eitaa logo
سالن مطالعه
198 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هفتاد و ششم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/543 فصل هفتم قسم به سمّ اسبان (۴) جمشید اصلانی گفت: "به نظرم از این مسیر نمی‌شود به عمق رفت. باید به سمت چپ برویم. به سمت پاسگاه دراجی." مقرمان از دشت مهران و مقابل پاسگاه زالوآب به شهر مهران انتقال یافت این جابجایی برای نزدیک‌تر شدن به موضع سمت چپ یعنی پاسگاه دراجی عراق بود در مهران، در خانه‌ای محکم و دو طبقه مستقر شدیم ... عزم شناسایی کردیم با یکی دیگر به نام صفری همراه شدیم هنگام عبور، جمشید به نیروهای در خط گفت: "ما فردا ظهر برمی‌گردیم. ما را با عراقی‌ها اشتباه نگیرید،" آنها هم تعجب کردند؛ که مگر می‌شود سر ظهر از کنار عراقی‌ها برگشت. گفتند: "نروید! اسیر می‌شوید!" راستش من هم مثل آنها در دلم تردید بود اما قرار بود تسلیم باشم! تسلیم محض! دم‌غروب جمشید اذان داد پشت سرش ایستادیم و نماز خواندیم بعد از نماز با صوتی حزین روضه حضرت علی اکبر را خواند سه نفر بودیم ولی انگار یک لشکر در میان دشت نشسته و زیارت عاشورا می‌خواند قبل از حرکت بلند شد سوره والعادیات را خواند و ترجمه کرد گویی ظهر عاشوراست و او دارد رجز می‌خواند: " قسم به سم اسبان هنگامی که به زمین می‌خورند قسم به ..." جلو افتاد رودخانه کنجان‌چم در مقابل ما سه شاخه می‌شد هر شاخه با یک خشکی کوچک از دیگری ممتاز بود جمشید داخل آب رفت من هم پشت سر او تا سینه داخل آب شدم می‌خواست شب را پشت عراقی‌ها بخوابیم و در روز، پشت سرشان را شناسایی کنیم و سر ظهر برگردیم همه اینها خلاف سنت شناسایی بود به هر زحمت از ۳ شاخه رودخانه رد شدیم خبری از سنگرهای عراقی نبود یاد عبور از رودخانه کارون در فتح خرمشهر افتادم آنجا هم عراقی‌ها احتمال عبور هیچ کسی را از آب نمی‌دادند از سر و لباسمان آب می‌ریخت و نسیم فروردین ماه نوازش‌مان می‌داد منتظر بودیم به میدان مین بر بخوریم اما برخلاف راهکار قبل، خبری از میدان مین نبود تا نزدیک پاسگاه دراجی رفتیم حتماً داخل پاسگاه عراقی‌ها بودند اما قرار بود از آنجا هم عبور کنیم چپ و راست پاسگاه، سنگرها شانه به شانه‌ی هم پیدا بودند اما تاریک و محو جمشید آهسته گفت: "اینجا خط اول عراقی‌هاست. باید از اینجا رد شویم و قبل از روشن شد هوا پشت خط آنها باشیم."... ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/592
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/586 ◀️ قسمت هشتم: ♦️دوباره دارید دعوا می‌کنید!!♦️ ممکنه بچه‌ها در طول روز، کارهایی انجام دهند که والدین را ناراحت و عصبانی کند؛ اما آن‌ها کارهای خوب، مناسب و مؤدبانه هم انجام می‌دهند. 🔸وقتی فقط به رفتارهای نادرست کودکان توجه شود اما انگارنه‌انگار که کارهای درست هم انجام می‌دهند، به چه شوقی کار خوب را ادامه دهند و از کار بد دست بکشند؟! ‼️گاهی آن‌ها فقط نیاز به توجه تامّ والدین دارند، اما چون به بدی‌هایشان بیشتر توجه می‌شود، بیشتر بدی می‌کنند. 🔸شاید شما هم مشاهده کرده باشید؛ وقتی کودکان بسیار دوستانه مشغول بازی کردن هستند، هیچ‌کس به خاطر آن، آن‌ها را تحسین نمی‌کند؛ اما اگر وسط بازی بین بچه‌ها دعوا شود، والدین عصبانی می‌شوند و سر آنها داد می‌زنند. 😱 چه اشتباه بزرگی است که به راحتی و بدون کوچک‌ترین توجهی از کنار اعمال خوب کودکان عبور کنیم ولی در عوض اگر اشکالی در رفتار آنها رخ دهد، سیر تا پیازِ اشتباهات‌شان را به رخشان بکشیم. 🌺 رفتار خوب به سانِ گُل می‌ماند. 🌺 گُل نیاز به پرورش و نوازش دارد. رفتارهای ساده‌ ولی خوب کودک‌تان برای اینکه پرورش یابد و جزئی از شخصیت او گردد، نیاز به تحسین دارد. ✅ پدر و مادر عزیز! لطفا بیش از پیش به کارهای خوب فرزندتان توجه کرده؛ آن‌ رفتارها را تحسین کنید و خرسندی خودتان را بابت کارهای خوب به او نشان دهید. 🔗 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/593 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
⌛️ 🌺 قسمت بیست و ششم : 🖋 حق الناس قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/587 وقتی که مشغول به کارشدم، حساب سال داشتم ... یعنی همه ساله، اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم ... با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم، اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست ... بیا و خمس مالت را به ایشان بده و رسیدش را بگیر ... در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم ... خیلی مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد ... من از اواسط دهه هفتاد، مقلد رهبر معظم انقلاب شدم ... یادم هست آن سال، خمس من به بیست هزار تومان رسید ... وقتی خمس را پرداخت کردم، به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد ... هفته بعد وقتی رسید خمس را آورد، با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ... است! گفتم: این رسید چیه؟! اشتباه شده! من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم ... او هم گفت: فرقی ندارد! با عصبانیت با او برخورد کردم و گفتم: باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید ... من به شما تاکید کردم که مقلد رهبری هستم و می خواهم خمس من به دفتر ایشان برسد ... هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه!... از سال بعد هم خمسم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. یکی دو سال بعد، خبردار شدم پیرمرد روحانی از دنیا رفت ... بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینطور جابجا کرده!... در آن وادی، یکباره همین پیرمرد را دیدم ... خیلی اوضاع آشفته ای داشت ... در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود ... بیشترین گرفتاری او به بحث خمس بر می گشت ... برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند!... پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم ... اما آنقدر اوضاع او مشکل داشت که با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد ... من هم قبول نکردم ... جوان پشت میز به من گفت: اینهایی که می بینی، این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی، کسانی هستند که از دنیا رفته اند .... حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده، تا زمانی که آنها هم در برزخ وارد شوند ... حساب و کتاب شما با آنها که زنده اند، بعد از مرگشان انجام می شود ... دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سال ها عبادت کرده اند اما حق الناس را مراعات نکردند ... این را هم بدان، اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را دردنیا ببخشید، ده برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود، اما اگر به برزخ کشیده شود، همان مقدار خواهد بود ... ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت " قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489
1_524396784.mp3
8.53M
قسمت شصت و دوم 🌷آرش کمان‌گیر🌷 قرائت: سوره تکاثر قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/584
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هفتاد و هفتم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/588 فصل هفتم قسم به سمّ اسبان (۵) دانسته یا ندانسته متمایل به راست شد جایی‌که فاصله سنگرها با هم بیشتر بود و امکان عبور برای ما فراهم‌تر از وسط دو سنگر عراقی عبور کردیم عراقی‌ها اکثراً خواب بودند از پشت، نور فانوس داخل سنگرهای‌شان پیدا بود از خط اول دور شدیم داخل یک علفزار بلند ماندیم تا صبح سه چهار ساعت مانده بود آنجا خواب از کله‌مان می‌پرید اگر هم چرتی سراغمان می‌آمد پشه کوره‌ها امانمان را بریده بودند و نمی‌گذاشتند بخوابیم نزدیک صبح تیمم کردیم و نماز را نشسته لای علف‌ها خواندیم آفتاب که زد هاج و واج شدیم باورکردنی نبود تمام سنگرهایی که شب گذشته خاموش و بی صدا دیده بودیم، حالا از ازدحام عراقی‌ها پر بودند چشمم به هر طرف که می‌چرخید، چند عراقی می‌دید از همانجا ارتفاعات کله قندی تا زالوآب به خوبی پیدا بود عراقیها هم بی‌خیال و دور از چشم نامحرم داشتند والیبال بازی می‌کردند هم هیجان‌زده شدیم و هم درمانده که اینجا چه کار خواهیم کرد جمشید گفت: "شما لای علف‌ها پنهان بمانید. من می‌روم و برمی‌گردم از لای علف‌ها به حالت سینه‌خیز چند متر دور شد و برگشت گفت: "بمانید!" دوباره به سمت راست رفت این بار از چشم ما کاملاً پنهان شد داشتیم نگران می‌شدیم که کم‌کم صدای خش‌خش آمدن او از لای علف‌ها بلند شد گفت: "پشت سر من سینه خیز بیاید" نپرسیدیم "کجا؟" تمام دست و زانو و آرنج‌مان زخمی بود صدا از کسی در نمی‌آمد فقط خش‌خش علف‌ها بود که به جای هر سه نفرمان حرف می‌زد جمشید آنقدر رفت که یکباره کله پا شد و افتاد انگار میان یک چاه با عجله نزدیک شدم کف یک رودخانه خشک نشسته بود من و صفری هم پریدیم کف رودخانه آنجا آنقدر مناسب بود که چشم هیچ عراقی‌ای از هیچ سنگری به ما نمی‌افتاد قد راست کردم و پشت سر جمشید به راه افتادیم هر چه جلوتر می‌رفتیم جسارتمان بیشتر می‌شد جلوتر که رفتیم علایمی از حضور عراقی‌ها دیدیم سیم خاردارهای حلقوی و مین‌هایی که کانال را شکل جنگی داده بود جلوتر از آنجا در سینه کانال سنگرهای عراقی که تیربار گرینوف داخل آن تعبیه شده بود بی‌هیچ نگهبانی در طول روز تا شب نرسیده باید از همان جا برمی‌گشتیم تقریباً یک کیلومتر در کف بستر خشک رودخانه به سمت خط دوم حرکت کرده بودیم که صدای ماشین‌های عراقی از دور آمد دزدکی سرمان را از لب کانال بالا آوردیم پل‌ها، جاده‌ها و تعداد زیادی ماشین جلوی چشم‌مان آمد ماشین هایی که با خیال راحت به سمت پاسگاه دراجی و خط مقدم می‌رفتند همان جا نشستم شکل کانال و مشخصات آن و وضعیت جاده را روی کاغذ آوردم... ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/597
🍃🌸🇮🇷🌸🍃 ✳️ مشاوره و تربیت 🔶🔸 قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/589 ◀️ قسمت نهم: ♦️امان از طوفان سرزنش‌ها♦️ وای! از دست تو! چقدر دست و پا چلفتی هستی! از صبح ده بار بهت گفتم! اصلا انگار نمی‌فهمی! و ... مراقب آثار منفی و خطرناک سرزنش‌های مکرّر باشید. اگرچه کوکان اشتباهاتی دارند و کوتاهی می‌کنند اما بیشتر خطاهایشان از روی جهل و بی‌تجربگی و خودمیان‌بینی است. اگر با سرزنش‌های مکرّر به جنگ کارهای بد کودک‌تان بروید، کم‌کم لج او را در می‌آورید و شاهد لجبازی‌های افسارگسیخته خواهید بود. 📍امام علی علیه‌السلام: «سرزنش زیاد، موجب لجاجت سرزنش‌شونده می‌شود.» 🔸سرزنش‌های زیاد راهبرد درستی برای اصلاح رفتار کودک نیست. 🌺 در عبارات زیر، گوشه‌ای از سیره‌ی پیامبر مهربانی و مربی بزرگ بشریت را مرور می‌کنیم؛ «انس‌بن مالک می‌گوید: ده سال به رسول‌ خدا صلی‌الله علیه‌وآله خدمت کردم، در حالیکه هشت‌ساله بودم و در سفر و غیر آن با ایشان بودم. اگر پیامبر مرا به کاری امر می‌کرد و من کوتاهی و سستی می‌کردم، مرا سرزنش نمی‌کرد. اگر کس دیگری از خانواده مرا سرزنش می‌کرد، او را منع می‌کرد و می‌فرمود: رهایش کنید که اگر می‌توانست انجام می‌داد.» آیا می‌دانید که رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بجای سرزنش کودک بابت کارهای اشتباهش، کار درست را به او آموزش داده و می‌فرمودند: "این‌گونه انجام بده." 🔗 ادامه دارد ... 👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/605 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
⌛️ 🌺 قسمت بیست و هفتم : قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/590 🖋 حق النفس اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند، حق الله است ... می گویند دست خداست و ان شاءالله خداوند از تقصیرات ما می‌گذرد ... حق الناس هم که مشخص است ... اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن، تقریبا حساسیتی بین مردم دیده نمی شود!... گویی حق بدن را هم خدا بخشیده! اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق بدن (حق النفس) می‌شد. در روزگار جوانی، با رفقا و بچه‌های محل، برای تفریح به یکی از باغ های اطراف شهر رفتیم ... کسی که ما را دعوت کرده بود، قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد ... سیگارها را یکی یکی روشن کرد و دست رفقا می داد ... از سیگار نفرت داشتم ... اما آن روز با وجود کراهت، برای اینکه انگشت‌نما نشوم، سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم! ... حالم خیلی بد شد ... خیلی سرفه کردم ... انگار تنگی نفس گرفته بودم ... بعد از آن، دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. در ان وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که می دانستی سیگار ضرر دارد، چرا همان یک بار را کشیدی؟... تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی!... در آنجا انسان های مذهبی و خوبی را می دیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند ... آنها به خاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرایط، به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند ... شخصی از همشهری های ما که به ایمان او اعتقاد داشتیم، مدتی قبل از دنیا رفت ... حالا او را در وضعیتی دیدم که خوشایند نبود!... گرفتار عذاب نبود ... اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت!... وقتی مرا دید، با التماس از من خواهش کرد که کاری برایش انجام دهم ... لازم نبود حرفی بزند ... من همه چیز را با یک نگاه می فهمیدم ... گفتم اگر توانستم چشم ... او هم مثل خیلی‌های دیگر گرفتار حق الناس بود ... مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر کوچکترش رفتم، بلکه بتوانم کاری برایش انجام دهم ... به برادرش گفتم: خدا رحمت کند برادر شما را، اما یک سوال دارم ... از برادرتان راضی هستی؟... نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت: این چه حرفی است؟!... خدا رحمتش کند، برادرم خیلی مومن بود ... همیشه برایش خیرات می دهم ... گفتم: اما برادرت پیغام داده که من گرفتار حق الناس هستم ... باید برادر کوچک‌ترم مرا حلال کند ... ایشان با اخم مرا نگاه کرد و گفت: اشتباه می کنی! ... گفتم: اما برادرت به من توضیح داده ... اگر لطف کنی و بشنوی برایت می گویم ... ولی باید قول بدهی که او را حلال کنی ... لبخند تلخی بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد!... بگو؛ اگر واقعا درست باشد حلالش می کنم ... ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت "
1_532548775.mp3
4.39M
قسمت شصت و سوم 🌷مدرسه خرگوش‌ها🌷 قرائت: سوره بلد قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/591
🇮🇷 مخزن سالن مطالعه محله زینبیه 🇮🇷 🔹 : 👈 ؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/111 👈 ؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/308 👈"فرنگیس" قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee /1202 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1894 🔹رمانهای عاشقانه دفاع مقدس و شهدا: 👈 "بی‌تو هرگز"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5 👈 "رنگ عشق"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/84 👈 "خاطرات یک زن از جهاد نکاح"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/96 👈 "شهدا عاشق‌ترند"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/384 👈 داستانی از یک خانواده جهادی در شرایط کرونایی؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/670 👈 داستان یک خانواده شیعه اهل‌ آمرلی؛قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/2318 🔹اقتصاد مقاومتی و تولید داخلی: "دختر ست‌پوشی که سرباز حاج قاسم شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218 🔹 : 👈 ""؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/250 👈 ماریه یه دختربچه کوچیک و هم بازی حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در کاروان عاشوراست؛ ... قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/897 👈 👈 🔹عقاید: 👈 "سه دقیقه در قیامت"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489 👈 👈 تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2201 🔹روانشناسی و مشاوره: 👈 ""؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/622 👈 قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/666 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1626 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1693 👈 ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2627 ◀️ 👈 "؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/554 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2372 👈 استاد قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1874 👈 افزایش اعتماد به نفس در نوجوان 👈 دروغگویی در کودکان 👈 🔹 👈 " "؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/569 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2217 👈 حقیقت یا دروغ https://eitaa.com/salonemotalee/630 👈 _آن قسمت اول؛https://eitaa.com/salonemotalee/640 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2013 👈 پرتغالی‌ها در شرق؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1514 👈 👈 ✡ 🔹سیاسی 👈 👈 👈 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2174 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1696 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2243 قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1850 🖋مدیر کانال: @mehdi2506
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هفتاد و هشتم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/592 فصل هفتم قسم به سمّ اسبان (۶) حالا جمشید خیالش آسوده بود مطمئن بود که بهترین راهکار را برای عبور چند گردان در شب عملیات پیدا کرده است نگاهی به خورشید که وسط آسمان بود انداخت نزدیک ظهر بود گفت: "برمی‌گردیم!" گفتم: "نه! جمشید جان! این مسیر و این شناسایی تکرار شدنی نیست. علی آقا از ما خواسته تا خط سوم را شناسایی کنیم. اگر امروز این کار را نکنیم،افسوس خواهیم خورد." باز جمشید جلو افتاد و من و صفری پشت سر او رفتیم تا جایی که کف خشک رودخانه تقریباً با چپ و راست آن هم‌سطح می‌شد آنجا زمین دور تا دور میدان مین و رشته سیم خاردار بود در همین اثنا یک جیپ عراقی از دور آمد چنان با سرعت و پر شتاب که دلم ریخت گفتم: "جمشید! اسیر شدیم!؟" خواستم برخیزم که جمشید روی من پرید بدنی قوی و ورزشکاری داشت قبل از اینکه تکان بخورم آرام با دست سیم تله‌ی مین والمر را نشان داد کنارم بود تازه فهمیدم که چرا خودش را روی من انداخته است به آرامی خودم را از سیم تله دور کردم و گفتم: "حالا برمی‌گردیم!" در کف بستر خشک شده رودخانه به سمت عقب می‌دویدیم گرما و تشنگی و بی‌خوابی امان‌مان را بریده بود یادمان رفت که نماز ظهر را نخوانده‌ایم فقط به این فکر بودیم که به جایی برسیم آبی بخوریم و خبر این کار را به علی آقا بدهیم خط دوم عراق و مسیر خشک رودخانه که تمام شد به همان دیواره‌ی بلند و علفهای بالای آن رسیدیم از دیوار بالا رفتیم باز به شیوه شب گذشته تا ۲۰۰- ۳۰۰ متر میان علف‌ها سینه خیز رفتیم عبور در روز، با خستگی و تشنگی، در میان عراقی‌ها، واقعاً دیوانگی بود باید می‌ماندیم تا شب برسد اما جمشید بلند شد و به سمت خط مقدم عراقی‌ها راه افتاد راست راست راه میرفت به صفری گفتم: "حتماً می‌خواهد اسیر شود!؟" تا به خودمان بیاییم دوید از فاصله دو سنگر عراقی رد شد ما هم جرأت پیدا کردیم دویدیم و بخت با ما یار بود در آن لحظه عراقی‌ها جلوی سنگرهای شان نبودند دویدیم و از سنگرهای خط مقدم دور شدیم به رودخانه کنجان‌چم رسیدیم داخل آب رفتیم شاید تا چند ثانیه زیر آب، آب می‌خوردیم پرسیدم: "این چه کاری بود که کردی!؟ اگر یک عراقی اتفاقی از سنگر بیرون می‌آمد دخلمان آمده بود؟!" جمشید خندید و گفت: "از فرط عطش و گرما جنون زده بودم. نمی‌توانستم بمانم. حالا به جای این حرف‌ها وضو بگیریم و نماز ظهر و عصر را بخوانیم." همان شب خبر گشت پاسگاه دراجی، تا خط سوم عراق، به علی آقا رسید صبح علی الطلوع با سعید اسلامیان و بقیه برای شنیدن جزئیات این گشت به مهران آمدند توفیق در آن گشت را از اخلاص، شجاعت، تفکر و توکل جمشید می‌دانستیم. علی آقا و اسلامیان به جمشید تاکید کرده بودند که این راهکار از نظر ما قفل شده و نیازی به شناسایی و کنترل مجدد نیست. این شناسایی مبنای طراحی عملیاتی به نام والفجر ۳ در خرداد ماه سال ۶۲ در آن منطقه شد صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش به فرمانده تیپ انصارالحسین، حسین همدانی، گفته بود: "از این راهکار حداقل می‌شود ۳ لشکر را عبور داد. ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/603
⌛️ 🌺 قسمت بیست و هشتم : قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/594 🖋 شراکت لبخند تلخی بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد!... بگو؛ اگر واقعا درست باشد حلالش می کنم ... گفتم: شما بیست سال قبل با برادرت در یک کار اقتصادی شراکت داشتید ... صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آوردید و برادرت این پول را به کسی داد که کار کند ... این بنده خدا گفت: بله، خوب یادم هست ... یک سال شراکت داشتیم ... آن شخص سود را ماهیانه به حساب برادرم می‌ ریخت و او هم هر ماه، دو هزار تومان به من می‌داد ... گفتم: مشکل همین مطلب است ... حق شما سه هزار تومان بوده، که هزار تومان را برادرت برمی‌داشت ... او باز هم با تعجب نگاهم کرد و گفت: از کجا می دانی؟!... گفتم: او خودش این مطلب را به من گفت ... اما قول دادی حلالش کنی ... من این را گفتم و رفتم. یکی دو ماه بعد ایشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز که شما آمدی؛ از همان شخصی که پول در اختیارش بود و کار اقتصادی می‌کرد پیگیری کردم ... حرف شما درست بود، اما برادرم حکم پدر برایم داشت ... او را حلال کردم ... همان شب برادرم را درخواب دیدم ... خیلی خوشحال بود و همین طور از من تشکر می کرد ... بعد هم به من گفت: برو داخل حیاط خانه مادر؛ فلان نقطه را حفر کن ... یک جعبه گذاشته ام که چند سکه طلا داخل آن است ... گذاشته بودم برای روز مبادا ... این سکه‌ها هدیه برای توست ... ایشان ادامه داد: من رفتم و سکه ها را پیدا کردم ... حالا آمده‌ام پیش شما و می‌خواهم دو سه تا از این سکه‌ها را برای کار خیر بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد ... من هم خدا را شکر کردم ... یکی دو خانواده مستحق را به او معرفی کردم و الحمدالله پول خوبی به آنها پرداخت شد. در مورد تشکیل خانواده، شاید احتیاجی به تذکری نباشد چون در دین ما، ازدواج، سنت پیامبر اسلام(ص) معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان، منوط به ازدواج است ... وقتی هم که فرزندی متولد شود، خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود ... البته این را هم باید اشاره کرد که تمام امور دنیا، بخصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است خداوند درآیه ۴ سوره بلد می‌فرماید: 《بدرستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم》 اما درآن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنارخانواده و همسر خود قرار می گیرد، خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد ... پیامبر اکرم(ص) فرمودند: (در پیشگاه خداوند تعالی، نشستن مرد در کنار همسر خود، از اعتکاف در مسجد من (در مدینه) محبوب تر است) از طرفی، بسیاری از خیرات، توسط فرزند برای انسان ارسال می شود ... شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد. از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم ... یا اگر صدقه ای می دهم، ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادرانم هدیه کنم ... در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم ... آنها مرتب از من تشکر می‌کردند و می‌گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می‌کنیم ... خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده، بسیار مهم و کارگشا بود ... ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید... من بسیار اهل صله رحم هستم ... زیاد به فامیل سر می زنم‌ ... بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم ... دعای خیر اهل فامیل، همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده ... حتی به من نشان دادند که در برخی موارد، حوادث سختی که شاید منجر به مرگ می شد، با دعای فامیل و والدین من برطرف شد!... پ.ن: امام صادق(ع) می فرماید: (صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد می کند و مرگ را به تاخیر می‌اندازد) ◀️ ادامه دارد ... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت " قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489
1_532399456.mp3
6.21M
قسمت شصت و چهارم 🌷خواجه و خدمت‌کاران🌷 قرائت: سوره علق قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/595