eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
276 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
740 ویدیو
1 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | چه افسانه ای بود این تنگ غروب ساحل در این بعد از ظهر بلند تابستانی که در اوج گرمای آتشینش، عین بود. امواج دریا همچون معجون عسل، زیر شعله به جوش آمده و فضای ساحل را آکنده از عطر گرم آب میکرد. چشمم به خلیج فارس بود و گوشم به آوای زیبای کلام همسرم که حقیقتاً از نغمه مرغان و پژواک امواج هم شنیدنیتر بود و چه آهنگ عاشقانه ای برایم میزد که زیر گوشم یک نفس میکرد: "الهه جان! نمیدونی چقدر دوستت دارم! اصلاً نمیتونم بگم برام عزیزی! نمیدونم چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد! هر چی میکنم، هیچ ثواب عجیب غریبی تو زندگی ام انجام ندادم که پاداشش، یه زنی مثل تو باشه!" از این همه نفسی عشقش به آرامی و خواستم به شیطنتی شیرین سر به سرش بگذارم که پاسخ دادم: "اتفاقاً منم هر چی میکنم نمیدونم چه کردم که خدا تو رو نصیبم کرد!" و آنچنان با صدای خندید که خانواده ای که چند قدم آنطرفتر نشسته بودند، کردند و من از خجالت سرم را انداختم و او از شرارتم به قدری لذت برده بود که میان خنده تشویقم کرد: "خیلی قشنگ بود! واقعاً به جا بود! آفرین!" و من میخواستم خنده ام را از نگاه نامحرمان پنهان کنم که با دست دهانم را گرفته و آهسته میخندیدم، ولی کم نمی آورد که به نیم رخ صورتم دوخت و عاجزانه کرد: "پس تو رو خدا یه وقت نکنی که خدا اون گناهت رو ببخشه و منو ازت بگیره ها! تا اون گناه رو تکرار کن که من همینجوری کنارت بمونم!" و باز صدای و شیرینش در دریای گم شد و من که سعی میکردم بیصدا بخندم، از خنده، اشک از جاری شده و نفسم بند آمده بود که این بار من التماسش کردم: "مجید تو رو خدا بسه! انقدر منو نخندون!" و او همانطور که از شدت خنده بُریده بالا می آمد، جواب داد: "تو خودت شروع کردی! من که داشتم مثل آدم از و احساسم میگفتم!" از لفظ "بچه آدم!" باز گرفت و به شوخی تمنا کردم: "آخ، آره! خیلی حیف شد! نمیشه بازم برام از بگی؟" و من هنوز غرق خنده بود که نقش شادی از چشمان زیبایش محو شد، مثل همین لحظات غروب به رنگ دلتنگی در آمد و همانطور که محو نگاهم شده بود، به پای خنده های پُر ، حسرت کشید : "الهه! خیلی دلم برای خنده هات تنگ شده بود! خیلی وقت بود بودم اینطور از ته دلت بخندی!" و به جای خنده، صدایش در بهاری نشست و زیر لب کرد: "خدایا شکرت!" که حالا بیش از یک ماه بود که بر خوان پروردگارمان، در خانه مرحمتی آسید احمد و زیر پَر و بال محبتهای خدیجه، آنچنان خوش بودیم که جای جانمان هم التیام یافته و دیگر در اثری از غم نبود که من هم نفس بلندی کشیدم و گفتم: "مجید! تا حالا تو زندگی ام انقدر شاد و سرِ حال نبودم!" صورتش دوباره به لبریز متانت گشوده شد و جواب داد: "منم همینطور! این روزها روزهای زندگیمونه!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | میخواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن تیر ماه، حقوق معوقه پالایشگاه هم به حساب واریز شده و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی کند. چند روزی هم میشد که کار در دفتر را هم گرفته بود تا بتوانیم از این به بعد زندگیمان را خودمان بدهیم و به همین بهانه، دیگر باری هم بر غرور مردانه اش نبود و حسابی احساس میکرد. حقوق در دفتر مسجد چندان زیاد نبود، ولی میتوانست یک زندگی ساده را بدهد، به خصوص که آسید احمد همچنان به ما بود و هر از گاهی چه خودش چه مامان خدیجه، برای ما میوه نوبرانه یا مورد نیازی می آوردند و اوقات ما را میهمان سفره با میکردند تا کمتر تحت فشار خرج زندگی با این حقوق اندک قرار بگیریم. مجید کار خودش در را بیشتر میپسندید و حقوق بهتری هم میگرفت، ولی از همین کار در مسجد هم بود و خدا را شکر میکرد. با دست راستش هنوز نمیتوانست کار زیادی دهد و دیروز دکتر پس از معاینه، وعده داده بود که شاید تا یکی دو ماه دیگر بهتر شده و بتواند به سر کارش در بازگردد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. باید به عشـق گنـ🕌ـبد تو یاکریـ🕊ـم شد روی مناره های الهی مقیـ😢ـم شد حیف است پا به صحـ✨ـن و سرای شما نهم باید سوار بال ملکـ👼 یا نسیم شد رضا باقریان🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️‏وزارت خارجه آمریکا را به ما تبریک می‌گوید؛ با ۱۸۰۰ تحریم روی تمام عرصه‌های زندگی عمومی ملت ایران. ✍ علیرضا سلیمانی پ.ن : 🙃🙂نمیری از این همه تناقض/ مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. چهارده معصوم را دادم قسم جانِ حسین من حسین از تک تک آل عبا میخواستم علیرضا وفایی🖌 عکس از: رضاالرسام📚 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🎨 پوستر | حقیقت اینستاگرام بعد از انتشار پستهای کاملا معمولی با پویش و اشاره های غیر مستقیم به ، اینستاگرام این هشتگ عمومی و فراگیر را با میلیون ها پست محدود کرد و وحشیانه به حذف پست ها و پیج ها رو آورد. 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊