eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
276 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
740 ویدیو
1 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
مسواک و شانه همیشه توی کیفش بود. خیلی باسلیقه و مرتب و منظم بود. از دست بچه هایی که به سر و وضعشان نمی رسیدند شکار می شد. لباس هایش همیشه درجه یک بود. خوش تیپ می گشت. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🌹حاج‌محمد دوست صمیمی حاج‌اصغر بود؛ هر وقت حاج‌اصغر با ما تماس می‌گرفت، می‌گفت: 💫حواس‌تان به یادگار‌های شهید پورهنگ باشد. یادگار‌های دوست من در دست شما هستند. مبادا یک وقت خواهرم زینب از چیزی شود... fa.abna24.com @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | (آخر) چیزی تا اذان نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاه های عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب سادات به همراه مادرش به هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکنی بگیرند. به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: «اینا چادرهایی هستن که برای آواره های عراقی نصب کردن ! و در برابر نگاه من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: «از خرداد ماه که ، موصل و چند تا شهر دیگه رو کرد، این بنده های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا این جا زندگی میکنن. خیلی هاشون هم همه سال رو تو همین موکب ها زندگی میکنن. این جا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی هاشون پناه گرفتن. همه شون هم نیستن، خیلی هاشون مسیحی و هستن.» نگاهم به و ساختمان های سیمانی موکب ها بود و از تصور اینکه خانواده هایی تمام را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این سر می کردند تا تروریست های تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده ها سپری کردم. موکبی که در آخرین شب مسیر پیاده روی به اش رفته بودیم، در اختیار خانواده ای از اهالی بود که حالا پیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود شده و در این ساختمان کوچک زندگی می کردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین هم بودند که در همین وضعیت و دشوار هم از ما پذیرایی می کردند. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | (آخر) جوان خانواده کنارما نشسته و می خواستند سهم این همه و بی کسی را با من و زینب سادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی می کردند با ما ارتباط برقرار کنند. عکس خانه ای زیبا و ویلایی را در منطقه ای سرسبز نشانمان می داد و سعی می کرد به ما بفهماند که این تصویر خانه شان پیش از اشغال موصل توسط تروریست های است و طوری چشمانش از اشک پر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم فشار آورده بود که دلشان نمی آمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما دل میکردند و هر چند می دانستند چیز زیادی از حرف هایشان نمی شویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، می خواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل خواهرانشان در آغوش فشرده و با شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح می دیدم که تفکر ، تکلیفی جز کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم می زند تا کشورهای اسلامی را از دورن متلاشی کند و این همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردند که به شیعه و سنی رحم نکرده و هریک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم خجالت میکشیدم که نزدیک ترین افراد خانواده ام نه از روی عقیده که پدرم به هوای دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریست های تکفیری هم کاسه شوند. تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا ، تنها به تاریکی فضا بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و خون می خوردم که شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند برآسیاب ! حالا در این بد خواب و خیالی این شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر مصیبت هایم پیش چشمانم رژه می رفتند تا لحظه ای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کند. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏘یک محله بود و یک حاج‌اصغر؛ هر کار فرهنگی که از دستش برمی‌آمد برای مردم محله ملک‌آباد شهرری انجام می‌داد. 👌گاهی با بسیج کردن جوانان محله، مقدمات خواندن نماز عید فطر و نماز ظهر عاشورا را مهیا می‌کرد و در اقامه نماز، صد‌ها نفر حضور پیدا می‌کردند. ✨گاهی خادم زوار امام رضا (ع) در مشهد مقدس می‌شد. آستین بالا می‌زد، غذا درست کرده و مایحتاج زوار را فراهم می‌کرد. ✔️خلاصه یک حاج‌اصغر بود و یک محله و یک اتاقک در پایگاه مقاومت بسیج مسجد صاحب‌الزمان (عج) که آنجا شهید پاشاپور با جوان‌های محله حرف می‌زد و سعی می‌کرد راه و چاه را نشانشان بدهد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ ای که همه نگاهِ من، خورده گره به روی تو تا نرود نفس زِ تن، پا نکشم زِ کوی تو... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬 واکنش حاج میثم مطیعی به گرانی‌های اخیر ✍ گرچه دعوت نشدیم... با صف اول نشینان حرف‌هایی داشتیم مثل آه روزه‌داران، داغ‌تر، تب‌دارتر... قرص نانی بر سر این سفره بود و ناگهان شد هلالی، رؤیتش از ماه نو دشوارتر! @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊