قسم... قسم به روشنایی امید
بخش دوم
فاطمه حاجیعبدالرحمانی | اصفهان
📌 #روایت_پیشرفت
قسم... قسم به روشنایی امید
بخش دوم
یک دقیقه و 55 ثانیه از ترک زمین گذشته است. از چشمهای سایوز، زمین را نظاره میکنیم؛ این گوی سفیدآبیِ معلق در سیاهی مطلق؛ سایوز مرحله به مرحله بارش را سبک میکند و سرعتش همچنان ضرب میگیرد.
ساعت 7 صبح. چشممان روشن! هدهد و کوثر در خانه جدیدشان جا گیر شدند. دل توی دلمان نیست اولین سلام آنها را دریافت کنیم. حمیدرضا میگوید پنج سال است هر روز، این لحظهها را در ذهنش تصویر میکند، خیلی زنده خیلی واقعی؛ لحظهای که هدهد و کوثر اولین جملههایشان را بر زبان جاری میکنند.
عقربه بزرگ در حال گذر از مبدا ساعت، برای سیزدهمین بار است که کلام حیات هدهد بر جان مینشیند. دیدید؟ شماهم دیدید؟ ای کاش ای کاش سیگنالها بغل کردنی بودند.
ساعت ده شب است. هنوز خبری از کوثر نرسیده است. هر آنچه بلد بودیم خواندیم و فوت کردیم تا برسد به خلأ فضا و بپیچد در بیکران و به گوشش برسد. رسید و نشست روی بالهایش و ریخت به جسم مکعبیاش. اولین واژههایی که بر زبان آورد از مدار به زمین افتاد. از لابه لای ذرات هوا عبور کرد و جلوی چشمها روی مانیتور نقش بست. چه قدر این حروف تماشاییاند! چه قدر کوثر و هدهد قشنگ بزرگ شدهاند! روسفید شدیم!
به نام خدایی که شما را برای فضا آفرید و ما را وسیله خلق شما؛
از طرف آنکه چهار سال شما را با عشق پرورید:
امروز سه شنبه. نیمه پاییز سال سوم قرن جدید، ساکنِ مدارِ خورشید آهنگ، شدید و تکهای از وجود من همراه شما به آن بیکران گره خورد؛ جایی پانصد کیلومتر بالاتر از آسمانِ ابریِ امروز. میدانی، اولین جملهی هر فرزندی، وصفنشدنیترین احساسیست که در وجود آدمی سرریز میشود. و تو گفتی نصر من لله و فتح قریب. زمانی بلندای فکر حکمرانان ما، اجاره ماهواره از ژاپن بود و اکنون دانشمند روسی به احترام دانشمندان ایرانی کلاه از سر بر میدارد. چه روزگاری بر ما گذشت!
پیشاپیش این خبر را میدهم که خیلی زود، دیگر اعضاء خانواده هم به شما میپیوندند و منظومه با شکوهتان شکل میگیرد. هدهد من، کوثر من؛ زندگیتان گرم، هدفتان مانا، ارتباطمان برقرار و تا پایان عمر در مدار...
فاطمه حاجیعبدالرحمانی
سهشنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲.mp3
24.84M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲
شهیده کرباسی
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۳.mp3
13.15M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۳
آیه
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
دوشنبه | ۳۰ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
اجازه
من اصلا علاقه به طلا نداشتم و ندارم.
گوشوارهی خواهرم شکسته بود و من گوشوارهام را به خواهرم دادم چون میترسید گوشش بگیرد و برود دوباره گوشش را سوراخ کند.
بعد مامانم برای تولدم برایم گوشواره هدیه گرفت و من فقط گوشوارهام را دوست داشتم چون هدیه بود.
بعد که شنیدم میشود طلا هدیه داد به جبههی مقاومت، دنبال موقعیت بودم که بدمشان.
نمیخواستم کسی بفهمد که دارم گوشوارههایم را میدهم. چون اصلا فکر نمیکنم کار مهمی کرده باشم و میخواستم این کار ارزش کوچک خودش را داشته باشد. بعد چون باید مادر و پدرم راضی میبودند بهشون گفتم.
به مادرم هم گفتم به کسی نگوید. پدرم گفت باشه ولی معلوم بود من را جدی نگرفته بود.
صبح حدود ساعت هشت رفتم و گوشوارههایم را هدیه دادم.
بعد آمدم خانه و به پدرم گفتم و پدرم گفت «قبول باشه»
ما حاضریم از مهمترین وسیلههایمان بگذریم تا جبههی مقاومت موفق بشود.
من به شخصه کار مهمی انجام ندادم ولی اگر این کار جمعی باشد، قطعا تاثیر بیشتری میگذارد.
و به عنوان یک نوجوان به بقیه هم توصیه میکنم که یک همچین کاری انجام بدهند و اصلا به این فکر نکنند که چیزی که دارم میدهم واقعا به جبهه مقاومت میرسد یا نه.
ما اگر نیّتمان درست باشد قطعا عمل ما تاثیرگذار خواهد بود.
زینب ناصری
شنبه | ۱۹ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۴.mp3
19.56M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۴
من جاسوس بودم!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
چهارشنبه | ۲ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #سوریه
روایت موکب مشهدیها
کنار یکی از بچهها مینشینیم و روایت موکب را میشنویم:
آقای بابک از موکب میگوید:
از اینکه هیچ چیز از ایران نیاوردند؛
و هر چه هست همینجا تهیه میکنند و دیگ و گاز امانت گرفتهاند.
میگوید: خرید از سوریه موجب رونق کاسبی بازار زینبیه میشود.
میگوید:
روزی بیش از سه هزار غدا طبخ میکنند. که حدودا چهار میلیارد هزینه دارد؛ و چهار میلیارد را مشهدیها واریز میکنند.
میگوید: روز اول مردم لبنان تماشا میکردند و حالا موکب را لبنانیها میچرخانند.
میگفت خانمها دور هم مینشینند سیب زمینی پوست میکنند و خودشان از بازار سیب زمینی خردکن دستی خریدهاند.
از اینکه بچهها پای کار موکب هستند.
خلاصه همین آشپزخانه حال اهالی ساکن در حسینیه را خوب کرده.
پیام همین موکب کوچک این است که اگر ما زمینه مشارکت مردم را فراهم کنیم حال مردم خوب میشود.
ساختمان مسکونی بلندی بر حیاط مشرف است و پنجرههایی که رو به حیاط باز میشود.
و در هر وعده سطلها را به طناب میبندند و از پنجره آویزان میکنند و غذای نذری حضرت زینب را دریافت میکنند.
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
سهشنبه | ۲۲ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا