود. می‌گفت: سال تولد من ۱۳۵۷ است! می‌گفت: سپاه پایگاه یاران امام حسین علیه‌السلام است. قدر این لباس سبز را بدانیم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید درکلاس پشت سر من می نشست. یک بار شهید حسن یک قطعه اسکناس ۵ تومانی را به عنوان مزاح بدون این که من متوجه شوم، از من برداشت و به اتفاق دو تن دیگر از همکلاسی ها روی آن خط کشید و بعدا به من داد. من ناراحت شدم و از گرفتن آن پنج تومانی امتناع ورزیدم. ماجرا گذشت تا حدود دو سال بعد که شهید به جبهه اعزام شد. روزی نامه ای که شهید حسن از جبهه برایم فرستاده بود، به دستم رسید. بسیار خوشحال شدم و با اشتیاق زیاد پاکت نامه را گشودم. با تعجب متوجه یک اسکناس پنج تومانی شدم. حسن در نامه خود در مورد وجه مذکور، ضمن یادآوری خاطره پنج تومانی خط خطی شده، با اصرار زیاد از من خواسته بود تا آن اسکناس را به جای اسکناس خودم بردارم و ایشان را ببخشم، تا بنا به گفته خود اگر شهید شد دینی از من بر گردنش نباشد. 🔻راوی: سید محمد هاشمی (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به مقام معظم رهبری خیلی علاقه داشت می گفت «طلبه باید منشش، حتی راه رفتنش مثل آقا باشد». برای معمّم شدن خدمت ایشان رفته بود می گفت: «دست آقا را می بوسیدم و گریه می کردم آقا هم برایم دعا می کرد». وقتی وارد حوزه شد زبان را کاملاً مسلّط بود بود لذا دوست داشت برای تبلیغ به کشورهای دیگر برود تقاضا داده بود اما انگار حرفش را گوش نکرده بودند، نامه‌ای برای آقا نوشت. روز جمعه‌ای بود که یک آقای طلبه‌ای نامه‌ای از طرف دفتر مقام معظم رهبری برای محمد حسن آورده بود که به سازمان مدارس علمیه خارج از کشور مراجعه کند او رفت، و همانجا مشغول شد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸 بازسازی تصویر شهید اسماعیل برهان 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يكبار عمه اش كه مادر شهيد است منزل ما بود می‌گفت يخچالی خريده ام كسی نيست كمكم كند او را به روى پايه اى تخته اى كه برايش ساخته ام بگذارد. صبح ساعت ۹ بود كه عمه اش اين مطلب را بيان كرد ظهر خواب ديدم رستم نزد من آمد و گفتم: كجا بودى؟ گفت الآن پيش عمه ام بوده ام رفته ام يخچال را برايش جاگذاری كرده ام. يكباره بيدار شدم خيال كردم زنده است بلند شدم در اين اطاق آن اطاق به دنبالش گشتم بعد يادم آمد شهيد شده. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
زمانی كه حاجى مى‌خواست به جبهه اعزام شود، مقدارى خواربار از طرف سپاه بار ماشين خود كرد تا به طرف منطقه جنگى برود. در راه به پيرمردی كه دست دختر ۱۲ ساله‌اش را در دست داشت را مى‌بيند. از او مى پرسد كه چه مشكلى دارى؟ پيرمرد مى‌گويد دخترم مريض است و بايد او را جهت مداوا به بوشهر ببرم، جايى را هم بلد نيستم. آنها را به خانه آورد. از او سؤال كردم اينها كيستند؟ گفت: آنها از جم آمده اند و مى‌خواهند به بوشهر بروند. من آنها را مى‌برم. خداحافظي كرد و رفت، اما پس از ۱۵ روز انتظار، خبرى از حاجى نشد. يك روز به كنگان براى خريد شير رفتم. يكى از دوستان قديمى او را ديدم. پرسيدم چرا حاج على نيامده است؟ ساعت ۱۲ ظهر در خانه نشسته بوديم كه پسرم رضا، آمد و گفت، پدرم در منطقه جنگى تصادف كرده و طرف مقابل هم كشته شده و پدر در زندان است. با رضا به منزل آقاى حيدری رفتيم تا از او سراغ بگيريم. آنها از شهادتش مطلع بودند، ولی به ما چيزى نمى‌گفتند. پرسيدم آنچه رضا مى‌گويد صحيح است، گفت: نه، شما برگرديد. ۱۷ روز گذشت كه اعلام كردند حاج علی شهيد شده و شما بايد جهت شناسايى او به اهواز برويد. برادرهايش رفتند و پس از سه چهار روز، پيكر حاجى را آوردند. 🔻راوى: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید خیلی دوست می داشت به جبهه برود؛ ولی چون آن زمان در بردخون اعزام نیرو کمتر صورت می گرفت بنابراین بهترین فرصت را در برازجان پیدا کردند. احساس بسیار خوبی داتش؛ حتی چندین بار با شوخی به مادرمان می گفت:« به محض این که جبهه رفتم شهید خواهم شد.» شهید به نماز و روزه اهمیت بسیاری می داد. حتی در زمان کودکی هم به مجالس مذهبی می رفت و شرکت می کرد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برادرم مرتضی درس می خواند که یک روز با موتور سیکلت تصادف کرد و پایش شکست، بعد از اینکه پایش خوب شد یک روز به خانه آمد و گفت: من دیگر نمی خواهم به مدرسه بروم می خواهم به سربازی بروم. ایشان به خدمت مقدس سربازی رفت و بعد از آموزشی به جبهه اعزام شد. دو بار ترکش خورد و برای بار دوم که ترکش خورده بود در بیمارستان بستری شده بود مادرم به عیادتش رفته بود و به او گفته بود از بیمارستان خارج نشو که تو را ببینند که خوب شده ای و تو را به جبهه ببرند. او گفته بود: من عمدا بیرون می روم تا مرا ببینند و به جبهه برگردانند تحمل اینجا را ندارم. 🔻 راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کابوسِ بریتانیا انگلیسی ها که خود را ابر قدرت جهان می دانستند، فکرش را هم نمی کردند در نخلستان یک روستای کوچک در جنوب ایران، توسط یک فرمانده جوان و چند تفنگچی محلی زمین گیر بشن! فرماندهی که کابوس بریتانیای کبیر شد... 💻تولید شده در هنری حوزه هنری انقلاب اسلامی استان بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir