eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
849 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️✨ حسین جانم! تو ڪیستے ڪه دلِ عالمے بُوَد وطنت سلامِ روح به آیات مصحف بدنت... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️✨ خدایا! می گویند ڪه ابتداے صبح رزق بندگانت را تقسیم می ڪنے می شود رزق من امـروز رفاقتے باشـد ... از جنـس شھیدان ... با عطـر شھـادت ... با عشق یڪ شھیـد ... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ دلتنگِ فراق و منتظر° بهرِ وصال چون چاره ے دردِ ما حرم درمانیست... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
- این چه حرفیه!؟ [از عملیات] برگشتیم چون امکان مقاومت نبود! + همین که شما زنده برگشتی، من زنده برگشتم، یعنی امکان مقاومت بود...!! 🎞 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔺ساعت ۷:۳۰ امروز صبح اعلام شد مبارز فلسطینی در درگیری با نیروهای نظامی صهیونیستی به شهادت رسید. او که در تمام شب دشمن را سر کار گذاشت و نتوانستند پیدایش کنند، توانسته بود از تل آویو به یافا برسد و این موضوع بر سردرگمی دشمن افزود. مبارز فلسطینی به مسجد یافا رفته بود و نماز صبح خوانده بود. یک گروه از نیروهای امنیتی رژیم صهیونیستی برای بررسی دوربینهای مسجد بطور اتفاقی به آنجا می‌روند و مبارز فلسطینی که شبح نام گرفته، به سوی آنها تیراندازی میکند. 🔹در عملیات شهادت طلبانه شب گذشته دو صهیونیست به هلاکت رسیده و ۱۴ تن دیگر زخمی شدند/فارس پلاس روحت شاد جوانمرد... محشور با حضرت علی اکبر(ع) باشی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
😔 به تاریخ اعتبار کارت ملی دقت بفرمائید 🌷روحش شاد با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ ما روزه دار ها همه یادِ لبِ تو ایم اے تشنه لب تر از همه ے تشنه ها حسین . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگری حجازی فر از سنگ‌اندازی همرزمان شهید باکری در تولید «موقعیت مهدی» @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
دوستان از این به بعد فقط پنج شنبه و جمعه ها رمان را خواهیم داشت. به دلیل مشغله ی فراوان امکان نشر رو نداشتم ولی اِن شاءالله در این دو روز رمان را تقدیم حضورتان خواهم کرد. باتشکر از صبوری و محبت شما🌹
❤️🍃 چه میجویی؟ آرامش؟ آرامش نه در بالش پَر است، و نه در قرص های آرامبخش آرامش را در لابه لای نگاه و لبخند پر معنای شهدا بجوی... نگاهی از جنس عشق❤️✨ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ حاجی زیاد اهل منبر رفتن نبود و فقط برای کسانی منبر می‌رفت که از نظر اعتقادی، زمینه داشتند. او برای ارشاد و اصلاح افراد دیگر روش ارتباط و زبان مخصوص آنها را پیدا می‌کرد. ما از رفت وآمد افرادی که سابقه و شهرت خوبی نداشتند، به بسیج و مسجد محله جلوگیری می‌کردیم ولی حاجی ما را سرزنش می‌کرد و می‌گفت مسجد جای این آدم‌ها است. خدا در توبه را به روی همه باز کرده. 🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌷شهید پورهنگ عشق عجیبی به زیارت امام حسین(ع) و مشهدالرضا(ع) داشت و اگر می‌دید کسی از صمیم قلب آرزوی زیارت دارد، حتی با هزینه خودش او را به مشهد و کربلا می‌فرستاد. شهید هیچ‌وقت فرصت شرکت در پیاده‌روی اربعین را از دست نمی‌داد. ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند، پرداخت کرد تا از طرف او نایب‌الزیاره باشند. روایت : حاج علیرضا توفیقیان، از اهالی شهرری / 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
می گفت: اگر ما محکم به ولایت فقیه بچسبیم و در تمام کارهایمان، دین را شاخص قرار دهیم بقیه‌ی مسائل حل شدنی است... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
به فکر مثل شهدا مُردن نباش! به فکر "مثل شهدا زندگے کردن" باش... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 | (آخر) بارش هم کندتر شده و یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه پیش دستی کرد و پرسید: «دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟» به سمتش چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با ملیح پاسخ دادم: «آره ! خیلی خوب خوابیدم!» از احساس که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز و این سفر در میدید، به رویم خندید و با گفتن «خدا رو شکر!» در سکوتی فرو رفت. از گونه های درخشانش که از هیجان این سفر گل انداخته وزیر طراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، می فهمیدم چه لذتی از لحظه این سفر می برد که خط سکوتش را شکستم و به میدان احساسش تاختم: «مجيد! الان چه حالی داری؟» از تیزی سؤال ناگهانی ام، خماری از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد: «فکر میکنم دارم می بینم!» و حقیقت میدیدم چشمان کشیده اش رنگ گرفته و همچنان میکردم تا این خواب را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق برد و مثل این که در انتهای این طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد، عاشقانه زمزمه کرد: «قدم به قدم که داریم میریم، امام (ع) داره میگه بیا!» و باز به سمتم چرخید و نظر داد: «الهه! اگه یه لحظه امام حسین(ع) از ما رو برگردونه، دیگه نمیتونیم قدم از قدم برداریم!» و من نمی توانستم این حضور حی و را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از نگاهم به عجز پی نبرد و او همچنان می گفت: «این جمعیت رو ببین! این همه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ این همه تهدید کرد که بمب میذارم، میکشم، سر می برم، چی شد؟ امسال شلوغ تر از شد که خلوت ترنشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیراز اینه که امام حسین(ع) بهشون میگه خوش اومدید!» ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊