📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش ششم
عطر آرد بریز خورده توی مهمانسرا پیچیده بود؛ عطر گلاب. حس اینکه توی خانه، کنار مادر و مادربزرگ هستم تمام غربتی که داشتم را از بین برد. دنبال علتش بودم که در آسانسور باز شد، خانمی با دو بشقاب حلوای تزئین شده که عرق تمام صورتش را پر کرده بود، ایستاده بود.
سلام کردم و با ذوقی که اگر مادرم بود نگاه می کردم به او زل زدم.
اول پرسیدم؛ مشهدی هستین؟
گفت؛ نه مسافرم
گفتم؛ تو مسافرت همچین حلوایی؟ با این بو و رنگ؟!
بشقابهای حلوای تو دستش لرزید و بغضش را خورد و گفت؛ برا آیت الله رئیسی درست کردم، سخت نبود، ان شاء الله به روحش برسه.
در آسانسور باز شد بشقاب ها را روی پیشخوان گذاشت و تعارف کرد. تکه ای از حلوا توی دهانم گذاشتم و پیشانی اش را بوسیدم و فقط گفتم؛ مردم با معرفتی داریم.
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش هفتم
داوطلب بود برای امداد در مواقع اضطراری. آرام بود و با لبخندی حرفهایش را می زد. می گفت؛ آقای رئیسی در مسیر ولایت و رهبر قدم برداشت. باید این عزت رو پیدا می کرد.
اشکش را از زیر عینک آفتابی اش گرفت و ادامه داد: این انقلاب از این مردها کم نداشته و نداره...
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوسوم
میکروفون تازه کارش را شروع کرده بود اما همه چند ساعت قبل منتظر نوحه بودند.
اشکهایشان را جمع کرده بودند تا آخرین دیدار را با اشک وداع کنند.
بعضیها هم در سکوت به جایی نامعلوم خیره بودند. معلوم بود دارند حرف هایشان را بالا و پایین میکنند تا برای آخرین بار با رییس جمهورشان در میان بگذارند. هنوز هم امید داشتند که درخواستهایشان، بی جواب نخواهد ماند.
قرار بود این بار به جای نامه، درخواستها دلی باشد.
ادامه دارد...
مهناز کوشکی | از #سبزوار
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش سیزدهم
اینجا همه روضه سکوت گرفتهاند. از هیچ کس صدایی در نمیآید. السلام نماز صبح را که دادند همه بیهوا ساکت شدند.
تاریکی دارد ذره ذره میرود و ما مثل آدمهایی که عزیز از دست دادهاند زبان به کام گرفتهایم و حرفمان نمیآید. هیچکس حرفش نمیآید اینجا. فقط صدای پای ماست که توی خیابانهای منتهی به حرم میپیچد. آرامش قبلِ طوفان است انگار...
ادامه دارد...
محدثه نوری | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۴:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد خیابان امام رضا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش چهارهم
ابراهیم که رخ نشان می دهد پیرمرد بی اختیار می رود سمت ماشین حمل پیکر. این را از پاهایش می شود فهمید. انگار روی زمین می کشندشان. دور میدان بسیج ایستاده ایم و ماشین به میدان نزدیک می شود. چشمش که به تابوت می افتد بی اختیار اشک می ریزد و با صدای بلند می گوید آخی...آخی...قلبم آتش می گیرد.
جمعیت تازه متوجه آمدن ابراهیم می شود. سیل جمعیت سرازیر می شود سمت پیکر. پیرمرد را دیگر نمی بینم. نگرانشم. نمی توانست روی پاهایش بایستد. چند دقیقه بعد دوباره می بینمش. چسبیده به میله ی دور میدان. پاهایش جوابش کردند ولی او محکم تر از قبل ایستاده و پیکر ابراهیم را بدرقه می کند.
ادامه دارد...
محمد اصغرزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۴:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش پانزدهم
عزیزِ چند ملت بودی؟
یک پاکستانی دارد برات پرچم میچرخاند، سرود افغانستانی پخش میشود، مردِ عراقیِ کنارم اشک میریزد...
عزیزِ چند ملت بودی؟
لحظات پیش از ورود پیکر رئیسجمهورِ شهید به خیابان امام رضا
ظهر روز تشییع
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۲۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش هشتم
مگر چقدر می شود آدم بغض بخورد و به هق هق نرسد؟
خبر گم شدن آقای رئیسی را شنیده بودیم. قصه قاصدکی که قرار است خبرهای خوب بیاورد برای پسرم امیرعلی تعریف کردم و خواباندمش و خودم روبروی تلویزیون ولو شدم. ساعت با سه عقربه اش داشت کارش را می کرد می چرخید و می چرخید. و ساعتها می گذشت و هنوز گم شده مان پیدا نشده بود
صبح شد و ما باید اولین روز ایران را بدون رئیس جمهور می داشتیم. امیرعلی هنوز خواب بود انگار می خواستم از نگاهش فرار کنم به سمت قبر شهید گمنام داخل پارک محله راه افتادم. نشستم و نشستم. اما باید برمی گشتم.
در خانه که باز شد امیرعلی در را باز کرد، سرگرم باز کردن بند کفش هایم شدم. بریده بریده گفت: «رئیس جمهور...»
سرم را بالا آوردم.
باور اینکه یک بچه هشت ساله اینطور اشک بریزد برایم سخت بود. دوتایی توی پله ها کلی گریه کردیم.
زهرا کوچولوی مشهدی هم می گفت خیلی ناراحت شده. خدایا چطور بنده هایی که برا خودت جدا می کنی اینطور دوست داشتنی میشن؟
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۴۵ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش نهم
کجا می روی؟ اینجا مگر مشهد نیست؟ حرم پشت سرت هست.
هیچ زمان یادم نمی آید مشهد باشم و به جهت خلاف حرم قدمی بردارم. اما امروز وسط آفتاب همه پشت به حرم در حرکتند... می روند به استقبال خادمش.
آری اینطوری ست که امام رضا خودش به عاشقهاش میگه برین با خادمم برگردید و به خودم بسپارینش...
من هم می روم از استقبال تا بدرقه
ادامه دارد...
رحیمه ملازاده | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش شانزدهم
از قوچان حرکت کردیم
چوپان لاغر اندامِ بلندقدی با چوبی که در دست داشت و گوسفندانش را کنترل میکرد توجهام را جلب کرد. رفتم نزدیک.
خسته نباشید گفتم، اهل کجایین؟
با دست به تابلوی آبی رنگی که کمی اونورتر بود اشاره کرد و گفت سرک چناران.
پرسیدم احوال مردم کشور چطوره؟
آهستهتر حرکت کرد،
با لهجه محلی خراسانی
گفت رئیس جمهورمون رو از دست دادیم خادم الرضا رو از دست دادیم
میخوایین حالمون چطور باشه دله همه درد میکنه براش!!
گفتم: چقد میشناختینشون؟
گفت: همه دوست دارنشون، چون به مردم خدمت کرد، برای ملت خوب بود به فکر مردم بود.
گفتم: داریم میریم حرم
گفت: تشیعشون؟
بغض کرد: التماس دعا دارم ازِشون...
تصویر
ادامه دارد...
سارا عصمتی | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰ | #خراسان_رضوی #قوچان در مسیر #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیوچهارم
به سراغ مردمی که در گوشه میدان جانباز بیرجند ایستاده بودند رفتم. چهرهها دلتنگ و غمگین و محزون بود. علاقهای به حرف زدن در این وضعیت نداشتند. در آن جمع از یک نفر که مسن تر بود دلیل آمدنش برای بدرقه نماینده شان در مجلس خبرگان را پرسیدم.
گفت: آقای رئیسی به گردن همه ما حق دارد. او خودش از قشر ضعیف و محروم جامعه بود و درد محرومان و فقرا را خوب درک میکرد و میفهمید.
با احترام و تواضع سر سفره عشایر و محرومان می نشست و هر غذایی که داشتند میخورد. معروفترین غذای محلی اینجا کشک است، وقتی می آمد میگفت غذای محلی بیاورید...
یک سری افراد هستند که در رفاه بزرگ شده اند و وقتی به جایی می رسند از مردم طلبکارند ولی آقای رئیسی این طور نبود. از جنس مردم بود. سید، ساده زیست و خودمانی و خودساخته بود، خدا رحمتش کند.
ادامه دارد...
محمدصالح قدیری | از #یزد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۹:۳۵ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش هفدهم
محل اسکان توی خط پرواز است. هر بار که صدای هواپیما بلند میشود، دلم به تلاطم میافتد؛ شاید این پرواز حامل سید عزیزمان باشد؛ شاید او را پیش از موعد مقرر آورده باشند. طاقت نمیآورم. لباس میپوشم و به خیابان میروم.
با دیدن جمعیت عزادار و دلشکسته و صدای مداحیِ «خبر پر از داغه» میبارم و به شهر مشکیپوش نگاه میکنم. دختر جوانی که عکس سید شهیدمان را در دست گرفته، عکسش را زمین میگذارد؛ مهرش را روی آن میگذارد و پشت سر جمعیت، روی آسفالت داغ کف خیابان به نماز می ایستد. بیاختیار کنارش میایستم و قامت می بندم؛ چه قامت بستنی. هیچکس نگران چادر و لباس خاکیاش نیست؛ همه در یک صف، در یک خط. بعد از نماز، با دلی شکسته دعای فرج میخوانند. دیگر همه به استغاثه افتادهاند. همه فهمیدهایم تا نیایی گره از کار جهان باز نمیشود و داغ است پشت داغی دیگر
ادامه دارد...
نجمه خواجه | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۳۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت مشهد
بخش هجدهم
"سادات خانم اینجا قانون برای همه یکسان است
اگر لیسانس داشتی شاید میتوانستم دستت را اینجا بند کنم. اما با این شرایط کاری از من ساخته نیست."
پسرعموی پدرم بود. اما در تمام مدت مسئولیت هایش نه تنها برای ما بلکه برای هیچ کدام از قوم و خویشش پارتی بازی نکرد. اهل تبعیض نبود.
حتما این روزها خانهی مادرش را در فضای مجازی دیدهای...
حتی همسایهها باورشان نمیشود اینجا خانهی مادر رئیسجمهور مملکت است...
اینطور بود، برایش فرقی نداشت.
راست میگفت، توی جمعیت بیرق فاطمیون مرا کشید سمت خودش.
با مرد پرچمدار همکلام شدم. میگفت سید اهل تبعیض نبود. میگفت او به همه مسلمانانها به یک چشم نگاه میکرد. فرقی نداشت افغانستانی باشی ، پاکستانی باشی یا عراقی....
آرزو صادقی | از #سمنان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا