eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
254 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
ملت ایرانو کردم به‌حصار روایت محدثه اکبرپور | کرمان
📌 ملت ایرانو کردم‌ به‌حصار دوست داشتم به‌جای این کوچه‌های خاکی، مصلای تهران باشم. تا برسم به خانه‌ی حاج‌فاطمه توی دلم بلبشویی بود که بیا و ببین. وقتی رسیدم، دیدم‌ پیرزن چهارزانو نشسته، یک تکه پارچه گرفته دستش و خیره به صفحه‌‌ی تلویزیون، دارد تکان‌تکان می‌خورد و زیرلب چیزی می‌گوید. به جای سلام سر تکان داد و بلند گفت: «هوالحی القیوم». فهمیدم دارد آیت‌الکرسی می‌خواند. لبخند آمد روی لب‌هایم نشستم کنارش و گفتم: «داری چیکار می‌کنی حاج‌فاطمه؟!» چند ثانیه طول کشید. آیت‌الکرسی‌اش که تمام شد، یک فوت کرد به پارچه و گره‌اش زد و با صدای گرفته‌اش گفت: «دارم ملت ایران و مهمونای آقا رو به حصار می‌کنم. ایشالا به خیر و سلومتی ورگردن تو خونه‌هاشون. اولِ کار، خودِ آقا رو به حصار کِردم» لبخند زدم و به پارچه‌ای که دو دستی گرفته بود جلوی صورتش نگاه کردم. او که یاالله یاالله روی لبانش می‌چرخید، وسطش رو به من کرد و با جدیت گفت: «کو‌ یه زنگ به زهرامون بزن، بگو اونم بشینه مردمو به حصار کنه، تومَم برو یه کهنه‌ای از تو انبار وردار بیا همه رو به حصار کن» و پارچه را یک گره محکم زد و ورد آخرش را خواند: «ملت ایرانو کردم به حصار، حصار بندِ حصار، کلیدشو دادم به دست ملک جبار، خدایا تو نگهدار، خدایا تو نگهدار» روایت مصاحبه با فاطمه عرب محدثه اکبرپور جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 تهران؛ کربلا اکنون تهران کربلای ماست... و ما همچنان در مسیریم و مشتاقانه لحظه‌ها‌ را می‌شماریم تا به لحظه وصال کبوترها برسیم... اما دل‌هایمان بی‌قراری می‌کند تا نکند مانند مردم کوفه علی‌یمان تنها بماند... فاطمه صداقتی | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 مسیر مقدس تابلوی سبز کنار جاده، اعلام می‌کند چند کیلومتر تا قم و کربلا و نجف مانده. ما اما مقصدمان هیچ‌کدام از آنها نیست‌. برای زیارت می‌رویم، اما نه به قم و کربلا و نجف. می‌رویم تهران؛ مرکز سیاست ایران. حالا مهم‌تر از این مقصدهای مقدس، رفتن و رسیدن به تهران است که دین و سیاست به هم ممزوج‌اند. مثل آن‌وقت که امام مکّه را رها کرد برای رسیدن به سرزمین کربلا. نجمه سادات اصغری‌نکاح | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 کاش می‌شد این لحظه‌ها را در مشت گرفت... نزدیکی‌های مصلی موکب‌های فرهنگی و تدارکاتی برپا شده.‌ هر چه هست طعم اربعین دارد و عطر عشق به ولایت؛ خالص خالص! در این هوا باید عمیق نفس کشید. کاش می‌شد این لحظه‌ها را در مشت گرفت و برای همیشه نگه داشت. سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 مهم در صحنه بودن است گروه‌هایی از مردم بیرون مصلی نشسته‌اند. هنوز اندکی جا هست که داخل بروی. اما با تفتیش سفت و سخت و آنچنانی راه می‌دهند. آنها که بچه همراه دارند و طبیعتاً کیفی پر از خوراکی و‌ اسباب سرگرمی، اغلب اینجا هستند. مهم در صحنه بودن است و اعلام اینکه ما امّتی هستیم که امام‌مان را تنها نمی‌گذاریم. سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 حال دلشان خواستنی است برای حتی چند قدم نزدیک به ولی نشستن، دقیقه‌ها چانه می‌زنند. امید دارند درهای وصال باز شود! می‌کاوم؛ ذهنم را! کجا رسیدن به اقامه نماز ولی برایم مهم بوده؟! دریغ از غفلت‌های عُمرسوز! به جمعیت دوروبرم نگاه می‌کنم. حال دلشان خواستنی است! به تأسی از این مأموم‌ها، سجاده می‌گشایم! شاید که بیشتر از این، دلی ولی‌دوست، روزی‌ام باشد! محبتی که هر وجهش اطاعت باشد! سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 بدون هماهنگی وقتی سپاه مقتدر، به قلب تلاویو زد، مردم بجنورد خودجوش در کنار هم جمع شدند. بدون هماهنگی از قبل و حتی دعوت مسئولین شهر، تنها بایک پیام مردمی، به میدان شهید، میدان اصلی شهر سرازیر شدند... مرد و زن، پیر و جوان همه در کنار هم شروع کردند به لبیک گفتن و سر دادن ندای قراء حیدر حیدر... هر کسی به نحوی شادی‌اش را بین مردم تقسیم می‌کرد؛ مردی میانسال جعبه شیرینی بسیار بزرگی در دست داشت و با لبخند در بین مردم پخش می‌کرد... دیگری با میکروفون از جنگ آن زمان می‌گفت، انگار رزمنده دوران جنگ بود که با صلابت حرف می‌زد و مردم پشت سر هم ندای صلوات سر می‌دادند... جوانان هم عکس حضرت آقا، شهید سیدحسن و شهید رئیسی را توزیع می‌کردند... همه یک خانواده شده بودیم و اشک و لبخند را مدام جایگزین هم می‌کردیم. آری اینگونه خودجوش همه ما پای انقلاب و رهبرمان هستیم، دور هم از غم شهادت اشک می‌ریختیم و دورهم از شادی پیروزی، خوشحالی می‌کنیم. ما باهم بر پیکر شهید مقاومت گریه کردیم و همه با هم به نماز مهدی زهرا در قدس می‌نگریم. مارال داوودی | ۱۲ ساله سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
سلفی با پدر شهید روایت محمد مهدی رحیمی | تهران
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 سلفی با پدر شهید مصلی و اطرافش پر از جمعیت بود. دنبال جایی برای نشستن بودم... با مهربانی صدایم کرد. کنارش بنشینم. پرسیدیم اینجا وصل است. نماز چطور می‌شود؟ گفت مهم حضور است. نماز رو فرادی می‌خوانیم. جاگیر که شدم گفتم حاجی یه عکس یادگاری بندازیم. گفت بنداز. بگو با یه پدر شهید عکس انداختم. شهید علی‌محمد مکتب‌دار. بدون معطلی شروع کرد از پسرش گفتن. پسرم خیلی رشید بود، خیلی خوشگل بود. نامزد بود که رفت جبهه. پدر و پسر با هم در عملیات بودیم. سال ۶۱ پیکرش کانال جا ماند. ۱۲ سال بعد برگشت. با لحن با افتخاری گفت: بله، اون‌ها رفتند که ما الان اینجا هستیم. محمدمهدی رحیمی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 هنیه می‌خندد! اخبار را چک می‌کردم که یک‌هو خبر حمله سپاه پاسداران به رژیم صهیونسیتی را اعلام کردند؛ خبری که دو ماه منتظر وقوعش بودیم. سریع کانال‌ها را چک کردم تا مطمئن شوم. تلویزیون را روشن کردم، آن لحظه داشتم بال در می‌آوردم، البته فکرم بال درآورده بود چون از شادی بین زمین و هوا بودم، به دوست‌هایم سریع پیام دادم. توی خانه صدای خنده و شادی قطع نمی‌شد همه خوشحال از وقوع عملیات بودیم. عملیاتی که گریه‌های حزن روز شنبه را تبدیل به گریه‌های شادی کرد. خانه جای ماندن نبود. باید شادی را تقسیم می‌کردیم، پرچم‌های حزب الله و فلسطین را توی کیفم گذاشتم تا با افتخار دست بگیرم. جمعیت زیادی به میدان اصلی شهر آمده بودند. انگار آنها هم نتوانسته بودند فضای خانه را تحمل کنند. روی لب همه خنده نشسته، پرچم حزب الله بیشتر از بقیه‌ی پرچم‌ها خودنمایی کرد. عکس سید حسن و شهید هنیه دوباره غم از دست دادن‌شان را به یادم آورد، اما از اینکه توانستیم ذره‌ای انتقام خون‌شان را بگیریم خوشحال بودیم. به خانه برگشتیم و شبکه خبر باز بود و مامان با تمرکز دنبال می‌کرد. یک‌هو گفت زهرا ببین انگار شهید هنیه می‌خنده انگار خوشحال شده سپاه حمله کرده! راست گفت آن لحظه توی آن عکس داشت می‌خندید. زهرا سالاری چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | نهضت روایت گلستان eitaa.com/revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا