═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_چهل_و_سوم
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۱۲۵_۲۱۵۷۳۷۱۹۸_۲۵۱۱۲۰۲۲.m4a
15M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_چهل_و_سوم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_چهل_و_سوم
چادرم را سر کردم جلوی آینه خودم را دیدم ، خیلی هم بد نبودم ، ابروهایم را با انگشت صاف کرده و دستم را روی صورتم کشیدم ، بی سر و صدا رفتم پایین ...
سوار ماشینش شدم با نگرانی گفتم :
+ سلام خیره ان شاالله
_ سلام خوبی ... بله خیره نگران نشو ...
در دستهاش دو تا معجون بود یکی از آنها را با ذوق ازش گرفتم
+ به به.... ممنون ازت... آخه از ظهر به بعد ازت بیخبرم
الان ... این ساعت.... جای نگرانی داره خب
_ نوش جونت ...
آره کار داشتم ... یعنی جلسه بود ...
مشغول خوردن شدیم
زیر چشمی نگاهش میکردم
مرموز بود
شایدم خسته
تشخیص نمیدادم
_ چه خبر ؟
همانطور که مشغول خوردن بودم با هیجان تعریف کردم :
+ خدا رو شکر کارهام داره ردیف میشه
برای اون چند روزی که میریم مشهد دانشگاه و موسسه رو هماهنگ کردم
مشاوره هام رو هم جا به جا میکنم تا با خیال راحت بریم
متفکر گوش میداد و معجونش را بازی بازی میخورد .
+ گفته بودی برام سورپرایز داری نمیخوای بگی چیه ؟
انگار که یک دفعه یاد موضوعی افتاده باشد
برگشت و معجونش را روی صندلی عقب گذاشت و کیفش را برداشت
چراغ داخل ماشین را روشن کرد و داخل کیف دنبال چیزی گشت
.یک کاغذ پیدا کرد
_ آها ... ایناهاش ....
معجون من هم تمام شد
ظرفش را گرفت و گذاشت کنار ظرف پر خودش روی صندلی عقب .
+ ممنون ازت خیلی چسبید
تو چرا نخوردی پس؟
_ نوش جونت ... میلم نبود ...
کاغذ را دستم داد
+ این چیه دیگه ؟
کامل به سمتم برگشت :
_ طیبه جانم این همون سورپرایزی هست که گفته بودم
بازش کردم
رسید جواهر سازی بود
_ یه تیکه طلا برات سفارش دادم
نمیگم چیه و چه شکلیه که لو نره
با تعجب و کمی ناراحت گفتم :
_ اینجا نوشته ... گردنبنده... خب ... چرا رسیدشو دادی به من ... تاریخ این که برای یه روز قبل از سفرمونه ...
سرش را پایین انداخت ...
_ آخه ... چطوری بگم ...
+ وا مرتضی حرف بزن ببینم داستان چیه ؟
با چشمانی خسته و شرمگین نگاهم میکرد:
_ ببین عزیز من ... باید برم ... متاسفانه شرایطی پیش اومده و یه ماموریت فوری بهم دادن ...
یک لحظه ده ها تصویر از جلوی چشمانم رد شد
محمد ...
مهدا و هدا ...
راحله
عمه فاطمه
مشهد
سالهای دوری ....
باید مسلط می بودم
این اولین چالش شغل مرتضی در زندگی مشترک ما بود
در همان چند ثانیه به خودم نهیب زدم :
+ تو مگه نمیدونستی شغل مرتضا چیه
پس جمع کن خودتو
به زور لبخند زدم :
+ وا خب حالا چرا قیافتو اینجوری میکنی
کاره دیگه
پیش اومده
فدای سرت
با خجالت گفت :
_ یه دونه ای ...
این که میگی از خانومیته
ولی من خجالت زده ام واقعا
برنامه هه رو بهم میزنم
جدی شدم و گفتم :
+ فدای سرت
فدای سر امام زمان
دیگه به خاطرت کارت سرت پایین نباشه ها
مهربان نگاهم میکرد
انگار یادش رفته بود که ما هنوز محرم نیستیم
با ادا و اصول گفتم
+ میدونم خیلی ماهم
میدونم الان داری تو دلت میگی خدایا مرسی که این ماه رو دادی به من
ولی اونجوری زل نزن به من خجالت میکشم
در تاریکی ماشین سرخ شدنش را دیدم ، با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت :
_ ببخش ... یه لحظه یادم رفت ...
چند لحظه سکوت شد ...
هر دو به رو به رو خیره بودیم .
_ طیبه دلم برات تنگ میشه ... تند تند آنلاین باش لطفا ...
صورتش را از من گرفت تا اشکهایش را نبینم
+ کی باید بری ؟
با ناراحتی گفت :
_ یک ساعت دیگه
باز هم سکوت ...
+ مرتضی !
به سمتم نگاه کرد
_ جانم
+ بلدی صیغه محرمیت بخونی ؟
با چشمهای گرد شده گفت :
_ خوبی ؟
+ بلدی یا نه ؟
یه کم بلند تر جواب داد :
_ آخه من چرا باید بلد باشم صیغه بخونم ؟
تا حالا چند بار صیغه خوندم ؟
یه حرفی میزنیا ...
با شیطنت و عصبانیت مصنوعی گفتم :
+ اگه بلد بودی که موهاتو دونه دونه میکندم
همانطور خیره نگاهش میکردم
با لبخندی به پهنای صورتش گفت :
_ چی میگیییی؟
جدی میگی ؟
با خنده و شیطنت و دلخوری تصنعی پاسخ دادم :
+ معلومه که جدی میگم
میخوام قبل رفتن حداقل یه ماچت کنم
هر دو مثل برق گرفته ها بدون اینکه هماهنگ کنیم رفتیم سراغ حضرت گوگل
" چگونه صیغه محرمیت بخوانیم ؟ "
_ طیبه پیدا کردم
اینجا نوشته ...
+ ببینم ... آره خودشه ... خوبه همین
با نگرانی پرسید ؟
_ مطمئنی ؟
با عصبانیت گفتم :
+ بخون وقت نداریم
_ اینجا نوشته تو باید بخونی
از روی صفحه گوشی خواندم :
+«زَوَّجتُکَ نَفسِی فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ، عَلَی المَهرِالمَعلُوم »
به مرتضی نگاه کردم
با لبخند گفت :
_ «قَبِلتُ التَّزویجَ»
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی