📌 #رئیسجمهور_مردم
مهری که ریشه دوانده
کتاب ریاضیاش را لوله کرده بود و دستش را سفت دورش پیچیده بود.
خط قرمزش امتحان ریاضی بود و میخواست تمام دو روزی که زمان دارد ریاضی را لقمهلقمه بخورد تا بتواند جبران غیبتش را سر امتحان میان ترم بکند.
به خاطر مریضی و افتادن از امتحان، معلم حسابی نقره داغش کرده بود.
رگ غیرتش بیرون زده بود و میخواست با نمره بیست، حال آقای معلم را بگیرد.
سفارش کرده بود که داداشش را مدیریت کنم و او را با کتاب ریاضیاش تنها بگذارم.
تا حوالی عصر همه چیز خوب بود اما همین که آمده بود نمونه سوال ریاضی حل کند خبر را دیده بود.
با چشمهایی گرد و دهانی نیمهباز از در اتاق بیرون آمد. تمام حواسش پی من و ذکر زیر لب و چشمهای گریانم بود و هیچ عکسالعملی به دادا گفتنهای داداشش نشان نداد.
نپرسیده خبر برایش تایید شده بود.
اول خودش را نباخت. صدای دورگهاش را توی گلویش انداخت و گفت: یعنی میخوای بگی هواشناسی رو چک نکرده بودن؟ یعنی میخوای بگی همهچیز تموم شد؟
خودم را جمع و جور کردم. اشکهایم را با آستین چادرنمازم پاک کردم. منبر مادرانهام را بالا رفتم و وسط حرص و عصبانیتش دلش را مادرانه آرام کردم. وعدهاش دادم به "یقینا کله خیر" حاج قاسم.
یعنیهایش که اوج گرفته بود کمکم رنگ باخت و ولوم صدایش پایین آمد.
دیدم که زیر چشمی من را نگاه کرد. شنیدم صدای پرت شدن کتاب و لرزیدن شانههایش را.
حالا چند ساعت است کتاب لوله شده توی دستش مانده و چشمش مدام زیرنویس شبکههای خبری را میخواند.
آقای رئیسی
آقای سید مهربان
میشود بگویی قلب نوجوان مرا چطور توی مشتت گرفتی که از خیر امتحان ریاضیاش گذشته و زیر لب امن یجیب برای شما میخواند؟
زهره نمازیان
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۴۶ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مردم ایران نگران و دلواپس نباشند
بعونک یا رئوف
اولش به نظرم اتفاق مهمی نیامد.نه این که مهم نباشد.بالاخره برای تعدادی از بنده های خدا حادثه ای مبهم رخ داده بود و تا مشخص شدن آخر قصه حالت تعلیق داشتیم...
اما دروغ چرا؟ آنطور که بعضی اسپند مانند بالا و پایین میپریدند بی قرار نبودم.نه اینکه آب توی دلم تکان نخورده باشد و برای ختم به خیر شدن قصه ذکر و ختمی برنداشته باشم، اما توی دلم به افرادی که میگفتند ما خدا را داریم و ایران امام زمان را دارد و این حرفها میگفتم زکی!
انگار زیره به کرمان آورده باشند.انگار خودمان ندانیم و آنها یادآوری مان کنند.
اولش نسبت به خودم توی حس خوش گمانی رفتم. انگار که شخصیت بسیار متوکلی باشم که از این بادها نمیلرزد. اما رفته رفته که پیامهای نگرانی دوستان اوج گرفت به خودم شک کردم. وقتی پیام رهبرم نقل به نقل چرخید از شکم مطمئن شدم.
آخر ایرانی اینقدر بی بُته؟!
جای نگرانی دارد که نگران رئیس جمهور مملکتت نباشی.جای حسرت دارد رهبرت سخنی بفرمایند و مخاطبش تو نباشی!
توی یک لا قبای به ظاهر متوکل، به باطن بی بته!
وقتی میگویند «ملت ایران نگران و دلواپس نباشند» یعنی داغدار و بهم ریخته ای و حالا دارند نوازشت میکنند.
اگر بهم نریخته باشی مشمول نوازش نمیشوی! حتی اگر به خیالت مطمئن باشی «هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمیآید.»
لیلا آصالح
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۵۷ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
من آدم اشکم
دهانم تلخ است و چشمانم خیس. آرام ندارم یک لحظه. گاز را تمیز کردهام. ظرفها را شستهام. ولی فکر و خیال امانم نمیدهد یک لحظه.
چه بر سر رئیسی آمده؟ اگر نباشد چه بر سر ایران میآید؟ با این همه گرگ که دندان تیز کردهاند دورتادور ما.
راستش من آدم محکمی نیستم. از آنهایی که در سختی ها همچون آهن محکم اند. نه. دخترم بخاطر زردی نصف روز بستری شد و من تمام بیمارستان را با گریه هایم کلافه کردم. من آدم اشکم. با چشمانی تار گوشی را توی دست میگیرم. قلبم با ضربههایی محکم به سینه میکوبد. پیامی میبینم منتسب به آقا : "ایران کشور امام رضاست. نگران نباشید." چیزی توی دلم فرومیریزد. شک دارم به این جمله؟ نه. مگر میشود امام رئوف عیدی بدی به ملتش بدهد؟
رها میشوم روی مبل. نفسی میکشم. نرم و عمیق. وطنم را میسپارم به خودش. عیدی مولای ما هرچه باشد یقینا خیر است.
نسیبه استکی
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۴۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش ششم
بیست تا «های لوکس» با یک ستون از نیروهای بیست و پنج واکنش سریع ارتش راهی شدیم.
مسیری لغزنده، پر از گل و لای با مه غلیظ و شرایط خطرناک جوی.
دو ساعت کل مسیر رو رفتیم و برگشتیم اما حتی اگر در دو متری ما هلیکوپتر وجود داشت هم ما نمیدیدیم.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۳:۳۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش هفتم
خدای من شکرت
یک رب پیش ارتباط با حاج اقای آل هاشم برقرار می شه، امبولانسی آژیر می زند و حاج اقا صدای اژیر رو می شنوه ...
همه به خط می شوند و با امیدی جدید به همراه امبولانسی که محل دقیق رو می دونه به همراه سردار سلامی جلو رفتند.
یک ستون هشت ماشینی به سمت «اوزی» رفتند.
و ما ادامه می دهیم...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۳:۵۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نذر زنده ماندن رئیس جمهور
هوای شهر گرم است و من تازه از اداره به خانه رسیده ام، بدون اینکه گوشی را از کیفم خارج کنم و کار اضافه ای انجام دهم لباس کارمندی را از تنم خارج کرده و لباس خانه داری را تن میکنم با عجله ناهار بچه ها که از ساعتش هم گذشته را آماده کرده و سفره را پهن میکنم.
آخر به قول امیرعلی ساعت شام و ناهار رو شکم تعیین میکنه نه ساعت.
خلاصه ناهار بچه ها را میدهم و همسرم برای سرویس کولر راهی پشت بام میشود ک من به عنوان دستیار و مسئول کلید کولر پایین ایستاده ام. همزمان بچه ها تلویزیون را روشن میکنند و با صدای امیرعلی به خودممی آیم؛
- رییس جمهور سقوط کرد!!!
شوکه نگاهش میکنم یعنی چی؟
- چی میگی امیرعلی؟
- من نمیگم تلویزیون میگه.
ناخودآگاه نگاهم به سمت صفحه تلویزیون می چرخد، چشمانم از حدقه بیرون میزند و خون به مغزم نمیرسد تا جایی که آذربایجان شرقی و غربی را قاطی میکنم و با تجسم چهره رییس جمهور و آقای معتمدیان(استاندار آذربایجان غربی) صدای هق هق گریه ام فضای خانه را پر میکند امیرحسینِ کوچکم خودش را در آغوشم می اندازد و بعد از چند ثانیه سریع آغوشم را رها میکند و قلک به دست جلویم می نشیند می گوید: همه پولام نذر کردم تا آقای رئیسی زنده بمونه.
گریه ام شدت میگیرد و از خدا می خواهم به حرمت نفس های معصومانه این بچه ها نگاهی معجزه آسا به ملت ما کند.
فاطمه یعقوبی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱| ۰:۱۵ | #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شبیه حرفهای من
هر وقت که این اواخر توی قاب تلویزیون میدیدمش، امکان نداشت که قلبم نلرزد از احساس غرور؛ از اینکه یک نفر دارد حرفهای من را پشت تریبون میزند و همهی دنیا دارد حرفهای من را میشنود. یک نفس راحت میکشیدم. یک لبخند نازک میزدم و همین شد تمام خاطرات خوب من از مردی به نام امیرعبداللهیان.
دلم میخواهد باز هم او را در قاب تلویزیون ببینم؛ با همان جدیت؛ با همان صلابت؛ با همان اطمینان در تک تک کلماتش، اطمینان از درست بودن راهمان در جنگ با اراذل جهان.
کاش باز هم او را ببینم،
کاش باز هم آنها را ببینم!
محدثه اکبرپور
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
ز غوغای جهان فارغ
تازه قوهی قضائیه جان گرفته بود و نفس راحتی میکشیدیم. یکجور نظم و مدیریت خاصی پیچیده بود توی کارها که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس میکردیم.
خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیهی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه. بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید.
برای من و امثال من که همسرانمان بیست و چهار ساعت پشت درهای زندان میماندند و شرایط سخت کار در محیط زندان را تحمل میکردند، این آرامش فضای کار، خیلی محسوس شده بود.
من که خیلی خوب اثراتش را بین حرفهای همسرم میدیدم.
تازه رونق گرفته بودیم که خبر رفتن آقای رئیسی از قوهی قضائیه، همهی آرامش را دود کرد و فرستاد هوا. آه حسرت بود که میکشیدیم. مینشستیم و برای هم خدمات و کارهایی که انجام شده بود و ما دیده بودیمشان را میشمردیم.
روزی که برگهی رأی را توی صندوق میانداختم با خودم گفتم: «هرکس به قدرت مدیریت ایشان شک دارد، کاش بیاید و از من بپرسد تا با مثال و رسم شکل از احوال زندان، برایش توضیح دهم که یک مدیریت خوب چه ها که نمیکند».
شد. رئیسجمهور شد. کفشهای گلیاش را دیدیم. بازدیدهای میدانیاش را هم.
اصلاً یکجور خاصی بود. تازه مردم کشور داشتند مثل ما میشناختندش.
اهل بوق و کرنا نبود که کارهایش را رسانهای کند. مردم هم زیرپوستی دوست داشتنش را توی قلبشان نگهداشته بودند.
تا زد و توی مه نشست گوشهای از یک مسیر صعبالعبور تا ز غوغای جهان فارغ، نفسی تازه کند.
تا خستگیاش را بگیرد و خدا بهمان برش گرداند غوغایی به راه افتاده است.
این بار «سیدابراهیم رئیسی» شده رمز اتحادمان که مهرش توی قلب همهمان جوشیده و یک صدا برایش امن یجیب میخوانیم.
زهره نمازیان
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
ز غوغای جهان فارغ
تازه قوهی قضائیه جان گرفته بود و نفس راحتی میکشیدیم. یکجور نظم و مدیریت خاصی پیچیده بود توی کارها که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس میکردیم.
خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیهی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه. بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید.
برای من و امثال من که همسرانمان بیست و چهار ساعت پشت درهای زندان میماندند و شرایط سخت کار در محیط زندان را تحمل میکردند، این آرامش فضای کار، خیلی محسوس شده بود.
من که خیلی خوب اثراتش را بین حرفهای همسرم میدیدم.
تازه رونق گرفته بودیم که خبر رفتن آقای رئیسی از قوهی قضائیه، همهی آرامش را دود کرد و فرستاد هوا. آه حسرت بود که میکشیدیم. مینشستیم و برای هم خدمات و کارهایی که انجام شده بود و ما دیده بودیمشان را میشمردیم.
روزی که برگهی رأی را توی صندوق میانداختم با خودم گفتم: «هرکس به قدرت مدیریت ایشان شک دارد، کاش بیاید و از من بپرسد تا با مثال و رسم شکل از احوال زندان، برایش توضیح دهم که یک مدیریت خوب چه ها که نمیکند».
شد. رئیسجمهور شد. کفشهای گلیاش را دیدیم. بازدیدهای میدانیاش را هم.
اصلاً یکجور خاصی بود. تازه مردم کشور داشتند مثل ما میشناختندش.
اهل بوق و کرنا نبود که کارهایش را رسانهای کند. مردم هم زیرپوستی دوست داشتنش را توی قلبشان نگهداشته بودند.
تا زد و توی مه نشست گوشهای از یک مسیر صعبالعبور تا ز غوغای جهان فارغ، نفسی تازه کند.
تا خستگیاش را بگیرد و خدا بهمان برش گرداند غوغایی به راه افتاده است.
این بار «سیدابراهیم رئیسی» شده رمز اتحادمان که مهرش توی قلب همهمان جوشیده و یک صدا برایش امن یجیب میخوانیم.
زهره نمازیان
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
او فقط مثل خودش است
۳۰ اردیبهشت است، دو ماه است که روال همین است... آش همین آش و کاسه همین کاسه... هنوز به از ساعت ۶ صبح بیدار شدن و از ساعت هفت تا ساعت دوی بعد از ظهر سر کار بودن عادت نکرده ام. ساعت ۲ و خوردهای خسته و خواب آلود از محل کار می رسم خانه.
با تصمیم خودم، قرار است فردا حتی با خودم ناهار ببرم و بعد از پایان ساعت کاری تا ساعت ۶ عصر هم سر کار بمانم و یک چند ساعتی خارج از ساعت کاریام از روی دغدغهی شخصی ام اضافه کار کنم. بگویی نگویی خودم را سرزنش میکنم که چرا کاری اضافه تر از حد مسئولیتم قبول کردهام که حالا باید بابتش از کارهای شخصی ام بزنم و تا ۶ عصر سر کار بمانم.
از فکر بیرون میایم،
ناهار را تند تند خورده و نخورده، میروم تا قبل از اینکه از خستگی بیهوش شوم، خودم را به اتاقم برسانم.
به ذهنم میرسد قبل از بیهوش شدن! فضای مجازی را در حد نیم نگاهی رصد کنم.
یکی از گروه ها را که باز میکنم با خواندن خبری کوتاه، نظرم جلب میشود، اما با تصور اینکه اتفاق خاص و جدیای نیست و به خیر میگذرد، از کنارش رد میشوم و برای چند ساعتی! خواب میروم.
با صدای پدر که هر چند دقیقه یکبار صدایم میزند بیدار میشوم.
میخواهد خبر مهمی را به من اطلاع دهد.
ظاهرا موضوع خیلی جدی است..
تلویزیونمان بر خلاف همیشه، یکسره روشن است و شبکهی خبر مراسم دعای توسل در حرم امام رضا جانمان را نشان میدهد، توسلی که برای سلامتی آقای رئیسی و هیئت همراهشان است.
در خودم فرو میروم... شب ولادت امام رضا..، خادمالرضا...
دلم نمیخواهد به افکار منفی اجازه دهم ذهنم را بیازارند. اما از طرفی هم سعی میکنم خودم را برای شنیدن هر خبری آماده کنم...
مثلا برای شنیدن خبر شهادت افرادی که خیلی وقت است به از ساعت هفت صبح تا ساعت دو ی بعد از ظهر که نه...، به ۲۴ ساعته در خدمت مردم بودن، عادت کرده اند...
افرادی که معلوم نیست آخرین باری که در خانهی خودشان و در جمع خانواده غذا خوردهاند کی بوده است.
به رئیس جمهوری میاندیشم که در جایگاه ریاست قوهی قضاییه، مدعیالعموم بود و مطالبهگر، اما شانهاش را زیر بار سنگین ریاست جمهوری برد. پذیرفت که خودش را در موضع مطالبه و پاسخگویی قرار دهد تا دلمان گرم باشد کسی رئیس جمهور است که نوع نگاهش به جایگاه مسئولیت، خدمت است. دلسوز ملت است. تمام زورش را میزند تا بلکه گرهای باز کند و کاری پیش ببرد.
نمیدانم آن موقعی که هلیکوپترشان داشت دچار سانحه میشد، چشمانشان از کم خوابی سرخ شده بود یا نه... خسته بودند و با این وجود به دویدنهای همیشگیشان ادامه میدادند یا نه...
نمیدانم..
امیدوارم سلامت به آغوش ملت بازگردند، اما هرچه که پیش بیاید از خاطرمان نمیرود که آقای رئیس جمهور، داخل ویلایش در حال تفریح لابهلای بوتههای باغِ چند صد متری اش، پایش به گوشهی آلاچیق گیر نکرد که دچار سانحه شود، سوار هلیکوپتر بود... قبلش مشغول مراسم افتتاحیه بود، بعدش قرار بود باز هم کار.... باز هم کار... و باز هم کار...
بگذریم... او مثل خودش است... فقط مثل خودش.
معصومه ترابیان
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ۰:۳۶ | #همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اگر این یک فیلم بود ...
اگر این یک فیلم بود ،قطعا پرفروش می شد .
مثل فیلم ۱۲۷ ساعت که یک کوهنورد ۵ روز توسط یک تخته سنگ در کوه زندانی شد.
حالا نمیدانم انتهای این فیلم چند ساعت میشود ؟؟؟ اما فیلم خوبی میشود، فیلمی دارکِ دارک.
فیلمی با زیر تیتر «هلیکوپتر ریاست جمهوری که مفقود شد»، آن هم در مکانی صعب العبور، آن هم در بدترین وضعیت هوایی. هر چه بر ساعت پیدا نشدن بالگرد اضافه میشود، تعلیق فیلم هم قوت میگیرد.
پدربزرگ، مادربزرگها تسبیح به دست خیره شدهاند به تلویزیون. بزرگترها خیمه زدهاند در ایسنتاگرام و کانالهای خبری مجازی. بچهها اما در آرامش خوابیدهاند، همان آرامشی که زیر سایه همان رئیس جمهور دارند.
از ساعت ۴ بعدازظهر که خبر همگانی شد تا ۷ و ۸ شب مردم به حالت عادی بودند و با یک انشاءالله پیدا میشود روال زندگیشان را طی کردند.
اما از ۸ شب به بعد، قضیه جدیتر شد، جدیتر و ترسناکتر.
رئیس جمهور مملکت با ۲ بالگرد دیگری که همراهش بودند، مفقود شده بود، هیچ خبری از آنها نبود هیچ خبری ... خیلی ترسناک است.
حالا فیلم رسیده است به جاهای حساس، به همان جایی که دیگر نمیتوانی لم دهی و فیلمت را ببینی، باید سیخ بنشینی و زل بزنی به فیلم تا بتوانی استرست را کنترل کنی.
ترسناکتر اما واکنش یک عده از مردم است، آنهای که در پیجهایشان را باز کردهاند و میرقصند و میخندد و مسخره میکنند،
آنهایی که توسل پیدا کردهاند به خرسها و گرگها که امیدمان به شماست. میدانی اینها شرفشان به اندازه همان خرس و گرگ هم نیست. هرچه بیشتر فوکوس میکند روی این دسته از مردم حالت از آدمیزاد بودن بهم میخورد.
آنطرفتر ولی یک عده با چشم گریان ختم و نذر برداشتهاند که سیدشان، مرد میانه میدانشان سالم باشد. چشمانشان گریان است برای این مدتی که از جانش برای وطن مایه گذاشت.
این را از شروع فیلم هم میشد فهمید، رئیس جمهور رفته بود به نقطه صفر مرزی. میدانست هوا خراب است؟ نمیدانست؟
من که میگویم میدانست، اما حتماً سفرش آنقدر مهم بوده و برای ادامه حیات وطن لازم که از دفتر و پشت میز نشینی گذشته و رفته است.
اصلاً همین یک صحنه را هم که ببینی، میفهمی این رئیس جمهور توفیر دارد با آنی که صبح جمعه بیدار شد و گفت خواب بودم.
۱۲ شب است. ۹ ساعت گذشته است و هنوز هیچ خبری نیست.
مردم بی قرارند، یک عده برای پیراهن مشکی که از چنگ لباس در آوردهاند، اما هنوز ته دلشان کور سوی امید هست که به لطف صاحب امروز و آن عمامه مشکیاش بخیر میگذرد.
یک عده هم بی قرار وعدههای دور دور و شلوغ بازیهایشان .
فاطمه آقاجانی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش هشتم
همین الان که پیام میدهم سردار سلامی و سردار پاکپور وارد اتاق شدند.
این طور که مشخص است، جستوجو موفقیت آمیز نبوده.
از چهرههای خسته و ابروهای بهم گره خورده میشود حدس زد. کم کم جمع دیگر فرماندهان هم اضافه میشوند. از صحبت سردار عباسقلیزاده (فرمانده سپاه عاشورا) میشنوم که نیروهای مردمی را برای بعد از نماز صبح سازماندهی میکنند.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۰۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
رئیسجمهور کی میاد؟
-آقاجون کی میاد؟
صدای مامانجون است که هر بار به حیاط میرود و میآید همین سؤال را میپرسد و من هر بار میگویم: «تا یه ساعت دیگه میاد».
روی صندلی مینشیند چشم انتظار آقاجون ... من هم کنارش روی زمین مینشینم و سرم را توی گوشی فرو میبرم، از این برنامه به آن برنامه، میخواهم ایتا را ببندم که متن پر رنگ شده «فرود سخت بالگرد رئیس جمهور» توی چشمم میزند. پیگیر خبر ها که میشوم میفهمم چند ساعت است که بالگرد رئیس جمهور مفقود شده و نیست، خبرها را یکی یکی میخوانم تا به آخرین خبر میرسم، خبر جدیدی نیامده است. مامانجون دوباره میپرسد: «آقاجون کی میاد؟»
این بار به جای جواب دادن به سؤالش میپرسم: «انتظار سخته؟»
غم روی چهرهاش مینشیند و میگوید: «الهی خدا هیچ بندهاشو منتظر نذاره». برایش از انتظاری میگویم که چند ساعت است مانند بیماری واگیرداری بین مردم پخش شده است، چند لحظهای همراهم میشود. هر چه میگویم، با تعجب وای کشداری میگوید و چهرهاش گرفتهتر میشود. وسط حرفهایم بلند میشود و دوباره میرود بیرون. این بار هر چه از من شنیده و هر چه خودش در ذهنش دارد را به زبان میآورد: «رئیس جمهور کی میاد؟»
نرجس تاجالدینی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #چهارمحال_و_بختیاری #شهرکرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش نهم
حجم نیروهای امدادی و مردمی چشمگیر است ولی شرایط آب و هوایی همه را زمینگیر کرده!
از ستون لندکروزهای ارتش که ما همراهشان بودیم فقط ۲ خودروی جلویی دیده میشد.
پ.ن: داخل عکس، شخص پیراهن سفید، خلبان بالگرد دومی است که همراه بالگرد آقای رئیسی در مسیر بودند.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۱۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری چه کم داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی بگویند مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
بیخیال که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
بیخیال که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
بیخیال که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
مریم بهروزبیاتی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #تهران #ملارد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
*در جستوجوی رئیسجمهور*
بخش دهم
یکی از مشکلاتی که نیروهای امدادی باهاش مواجهاند این است که به هر روستایی که میرسند مردم میگویند: «ما صدا را شنیدیم ولی معلوم نیست کدام هلیکوپتر بوده؛ هلیکوپترهای سالم که رد شدن یا هلیکوپتر سانحهدیده...»
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۴۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران*
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش دهم
یکی از مشکلاتی که نیروهای امدادی باهاش مواجهاند این است که به هر روستایی که میرسند مردم میگویند: «ما صدا را شنیدیم ولی معلوم نیست کدام هلیکوپتر بوده؛ هلیکوپترهای سالم که رد شدن یا هلیکوپتر سانحهدیده...»
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۴۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
یا وجیها عند الله...
هنوز چند ساعتی از جدی شدن خبر سقوط بالگرد نگذشته که توی شبستان جا برای نشستن پیدا نمیشود.
شب میلاد برادر خانم است، گوشه و کنار حرم گل آرایی و چراغانی شده، مداح باید مولودی بخواند ولی ذکر توسل گرفته.
زائرها سرشان پایین افتاده، دستهایشان را بالا گرفتهاند و همراه مداح زمزمه میکنند.
انگار چشمهایشان پی چیزی میگردد.
مداح میرسد به يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِيَّ بْنَ مُوسي، اَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ گریز میزند به روزهایی که سید تولیت آستان قدس رضوی را به عهده داشت، به روزی که دست حاج قاسم را گرفته بود و برده بود میان ضریح غریب الغربا.
صدای آه و گریه از گوشه و کنار شبستان بلند میشود.
فاطمه نصراللهی
قیامشهر | خردهروایتهای قم
@ghiyamshahr
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش یازدهم
بدون شرح!
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۲:۱۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش دوازدهم
انا لله و انا الیه راجعون
وضعیت خوبی نداریم
الان داخل خودروی معاون استاندار هستم.
فقط گریه میکنند.
احتمال ۹۰ درصد شهادت تمام سرنشینان...
باید بالای پیکر رسید و قطعی گفت...
منتها تا الان ۴ پیکر سوخته را پهپاد پیدا کرده و موثق هست...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۶:۱۸ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اجابت
نفهمیدم عکس را توی کدام کانال دیدم و ذخیرهاش کردم.
یکجوری دستهایش را بالا برده و چشم سر را بسته که احساس میکنم چشم دلش باز شده که اینطور اشک روی خطوط خستهی صورتش راه افتاده.
گرد و خاک یک روز سخت کاری روی لباسش مانده و معلوم میشود هنوز گذارش به خانه نیفتاده.
شاید حتی لبتشنه است و دلش، فرصت نوشیدن آب هم به او نداده
آمده است اینجا زیر سقف آسمان، خاک لباسش را هم نتکانده، دستهای زحمتکشش را به آسمان رسانده و خدا را به حق امام رضا برای خادم امام رضا صدا میزند.
شاید هم لبهای تشنهاش او را به سمتی میکشاند که زیر لب یاحسین هم بگوید.
به دلم افتاده دعای همین یک نفر هم که مستجاب شود عیدیمان را از آقای خوبیها گرفتهایم.
زهره نمازیان
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۰:۳۰ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا