💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_دوم
همچنانکه #سجاده_ام را می پیچیدم، زیر لب زمزمه کردم: "التماس دعا!" میترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از احساس #قلبی_ام با خبر شود که چطور از صبح دلم برای توسلهای شیعه وارش به تب و تاب افتاده و به این آخرین روزنه اجابت، چشم امید دارم که سکوتم طولانی شد و پرسید: "الهه جان! ناراحت نمیشی تنهات بذارم؟" #لبخند کمرنگی زدم و با لحنی لبریز عطوفت جواب دادم: "نه مجید جان! #ناراحت نیستم، برو به سلامت!"
از آهنگ صدایم، دلش آرام گرفت، #سبک از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت. پشت در که رسید، به سمتم برگشت و با #مهربانی تأکید کرد: "الهه جان! اگه کاری داشتی یه زنگ بزن." و چون تأییدم را دید، در را گشود و رفت و من ماندم با #حسرتی که روی دلم ماند و حرفی که نتوانستم به زبان بیاورم!
تردید داشتم که آیا راهی که #میروم مرا به آنچه میخواهم میرساند یا بیشتر دلم را معطل #بیراهه_های #بی_نتیجه میکند! میترسیدم که عبدالله باخبر شود و نمیتوانستم نگاه ملامتبارش را تحمل کنم! میترسیدم پدر بفهمد و با لحن #تلخ و تندش، مرا به باد سرزنشهای پر غیظ و غضبش بگیرد!
ولی... ولی اگر آن سوی همه این ترس و تردیدها، پُلی بود که مرا به #حاجت دلم میرساند و سلامتی را به تن رنجور مادرم باز میگرداند، چه #دلیلی داشت که با اما و اگرهای #محتاطانه، از بازگشت خنده به صورت مادرم #دریغ کنم و آنچنان عاشق مادرم بودم که همه این ناخوشیها را به جان بخرم و به سمت #بالکن بدوم.
فقط دعا میکردم دیر نشده و مجید نرفته باشد و هنوز قدم به بالکن #نگذاشته بودم که صدای به هم خوردن در حیاط، خبر از رفتن مجید داد و امیدم را برای رفتن #ناامید کرد، ولی برای پیوستن به این #توسل پُر شور و #عاشقانه به قدری انگیزه پیدا کرده بودم که چادرم را به سر انداخته و با گامهایی بلند، از پله ها سرازیر شدم و طول حیاط را به شوق رسیدن به مجید دویدم.
از در که #خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من #دورتر میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش #میدویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد!
نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که #حیرت زده پرسید: "چی شده الهه؟" نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو #دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: "میشه منم #باهات بیام؟"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_هجدهم
زمین #نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر #شیعیان، کلمات این دعای #عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم دعای جوشن #کبیر میخواند. کمی روی تخت #جابجا شدم و آهسته صدایش کردم: «مجید...» #سرش را بالا آورد و #همین که دید بیدار شده ام، با سرانگشتانش #اشکش را پا ک کرد و پرسید: «بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟»
کف دستم را روی #تشک عصا کردم، به #سختی روی تخت #نیم_خیز شدم و همزمان پاسخ دادم: «بهترم...» و من همچنان بیتاب شب #بیداری امشب بودم که با دل شکستگی #اعتراض کردم: «چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟» هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سُنی برای احیای امشب این همه #بیقراری کند که برای #لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با #مهربانی پاسخ داد: «دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!»
و من امشب پی #استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با #لحنی درمانده التماسش کردم: «مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟» و تنها خدا می داند به چه سختی خودم را از روی تخت #بلند کردم و با هر آبی که به دست و #صورتم میزدم، چقدر لرز می کردم و همه را به #عشق مناجات با پروردگارم به جان میخریدم. هنوز سرم #منگ بود و نمی دانستم باید چه کنم که مجید با #دنیایی شور و حال شیعیانه به یاری ام آمد، سجاده ام را #گشود تا رو به #قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداری ام داد، «الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم به نیت هر دومون خوندم.»
نمی دانستم چه کنم که من در #شب گذشته با نوای #گرم و پرشور سید احمد وارد حلقه #عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا #امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از #درد ناله می زد.
مجید کنار #سجاده_ام نشست و شاید می خواست های دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشين صدايش آغاز کرد: «الهه جان ما اعتقاد داریم تو این شب #سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط #سرنوشت انسان ها، بلکه مقدرات همه موجودات #عالم امشب #مشخص میشه»
سپس به عشق امام زمان صورتش میان لبخندی آسمانی درخشید و زمزمه کرد: «ما اعتقاد داریم امشب #تمام سرنوشت هرکسی به امضای امام زمان(عج) میرسه. به قول به آقایی که میگفت امشب #امام_زمان(عج) هم با خدا کلی چونه میزنه با خدا بدی های ما رو #ندید بگیره و به خاطر گل روی امام زمان(عج) هم که شده، ما رو ببخشه که اگه امشب کسی #بخشیده بشه، خدا بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان و هم براش #امضا میکنه... الهه! امشب بیشتر از هر #شب دیگه ای، میتونی حضور امام زمان که رو حس کنی!»
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊