✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_اول
کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد.
مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ...
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم #شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند.
دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد.
با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
چند دقیقه فقط #گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند.
آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد.
۹۰ درصد مشاوره هایم #سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ...
و باید بگم که #خداحافظی ای هم در کار نیست.
بعد از اولین گفتگو به هم #متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد ؛ وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ...
شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد.
دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم.
به عنوان اولین داستان از مجموعه خاطرات یک مشاور داستان #خیانت_شیرین و زندگی پر از درس شیرین را برایتان انتخاب کردم ؛ می دانم شما هم مثل من با زندگی او #زندگی خواهید کرد پس این شبها با من همراه شوید.
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است)
═══••••••○○✿
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_بیست_و_هفتم
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
دلم برای دست هاش ،محبت هاش تنگ می شه دلم برای خنده هاش و اخم هاش و همه ی خاطراتش تنگ میشه،اما...
+اما باید خودت رو پیدا کنی...
شیرین باشی و خودت رو دوست داشته باشی مگه نه؟
با لبخند کمرنگی تایید کرد .
_هر روز برات یه آموزش ارسال می کنم،باید کلی سیاست زنانه یادت بدم.
+خانوم کشاورز سیاست های زنانه که دیگه به درد من نمی خوره...
_قرار شد شیرین رو دوست داشته باشی،شیرین باید اینجور سیاست ها رو بلد باشه.
بعد از رفتن شیرین با آقا مسعود تلفنی صحبت کردم ، و قرار گذاشتم ، بی تاب بود...
به صبر دعوتش کردم.
-به من اعتماد کنید آقا مسعود ، ما هر دو می خوایم به شیرین کمک کنیم اما با عجله کار درست نمیشه.
با مادر و مادرشوهر شیرین حرف زدم ، همه ی ماجرا را برایشان توضیح دادم ، مادر ها هم قول همکاری دادند.
هر روز یک کلیپ آموزشی از خودم برایش می فرستادم و او هر شب گزارش می داد.
با صدا و تصویر من اخت گرفته بود .
گاهی حسرت می خورد که کاش زودتر این آموزش ها را به دست آورده بود.
از پیشرفتش #راضی بودم هم حالش بهتر شده بود و هم کاملا برای اشتباهاتش راه حل پیدا کرده بود.
شبی که فردایش عقدکنان عاطفه بود شیرین تماس گرفت.
بهم ریخته بود و کمک می خواست تا آرام شود.
_شیرین جان فردا تنها نمون برات خوب نیست یه لباس خوشگل بپوش می خوام ببرمت مولودی.
با اکراه و تعارف پذیرفت.
فردا شیرین آمد ، مرتب شده بود با یک لباس برازنده ، از هفت قلم آرایش خبری #نبود و معصومیت صورتش بیشتر به چشم می خورد.
_چند دقیقه منتظر باش الان کیفمو میارم با هم میریم.
از اتاقی که شیرین در آنجا نشسته بود خارج شدم ، به آقا مسعود نگاهی انداختم و هر دو سری تکان دادیم
اقا مسعود وارد اتاق شد و در را بست.
چند دقیقه صدایی نشنیدم و بعد گریه های هر دو آرام آرام به گوشم رسید...
مسعود را توجیه کرده بودم که چه بگوید و چگونه از دل خانمش در بیاورد.
سپرده بودم موقع رفتن در را ببندند و بروند خانه که همه خانواده آنجا چشم انتظارشان بودند.
پشت فرمان ماشینم که نشستم از شوق اشک می ریختم و تا کرج با خدایم عاشقانه نجوا می کردم.
شیرین قوی شده بود و مسعود به اشتباهاتش پی برده بود.
هنوز زخم های زیادی بود که باید #ترمیم می شد و ساعت های زیادی که شیرین و مسعود باید آموزش می دیدند تا کاملا به زندگی مسلط می شدند.
باید با هم بیشتر حرف می زدیم اما ...
هرچه بود ...
این پروژه هم به #ساحل_آرام رسیده بود.
پشتیبانم پیام گذاشته بود که :
مشاوره ی اضطراری پیش اومده
و باز من بودم و جاده و راهی که میرفت تا خاطره ای دیگر بسازد .
تمام ...
#قسمت_بیست_و_ششم
#قسمت_بیست_و_پنجم
#قسمت_بیست_و_چهارم
#قسمت_بیست_و_سوم
#قسمت_بیست_و_دوم
#قسمت_بیست_و_یکم
#قسمت_بیستم
#قسمت_نوزدهم
#قسمت_هجدهم
#قسمت_هفدهم
#قسمت_شانزدهم
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_چهاردهم
#قسمت_سیزدهم
#قسمت_دوازدهم
#قسمت_یازدهم
#قسمت_دهم
#قسمت_نهم
#قسمت_هشتم
#قسمت_هفتم
#قسمت_ششم
#قسمت_پنجم
#قسمت_چهارم
#قسمت_سوم
#قسمت_دوم
#قسمت_اول
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_اول
مه همه جا را گرفته بود چشمهایم جایی را به درستی نمیدید ...
دستانم را بیهدف در هوا چرخاندم و با تمام وجود فریاد کشیدم :
کسی نیست ...
آهای کسی نیست...
از میان مه غلیظ پیکر مردی را دیدم که به سمتم میآمد خوشحال شدم و به طرفش دویدم دستانش را دراز کرد به دستان مردانهاش نگاه میکردم برایم آشنا بودند اما نمیتوانستم تشخیص بدهم که دستان چه کسی است.
پشت سرم را نگاه کردم هیچ چیزی جز مه نبود رو به مرد گفتم :
داشتم از ترس غش میکردم ممنون اومدید کی هستید شما ؟
حرفی نزد فقط دستهایش را به نشانهی این که دستش را بگیرم حرکت داد هیجان زده دستان لرزانم را به طرفش بردم یکصدایی در گوشم فریاد میزد دستش را بگیر و خودت را نجات بده و یک ندایی در قلبم میگفت او یک غریبه است و نامحرم ، نگاهم به دستهای لرزان خودم و دستان محکم او خیره بود ...
صدای بیامان زنگ تلفن از سمتی دور به گوشم رسید مثل مسخ شدهها بیاختیار به سمت صدا حرکت کردم در حال دور شدن برگشتم تا هیبت مردانهاش را برای آخرینبار ببینم ، تصویر عجیبی بود مه غلیظ و مردی ناشناس با دستهایی که در هوا منتظر بود...
دلم میخواست برگردم مه را کنار بزنم دستهایش را بگیرم...
صدای زنگ هشدار تلفن قطع نمیشد قدمهایم بیاختیار مرا به سمت صدا برد.
چشمهایم را بهسختی باز و بسته کردم هنوز خواب و بیدار بودم یکباره مثل برق گرفتهها روی تخت نشستم هراسان زنگ هشدار تلفن را قطع کردم و با دیدن ساعت محکم روی سرم زدم :
خااااک تو سرت ده دقیقه دیگه نمازت قضا میشه بدبخت تو آدم نمیشی ...
از تخت شیرجه زدم پایین و به دستشویی رفتم به در و دیوار میخوردم وضو گرفتم و چادر نمازم را کجوکوله سر کردم ، یک مهر از روی میز شلوغ برداشتم:
اللهاکبر...
السلامعلیکم و رحمتالله و برکاته ...
با یک حرکت از روی تخت گوشیم را قاپیدم و با نگاه به ساعت آهی از سر آسودگی کشیدم حال کسی را داشتم که انتهای مسابقه دو و میدانی از روبان قرمز رد شده لبخندی از سر رضایت زدم که :
بععله بالاخره در دقایق آخر نماز رسیده بودم پیروزمندانه همانطور که نفسنفس میزدم به اتاق شلوغ نگاهی انداختم و برنامه امروزم را در ذهنم مرور کردم از هیجان کار امروزم لرزه شیرین بر بدنم نشست ...
تا ظهر به کارهای عقب افتاده ام رسیدم و مثل همیشه وقت رفتن فرصتی برای کمک به مادرم نداشتم با شرمندگی به او و ظرفهای نشستهی نهار نگاه کردم.
گوشیم زنگ خورد به تأکیدات آقای رضوی عادت داشتم لب و لوچه ام آویزان بود اما سعی میکردم لو نروم پس با لحنی مؤدب گفتم :
_سلام روزتون بخیر
+سلام خانم ابراهیمی دیر نکنی ها
_چشم چشم خیالتون راحت دارم حرکت میکنم +رکوردر باتری رم همهچی رو برداشتی
_بله بله خیالتون راحت
+خانم ابراهیمی دیگه توصیه نکنم همهچیز و ضبط کنید سوالهای خوب بپرسید توی این یک ماه ببینم چه میکنید دیگه
_بله حتما
+ از اونجا دراومدید بهم خبر بدید ببینم چی شد
_چشم امری ندارید
+برید به خدا میسپارمتون
_خدانگهدار
+با خودم گفتم:
یه چیز و چند بار میگی بچه نیستم که ...
اما ته دل خودم هم شور میزد :
_خدایا الهی فدات بشم دوهزار تومن نذر امامزاده حسن میکنم خودت همه چیزو ختم بخیر کن.
سه سالی هست که در کنار تحصیل با این نشریه همکاری میکنم هم کارم و هم محیط کارم را خیلی دوست دارم اما اینبار و این ماموریت برای همه ما فرق میکرد.
هوای سرد اواخر پاییز وادارم کرد تا پیچ بخاری پراید را تا آخر بپیچانم طبق معمول صدای ضبط ماشینم زیاد بود و با ریتم مداحی سرعت رانندگی من هم تغییر میکرد در حال زمزمه کردن مداحی بودم که یاد خواب دم صبح افتادم و آه کشیدم، هرچقدر در خواب گیج بودم و او را نمیشناختم در بیداری برایم آشنا بود بیاختیار قطرات اشک گرم بر گونههایم میریخت از دور گنبد امامزاده حسن را دیدم و دست بر سینه عرض سلام کردم همانطور که در حال رانندگی بودم گوشی را برداشتم و فایل صوتی ضبط کردم سلام نسرین جان خوبی خوشی دختر خوب من بالاخره دارم میرم پیش استاد مقدم دعا کن دیگه خواهر جان راستی دیشب خواب آقا رسولو دیدم.
بعد با هیجان ادامه دادم :
نسرین اونننقدر از خودم خوشم اومد تو خواب هم میدونستم نامحرمه و دستشو نگرفتم ، درسته جوابم منفیه اما لطفاً برام ازش خبر بگیر خوابشو دیدم نگرانش شدم جوون مردم ببین در چه حاله من دیگه رسیدم دفتر خانوم مقدم دو سه ساعت دیگه زنگ میزنم .
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
═════᪥●♥️⃟ ᪥ ⃟●﷽♥️᪥════
سلام وقتتون بخیر و مهدوی
شکایت از نوجوانیم را به چه کسی عرضه کنم ، چه کسی حاضر است این شکایت را از من بشنود ؟!!
خدای مهربان در قرآن و پیشوایان دین در کلمات نورانیشان همه آنچه را که زمینه پرواز انسان را فراهم کند گفته اند ...
اما گاهی این گفته های نورانی ، به گوش من و شما نمی رسد . مقصر کیست ...؟!!
کاری نداریم؛
اما این را باید دانست که نوجوانی همان دورانی است که قلب ، تشنه نور است و در تب و تاب آن می سوزد ، اگر نور نیامد و انتظار نوجوان بی پاسخ ماند ، ظلمت قدم زنان وارد می شود ، چرا که خانه قلب از مهمان خالی نیست ؛
مهم اینست که قلب ، میزبان چه کسی خواهد شد ...؟!!
قلبی که می تواند مهمان نورانی ترین انسان و کاملترین بنده خدا ، یعنی امام زمان عج الله باشد چرا میزبان شیطان و دوستانش شود ...؟!!
نوجوان در دورانی به سر می برند که عاشق کمال و شیفته جمال هستند.
اگر از کمالات آن انسان وارسته و جمال زیبایش برای آنها گفته شود بدون هیچ درنگی ، دل به او می دهند ...
و من از کسانی هستم که از نوجوانیشان شکایت دارند ؛
چرا که به من نگفتند یا گفتند ؛
ولی به من نرسید یا رسید ؛
و با غفلت نخواستم توجه کنم که امام مهربانی ها نامش مهدی عج الله هست ؛
دوستدار انسان ها و شیفته جوانان است تا برای یاریش ، آستین همت را بالا زنند و قدم در راه خدمت او به سرعت و محکم بردارند و عمر خویش را صرف آن وجود عزیز ، که امام زمان ماست کنند.
اگر از نوجوانی با انسان کامل و الگوی شایسته ام آشنا می شدم ، حالا حال و روز بهتری داشتم.
اما ...
به من نرسید که می شود به او دل داد ...
با او بود و به یادش ایام را سپری کرد ...
و شب و روز برایش دعا کرد ...
دنبال مقصر نمی گردم و گناه را به گردن کسی نمی اندازم ؛
اما هیچ کس به من نگفت که ...
#نگین_آفرینش
#قسمت_اول
═════♥️᪥᪥
💫 @Salehe_keshavarz 💫
ا♥️●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_های_آموزشی
#قسمت_اول
#مهارت_های_بعد_از_قهر‼️
دلخوری باش ؛
عصبانی هستی باش ؛
قهری باش ؛
هر چی میخوای باشی ، باش ؛
اما حق نداری با من حرف نزنی ...
⚜صالحه کشاورز معتمدی⚜
🆔 @Salehe_keshavarz 🌐📚
4_5846221505205110469.mp3
13.77M
#رمضان
#ماه_امید_برای_ظهور
📌شرحی بر
#دعای_افتتاح
⬅️#قسمت_اول
📌ماه رمضان ماه امام زمان ارواحنا فداه است
📌ماه رمضان ماه دعا برای فرج است
📌در صدر دعاهامون در ماه مبارک رمضان دعا برای فرج نباید فراموش بشه
📌اوج نجات از ظلم جز فرج امام زمان ارواحنافداه نیست
📌یکی از راه های حمد الهی خواندن هرشب این دعای سرشار از حمد است
📌خواندن دعای افتتاح در شبهای ماه مبارک رمضان و این شبهای امام زمانی، امیدیست برای ظهور حضرت
🌐 @Salehe_keshavarz 🌐
#سخنرانی_حاج_آقا_پناهیان
#رمضان۱۴۰۱
#روز_اول
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_اول
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
VID_20220929_211749_150.mp3.mp3
5.53M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_اول
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_اول
مه همه جا را گرفته بود چشمهایم جایی را به درستی نمیدیدند ...
دستانم را بیهدف در هوا چرخاندم و با تمام وجود فریاد کشیدم :
کسی نیست ...
آهای کسی نیست...
از میان مه غلیظ پیکر مردی را دیدم که به سمتم میآمد خوشحال شدم و به طرفش دویدم دستانش را دراز کرد به دستان مردانهاش نگاه میکردم برایم آشنا بودند اما نمیتوانستم تشخیص بدهم که دستان چه کسی است.
پشت سرم را نگاه کردم هیچ چیزی جز مه نبود رو به مرد گفتم :
داشتم از ترس غش میکردم ممنون اومدید کی هستید شما ؟
حرفی نزد فقط دستهایش را به نشانهی این که دستش را بگیرم حرکت داد هیجان زده دستان لرزانم را به طرفش بردم یکصدایی در گوشم فریاد میزد دستش را بگیر و خودت را نجات بده و یک ندایی در قلبم میگفت او یک غریبه است و نامحرم ، نگاهم به دستهای لرزان خودم و دستان محکم او خیره بود ...
صدای بیامان زنگ تلفن از سمتی دور به گوشم رسید مثل مسخ شدهها بیاختیار به سمت صدا حرکت کردم در حال دور شدن برگشتم تا هیبت مردانهاش را برای آخرینبار ببینم ، تصویر عجیبی بود مه غلیظ و مردی ناشناس با دستهایی که در هوا منتظر بود...
دلم میخواست برگردم مه را کنار بزنم دستهایش را بگیرم...
صدای زنگ هشدار تلفن قطع نمیشد قدمهایم بیاختیار مرا به سمت صدا برد.
چشمهایم را بهسختی باز و بسته کردم هنوز خواب و بیدار بودم یکباره مثل برق گرفتهها روی تخت نشستم هراسان زنگ هشدار تلفن را قطع کردم و با دیدن ساعت محکم روی سرم زدم :
خااااک تو سرت ده دقیقه دیگه نمازت قضا میشه بدبخت تو آدم نمیشی ...
از تخت شیرجه زدم پایین و به دستشویی رفتم به در و دیوار میخوردم وضو گرفتم و چادر نمازم را کجوکوله سر کردم ، یک مهر از روی میز شلوغ برداشتم:
اللهاکبر...
السلامعلیکم و رحمتالله و برکاته ...
با یک حرکت از روی تخت گوشیم را قاپیدم و با نگاه به ساعت آهی از سر آسودگی کشیدم حال کسی را داشتم که انتهای مسابقه دو و میدانی از روبان قرمز رد شده لبخندی از سر رضایت زدم که :
بععله بالاخره در دقایق آخر نماز رسیده بودم پیروزمندانه همانطور که نفسنفس میزدم به اتاق شلوغ نگاهی انداختم و برنامه امروزم را در ذهنم مرور کردم از هیجان کار امروزم لرزه شیرین بر بدنم نشست ...
تا ظهر به کارهای عقب افتاده ام رسیدم و مثل همیشه وقت رفتن فرصتی برای کمک به مادرم نداشتم با شرمندگی به او و ظرفهای نشستهی نهار نگاه کردم.
گوشیم زنگ خورد به تأکیدات آقای رضوی عادت داشتم لب و لوچه ام آویزان بود اما سعی میکردم لو نروم پس با لحنی مؤدب گفتم :
_سلام روزتون بخیر
+سلام خانم ابراهیمی دیر نکنی ها
_چشم چشم خیالتون راحت دارم حرکت میکنم +رکوردر باتری رم همهچی رو برداشتی
_بله بله خیالتون راحت
+خانم ابراهیمی دیگه توصیه نکنم همهچیز و ضبط کنید سوالهای خوب بپرسید توی این یک ماه ببینم چه میکنید دیگه
_بله حتما
+ از اونجا دراومدید بهم خبر بدید ببینم چی شد
_چشم امری ندارید
+برید به خدا میسپارمتون
_خدانگهدار
+با خودم گفتم:
یه چیز و چند بار میگی بچه نیستم که ...
اما ته دل خودم هم شور میزد :
_خدایا الهی فدات بشم دوهزار تومن نذر امامزاده حسن میکنم خودت همه چیزو ختم بخیر کن.
سه سالی هست که در کنار تحصیل با این نشریه همکاری میکنم هم کارم و هم محیط کارم را خیلی دوست دارم اما اینبار و این ماموریت برای همه ما فرق میکرد.
هوای سرد اواخر پاییز وادارم کرد تا پیچ بخاری پراید را تا آخر بپیچانم طبق معمول صدای ضبط ماشینم زیاد بود و با ریتم مداحی سرعت رانندگی من هم تغییر میکرد در حال زمزمه کردن مداحی بودم که یاد خواب دم صبح افتادم و آه کشیدم، هرچقدر در خواب گیج بودم و او را نمیشناختم در بیداری برایم آشنا بود بیاختیار قطرات اشک گرم بر گونههایم میریخت از دور گنبد امامزاده حسن را دیدم و دست بر سینه عرض سلام کردم همانطور که در حال رانندگی بودم گوشی را برداشتم و فایل صوتی ضبط کردم:
سلام نسرین جان خوبی خوشی دختر خوب من بالاخره دارم میرم پیش استاد مقدم دعا کن دیگه خواهر جان راستی دیشب خواب آقا رسولو دیدم.
بعد با هیجان ادامه دادم :
نسرین اونننقدر از خودم خوشم اومد تو خواب هم میدونستم نامحرمه و دستشو نگرفتم ، درسته جوابم منفیه اما لطفاً برام ازش خبر بگیر خوابشو دیدم نگرانش شدم جوون مردم ببین در چه حاله من دیگه رسیدم دفتر خانوم مقدم دو سه ساعت دیگه زنگ میزنم .
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
4_5846221505205110469.mp3
13.77M
#رمضان
#ماه_امید_برای_ظهور
📌شرحی بر
#دعای_افتتاح
⬅️#قسمت_اول
📌ماه رمضان ماه امام زمان ارواحنا فداه است
📌ماه رمضان ماه دعا برای فرج است
📌در صدر دعاهامون در ماه مبارک رمضان دعا برای فرج نباید فراموش بشه
📌اوج نجات از ظلم جز فرج امام زمان ارواحنافداه نیست
📌یکی از راه های حمد الهی خواندن هرشب این دعای سرشار از حمد است
📌خواندن دعای افتتاح در شبهای ماه مبارک رمضان و این شبهای امام زمانی، امیدیست برای ظهور حضرت
🌐 @Salehe_keshavarz 🌐
#سخنرانی_حاج_آقا_پناهیان
#رمضان۱۴۰۲
#روز_اول
49.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مهارت_های_مربیگری
#سفیر_خانواده
#قسمت_اول
📌توضیح طرح رایگان سفیر خانواده
📌استان البرز
📌۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
🆔 @Salehe_keshavarz
👇👇
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
49.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مهارت_های_مربیگری
#سفیر_خانواده
#قسمت_اول
📌توضیح طرح رایگان سفیر خانواده
📌استان البرز
📌۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
🆔 @Salehe_keshavarz
👇👇
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
═══📖
💙 @Salehe_keshavarz 💙
📕 ⃟❖═══════════
📚راهنمای داستان #حضرت_دلبر♥️👇
🔍 #خاطرات_یک_مشاور
🔖 #قسمت_اول
🔖 #قسمت_دوم
🔖 #قسمت_سوم
🔖 #قسمت_چهارم
🔖 #قسمت_پنجم
🔖 #قسمت_ششم
🔖 #قسمت_هفتم
🔖 #قسمت_هشتم
🔖 #قسمت_نهم
🔖 #قسمت_دهم
🔖 #قسمت_یازدهم
🔖 #قسمت_دوازدهم
🔖 #قسمت_سیزدهم
🔖 #قسمت_چهاردهم
🔖 #قسمت_پانزدهم
🔖 #قسمت_شانزدهم
🔖 #قسمت_هفدهم
🔖 #قسمت_هجدهم
🔖 #قسمت_نوزدهم
🔖 #قسمت_بیستم
🔖 #قسمت_بیست_و_یکم
🔖 #قسمت_بیست_و_دوم
🔖 #قسمت_بیست_و_سوم
🔖 #قسمت_بیست_و_چهارم
🔖 #قسمت_بیست_و_پنجم
🔖 #قسمت_بیست_و_ششم
🔖 #قسمت_بیست_و_هفتم
🔖 #قسمت_بیست_و_هشتم
🔖 #قسمت_بیست_و_نهم
🔖 #قسمت_سی_ام
🔖 #قسمت_سی_و_یکم
🔖 #قسمت_سی_و_دوم
🔖 #قسمت_سی_و_سوم
🔖 #قسمت_سی_و_چهارم
🔖 #قسمت_سی_و_پنجم
🔖 #قسمت_سی_و_ششم
🔖 #قسمت_سی_و_هفتم
🔖 #قسمت_سی_و_هشتم
🔖 #قسمت_سی_و_نهم
🔖 #قسمت_چهلم
🔖 #قسمت_چهل_و_اول
🔖 #قسمت_چهل_و_دوم
🔖 #قسمت_چهل_و_سوم
🔖 #قسمت_چهل_و_چهارم
🔖 #قسمت_چهل_و_پنجم
═══📘
❤️ @Salehe_keshavarz ❤️
📖 ⃟❖═══════════
✍ نویسنده : صالحه کشاورز معتمدی
4_5846221505205110469.mp3
13.77M
#رمضان
#ماه_امید_برای_ظهور
📌شرحی بر
#دعای_افتتاح
⬅️#قسمت_اول
📌ماه رمضان ماه امام زمان ارواحنا فداه است
📌ماه رمضان ماه دعا برای فرج است
📌در صدر دعاهامون در ماه مبارک رمضان دعا برای فرج نباید فراموش بشه
📌اوج نجات از ظلم جز فرج امام زمان ارواحنافداه نیست
📌یکی از راه های حمد الهی خواندن هرشب این دعای سرشار از حمد است
📌خواندن دعای افتتاح در شبهای ماه مبارک رمضان و این شبهای امام زمانی، امیدیست برای ظهور حضرت
#سخنرانی_حاج_آقا_پناهیان
#رمضان۱۴۰۲
#روز_اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آفرینش_جهان
#قسمت_اول
🌛ماه مبارک رمضان ۱۴۰۲🌜