eitaa logo
سردار شهید حاج عباس عاصمی
347 دنبال‌کننده
189 عکس
70 ویدیو
0 فایل
"هر شهید کربلایی دارد و زمان انتظار آن می‌کشد تا پای آن شهید، بدان کربلا برسد." _سردار شهید عباس عاصمی ولادت قم: ۱۳۴۷/۷/۳ شهادت سردشت: ۱۳۹۰/۴/۳۰ نحوه شهادت: ترور توسط گروهک پژاک کانال شهید عاصمی را به دوستان خود معرفی کنید. با مدیریت خانواده شهید🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 عقاب تیزپرواز... :عقاب تیز پروازعرصه نبرد و تفحص شهید حاج عباس عاصمی، نامی که در تاریخ رشادت‌های ایران اسلامی به نیکی می‌درخشد، یادآور دلاوری‌ها، تعهد و ایمانی عمیق است. او که در سال ۱۳۴۷ در قم دیده به جهان گشود، از همان جوانی طعم شیرین مجاهدت در راه حق را چشید و با حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در دوران جنگ تحمیلی، برگ‌های زرینی از رشادت را در کارنامه خود ثبت کرد. عاصمی پس از جنگ نیز، آرام و قرار نداشت و دغدغه بازگشت پیکرهای مطهر شهدای جاویدالاثر، او را به عرصه مقدس تفحص کشاند. او با تلاش‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر خود، در زمره مبلغان صبور و پرتلاش راه شهدا قرار گرفت و در این مسیر گام‌های بلندی برداشت. شجاعت و تدبیر شهید عاصمی در کنار تعهد و ایمان عمیق او به اسلام و انقلاب، او را به چهره‌ای محبوب و مورد احترام در میان همرزمان و مردم تبدیل کرده بود. " ادامه دارد.. 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° اعظم مِن‌ّ و مِن کرد: راستش هنوز دارم فکر می‌کنم. چون هیچ جوابی ندارم، نمی‌تونم چیزی بگم. همین دو تا جمله را هم درحالی‌که سرش پایین بود و با انگشت شست پای راستش، انگشت شست پای چپش را فشار می‌داد، گفت. برای همین بیشتر از این نتوانست چیزی بگوید و فقط به خودش جرأت داد چشم‌هایش را که تا الان چپ و راست خانه را برانداز می‌کرد، کمی بالا بیاورد و زیرچشمی صورت عباس را بکاود. عباس ساکت بود و مثل همیشه سربه‌زیر. کم‌کم سایه‌ای از لبخند و بعد هم خودش، روی لب‌ها و گونه‌هایش پیدا شد و پشت سرش دو سه ‌تا جمله‎ی کوتاه که کار اعظم را هم سخت‌تر کرد و هم آسان‌تر: چه خبره؟ مگه می‌خوای آپولو بسازی؟ ولی عیبی نداره. من صبرم زیاده. شما هرچقدر که حس می‌کنی لازمه، فکر کن. من منتظر می‌مونم تا شما مطمئن بشی و بعد جواب منو بدی. ممنون. *** دفعه‌ی بعد خاله زهرا بود که از اعظم سراغ گرفت. حدود یک ماه گذشته بود و اعظم با خانواده آمده بود قم برای دیدن فامیل. باز هم همان جواب را به خاله زهرا تحویل داد: دارم فکر می‌کنم. ولی صبر عباس تا خرداد سال ۶۸ بیشتر دوام نیاورد و اوایل خرداد بود که بعد از نُه ماه صبوری و انتظار، خواهر بزرگ‌ترش معصومه را همراه پدرش فرستاد برای گرفتن جواب نهایی و رهایی از این بلاتکلیفی طولانی. °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
کتاب صوتی بهشت Gps ندارد👆👆👆
🔸عقاب تیزپرواز... " اما سرنوشت در کمین این عقاب تیزپرواز بود. در تیرماه 1390، هنگامی که عاصمی در حال سرکشی از مناطق درگیری سپاه با گروه پژاک در غرب کشور بود، بر اثر انفجار مین به شهادت رسید و پیکر پاکش به آسمان پرکشید. شهادت حاج عباس عاصمی، ضایعه‌ای بزرگ برای جامعه اسلامی بود، اما یاد و خاطره او همواره در قلب‌ها زنده خواهد ماند. مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای علی‌ بن جعفر(ع) قم قرار دارد و زائران بسیاری هر ساله با حضور در این مکان، یاد و خاطره او را گرامی می‌دارند. داستان زندگی پرفراز و نشیب شهید عاصمی، سرشار از درس‌ها و عبرت‌های آموزنده است. از شجاعت و از خودگذشتگی او در میدان نبرد تا تلاش‌های مخلصانه‌اش در راه تفحص شهدا، همگی الگویی برای نسل‌های آینده هستند. شهادت او، یادآور این نکته است که امنیت و آرامش امروز ایران اسلامی، حاصل مجاهدت‌ها و فداکاری‌های انسان‌های بزرگی همچون او است. " ادامه دارد.. 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° معصومه خانم برای انجام‌ وظیفه، اعظم را کشید کنار و خیلی جدی، جواب خواست: خب اعظم خانوم! جواب عباس ما چی شد؟ اعظم سرش را پایین انداخت: هنوزم اصرار داره که من نباید پزشکی بخونم؟ یعنی پرستاری و مامایی و اینا، هیچی؟ اگه نظرش همین باشه، من جوابم منفیه. من نمی‌تونم درسم رو ول کنم. دوست دارم حتماً درس بخونم. معصومه خانم مکثی کرد. نگاهی به حرکات و حالات دخترخاله‌ی نوجوان و پرشورش انداخت و همه‌چیز دستش آمد. آهی کشید و گفت: «باشه. پس من همینا رو به عباس می‌گم.» و رفت. چه شبی گذشت بر اعظم! تمام طول شب با خودش کلنجار رفت؛ خودش را سرزنش کرد؛ خودش را دلداری داد؛ برای خودش استدلال کرد؛ استدلال خودش را رد کرد؛ بهانه تراشید؛ غر زد؛ خیال‌بافی کرد؛ نقشه کشید؛... آخرش هم از نفس افتاد و به خودش گفت: چاره‌ای نیست. دیگه جواب دادم. تموم شد. دیگه قصه‌ی من و عباس تموم‌شده. نباید بهش فکر کنم. حالا دیگه باید تو فکر پزشکی و کنکور و آینده‌ی علمی‌م باشم. حالا برای ازدواج وقت زیاده. با خودش اتمام حجت کرد و رفت پایین برای تدارک صبحانه‌ی مهمان‌ها. ولی معصومه خانم نه از آن دخترخاله‌هایی بود که حال دخترخاله‌اش را نفهمد، نه از آن خواهرهایی بود که به این راحتی بی‌خیال آرزوی برادرش شود. °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
°•○●°•🍃•°●○•° این بود که موقع پخت‌وپز ناهار، آمد توی آشپزخانه و کنار اعظم ایستاد: اعظم جان! من دارم برمی‌گردم قم. می‌خوام برای عباس جواب ببرم. چی بهش بگم؟ انگار دنیا را به اعظم داده بودند. یک فرصت دوباره، همیشه برای انسان یک گنج ارزشمند است‌. چه برسد به اعظمِ امروز که بعد از آن شب سخت _که دست‌کمی از یک جنگ تمام‌عیار نداشت_ این فرصت برایش حکم چشمه‌ی آب حیات را پیدا کرده بود. سعی کرد ذوق‌زدگی در نگاهش، در صدایش، در جمله‌هایش به چشم نیاید. گلو صاف کرد و خونسرد در قابلمه را برداشت و غذا را هم زد. بعد با آرامش تکیه داد به کابینت و گفت: آخه معصوم جان! من این‌همه درس‌خوندم برای پزشکی. حالا عباس راحت می‌گه دور همه‌ی اینا رو خط بکش. خب بهش بگو یه‌کم هم اون کوتاه بیاد. چشم‌های معصومه خانم برق زد. حدسش درست بود. خواهرهای بزرگ‌تر برای خودشان یک نصفه مادرند! خریدن ناز دخترخاله‌ی کوچکی که نُه ماه قیافه گرفته و حالا هم جواب منفی تحویلش داده، کار خواهری است که بوی دل‌دادگی را از همان جواب منفی هم حس می‌کند و تجربه‌ی زندگی به او می‌گوید: این دخترخاله، لیاقت داشتن یک فرصت دیگر را دارد. لبخندی زد و گفت: راستش عباس به من گفته بود که اعظم اصرار داره برای پزشکی؛ ولی بهش بگید ... °•○●°•🍃•°●○•° 📌@shahid_abbasasemi
🔸عقاب تیزپرواز.. " ما وظیفه داریم که یاد و خاطره این شهیدان والامقام را گرامی بداریم و راه آنان را ادامه دهیم. در ادامه به برخی از ویژگی‌های بارز شهید عاصمی اشاره می‌کنیم: شجاعت و دلیری: شهید عاصمی در میدان نبرد، از شجاعت و دلیری بی‌نظیری برخوردار بود و بارها جان خود را در راه دفاع از اسلام و انقلاب به خطر انداخت. تعهد و ایمان: تعهد و ایمان عمیق به اسلام و انقلاب، از مهم‌ترین ویژگی‌های این شهید والامقام بود. او همواره در مسیر حق و حقیقت گام برمی‌داشت و از هیچ تلاشی برای دفاع از ارزش‌های انقلاب دریغ نمی‌کرد. " ادامه دارد.. 📌@shahid_abbasasemi
ادامه داستان 🍃 بسم الله الرحمن الرحیم