eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
847 عکس
350 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
، مداح اهل بیت در صفحه اینستاگرام خود در معرفی کتاب با عنوان «» نوشت: ‌ بچه‌تر که بودم، قبل از اینکه مدرسه بروم، وقتی خواب بود با عجله می‌رفتم جلوی آیینه و عمامه‌اش را می‌گذاشتم روی سرم و خودم را برانداز می‌کردم. اما زود سرجایش می‌گذاشتم و در می‌رفتم. چون هر وقت می‌خوابید یک چشم شیشه ای داشت که همیشه باز بود و من فکر می‌کردم وقت خواب هم ما را می‌بیند. در همان کودکی از او می‌پرسیدم: "چرا وقتی می‌خوابی یک چشمت بازه؟" می‌خندید و می‌گفت: "چون من همه آدمارو به یک چشم می‌بینم."‌ ‌بزرگ‌تر که شدم هم معنای حرفش را متوجه شدم و هم فهمیدم یک چشمش را در جبهه‌های جنوب به یادگار گذاشته است.‌ پدر مرحومم عاشقانه دوستش داشت؛ ما هم همینطور. از آن طلبه‌هایی بود که خیلی خوب با جوان‌ترها می‌جوشید؛ هنوز هم این‌چنین است. بعد از جنگ، قم بود و ممحّض در درس و بحث و پژوهش و تبلیغ. دبیرستانی که شدم هر وقت من و برادرم می‌خواستیم ببینیمش، طوری تنظیم می‌کرد که قبل از اینکه برویم به خانه‌شان، یا به نماز آقای بهجت برسیم یا بعد از درس خارج فقه آیت الله بهجت ملاقاتش کنیم. خودش نزدیک بیست سال به طور مستمر از محضر آیت‌الله العظمی بهجت بهره بُرد و با این شیوه ما را عاشق مسجد فاطمیه و آقای بهجت کرد. بعدها هم که دانشجو شدیم به هربهانه به قم می‌رفتیم. کجا؟ نماز آقای بهجت‌ ‌چه لذت‌بخش است کتابی دستت برسد که تا نخوانی و تمامش نکنی اراده‌ای برای زمین گذاشتنش نداشته باشی.‌ از آن دسته کتاب‌هاست. کتاب خاطرات خودگفته‌ی رزمنده‌ای است که از اوایل جنگ تا عملیات مرصاد در جبهه مانده است. این کتاب به یاد و نام شهدای زیادی معطر است.‌ راوی کتاب و روحیاتش را خیلی خوب می‌شناسم. اینکه راضی شده خاطراتش را بگوید خوشحالم کرد. همیشه فراری از دیده شدن و متواضع بوده؛ البته نه آن مدل شعاری‌اش. خاطره‌های قشنگ از راوی این کتاب زیاد دارم. راستش را بخواهید این چند خط را هم با کمی دلهره نوشتم چون می‌دانم اگر به گوشش برسد، خاطرش را مکدّر خواهد کرد.‌ شک نکنید اگر حاج مرتضی مطیعی، عموی من نبود، بیشتر از او برایتان می‌گفتم. خدا امثال او را در حوزه‌های علمیه زیاد کند.‌ نظر عزیز درباره کتاب و معرفی آن به خوانندگان @shahid_ketabi
یک بار رواق امام رضا(ع) نشسته بودیم و هر کدام توی حال خودمان مشغول خواندن ادعیه بودیم. یک لحظه چشمم به محمدحسین افتاد. دیدم سرش رفته توی کتاب دعا و حس و حال عجیبی دارد. بنظرم زیارت عاشورا می‌خواند. دوباره سرم را گرم کار خودم کردم. اما طاقت نیاوردم و باز نگاهش کردم. انگار در دنیای دیگری بود. عجیب غرقِ فکر بود. مقداری که نشستیم، رفتم زیارت کردم و برگشتم. بعد او بلند شد که برود. دیدم هنوز تو خودش است. تا خواست برود، پایش را چسبیدم و گفتم: «محمدحسین! مدیونی اگه بِری شهادتت رو پیش بگیری و بیای.» نمی‌دانم چرا این حس بهم دست داده بود. گفتم الان می‌رود و می‌گیرد و برمی‌گردد. گواهیِ دلم بود؛ بیخودی. یکی دو بار به جان بچه‌ها قسمش دادم که: «محمدحسین، نگیر.» بار اول گفت: «نه». دوباره هم که تاکید کردم گفت: «نه بابا!» همین. و رفت. یک ربعی طول کشید برگردد. آمد و دیدم بهتر شده و قبراق است. گفتم لابد سبک شده و طبیعی است. بلند شدم برویم. جلوی رواق امام رضا(ع) بچه‌ها گفتند آب می‌خواهیم. رفتم برایشان آب ریختم و برگشتم. وقتی لیوان آب را دادم دست‌شان، یک آن چشمم خورد به محمدحسین. رو به گنبد ایستاده بود و دست‌هایش را به طرف آن دراز کرده بود. برای یک لحظه حس کردم محمدحسین را دارند می‌شویند. انگار سرتاپایش را شستند؛ از بالا به پایین. این را واقعاً دیدم... . یقین پیدا کردم همانجا پاک شده. تا این صحنه را دیدم، ناخوآگاه توی دهنم چرخید و گفتم: «خدا ازت نگذره که شهادتت‌و گرفتی... .» لیوان از دستم افتاد و دیگر اعصابم ریخت به هم و فکرم مشغول شد. توی راه برگشت به باب الجواد(ع)، دلم طاقت نیاورد و به خانمش گفتم قسم‌تان می‌دهم نگذارید این بار به سوریه برود. خانمش با تعجب ازم پرسید: «چرا؟» گفتم: «فقط نذار بره.» محمدحسین سرش پایین بود و ذکر می‌گفت و می‌آمد. حتی در راه، بچه را توی رواق جا گذاشت؛ زینب را. تا فهمیدم شروع کردم با او جر و بحث کردن که «تو حواست کجاست؟» می‌خواستم دقِّ دلی‌ام را خالی کنم. علناً برایش داد زدم و بهش گفتم: «رفتی شهادتت‌و گرفتی و بچه رو فراموش کردی!» خانمش شنید. پرسید: «چی می‌گید؟!» دیگر نفهمیدم چه از دهنم در می‌آید. گفتم: «این بَشَرو به زینب‌تون قسم دادم که شهادتش‌و نگیره. ولی او گرفت!» گفتم خودم دیدم پای آبخوری شُستنَش و به چشمْ دیدم پاکش کردند. خیلی حواسم به دور و برم نبود. داغ کرده بودم. یک مقدار به خودم آمدم. به خودش نگاه کردم و ادامه دادم: «توی این شوق و ذوق، بچه رو فراموش کردی؟» ولی او چیزی نمی‌گفت. ذکرگویان، دوید دنبال بچه. من هم پشتش راه افتادم و از پشت سر برایش غُرغُر می‌کردم. ولی او راه خودش را می‌رفت. انگار نه انگار. چند قدم مانده به رواق امام رضا(ع)، یکهو محمدحسین بغلش را باز کرد و وسط جمعیت دخترش را در آغوش گرفت. نفهمیدم توی آن شلوغی چطور بچه را پیدا کرد. تا بغلش کرد، شروع کرد به عذرخواهی و مدام می‌بوسیدش. زینب هم زهره‌ترک شده بود. یکی از خادم‌ها وقتی مرا دید و صدای مرا شنید با تعجب پرسید: «چی شده؟» دوباره هر چه را دیده بودم تکرار کردم... . همه می‌گویند، با ریختن خونش پاک می‌شود. ولی من معتقدم محمدحسین، قبل از شهادتش پاک شد. برشی از خاطرات که در کتاب نیاوردم. توصیه میکنم حتما بخونید ! خاصه.. مثل بیشتر خاطراتش @shahid_ketabi
ارتباط تلفني با اقاي کلامي.mp3
12.89M
مصاحبه تلفنی با ، نویسنده در برنامه رادیویی شب‌های نقره‌ای به مناسبت از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱 در پایان ، کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» می‌گوید : «اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟ به او می‌گویند است. شهید به نفس‌نفس می‌افتد و می‌گوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...» متن کامل در موجود است. اگر خواستید را بیشتر بشناسید، توصیه می‌کنم حتما این را گوش کنید 🤔 @shahid_ketabi
گارگاه داستان نویسی ۱.mp3
46.09M
کارگاه (workshop) آموزشی مجازی داستان‌نویسی با عنوان : پنج گام تا در نخستین رویداد دانش‌آموزی تولید محتوا🤔 موضوعاتی که در جلسه مطرح کردم 👇 🔴 آیا خاطره همان داستان است؟ 🔴 چگونه خاطرات و مادران و همرزمانش را در قالب داستان بیاوریم ؟ 🔴 عناصر داستان و خاطره کدامند ؟ 🔴 در داستان چیست؟ را از کجا بگیریم؟ چگونه نوشته می‌شود؟ @shahid_ketabi
شهید علی اکبر ابراهیمی. شب دوم محرم ۱۴۰۲.mp3
24.94M
روایتگری خاطرات توسط 👈 علی‌اکبر 👈«سردار مهدی مهدوی نژاد» علی‌اکبر را چگونه توصیف می‌کرد ؟ 👈وقتی علی‌اکبر جبهه را ارث پدرش می‌دانست ! وقتی در ۲۰ سالگی به اوج مراحل عرفان می‌رسی ۱۳۴۵/۲/۲۵ ت ۱۳۶۵/۴/۲۵ ش @shahid_ketabi
شهید علی اکبر ابراهیمی. شب سوم محرم ۱۴۰۲.mp3
18.59M
روایتگری خاطرات توسط 👈خواب و قول 👈پرنده‌ای که بر روی سر جنازه مطهر سایه می‌انداخت ! 👈غسل شهادت، پای مینی‌بوس! چقدر این را می‌شناسید؟ @shahid_ketabi
روایتگری.mp3
11.87M
روایتگری خاطرات ۱ توسط 👈پای سفره عقد گفت دعا کن بشم! 👈چفیه هدیه آقاست. نخواه برش دارم 👈احترام به پدر در نماز جماعت و بوسیدن کف پای مادر در تاریکی! @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محل قبر شهید کاظم عاملو کجاست امامزاده یحیی سمنان الان دعاگو هستم کتاب سه ماه رویایی زندگینامه باور نکردنی این شهید است که اگر ظرفیت درک عجایب زندگی شهدا را نداری خواندش را توصیه نمی کنم اول رشد کن بعد کتاب را بخوان کانال آکادمی دکترداودی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3227910160C7c4e0e8956 ---------------------------------------------- معرفی کتاب و زیارت قبر مطهر توسط دکتر داودی نژاد @shahid_ketabi
و حرف آخر معرفی یک کتاب فوق العاده در مورد شهید کاظم عاملو ✅ کانال آکادمی دکترداودی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3227910160C7c4e0e8956 ---------------------------------------------- معرفی کتاب در کانال دکتر داودی نژاد @shahid_ketabi
سلام بر اعضای محترم کانال یک نکته جالب و عجیب! «علی تاجدی» را بعد از ۹ سال پیدا کردم؛ همان کسی که نام را اولین بار از زبان او در قطار برگشت از مشهد مقدس به تهران شنیدم(کسانی که دو کتاب و را خوانده‌اند، این نام برایشان آشناست) قصه آمدن او به مشهد الرضا(ع) در آن سال نیز بسیار شنیدنی و جالب توجه است. معلوم می‌شود که خود شهید نیز اراده کرده تا فصل جدیدی را در معارفه و شناخت خود به دیگران آغاز کرده و از آن طریق زندگی خیلی‌ها را زیر و رو کند... . تنها علامت سوال یک چیز است: چرا از طریق این بنده سراپا تقصیر !؟ بزودی صوت تاجدی را در گروه بارگذاری خواهم کرد. ان‌شاءالله @shahid_ketabi
هادی خاکپاش. شهید حمزه. ۲۷ آذر ۹۸.mp3
35.57M
مصاحبه با برادر بسیجی، زنده‌یاد مرحوم «هادی خاکپاش» درخصوص خاطرات که چند روز پیش به واسطه حادثه‌ای ناگوار به رحمت خدا رفت. نکته: ۱- در بسیاری قسمت‌های صحبت، ایشان از کیفیت آمادگی خود برای اعزام به سوریه و سماجت برای پیوستن به مدافعین حرم حرف می‌زند که یادش را در دل زنده می‌کند و با اوصاف ذکر شده نیازی به معرفی این شخصیت باقی نمی‌ماند. در واقع صوت بصورت خام بارگذاری شده و ممکن است برای کسانی این شائبه پیش آید که چرا اینطوری؟ جواب این است: نمی‌شد مطالب جدا شود و خودِ خاطرات اقتضای این را داشت که کامل گذاشته شده که در کنار خاطراتی که مربوط به شهید حمزه است و در کتاب به نگارش درآمده، تقدیری نیز از این رزمنده مجاهد به عمل آمده که مرگ نابهنگامش همه را داغدار کرده است. ۲-پیشاپیش از تمام دوستانی که در این صوت از آنها نام برده شده عذرخواهی می‌کنم که مجبور شدم آن را بدون هماهنگی با آنها منتشر کنم؛ دأب در مصاحبه‌ها این است که با راوی و گوینده خاطره، گفتگو را ساده و صمیمی برگزار کنم تا آنها نیز با اعتماد به دست آمده، مطالب را کامل و بدون سانسور بازگو کنند(که البته این از فنون مصاحبه است) لذا امیدوارم دوستانِ این عزیز از دست رفته، بنده را حلال کنند. در واقع خاطرات هادی عزیز مربوط می‌شود به جنگ و دفاع از حرم ما و خاطراتِ رزمندگان این عرصه که بناست روایت‌ها چراغ راه آیندگان باشد تا رشادت‌های ایشان و امثال او برای همیشه در ذهن و دل ما و مردم ما بماند. تاریخ مصاحبه: ۲۷ آذر ۱۳۹۸ @shahid_ketabi
ارتباط تلفني با اقاي کلامي.mp3
12.89M
مصاحبه تلفنی با ، نویسنده در برنامه رادیویی شب‌های نقره‌ای به مناسبت از کتاب "رویای بانه" به همراه بخشی از صدای شهید توضیحاتی ناب از شهید و خلسه😱 در پایان ، کاظم در حال خلسه به شهید «زمان رضاکاظمی» می‌گوید : «اون کیه اون گوشه ایستاده !؟ اون عمامه سبزه؟ به او می‌گویند است. شهید به نفس‌نفس می‌افتد و می‌گوید: بیا(اجازه بده بیام) جلو آقا جونم! بیا من قربونت برم...» متن کامل در موجود است. 👈اعضای جدید کانال؛ اگر خواستید را بیشتر بشناسید، توصیه می‌کنم حتما این را گوش کنید 🤔 @shahid_ketabi
۱- صحبت() درباره کم و کیف زیاد است. منتهی بسیار سربسته می‌شود فقط برخی مسائل را بیان کرد. ولی اگر صوت این حالت‌های شهید نمی‌بود، شاید خیلی نمی‌شد درباره‌اش حرف زد و حتی باورش نیز سخت بود! ۲- گفتگوهای شهید در حال خلسه به گویش سمنانی است. وَ اِلا می‌شد او را جهانی کرد؛ که می‌شود... ۳- برای من مشخص نشده که این گفتگو از ابتدای صحبت است یا نه؛ ظاهرا باید اینطور باشد. لااقل از لحن و گفتگوها اینطور برمی‌آید. چون کاظم همان اول می‌گوید: «چه بوی گلابی میاد اینجا... .» ۴- با هر جمله، سکوت می‌کند و منتظر شنیدن جواب طرف مقابل است؛ این یعنی در حال گفتگویی است که ما فقط یک طرف صحبت را می‌شنویم! البته در برخی مواقع می‌شود حدس زد که طرف مقابل چه به او گفته است. مثلا وقتی او می‌گوید «فرق می‌کنه سفیدی این لباس»، شاید ابوالقاسم* به او گفته که لباسِ سفید، سفیده دیگه!😊 ۵- بنده ، خیلی در مکاشفات عرفا و حتی در تجربه‌های نزدیک به مرگ و غیره دقت کردم؛ نوعا در آنجا بحث «بوی خوش» مطرح نشده یا مشاهده‌گر از بو، تجربه جذاب و خوبی بیاد نمی‌آورد؛ ولی این تجربه که دوستانش نام را بر آن نهاده بودند، دارای همچین ویژگی‌ای بوده و در نوع خود منحصربفرد است.😳 ۶- یک چیز عجیب دیگر این است که همه حواس بجز بینایی در حالت خلسه، فعال بوده و این احوالات او را با دیگر و عرفا متمایز می‌کند.(توضیحات در آینده) ۷- گفتگو در دی یا آذر سال ۱۳۶۲ در شهر بانه است. دوستان دور کاظم نشسته‌اند و مشغول نوشتن صحبت‌ها هستند و با والکمن کوچکی صدا را ضبط می‌کنند. ۸- درباره فضای اطراف مشاهدات خیلی نمی‌شود حرف زد. ولی از این گفتگو و ادامه، بنظر می‌رسد شهید فضای ملکوتی(بهشت برزخی) خاصی را شاهد است که از «بوی خوش» و «لباس زیبا» و.‌.. سخن به میان می‌آورد. ۷- متن کامل خلسه در کتاب آمده است. ادامه توضیحات در ...😊 *: ، يكم تير ۱۳۴۴، در شهرستان سمنان چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش كبری نام داشت. دانش‏آموز سوم متوسطه بود که به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. ابوالقاسم بيست‌وششم فروردين ۱۳۶۱، در بوكان هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وي در گلزار شهدای امامزاده يحيي زادگاهش واقع است. این شهید از دوستان نزدیک کاظم عاملو و مثل خودش اهل جهادیه است. @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی کوتاه از تفحص پیکر مطهر در خناصر سوریه در سال ۱۳۹۷ و پیدا شدن دفترچه‌ای که در آن محمد برای همسرش چند خطی را - در ۲۰ فروردین ۱۳۹۵ و تنها ۶ روز قبل از - به یادگار نوشته است!😭 در حال چاپ کتابی از این شهید با عنوان از طرف نشر «حماسه یاران» هستم @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌گفت: «معتقدم اگر بشار اسد در سوریه نبود و کاندیدا می‌شد، بعید نبود رأی بیاورد و بشود رئیس جمهور!» این جمله -و جملاتی که از تو شنیدم- واقعاً حرف بزرگ و درشتی بود! بنابراین نوشتن از تو هم جرأت و جسارت می‌خواهد و هم صدالبته خلوص نیت؛ که من از هر دوی آنها بی‌بهره‌ام! به هر حال لطف خدا بر کمترین بندگان خویش هم جاری و ساری است.😊 چه باید کرد؟! لطف خدا و عنایتِ شهید شامل شد تا از او و خاطرات همسرش بنویسم؛ خاطرات تلخ و شیرین ۳۷ سال مجاهدت و مبارزه برای کسی که مسئول پشتیبانی چند محور در جبهه مقاومت بود از «بُقاع غربی» لبنان تا «جنوب حلب» در سوریه! اما خب! وقتی به تو قول شهادت دهد، معلوم است که دیگر تاب ماندن نداری و بی‌قراری می‌کنی تا پَربکِشی و پرستو شوی! سید جان! اجازه می‌دهی فقط کمی از حد و اندازه‌ات را با قلم علیل و ناتوان به صفحه کاغذ بیاورم!؟ اجازه می‌دهی ، سنگینی مِهر نام تو را یدک بکشد؟ نکته : در فیلم به نقل از مرحوم سردار حجازی، به وضوح به دختر شهید[عماد مغنیه] می‌گوید: «من به مقتل خود می‌روم!» @shahid_ketabi
کاظم۵.mp3
3.4M
در ادامه گفتگو، شهید رو می‌کند به تعدادی از شهدا و می‌گوید : خوشبحال شما[شهدا] که رفتید؛من هنوز باید صبر کنم تا نوروز![اوووَه😁]سه ماه!چطوری باید سر کنم؟!😔 نَوَد روزه، هر روز خودش نود روزه!۱ اصلا کدوم شب؟ [دقیقا]کدوم شبی به شما[دوستان شهید] ملحق میشم؟ دست خداست؟ به من نمی‌گید؟ [نگید]نه ناراحت نمی‌شم. خلاصه می‌دونم که باید بیام!۲😳 فرقی نمی‌کنه، هر جا بود. خدا کنه فقط هدفمون یکی باشه، اونم الله!۳🥺 فقط برای خدا کار کنیم؛ برای ملت کاری نکنیم. یه کاری نکنیم که جوان‌ها ما رو ببینن. کاری بکنیم که خدا ما رو ببینه. "خدا ناظر کارهای ماست." از شما تقاضا دارم نمازجماعت رو شرکت کنید. اطاعت از فرماندهی، اطاعت از امام(ره) هست...۴ ۱- شهدا به او می‌گویند سه ماه دیگر به شهادت می‌رسی(این خلسه در یکی از شب‌های اواخر ۱۳۶۲ اتفاق افتاده و چهار سال قبل از شهادت شهید در اسفند(نزدیک عید!) ۱۳۶۶. علت این جمله شهید هنوز برای خود هم ناشناخته است؛ لابد در عالم ، زمانِ دنیایی مفهومی نداشته‌؛ چراکه در مواقعی شهید در گفتگو به جای استفاده از ضمیر حال، از ضمیر ماضی(گذشته) استفاده می‌کند! ۲- شهادت را قطعی می‌داند! ۳- از اینجا شهید یک سری توصیه‌هایی را به زبان می‌آورد تا هم برای خودش تذکری باشد و هم برای شنوندگان 👈۴- این آخرین قسمت از صوت‌های است که در کانال بارگذاری می‌شود. تا بعد اگر توفیقی بود و فایل جدیدی بدستم رسید، با اجازه بارگذاری خواهد شد... متن خلسه را در ببینید @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ شهیدی که اهل مکاشفه بود ... بخشی از سخنان حجت الاسلام در شب پنجم مراسم عزاداری هیئت و حسینیه روح الله (ره) رفسنجان و معرفی کتاب توسط ایشان 👈فقط تاریخ شهادت را به اشتباه فرمودند: ۱۳۶۳ درحالی که شهید در ۷ اسفند ۱۳۶۶ به شهادت رسید @shahid_ketabi
خواب شهید.mp3
4.97M
مصاحبه با یکی از کسانی که در سال ۱۳۹۵ سه شب متوالی، خوابی عجیب و جالب از دیده است.🤔 شهید عاملو در خواب به او گفته است : 👈منزل من در امامزاده یحیی(سمنان) است؛ حتما بیا به من سر بزن که مشکلت را حل خواهم کرد!😭 توضیحات: ۱ـ ایشان–که از بیان نامشان معذورم– در سال ۱۳۹۵ دخترش(فائزه) را در سن ۲۰ سالگی از دست داده و روزهای سختی را سپری کرده است. ۲ـ لهجه شیرین کرمانی(سیرجان) به زیبایی و سادگیِ بیان افزوده و تا حدودی خلوص‌نیت را می‌شود از کلام ایشان فهمید😊 ۳ـ مصاحبه طولانی است. بنده فقط قسمت خواب را بارگذاری نمودم. ۴ـ ایشان در خواب چند شهید را می‌بینند که با آنها آشنا بود؛ شهدایی مثل و و که در دفاع مقدس از مراتب بالای نظامی برخوردارند. منتهی در این خواب همه سکوت کرده و ماموریت به 🥺 یعنی شهید عاملو واگذار شده است؛ معنی این شاید این باشد که در سرای آخرت، مقامات وابسته به تقوی و خلوص قلبی افراد است و مراتب دنیایی جایگاهی ندارد. به تعبیر قرآن «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» ۵ـ ایشان تا دو هفته قبل نمی‌دانست که کسی را که در خواب دیده، شهید کاظم عاملو است و عجیب‌تر اینکه تا مدت‌ها در بازار نزدیک امامزاده یحیی، با اسم و نشانی دنبال فردی با این خصوصیات می‌گشته است!😳 ۶ـ بنا ندارم خواب و رویا را مبنای بیان خاطرات کنم و به سراغ مطالبی که حواشی کار برای جمع‌آوری خاطرات شهداست بروم. منتهی این یکی واقعا خاص بود وحیفم آمد شما را از آن بی‌بهره بگذارم.😌 👈توصیه می‌کنم این را از دست ندهید👌 @shahid_ketabi
خاطرات و کرامات شهید عاملو
بازخوانی زندگی و کتاب خاطرات #شهید_کاظم_عاملو در کنار قبر مطهر شهید در #هفته_دفاع_مقدس 👈شهید عاملو
🤔 رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست می‌کِشد هر جا که خاطرخواه اوست! بنده تلاش می‌کنم در کانال حرف و صوت تکراری نگذارم دوست دارم به هر بهانه‌ای یاد و نام زنده بماند و از جمله این صوت... لازم بذکر است که این اولین جلسه -بخوانید همنشینی- خاطرات بود که بعد از ۱۰ سال نصیب این سراپا تقصیر شد که در کنار قبر مطهر باشم...😭 همراهان گرامی ملتمس دعا 🤲 @shahid_ketabi
140307 -.mp3
5.68M
دوستی که سوالی را درباره از یکی از شخصیت‌ها که خودش از شاگردان میرزا اسماعیل و -با یک واسطه- آیت‌الله است، می‌پرسد.😱 جواب این عارفِ واصل فقط دو کلمه بود!🤔 بسیار جالب 👌 حتما گوش کنید 🧏‍♂ نکته: منظور از اینکه شهید، بدون تلاش خاصی به این مقام رسید این است که او «بدون چله‌نشینی و ریاضت‌های آنچنانی» بدینجا رسیده است؛ والّا مکّرر سیره و رفتار و دقت‌نظرهای شهید در امور شرعی و اخلاقی را در کتاب‌ها نقل کرده‌ام. ضمناً بنده خودم این عارف گمنام را تا حدودی می‌شناسم و از ذکر نام معذورم. ولی-شاید برای اعضای محترم شنیدن این جمله نیز خالی از لطف نباشد- ایشان وقتی بر سر قبر مطهر حاضر شدند، گفتند:👇 از این نقطه، نور به آسمان ساطع(در حال تابیدن) است!😳 @shahid_ketabi
بحمدالله و با استعانت از خداوند متعال، بعد از مدتی طولانی، نسخه اولیه قبر نورانی به همراه زیارت ضریح مطهر حضرت یحیی بن موسی(ع) به حضور شما علاقه‌مندان تقدیم می‌گردد. امیدوارم دلدادگانِ دور و نزدیک شهید، نهایت بهره‌برداری معنوی را از این فضای عرفانی برده و بنده را نیز از دعای خیر خویش محروم نگردانند.🥺 👇👇 بر روی لینک زیر کلیک کنید 👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://archaboom.com/Amloo/ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تذکر : تلفن همراه باید به صورت عمود گرفته بشه؛ لذا ابتدا قسمت مربوطه را فعال کنید. با باز شدن صفحه گلزار، دوبار به صفحه بزنید تا تصویر تمام صفحه گوشی را بگیرد. در ضمن ، «فاتحه فراموش نشود» 🤲 @shahid_ketabi