سواره.mp3
7.74M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
🎵 برایت نامی سراغ ندارم - ۱
سواره
با صدای: ریحانه نبیلو
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا
@tayebefarid
چهارشنبه | ۲ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۸
بخش اول
"نور مصطفی مغنیه" مادرِ پنج تا بچهی قد و نیمقد است. خانواده، اصالتا اهل یکی از روستاهای جنوباند اما خود نور متولد قم است. پدرش، یازده سال، یعنی حول و حوش ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۷ توی حوزهی قم، درس طلبگی خوانده. نور، نُه ساله بوده که خانوادهاش برمیگردند لبنان. توی مدرسهای در جنوب، تا قبل دانشگاه را خوانده و دانشگاه را با رتبه عالی قبول شده. توی دو تا رشته درس خوانده، کامپیوتر و بیولوژی اما در نهایت روی کار با بچهها متمرکز شده.
نور و همسرش معتقدند که بچه، هرچی بیشتر بهتر. از یک زنِ ایرانی که دهتا بچه دارد و توی تلویزیونِ ما نشانش دادهاند یاد میکند و میگوید ما باید زیاد شویم.
خانهشان توی یکی از روستاهای جنوب بوده و حالا آمدهاند جایی نزدیک بیروت. میگفت فکر میکردیم یکیدو روز از خانههایمان میرویم و برمیگردیم اما حالا دوری از خانههایمان دارد دو سه ماهه میشود. سر این که فکر میکردند زود برمیگردند هیچچیز هم از خانهشان برنداشتهاند.
القصه؛ از ماهها قبل مادر شدن، این سوال ذهن نور را درگیر کرده بود که با بچهها باید چطوری رفتار کرد و چطوری تربیتشان کرد که مقاومت را و دینداری را بفهمند، به شریعت ملتزم باشند و نمازخوان بار بیایند. مطالعه کرد، سخنرانی گوش داد، از استادها سوال پرسید و آرامآرام، تربیتِ درست را یاد گرفت. این درست که مدارس، روی تربیت بچهها کار میکنند اما نور معتقد است که همهی شئون تربیت را نباید برونسپاری کرد! پدرها و مادرها هم باید کنارِ مدرسه و بلکه بیشتر از مدرسه، پیگیر تربیت بچههایشان باشند.
وقتی راجع به تربیت با دیگران حرف میزد، علاقهمند میشدند و خیلیها ازش سوال میپرسیدند که فلان چیز را چطوری به بچهات یاد دادی؟ نور با خودش فکر کرد که چرا تجربههای مادرانهاش را به دیگران منتقل نکند؟
او به مدلهایی برای طراحی بازیِ بچهها رسید؛ بازیهای فیزیکی. کنارِ بازیهای فیزیکی، نور و همسرش -که برنامهنویس است و موشنگرافیک هم کار میکند- یکسری بازی سادهی موبایلی هم برای بچهها طراحی کردند. اولیش سال ۲۰۲۰ منتشر شد و توی بعضی از مسابقهها هم جایزه گرفت. توی این بازیها ماجرای جنگ ۳۳ روزه و معرفی شهدای برجسته ایران و حزبالله را هم گنجاندهاند. خود نور هم گرافیک یاد گرفته تا بتواند چیزهایی برای بچهها طراحی کند.
جستجوهای قبلِ جنگ و چرخ زدن توی انتشاراتیها، به کار امروز نور میآید.
حالا محصولات مختلفی را چاپ و تولید کرده و میرساند به دست مشتاقانش. همه محصولاتش را هم توی یک فروشگاهِ اینستاگرامی، عرضه میکند؛ zaytoona.kids
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۸
بخش دوم
نور عاشق ایران است؛ میگوید اهل مادیات نیست، هدفش از فروش این محصولات هم درآمدِ آنچنانی نیست اما نور این روزها دارد پول جمع میکند به عشق این که بیاید ایران و چند هفته کنار حرم امام رضا(ع) نفس بکشد. میگوید من عاشق ایرانم و ایران را بیشتر از لبنان دوست دارم. دوران کودکیِ نور در ایران، معمولی بوده اما یک حس خوب بیانتها براش از آن روزها یادگاری مانده. آن روزها اسم امام را هم توی خانهشان زیاد میشنیده و همین به امام علاقهمندش کرده. سر همین علاقه به ایران و امام، توی آموزش هم چشمش به ایران است. مدارسِ لبنان، بچهها را از سه سالگی پذیرش میکنند! اما نور میگوید درستش این است که بچه از ششهفتسالگی برود مدرسه؛ مثل ایران. سر همین، یک سری آموزش را برای بچههای دو تا ششهفتساله طراحی کرد.
توی طراحی محتواها از کتابهای ناشران ایرانی هم زیاد کمک میگیرد. مطالعاتش هم بیشتر متمرکز است روی کتابهای ایرانی. مثلا میگوید کنجکاوی میکنم که ببینم کتابهای کودک در ایران، خدا را چطوری به بچهها معرفی کردهاند. از نکات این کتابها خلاصهبرداری میکند و توی محتواسازیها ازش کمک میگیرد.
توی خانواده پرجمعیت نور، چند تا دختر استثنایی هست؛ نزدیکترینش، دخترخالهی نور است. همین، نور را به این فکر میاندازد که باید برای اقشار خاص مثل این بچههای استثنایی هم تولید محتوا کرد.
بعد جنگ جدید، وقتی خانوادهاش مجبور شدند با دو جین بچهی قد و نیمقد، خانه و زندگیشان در جنوب را رها کنند، فکرش مشغول این شد که باید برای بچههای آواره هم برنامهای داشته باشیم.
برنامهها و محصولات و محتواهایی که نور برای آوارگان طراحی میکند، بعضا به آثار سیدعباس نورالدین تکیه دارد؛ کسی که زندگیش را گذاشته پای بازگشت به نهجالبلاغه و تفسیر حرفهای امام و رهبری.
کنار همه کارهای آموزشی، نور و خانوادهاش یکسری از دعاها را چاپ میکنند و میرسانند به آوارگان. میگویند ماها اینطوری هستیم که دعا باید جلوی چشممان باشد. میگوید کنار همه تلاشها نباید فراموش کنیم که دعا نجاتمان میدهد.
نور میگوید همه این کارها برای این که است زندگیهامان روی ریل "حیاتِ طیبه" باشد؛ همان چیزی که امام خمینی میخواست.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
چهرهی زنانهی جنگ - ۶
نُوفا- ۱
حدود دو ماه پیش بود. داشتیم زندگیمان را میکردیم. مدام خبر میرسید، میخواهند ضاحیه را بزنند. باورم نمیشد. میگفتم اسرائیل باز بیخودی شلوغش کرده و تهدیداتش توخالی است. با این وجود، کیف کوچکی برداشتم. برای بچهها نفری یک دست لباس کنار گذاشتم. سه چهار روزی از اخبار و تهدیدات حمله میگذشت. حدود ۳ شب بود. با صدای مهیبی که از انفجار خانه بغلیمان بلند شد، همگی با وحشت از خواب پریدیم. گمان میکردم قیامتی برپا شده. مغزم قفل کرده بود. آن لحظه نه میتوانستم به فکر همسایه باشم، نه فامیل! به تنها چیزی که فکر میکردم، نجات جان نوههایم بود و بس. ۵ تا بچهی قد و نیمقد که مادرشان بعد از اینکه فهمید شاکر سرطان دارد، همهشان را رها کرد و رفت. سراسیمه، با شاکر و پسر دیگرم حمدان، بچهها را بغل کردیم. نوهی کوچکم تنها ۷ ماه داشت و بقیهشان ۲/۵، ۴، ۶ و ۱۰ ساله بودند. مسئولیت همهشان افتاد گردن من. با همان لباس تنم، زدیم به جاده و مستقیم رفتیم بعلبک و این شروع مهاجرت اجباریمان بود. هر وقت سنگینی مسئولیت بهم فشار میآورد، با خودم میگفتم: حتما بیدلیل نیست پدرم اسمم را گذاشت نوفا! گویا همه چیزِ زندگی، دست به دست هم داده و آمده تا آوای بلندِ فراز و فرودش را به گوشم بنوازد و من هم با گوشت و پوست، لمس و تجربهاش کنم! بعلک به دنیا آمدم. هنوز ۱۴ سالم پر نشده بود که دست بخت زورش چربید و من را آورد ضاحیه. موهای سپید و دندان نداشته و چروکِ دست و صورتم را نبین. خیلی زبر و زرنگ بودم. هنوز هم هستم!
این قصه حالا حالاها ادامه دارد...
پ.ن: معنی نوفا به عربی میشود؛ آوای بلند./ مصاحبه با خانم نوفا عباس خالد، حسینیه فاطمیه
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا
@voice_of_oppresse_history
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #بوشهر #کنگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵.mp3
13.75M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵
جنگ آوارگان!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، مقتدر مظلوم
دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم.
تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست. اما اینگونه نبود.
بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده.
ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند و بلندی که گویی در برابر موشکها سینه سپر کرده بودند.
یاد عابس بن شبیب افتادم، همان شهید کربلا که کلاه خود را برداشت وزیر بارش سنگهای دشمن نعره میکشید.
احساس میکردی خانهها سنگر را حفظ کردهاند.
حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت و غربت.
از مظلومیت و اقتدار.
احساس میکردی خانهها هم دلشان برای صاحبخانهها تنگ شده.
آخر آنها اولیا خدا هستند و زمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمینها افتخار میکند.
انگار دلشان از بیخداحافظی رفتن گرفته بود...
مادری که لباسهای فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد و هنوز روی بندِرخت در بالکن آپارتمان آویزان است...
سجاده های روی زمین پهن شدهای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند...
اسباببازیهای که در اتاق بچهها روی زمین هستند و هنوز جمع نشدند...
نمیدانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک میکنی؟ همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن، خانه را مثل دسته گل تمیز میکرد؛
و حالا ناگهان خانه را رها کرده و میگوید ای کاش چادر نمازم را برمیداشتم...
ای کاش قرآنم را بر میداشتم...
و حالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته و شاید پنهانی اشکهایش را پاک میکند...
از جملات آنها میشود این را فهمید:
آن چیزی که قلبشان را فشرده میکند خانههای رها شده نیست؛
غم اول زن و مرد حزبالله شهادت سید است؛
میگویند همه چیز ما فدای سید...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
پنجشنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶.mp3
12.71M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶
ابد و پنج سال!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
یادگار دلدارمه
گنجشکها کنار قبر شهید شیبانی مشغول نوکزدن به زمین بودند. جیکجیککنان به آسمان پرواز میکردند و دوباره برمیگشتند همانجا. ده متریِ قبر شهید روی صندلی نشسته بودم. به خودم گفتم: «گنجشکها هم پیش شهدا به آرامش میرسن.»
صدای پیامک گوشیام آمد. نوشته بود: «من رسیدم.» با سرعت خودم را به قبر شهید رساندم. دو تا خانم چادری کنار قبر شهید نشسته بودند. به چهره خانمها نگاه کردم. متوجه شدم آن دخترخانم جوان که سنش تازه به ٢٠ سال رسیده، همسر شهید است. آن یکی هم مادرخانم شهید است. به همدیگر شبیه بودند. بعد از سلام و احوالپرسی کنار هم روی صندلی نشستیم.
دخترخانم جوان گفت: «موقع عقدمون آقامحمد حلقهاش رو نقره و من هم طلای سفید انتخاب کردم که با هم سِت باشه. خیلی بهشون علاقه دارم چون یادگار دلدارمه. شنیده بودم همسر شهید مدافع حرم روحالله قربانی، حلقه خودش و شوهرش رو تو حرم امام حسین (ع) انداخته. تصمیم گرفته بودم با اولین سفرم به کربلا حلقهها رو تو حرم امام حسین (ع) بندازم. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله، حضرت آقا حکم جهاد همگانی دادن. آقا دارن تو مسیر حق حرکت میکنن ما هم باید پشت سرشون باشیم، ازشون تبعیت کنیم و گوش به فرمانشون بدیم. تو فکر بودم که چه کاری میتونم بکنم؟! یادم به حلقهها افتاد.»
به قبر همسرش نگاه کرد و گفت: «اوایل هفته قبل به پدر آقامحمد پیام دادم: «میتونم حلقهها رو برا کمک به مردم لبنان مزایده بذارم؟» بلافاصله تماس گرفت و گفت: «حلقهها مال خودته، اختیارشو داری. انشاءالله که تو مزایده من برنده بشم، بخرمش دوباره اونها رو بهت برگردونم. آخه تو خیلی دوسشون داری!» با مامان و بابام در میون گذاشتم، اونا حرفی نداشتن. بعد از تصمیمم یکی از دوستام خواب آقامحمد رو دیده بود که خوشحاله. مطمئن شدم ایشون هم راضیه. شب میلاد حضرت زینب (س) حلقههای عقدمون رو گذاشتم به مزایده که تقدیم به مردم لبنان کنم. تا همین الان آخرین قیمت مزایده رو ٨٠ میلیون زدن ولی هنوز نفروختیم. حلقهها به مردم لبنان برسه با حرم سیدالشهدا فرقی نمیکنه.»
کاغذی روی قبر شهید گذاشته بودند روی آن نوشته بود به وقت ۳۱۵. به کاغذ اشاره کردم: «داستان این چیه؟» کاغذ را در دستش گرفت و گفت: «آقامحمد آرزو داشت که شهید بشه. هر روز ماه رمضون موقع افطار اگه کنار هم بودیم میگفت: «برام دعا کن شهید بشم.» اگه هم نبودیم پیام میداد: «دعا یادت نره.» بعضی وقتا ناراحت میشدم و بغض میکردم. ولی از ته دل برا عاقبت بخیریش دعا میکردم که الحمدالله عاقبت بخیر هم شد. ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت. اسم ابجد خانم رقیه(س) ٣١۵ هس. با هم قرار گذاشته بودیم ساعت ۳:۱۵ به حضرت رقیه(س) سلام بدیم. هر شب همین ساعت سلام میدادیم. دیروز از کتاب زندگینامه شهید رونمایی شد اسم کتاب رو به وقت ۳:۱۵ گذاشتن. نام کتابخونه عمومی بلوار اتحاد رو هم به نام شهید محمد اسلامی نامگذاری کردن.» کاغذ را روی پایش گذاشته بود و به آن نگاه میکرد. گوشه کاغذ را گرفتم و گفتم:«چقد خوش سلیقه هسی.» هنوز لبخند روی لبش بود و به کاغذ نگاه میکرد. مادرش هم کنار قبر شهید قدم میزد. بلند شدم، دستم را به طرفش دراز کردم. همانطور که لبخند میزد دستش را در دستم گذاشت. گفتم: «الهی خوشبخت بشی دخترم!» با آنها خداحافظی کردم و از گلزار شهدا زدم بیرون.
روایت مصاحبه با فاطمه قاسمپورصادقی همسر شهید محمد اسلامی
مریم نامجو
سهشنبه | ۲۲ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
حافظه؛ حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷.mp3
6.42M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷
دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود...
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا