📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش هفتم
خدای من شکرت
یک رب پیش ارتباط با حاج اقای آل هاشم برقرار می شه، امبولانسی آژیر می زند و حاج اقا صدای اژیر رو می شنوه ...
همه به خط می شوند و با امیدی جدید به همراه امبولانسی که محل دقیق رو می دونه به همراه سردار سلامی جلو رفتند.
یک ستون هشت ماشینی به سمت «اوزی» رفتند.
و ما ادامه می دهیم...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۳:۵۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نذر زنده ماندن رئیس جمهور
هوای شهر گرم است و من تازه از اداره به خانه رسیده ام، بدون اینکه گوشی را از کیفم خارج کنم و کار اضافه ای انجام دهم لباس کارمندی را از تنم خارج کرده و لباس خانه داری را تن میکنم با عجله ناهار بچه ها که از ساعتش هم گذشته را آماده کرده و سفره را پهن میکنم.
آخر به قول امیرعلی ساعت شام و ناهار رو شکم تعیین میکنه نه ساعت.
خلاصه ناهار بچه ها را میدهم و همسرم برای سرویس کولر راهی پشت بام میشود ک من به عنوان دستیار و مسئول کلید کولر پایین ایستاده ام. همزمان بچه ها تلویزیون را روشن میکنند و با صدای امیرعلی به خودممی آیم؛
- رییس جمهور سقوط کرد!!!
شوکه نگاهش میکنم یعنی چی؟
- چی میگی امیرعلی؟
- من نمیگم تلویزیون میگه.
ناخودآگاه نگاهم به سمت صفحه تلویزیون می چرخد، چشمانم از حدقه بیرون میزند و خون به مغزم نمیرسد تا جایی که آذربایجان شرقی و غربی را قاطی میکنم و با تجسم چهره رییس جمهور و آقای معتمدیان(استاندار آذربایجان غربی) صدای هق هق گریه ام فضای خانه را پر میکند امیرحسینِ کوچکم خودش را در آغوشم می اندازد و بعد از چند ثانیه سریع آغوشم را رها میکند و قلک به دست جلویم می نشیند می گوید: همه پولام نذر کردم تا آقای رئیسی زنده بمونه.
گریه ام شدت میگیرد و از خدا می خواهم به حرمت نفس های معصومانه این بچه ها نگاهی معجزه آسا به ملت ما کند.
فاطمه یعقوبی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱| ۰:۱۵ | #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
شبیه حرفهای من
هر وقت که این اواخر توی قاب تلویزیون میدیدمش، امکان نداشت که قلبم نلرزد از احساس غرور؛ از اینکه یک نفر دارد حرفهای من را پشت تریبون میزند و همهی دنیا دارد حرفهای من را میشنود. یک نفس راحت میکشیدم. یک لبخند نازک میزدم و همین شد تمام خاطرات خوب من از مردی به نام امیرعبداللهیان.
دلم میخواهد باز هم او را در قاب تلویزیون ببینم؛ با همان جدیت؛ با همان صلابت؛ با همان اطمینان در تک تک کلماتش، اطمینان از درست بودن راهمان در جنگ با اراذل جهان.
کاش باز هم او را ببینم،
کاش باز هم آنها را ببینم!
محدثه اکبرپور
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
ز غوغای جهان فارغ
تازه قوهی قضائیه جان گرفته بود و نفس راحتی میکشیدیم. یکجور نظم و مدیریت خاصی پیچیده بود توی کارها که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس میکردیم.
خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیهی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه. بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید.
برای من و امثال من که همسرانمان بیست و چهار ساعت پشت درهای زندان میماندند و شرایط سخت کار در محیط زندان را تحمل میکردند، این آرامش فضای کار، خیلی محسوس شده بود.
من که خیلی خوب اثراتش را بین حرفهای همسرم میدیدم.
تازه رونق گرفته بودیم که خبر رفتن آقای رئیسی از قوهی قضائیه، همهی آرامش را دود کرد و فرستاد هوا. آه حسرت بود که میکشیدیم. مینشستیم و برای هم خدمات و کارهایی که انجام شده بود و ما دیده بودیمشان را میشمردیم.
روزی که برگهی رأی را توی صندوق میانداختم با خودم گفتم: «هرکس به قدرت مدیریت ایشان شک دارد، کاش بیاید و از من بپرسد تا با مثال و رسم شکل از احوال زندان، برایش توضیح دهم که یک مدیریت خوب چه ها که نمیکند».
شد. رئیسجمهور شد. کفشهای گلیاش را دیدیم. بازدیدهای میدانیاش را هم.
اصلاً یکجور خاصی بود. تازه مردم کشور داشتند مثل ما میشناختندش.
اهل بوق و کرنا نبود که کارهایش را رسانهای کند. مردم هم زیرپوستی دوست داشتنش را توی قلبشان نگهداشته بودند.
تا زد و توی مه نشست گوشهای از یک مسیر صعبالعبور تا ز غوغای جهان فارغ، نفسی تازه کند.
تا خستگیاش را بگیرد و خدا بهمان برش گرداند غوغایی به راه افتاده است.
این بار «سیدابراهیم رئیسی» شده رمز اتحادمان که مهرش توی قلب همهمان جوشیده و یک صدا برایش امن یجیب میخوانیم.
زهره نمازیان
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
ز غوغای جهان فارغ
تازه قوهی قضائیه جان گرفته بود و نفس راحتی میکشیدیم. یکجور نظم و مدیریت خاصی پیچیده بود توی کارها که حتی ما از دل خانه هم این آرامش تزریق شده را حس میکردیم.
خیلی دوستشان داشتم. نه بخاطر هدیهی روز زن که جرینگی به حسابم ریخته شد، نه. بیشتر بخاطر توجهشان به خانواده و همسرِ نیروهایشان بود که به جانم چسبید.
برای من و امثال من که همسرانمان بیست و چهار ساعت پشت درهای زندان میماندند و شرایط سخت کار در محیط زندان را تحمل میکردند، این آرامش فضای کار، خیلی محسوس شده بود.
من که خیلی خوب اثراتش را بین حرفهای همسرم میدیدم.
تازه رونق گرفته بودیم که خبر رفتن آقای رئیسی از قوهی قضائیه، همهی آرامش را دود کرد و فرستاد هوا. آه حسرت بود که میکشیدیم. مینشستیم و برای هم خدمات و کارهایی که انجام شده بود و ما دیده بودیمشان را میشمردیم.
روزی که برگهی رأی را توی صندوق میانداختم با خودم گفتم: «هرکس به قدرت مدیریت ایشان شک دارد، کاش بیاید و از من بپرسد تا با مثال و رسم شکل از احوال زندان، برایش توضیح دهم که یک مدیریت خوب چه ها که نمیکند».
شد. رئیسجمهور شد. کفشهای گلیاش را دیدیم. بازدیدهای میدانیاش را هم.
اصلاً یکجور خاصی بود. تازه مردم کشور داشتند مثل ما میشناختندش.
اهل بوق و کرنا نبود که کارهایش را رسانهای کند. مردم هم زیرپوستی دوست داشتنش را توی قلبشان نگهداشته بودند.
تا زد و توی مه نشست گوشهای از یک مسیر صعبالعبور تا ز غوغای جهان فارغ، نفسی تازه کند.
تا خستگیاش را بگیرد و خدا بهمان برش گرداند غوغایی به راه افتاده است.
این بار «سیدابراهیم رئیسی» شده رمز اتحادمان که مهرش توی قلب همهمان جوشیده و یک صدا برایش امن یجیب میخوانیم.
زهره نمازیان
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
او فقط مثل خودش است
۳۰ اردیبهشت است، دو ماه است که روال همین است... آش همین آش و کاسه همین کاسه... هنوز به از ساعت ۶ صبح بیدار شدن و از ساعت هفت تا ساعت دوی بعد از ظهر سر کار بودن عادت نکرده ام. ساعت ۲ و خوردهای خسته و خواب آلود از محل کار می رسم خانه.
با تصمیم خودم، قرار است فردا حتی با خودم ناهار ببرم و بعد از پایان ساعت کاری تا ساعت ۶ عصر هم سر کار بمانم و یک چند ساعتی خارج از ساعت کاریام از روی دغدغهی شخصی ام اضافه کار کنم. بگویی نگویی خودم را سرزنش میکنم که چرا کاری اضافه تر از حد مسئولیتم قبول کردهام که حالا باید بابتش از کارهای شخصی ام بزنم و تا ۶ عصر سر کار بمانم.
از فکر بیرون میایم،
ناهار را تند تند خورده و نخورده، میروم تا قبل از اینکه از خستگی بیهوش شوم، خودم را به اتاقم برسانم.
به ذهنم میرسد قبل از بیهوش شدن! فضای مجازی را در حد نیم نگاهی رصد کنم.
یکی از گروه ها را که باز میکنم با خواندن خبری کوتاه، نظرم جلب میشود، اما با تصور اینکه اتفاق خاص و جدیای نیست و به خیر میگذرد، از کنارش رد میشوم و برای چند ساعتی! خواب میروم.
با صدای پدر که هر چند دقیقه یکبار صدایم میزند بیدار میشوم.
میخواهد خبر مهمی را به من اطلاع دهد.
ظاهرا موضوع خیلی جدی است..
تلویزیونمان بر خلاف همیشه، یکسره روشن است و شبکهی خبر مراسم دعای توسل در حرم امام رضا جانمان را نشان میدهد، توسلی که برای سلامتی آقای رئیسی و هیئت همراهشان است.
در خودم فرو میروم... شب ولادت امام رضا..، خادمالرضا...
دلم نمیخواهد به افکار منفی اجازه دهم ذهنم را بیازارند. اما از طرفی هم سعی میکنم خودم را برای شنیدن هر خبری آماده کنم...
مثلا برای شنیدن خبر شهادت افرادی که خیلی وقت است به از ساعت هفت صبح تا ساعت دو ی بعد از ظهر که نه...، به ۲۴ ساعته در خدمت مردم بودن، عادت کرده اند...
افرادی که معلوم نیست آخرین باری که در خانهی خودشان و در جمع خانواده غذا خوردهاند کی بوده است.
به رئیس جمهوری میاندیشم که در جایگاه ریاست قوهی قضاییه، مدعیالعموم بود و مطالبهگر، اما شانهاش را زیر بار سنگین ریاست جمهوری برد. پذیرفت که خودش را در موضع مطالبه و پاسخگویی قرار دهد تا دلمان گرم باشد کسی رئیس جمهور است که نوع نگاهش به جایگاه مسئولیت، خدمت است. دلسوز ملت است. تمام زورش را میزند تا بلکه گرهای باز کند و کاری پیش ببرد.
نمیدانم آن موقعی که هلیکوپترشان داشت دچار سانحه میشد، چشمانشان از کم خوابی سرخ شده بود یا نه... خسته بودند و با این وجود به دویدنهای همیشگیشان ادامه میدادند یا نه...
نمیدانم..
امیدوارم سلامت به آغوش ملت بازگردند، اما هرچه که پیش بیاید از خاطرمان نمیرود که آقای رئیس جمهور، داخل ویلایش در حال تفریح لابهلای بوتههای باغِ چند صد متری اش، پایش به گوشهی آلاچیق گیر نکرد که دچار سانحه شود، سوار هلیکوپتر بود... قبلش مشغول مراسم افتتاحیه بود، بعدش قرار بود باز هم کار.... باز هم کار... و باز هم کار...
بگذریم... او مثل خودش است... فقط مثل خودش.
معصومه ترابیان
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ۰:۳۶ | #همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اگر این یک فیلم بود ...
اگر این یک فیلم بود ،قطعا پرفروش می شد .
مثل فیلم ۱۲۷ ساعت که یک کوهنورد ۵ روز توسط یک تخته سنگ در کوه زندانی شد.
حالا نمیدانم انتهای این فیلم چند ساعت میشود ؟؟؟ اما فیلم خوبی میشود، فیلمی دارکِ دارک.
فیلمی با زیر تیتر «هلیکوپتر ریاست جمهوری که مفقود شد»، آن هم در مکانی صعب العبور، آن هم در بدترین وضعیت هوایی. هر چه بر ساعت پیدا نشدن بالگرد اضافه میشود، تعلیق فیلم هم قوت میگیرد.
پدربزرگ، مادربزرگها تسبیح به دست خیره شدهاند به تلویزیون. بزرگترها خیمه زدهاند در ایسنتاگرام و کانالهای خبری مجازی. بچهها اما در آرامش خوابیدهاند، همان آرامشی که زیر سایه همان رئیس جمهور دارند.
از ساعت ۴ بعدازظهر که خبر همگانی شد تا ۷ و ۸ شب مردم به حالت عادی بودند و با یک انشاءالله پیدا میشود روال زندگیشان را طی کردند.
اما از ۸ شب به بعد، قضیه جدیتر شد، جدیتر و ترسناکتر.
رئیس جمهور مملکت با ۲ بالگرد دیگری که همراهش بودند، مفقود شده بود، هیچ خبری از آنها نبود هیچ خبری ... خیلی ترسناک است.
حالا فیلم رسیده است به جاهای حساس، به همان جایی که دیگر نمیتوانی لم دهی و فیلمت را ببینی، باید سیخ بنشینی و زل بزنی به فیلم تا بتوانی استرست را کنترل کنی.
ترسناکتر اما واکنش یک عده از مردم است، آنهای که در پیجهایشان را باز کردهاند و میرقصند و میخندد و مسخره میکنند،
آنهایی که توسل پیدا کردهاند به خرسها و گرگها که امیدمان به شماست. میدانی اینها شرفشان به اندازه همان خرس و گرگ هم نیست. هرچه بیشتر فوکوس میکند روی این دسته از مردم حالت از آدمیزاد بودن بهم میخورد.
آنطرفتر ولی یک عده با چشم گریان ختم و نذر برداشتهاند که سیدشان، مرد میانه میدانشان سالم باشد. چشمانشان گریان است برای این مدتی که از جانش برای وطن مایه گذاشت.
این را از شروع فیلم هم میشد فهمید، رئیس جمهور رفته بود به نقطه صفر مرزی. میدانست هوا خراب است؟ نمیدانست؟
من که میگویم میدانست، اما حتماً سفرش آنقدر مهم بوده و برای ادامه حیات وطن لازم که از دفتر و پشت میز نشینی گذشته و رفته است.
اصلاً همین یک صحنه را هم که ببینی، میفهمی این رئیس جمهور توفیر دارد با آنی که صبح جمعه بیدار شد و گفت خواب بودم.
۱۲ شب است. ۹ ساعت گذشته است و هنوز هیچ خبری نیست.
مردم بی قرارند، یک عده برای پیراهن مشکی که از چنگ لباس در آوردهاند، اما هنوز ته دلشان کور سوی امید هست که به لطف صاحب امروز و آن عمامه مشکیاش بخیر میگذرد.
یک عده هم بی قرار وعدههای دور دور و شلوغ بازیهایشان .
فاطمه آقاجانی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش هشتم
همین الان که پیام میدهم سردار سلامی و سردار پاکپور وارد اتاق شدند.
این طور که مشخص است، جستوجو موفقیت آمیز نبوده.
از چهرههای خسته و ابروهای بهم گره خورده میشود حدس زد. کم کم جمع دیگر فرماندهان هم اضافه میشوند. از صحبت سردار عباسقلیزاده (فرمانده سپاه عاشورا) میشنوم که نیروهای مردمی را برای بعد از نماز صبح سازماندهی میکنند.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۰۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
رئیسجمهور کی میاد؟
-آقاجون کی میاد؟
صدای مامانجون است که هر بار به حیاط میرود و میآید همین سؤال را میپرسد و من هر بار میگویم: «تا یه ساعت دیگه میاد».
روی صندلی مینشیند چشم انتظار آقاجون ... من هم کنارش روی زمین مینشینم و سرم را توی گوشی فرو میبرم، از این برنامه به آن برنامه، میخواهم ایتا را ببندم که متن پر رنگ شده «فرود سخت بالگرد رئیس جمهور» توی چشمم میزند. پیگیر خبر ها که میشوم میفهمم چند ساعت است که بالگرد رئیس جمهور مفقود شده و نیست، خبرها را یکی یکی میخوانم تا به آخرین خبر میرسم، خبر جدیدی نیامده است. مامانجون دوباره میپرسد: «آقاجون کی میاد؟»
این بار به جای جواب دادن به سؤالش میپرسم: «انتظار سخته؟»
غم روی چهرهاش مینشیند و میگوید: «الهی خدا هیچ بندهاشو منتظر نذاره». برایش از انتظاری میگویم که چند ساعت است مانند بیماری واگیرداری بین مردم پخش شده است، چند لحظهای همراهم میشود. هر چه میگویم، با تعجب وای کشداری میگوید و چهرهاش گرفتهتر میشود. وسط حرفهایم بلند میشود و دوباره میرود بیرون. این بار هر چه از من شنیده و هر چه خودش در ذهنش دارد را به زبان میآورد: «رئیس جمهور کی میاد؟»
نرجس تاجالدینی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #چهارمحال_و_بختیاری #شهرکرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش نهم
حجم نیروهای امدادی و مردمی چشمگیر است ولی شرایط آب و هوایی همه را زمینگیر کرده!
از ستون لندکروزهای ارتش که ما همراهشان بودیم فقط ۲ خودروی جلویی دیده میشد.
پ.ن: داخل عکس، شخص پیراهن سفید، خلبان بالگرد دومی است که همراه بالگرد آقای رئیسی در مسیر بودند.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۱۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری چه کم داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی بگویند مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
بیخیال که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
بیخیال که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
بیخیال که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
مریم بهروزبیاتی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #تهران #ملارد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
*در جستوجوی رئیسجمهور*
بخش دهم
یکی از مشکلاتی که نیروهای امدادی باهاش مواجهاند این است که به هر روستایی که میرسند مردم میگویند: «ما صدا را شنیدیم ولی معلوم نیست کدام هلیکوپتر بوده؛ هلیکوپترهای سالم که رد شدن یا هلیکوپتر سانحهدیده...»
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۴۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران*
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش دهم
یکی از مشکلاتی که نیروهای امدادی باهاش مواجهاند این است که به هر روستایی که میرسند مردم میگویند: «ما صدا را شنیدیم ولی معلوم نیست کدام هلیکوپتر بوده؛ هلیکوپترهای سالم که رد شدن یا هلیکوپتر سانحهدیده...»
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۱:۴۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
یا وجیها عند الله...
هنوز چند ساعتی از جدی شدن خبر سقوط بالگرد نگذشته که توی شبستان جا برای نشستن پیدا نمیشود.
شب میلاد برادر خانم است، گوشه و کنار حرم گل آرایی و چراغانی شده، مداح باید مولودی بخواند ولی ذکر توسل گرفته.
زائرها سرشان پایین افتاده، دستهایشان را بالا گرفتهاند و همراه مداح زمزمه میکنند.
انگار چشمهایشان پی چیزی میگردد.
مداح میرسد به يا اَبَا الْحَسَنِ يا عَلِيَّ بْنَ مُوسي، اَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ گریز میزند به روزهایی که سید تولیت آستان قدس رضوی را به عهده داشت، به روزی که دست حاج قاسم را گرفته بود و برده بود میان ضریح غریب الغربا.
صدای آه و گریه از گوشه و کنار شبستان بلند میشود.
فاطمه نصراللهی
قیامشهر | خردهروایتهای قم
@ghiyamshahr
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش یازدهم
بدون شرح!
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۲:۱۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش دوازدهم
انا لله و انا الیه راجعون
وضعیت خوبی نداریم
الان داخل خودروی معاون استاندار هستم.
فقط گریه میکنند.
احتمال ۹۰ درصد شهادت تمام سرنشینان...
باید بالای پیکر رسید و قطعی گفت...
منتها تا الان ۴ پیکر سوخته را پهپاد پیدا کرده و موثق هست...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۶:۱۸ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اجابت
نفهمیدم عکس را توی کدام کانال دیدم و ذخیرهاش کردم.
یکجوری دستهایش را بالا برده و چشم سر را بسته که احساس میکنم چشم دلش باز شده که اینطور اشک روی خطوط خستهی صورتش راه افتاده.
گرد و خاک یک روز سخت کاری روی لباسش مانده و معلوم میشود هنوز گذارش به خانه نیفتاده.
شاید حتی لبتشنه است و دلش، فرصت نوشیدن آب هم به او نداده
آمده است اینجا زیر سقف آسمان، خاک لباسش را هم نتکانده، دستهای زحمتکشش را به آسمان رسانده و خدا را به حق امام رضا برای خادم امام رضا صدا میزند.
شاید هم لبهای تشنهاش او را به سمتی میکشاند که زیر لب یاحسین هم بگوید.
به دلم افتاده دعای همین یک نفر هم که مستجاب شود عیدیمان را از آقای خوبیها گرفتهایم.
زهره نمازیان
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۰:۳۰ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش سیزدهم
انالله و انا الیه راجعون
تایید شد!
شهادت تمامی سرنشینان...
فقط پیکر حاج آقای آل هاشم کمی سالم مانده...
تمام پیکرها سوختند...
یا زهرا...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۷:۰۴ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شیرینی ساکت
دیروقت از اداره برگشتم. فکرم مشغول روایتهای بچهها بود و گوشی چشم دومم شده بود و جای دیگری در افق دیدم قرار نمیگرفت. بعد از مدتی چشمم به جعبه بزرگ شیرینی خیره ماند با تعجب نگاه کردم.
پدرم گفت: «برای ولادت امام رضا علیه السلام خریده بودم بین همسایهها پخش کنیم اما حالا که این سانحه اتفاق افتاد دلم نیومد شیرینی بدم باشه انشاءالله صبح وقتی پیدا شد پخش میکنیم.»
گفت و غرق تفکر به سمت اتاق رفت...
تا خود صبح بیدار و گوش به زنگ بودم.
پدر برای نماز صبح بلند شد همچنان غرق تفکر اما ریزه امید به توشه... نگاهی به جعبه شیرینی انداخت
شش صبح بلند داد زدم: «یعنی چه؟ به بالگرد رسیدند؟ هیچ نفسی نمیزند؟!
پس حاج آقا که بیدار بود؟»
ثانیهها کش آمد کش آمد.
پیام کوتاه، خبر تایید شد «هیچ کس زنده نیست.»
تک نفس باقی مانده برای امید ما خرج می شد!
شیرینی روی میز دیگر شیرین نیست.
شاید هم شیرینیاش برای خبر شهادت آماده شده بود!
مریم یوسفیپور
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۷:۲۰ | #گلستان #گرگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
انگار یادمان رفته بود...
انگار یادمان رفته بود رئیس جمهورها هم شهید می شوند. رییس جمهور برایمان آدمی بود پیچیده در لایه های تو در توی امنیتی که بادیگاردهایش نمی گذارند آب توی دلش تکان بخورد.
انگار یادمان رفته بود وزرا هم شهید می شوند؛ آن هم از نوع امور خارجه اش.
آخرین باری که امام جمعه ای شهید شد را یادتان هست؟ شاید آیت الله اشرفی اصفهانی بوده، امام جمعه کرمانشاه... شاید هم نه. فکر کنم امام جمعه کازرون بود...
طبیعی است البته. از وقتی مانور تجمل باب شد و رونق گرفت، وزرا و معاونهایشان هم ماشین ضد گلوله سوار شدند، چه رسد به رئیس جمهور که حتی برای بازدید از یک کارخانه معمولی با کارگرهای خیلی بیشتر معمولی حاضر نشد از ماشین ضدگلوله اش پیاده شود.
از وقتی صف اول نماز جمعه را جدا کردند و برایش جایگاه مخصوص گذاشتند، دیگر هیچ امام جمعه ای در خطر نبود.
طبیعی است البته؛ شهادت مال آدمهای معمولی است. آدمهایی که با یک هلی کوپتر معمولی بلند می شوند می روند توی کوه و کمر. آدم هایی که جایگاه مخصوصشان، بین مردم، وسط کارگر و کشاورز و روستایی است. آدمهایی که هیچ نسبتی با تجمل ندارند، چه رسد به مانورش. آدمهایی که حتی مانور کارهای به ثمر نشسته و تاثیرگذارشان را هم نمیدهند.
اتفاقا حالا باید خیالمان راحت باشد.
حالا که راه شهادت رئیس جمهور و وزیر و امام جمعه دوباره باز شده است، معلوم است که راه را درست آمده ایم: راه انقلاب را، راه خمینی کبیر را...
شبنم غفاری حسینی
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ۰۶:۰۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حدیث کسا
مخاطبین گوشیام را زیر و رو میکنم. اسم همدانشگاهیم که اهل ورزقان بود را فراموش کردهام.
فکر میکنم شاید خبری داشته باشد. گشتن بی فایده است.
به زهرا خیری زنگ میزنم اهل مراغه است، با خیلی از بچه های دانشگاه ارتباط داشت.
- سلام زهرا از بچه های ورزقان با کی ارتباط داری؟ میخوام ببینم از هلی کوپتر حاج آقا رئیسی خبری ندارن؟
+ چی؟! هلیکوپتر رییسی دیگه چیه؟
- چند ساعتی هست هلیکوپترشون دچار حادثه شده و الان معلوم نیست کجاست.
+ یا امام حسین خودت رحم کن.
«تلویزیون رو بزن شبکه خبر هلیکوپتر رئیس جمهور گم شده!»
این را به اطرافیانش میگفت.
+پروین من بهت زنگ میزنم.
صدای بوق گوشی پیچید توی گوشم.
راه به جایی ندارم. ایتا را باز میکنم. برای گروه هایم میفرستم : ختم چهل حدیث شریف کساء هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای سلامتی رییس جمهورو همراهان شون. اسم خودتون رو بنویسید.
1_ حافظی
لیست چهل حدیث کسا چندین و چندبار تکمیل میشود و دوباره از نو شروع میکنیم.
کمی آن طرف تر صدای مادر را میشنوم که به پدر میگوید:یه چیزی نذر کن برای پیدا شدن رئیس جمهور.
نوزده ساعت چشمهایمان به زیر نویس شبکه خبر دوخته شده. کاش انتظارمان به جمله قرمز رنگ انا لله وانا الیه راجعون نمیرسید.
پروین حافظی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۲۰ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خوش است برای اهلش
پیامهای تبریک و تسلیت بین کانالها و گروهها دست به دست میشود. من اما از پای اجاق گاز چشمم به زیرنویس شبکهی خبر است. منتظر معجزهام.
پدر همسرم چشمهایش را جراحی کرده و مهمان ماست وگرنه دل نداشتم شعلهای توی خانه روشن کنم. دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. بعد از آن هم تا صبح هی بیدار میشدم و با امید خبرها را نگاه میکردم. تکرار بود و تکرار.
تخم مرغ ها را که هم می زنم به این فکر می کنم که جواب محمدرضا را وقتی بیدار شد چه بدهم؟ می دانم اولین سوالش بعد از سلام از آقای رئیسی است. از دیروز عصر تا نصف شب که به زور فرستادمش بخوابد، هزار تا سوال پرسیده. تحلیل سیاسی کرده. حرف های فلسفی زده.
-مامان چرا تو طوفان و مه رفتن؟!
-بابا شاید بنزین هلی کوپتر تموم شده...
-داداش تو متوجه نیستی اگر ابر زیاد باشه هلی کوپتر می خوره به درختای جنگل.
-اگر دشمنا قبلش فهمیده باشن و رفته باشن اونجا...
نگرانی از چشمهایش میبارد. مثل همهی ما که بیقراریم.
نور خورشید صبحگاه بیدارش کرده.
-سلام مامان... چی شد، پیدا شدن؟؟؟
چشمم به زیرنویس است. هنوز منتظرم. به همسرم می گویم:"نمیشه معجزه بشه؟ مثل یونس تو دهن ماهی..."
با اندوه سر تکان میدهد.
پسرم دیگر سوال نمیپرسد. مینشیند و خیره میشود به تلویزیون؛ به زیرنویس شبکه خبر...
آشفته به گوشی نگاه میکنم. عکس سید را توی بغل حاجی می بینم...
طیبه روستا
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۳۰ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای من، ماجراها جور دیگری معنا میشوند
دوازده دی ۹۸رسیدم مشهد.
صبح سیزدهم، میخواستم خوش و خندان به زیارت امام رئوفمان بروم که حاجقاسم را زدند.
بهترین وصف را از آن روز و آن حال، عزیزم، عصمت زارعی، سرود:
«ما خواب بودیم و تو را دیدار دادند…»
چند سری قبلش؟
باز هم مشهد.
این دفعه، چهارم مهر ۹۶. از پایاننامهٔ ارشدم دفاع کرده بودم. سبکبال و خجسته، از همسرم بلیت پرواز مشهد هدیه گرفته بودم بابت دفاع. آیه، دخترم، روی شانههای علی بود که تابوت محسن حججی آمد روی شانههای زوّار امام. وداع شهید در حرم، با مردمی که صدقهسری محسن و محسنها، در امن و امان، آمده بودند زیارت.
همین تازگی؟
سیزدهم دی ۱۴۰۲، اهواز.
رفته بودم از روایت و رسانه بگویم. قرار بود آن روز کرمان باشم برای روایت سالگرد حاجی. نشد. بقیه رفتند و مسیر من افتاد به اهواز.
خوشبخت از معاشرت با زنان اهوازی، روی صحنه مشغول اهدای جوایز بودم که مجری خبر داد ما ماندهایم و زوّار مزار حاجی رفتهاند…
زانوهام سست شد. زیر شانههام را گرفتند. بهت. دریغ. افسوس از باب شهادت که لایق گذر از آن نبودم.
امروز؟
شب ولادتی امام رئوف، همان امامی که حرمش همیشه پناهم بوده. در جشن «پناه» دانشگاه فردوسی مشهد، داشتم برای خواهرها و برادرهام، از آینهها میگفتم، از آینههای حرم که میتوانیم خودمان را در آنها پیدا کنیم. حرفم را از آینهٔ نفاقانگیز شروع کرده بودم، از آینهای در جهان هری پاتر که نه صورتت را، که آرزوی قلبی واقعیات را نشان میدهد. آخرش گفتم اگر حاجی در این آینه نگاه میکرد، حکماً خودش را میدید. او شهادت را زندگی کرد، آرزوی خودش را، حقیقت خودش را.
حالا؟
زمین مشهد خیس باران است.
سرم گیج میرود. نفسم سنگین شده. علی زنگ زد، مثل همان روز که خبر حاجی را داد. من تازه از جشن بیرون آمده بودم.
«هلیکوپتر رئیس جمهور و همراهاش سقوط کرده. هنوز پیدایشان نکردهاند.»
گریه میکنم. دور خودم میچرخم، با گوشی لرزان توی دستهام. زنگ میزنم به منصوره. میگوید دعا کن. میگوید همهمان داریم دعا میکنیم سلامت پیدا شوند. من همیشه دوستش داشتم. همیشه سیدابراهیم رئیسی را دوست داشتم. خیلی دوستش داشتم حتی وقتی خیلی به او نقد داشتم. همیشه به او خوشگمان بودم، سیدی که من را یاد آستان امام رئوفم میانداخت.
نه. دلم نمیخواهد. دلم نمیخواهد امشب، شب ولادت امامجانم، این روایت را هم بگذارم تنگ باقی آن خردهروایتهای کلان که هنوزاهنوز روی قلبم وزنه شدهاند.
نمیخواهم باز من خندیده باشم خوش گذرانده باشم و مردی مردانی در جهانی واقعی تر و سخت تر از جهان کوچک ،من جدی تر از دنیای پاترهدها و فانتزیهای نوجوانی،ام با رنجهای بزرگ با امتحانهای واقعی دست و پنجه نرم کرده باشند. نمیخواهم باز عده ای در لباس ،خدمت با قلبهای مشتاق به کار دویده باشند پریده باشند و من در همان جهان کوچک خودم خیال کرده باشم مشغول کارهای بزرگم یک نفر بیاید مصرع دوم شعر عصمت را از ذهنم پاک کند. یک نفر جلوی ذهنم را بگیرد که این قدر دلواپس و شوریده حال نخواند
«زین پس به نامت پیشوند خون ببندیم؟»
یک نفر بیاید بگوید رئیس جمهور ما و گروه همراهش پیدا شدند باز بند کفششان را محکم میبندند تا تحریمها را دور بزنند تا تلاش کنند حریف ناامیدی ها و نفوذیها و قحط الرجالها و آقازاده ها و غير متخصصها شوند و با سربازان حاجق برای ایرانمان بدوند و ما گاهی دعایشان کنیم و گاهی از اشتباهاتشان حرصمان بگیرد و غر بزنیم.
یکی من را از این کابوس بیدار کند.
پرستو علیعسگرنجاد
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
به خاطر حاج قاسم
نمی خواستم رای بدهم. از صبح تا شب یک تیم شش نفره روی حرف های من نقد وارد کردند، تشویقم کردند تا اینکه یکی شان گفت: بابا ما رو ول کن بخاطر حاج قاسم برو پای صندوق
_اصلا رأی سفید بنداز
بخاطر حاج قاسم تنها حرفی بود که برایش جوابی نداشتم .برای همین رفتم . اما من آدم رأی سفید نبودم. پای صندوق رسیده بودم، مناظره ها و گفتگو ها را دنبال کرده بودم. مدام با خودم مرور می کردم که کدامشان بهتر بود،تا اینکه اسمش را نوشتم و تنها دلیلم صداقتی بود که توی حرف هایش احساس می کردم .بله من با همه عقلانیتم رأی ندادم من با حسم به آقای رئیسی رای دادم . وقتی که رأی آورد خیلی از اطرافیانم خندیدن و گفتن کی رفته پای صندوق ؟ ریاست جمهوری انتصابی بوده و هزار حرف دیگر .اما من برایم مهم نبود من با حاج قاسم به پای صندوق رفته بودم و مطمئن بودم خیلی های دیگر هم مثل من. این را هم می دانستم که این جناب رییس جمهور هم می شود مثل قبلی ها؛ اما نشد انگار این یکی نمی خواهد تاریخ را تکرار کند. وقتی رأی ام را داخل صندوق انداختم همه جور فکر و خیالی درباره آینده ریاستت می کردم به جز این یکی .شاید خیلی ها بگویند کدام کشوری ۴تا مقام مهم کشوری را به این شکل در این مناطق جا به جا می کند اما من فکر می کنم همان صداقتی که از شما دیدم و من را شکار کرد، همان صداقتتان کار خودش را کرد.
فاطمه سادات حسینی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۵۸ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خدا دانای کل است
ساعت 5:50 صبح ایستگاه مترو آزادگان تهران مملو از جمعیت است و همه منتظرند تا قطار برسد و سوار شوند.
یکی دو دقیقه انتظار طول می کشد، قطار می رسد و در میان جمعیت خود را داخل مترو جا می دهم این ساعت از صبح و این میزان از جمعیت منتظر خیلی سابقه نداشته است.
به دلیل ازدحام زیاد جایی برای نشستن پیدا نمی کنم و به همین دلیل سرپا گوشی را مثل 10 تا 12 ساعت اخیر در دست دارم و به سرعت کانال های مختلف خبری و رسانه ای را دنبال می کنم.
خبرها ضد و نقیض است و به همین دلیل سعی می کنم خبرگزاری های رسمی را نیز مرور کنم تا خبر تازه تری از حادثه دیشب برای هلیکوپتر رئیس جمهور به دست بیاورم.
در کنار من و در میان افراد نشسته و سرپا خیلی ها در حال جستجوی خبرها هستند، عده ای در تلگرام و اینستاگرام و عده ای دیگر هم در شبکه های اجتماعی داخلی.
در ایستگاه بعدی پیرمردی سیه چرده با یک ویلچر خالی سوار می شود و در لابلای جمعیت کنار من یک دست به ویلچر و یک دست به میله خودش را جا می دهد.
سراغ ایستگاه مترو شهید مدنی را از من می گیرد، من هم در حد شناخت راهنمایی می کنم که در لابلای صحبت های ما یکی دو نفر دیگر نیز مشارکت می کنند و او از راهنمایی های من قانع می شود.
من همچنان غرق در صفحه عوض کردن و رصد لحظه ای اخبار هستم، هر رسانه ای تلاش می کند که خبر را سریعتر از رقیب مخابره کند ولی محتوای همه خبرها یکسان است.
فعلا خبر قطعی نیست و بیشتر خبرها حول محور هلیکوپتر ترکیه ای می گذرد و رسانه ها لحظه به لحظه در حال مخابره عکس و فیلم از نتیجه جستجوها هستند و هر چند دقیقه یک بار نیز اظهار نظر یکی از مسئولان منتشر می شود.
پیرمرد دستی روی سر و رویش می کشد، ریش سفیدش چند روزی می شود که اصلاح نشده و و هر چند لحظه یک بار فلاسک چای دستش را نیز نگاهی می کند.
باز هم به سوی من بر می گردد، با لهجه ترکی می پرسد: راستی پسرم چه خبر؟
با تعجب بر می گردم و می گویم: سلامتی شما. خوبیم
می گوید: نه پسرم چه خبر از هلیکوپتر رئیس جمهور؟
تازه متوجه می شوم دلیل سوالش چیست؟ و به همین دلیل در جواب می گویم: فعلا خبری نیست جستجو ادامه دارد.
آهی بلند سر می کشد و می گوید: از دیشب که خبر را شنیدم دعا می کنم که آقای رئیسی سالم باشد. خدا به او رحم کند به این کشور هم رحم کند.
من چند وقتی است به دلیل بستری شدن همسرم در بیمارستان امام حسین (ع) خیلی نمی رسم اخبار را دنبال کنم و بلد هم نیستم از این گوشی های جدید استفاده کنم ولی قبلا که مرتب اخبار تلویزیون را می دیدم همیشه در سفر بود.
مکثی می کند و ادامه می دهد: کشور مشکلاتی دارد ولی خدا نکند برای آقای رئیسی مشکلی درست شود واقعا حیف است آدم زحمت کشی بود.
زیر لب دعایی می خواند و باز هم آهی بلند سر می کشد و می گوید: خدای بزرگ خودش دانای کل است، انشالله که قسمت همه را به خیر کند و آنچه که خیر است برای همه مردم ایران پیش بیاید.
آرمان نصراللهی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۹:۱۹ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا