eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
1.2هزار دنبال‌کننده
821 عکس
353 ویدیو
30 فایل
مؤلف : @alirezakalami صاحب ۹ عنوان کتاب از خاطرات #شهدا نویسنده دو کتاب از خاطرات شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه 👈 برای دسترسی سریع به تمامی مطالب «شهید کاظم عاملو»،پس از اینکه پیام سنجاق شده را کلیک کردید، #قرار_جمعه را دنبال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
همه را می‌پایید. یک روز توی اتاق نشسته بودیم. علی داودی که آمد تو، بهش گفتیم: «برو وضو بگیر.» علی جا خورد. مدام می‌گفت: «کی گفته؟» گفتیم: «کاظم». فارغ از باورپذیری یا عدم آن باید بگویم در آن مدت، حیات طیبه‌ای در آنجا شکل گرفته بود و حسابی مراقب اعمال‌مان بودیم. گاهی کاظم می‌گفت: «حسن نورانی نیست! به فلانی گفته خفه شو! برا همین نورش رفته.» از این چیزها زیاد است؛ شاید دو هزار صفحه کتاب باشد. یک بار من و هادی رفتیم شهر و نانچیکو خریدیم و برگشتیم. تا رسیدیم گفت: «چی خریدید و چرا اسراف کردید؟» هادی سریع ازم گرفت و برد پسَش داد. به ریز کار ما دقت داشت؛ لباس پوشیدن، حرف زدن ما در کلاس، نظم ما در نماز جماعت. می‌گفت: «چرا دیر رسیدی به نماز و ایستادی حرف زدی؟» طرف هم حساب کار خودش را می‌کرد و از آن به بعد حواسش را بیشتر جمع می‌کرد. چون همه از اعماق وجود قبول کرده بودیم که اطلاعت‌پذیر باشیم. البته حرف‌های کاظم جز مُرّ شریعت نبود. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه تلفنی با ، نویسنده در برنامه رادیویی شب‌های نقره‌ای به مناسبت از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱 در پایان ، کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» می‌گوید : «اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟ به او می‌گویند است. شهید به نفس‌نفس می‌افتد و می‌گوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...» متن کامل در موجود است. اگر خواستید را بیشتر بشناسید، توصیه می‌کنم حتما این را گوش کنید 🤔 @shahid_ketabi
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاق‌مون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوش‌مان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینه‌اش تا حد زیادی بود. شده بودیم مثل کسی که مدت‌ها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک می‌دهند. یعنی همین‌طوری نرفت سر اصل مطلب. کلّی مقدمه‌چینی کرده بود تا آماده شویم. جمله بعدی کاظم بیشتر تکان‌مان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون می‌دم.» خدا می‌داند در دل‌مان چه خبر بود. نمی‌شود گفت. شب شد. پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد. دیگر دل توی دل‌مان نبود. البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعه‌های قبل این اتفاق نیفتاده بود؛ خودش می‌گفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچه‌ها سر زده بوده؛ منتهی اسمی نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده. مدت‌ها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد. توی پوست خودمان نمی‌گنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب! دعا که داشت شروع می‌شد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت می‌کنه.» نگرانی‌ها چند برابر شد. می‌گفتیم یعنی امشب چه می‌شود؟ دیگر باید به خودمان رجوع می‌کردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس می‌کردیم و می‌گفتم یعنی روزی‌مان می‌شود یا نه؟ شروع کردم به خواندن دعا.... برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
کاظم دو سه ماه تمام، هر شب کارش همین بود. می‌رفت و ما می‌نشستیم و می‌نوشتیم. حالت کاظم در «خلسه» را خیلی نمی‌شود با زبان توضیح داد؛ اصلاً از این رو به آن رو می‌شد. مدام عرق می‌کرد و گاهی به‌شدّت و تند نفس‌نفس می‌زد. حالاتی که من تا الان نمونه‌ای برایش پیدا نکرده‌ام. گاهی در خلسه چیزی را می‌گفت که آدم سنگ‌کوب می‌کرد. مثلاً اگر کسی در همان حال بلند می‌شد و می‌رفت، کاظم می‌گفت فلانی بلند شد یا فلانی آمد تو؛ در همان حال و وسط حرف! یا یکهو اسم یک نفر را می‌برد و می‌گفت: «بگید بره وضو بگیره و برگرده!» یعنی متوجه اطرافش بود هیچ، می‌فهمید که طرف وضو دارد یا نه! نمونه این حالت‌ها را من تابحال نه جایی دیدم و نه شنیدم. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
همراهان گرامی ؛ برای دسترسی سریع به تمامی مطالب «»، هشتک قرار جمعه() را دنبال کنید. شهیدی ویژه که بارها محضر مشرف شد و در عالم رویای و با دوستان شهیدش همکلام می‌شد و تاریخ شهادت بسیاری دوستانش را پیشگویی کرد و به آنها گفت. خداوند توفیق داد که دو کتاب از این شهید به رشته تحریر درآورم: کتاب اول بود که در سال ۱۳۹۷ از طرف چاپ شد و به لطف حق تاکنون به رسیده است. دومین کتاب نیز نام داشت که در سال ۱۴۰۱ و از طرف (وابسته به مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) به همراه اضافات و متن خلسه و دو مقدمه پر بار چاپ رساندم. برای کسانی که با این شهید عارف و ویژه آشنایی ندارند، یک جمله کافی است و آن اینکه از خواندن این کتاب‌ها و شناختن این شهید پشیمان نخواهید شد! چه بسیار عزیزانی که بعد از خواندن کتاب با شهید ارتباط برقرار کردند و به زیارت قبر مطهر ایشان آمدند و به مراد خویش رسیدند. شاید عمری باقی بود تا بتوانم کتاب بعدی که بر مبنای متن شهید است را با عنایت خود شهید به چاپ برسانم؛ فعلا منتظر یک اشاره‌ام... و صد البته کتابی دیگر در خصوص کراماتی که بعد از چاپ کتاب‌ها برای خوانندگان عزیز اتفاق افتاد و مرا نیز ذوق زده کرد. این یعنی شهدا زنده هستند و بر عالم خاکی نظر دارند و حواس‌شان به ما کمترین‌ها که قدم کوچکی برایشان برداشتیم، هست. خدا شاهد است که همین به اندازه یک دنیا می‌ارزد. در پایان باید عرض کنم که برای علاقه‌مندان بزودی لینک قبر مطهر بارگذاری خواهد شد. @shahid_ketabi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب توسط دکتر داودی‌نژاد ، چهره رسانه‌ای و دکترای روانشناسی @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین از مجموعه کرامات و عنایات که بناست از این پس در کانال قرار بگیرد و مقدمات ارتباط و اتصال به این شهید ویژه را برای خیل دوستدارانش فراهم کند. 👈خوابِ* سرکار خانم ، کارشناس و مشاور کتاب قبل از چاپ کتاب ایشان یکی از نویسندگان مطرح کشوری هستند که در کارنامه خود کتاب‌های مختلفی چون و و و و... را دارند. *بخوانید رؤیای صادقه @shahid_ketabi
سلام بر اعضای محترم کانال یک نکته جالب و عجیب! «علی تاجدی» را بعد از ۹ سال پیدا کردم؛ همان کسی که نام را اولین بار از زبان او در قطار برگشت از مشهد مقدس به تهران شنیدم(کسانی که دو کتاب و را خوانده‌اند، این نام برایشان آشناست) قصه آمدن او به مشهد الرضا(ع) در آن سال نیز بسیار شنیدنی و جالب توجه است. معلوم می‌شود که خود شهید نیز اراده کرده تا فصل جدیدی را در معارفه و شناخت خود به دیگران آغاز کرده و از آن طریق زندگی خیلی‌ها را زیر و رو کند... . تنها علامت سوال یک چیز است: چرا از طریق این بنده سراپا تقصیر !؟ بزودی تاجدی را در گروه بارگذاری خواهم کرد. ان‌شاءالله @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه تلفنی با ، نویسنده در برنامه رادیویی شب‌های نقره‌ای به مناسبت از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱 در پایان ، کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» می‌گوید : «اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟ به او می‌گویند است. شهید به نفس‌نفس می‌افتد و می‌گوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...» متن کامل در موجود است. 👈اعضای جدید کانال؛ اگر خواستید را بیشتر بشناسید، توصیه می‌کنم حتما این را گوش کنید 🤔 @shahid_ketabi
استوری یکی از خوانندگان درباره کتاب @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکاشفه جالب یکی از خوانندگان کتاب و بعد از مطالعه کتاب @shahid_ketabi