eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
847 عکس
350 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
کاظم ۱.mp3
634.1K
شهید کاظم عاملو، مشغول صحبت با در : چه بوی گلابی میاد اینجا! این چه لباسی هست که تنِته!؟ چه لباسیه! آخ جان! یعنی منم بیام[اینجا] همین لباسو تنم می‌کنم؟(یعنی وقتی منم شهید بشم بیام، همین لباس..) فرق می‌کنه سفیدی این لباس! خوشبحال تو[ابوالقاسم]😭 @shahid_ketabi
کاظم ۲.mp3
1.94M
[ گفتگوی با در حال ] کاظم در ادامه به ابوالقاسم می‌گوید: وقتی شهید شدی، آقا* رو توی خواب دیدی؟ من تو بیداری یه بار در نگهبانی دیدم یه نفر وسط لودرها ایستاده، نورانیه. نورانیه؛ تمام جاهایی رو که تاریک بود روشن کرده بود. [در حالی که]توی سنگر نشسته بودم. یه جوری که می‌ترسیدم برم جلو! از دور نگاه کردم، دیدم [هنوز]ایستاده، باز نگاه کردم دیدم [دیگه]نایستاده(نیست). [وقتی دیدمش]از روی ترس دست و پایم رو گم کرده بودم؛ یه عمامه سفید روی سرش بود، اصلاً صورتش دیده نمی‌شد؛ اینقدر نورانی بود، اینقدر نورانی بود که خدا می‌دونه!🥺 بعد همون جلو یه شیر آب بود، رفتم صورتم رو شستم و اومدم، دیدم هیچکس نیست!😔 اینقدر خوشحال شدم وقتی از یکی از بچه‌ها [پرسیدم و]گفت اینطور و اونطور[بوده] و آقا* بوده؛ انقدر خوشحال شدم...😭 (ابوالقاسم -قریب به یقین- اینجا سوال می‌کند که آن شخصی که این را به تو گفته، چه کسی است؟ و کاظم در پاسخ می‌گوید) تو او را نمی‌شناسی کی هست؛ او فرمانده ما بوده... *امام زمان ارواحنا لتراب مَقدمه الفداء @shahid_ketabi
کاظم ۳.mp3
1.83M
و گفتگوی با «شهید زمان رضاکاظمی» که واقعاً شنیدنی است!!! زمان۱، شکرالله۲، مجید۳ جان؛ همه اومدید پیش من؟🥺 جااان! چقدر نورانیه!۴ بدید این لباس رو تنم کنم پیش شما بیام.(بیام پیش شما) آخ جون، چه لباسیه! این[لباس] مخصوص شماست؟🤔 مخصوص شماست این لباس؟ شما[شهدا] خیلی مقام‌تون بالاست! اگه ما بیایم[شهید بشیم] عقب‌عقب‌ها هستیم😭 با هم هستیم؟ من بیام تک نمیشم؟! میام پیش شما؟ زمان!۵ اون روز کِی میاد؟۶ اصلا نمی‌گذره؛ هر یه روز [به اندازه]یه سال طول می‌کشه!😢 خیلی مونده برسه؟ چه روزیه ؟۷ ۱- ۲- ۳- ۴- اشاره به لباسی که تن شهداست! لازم بذکر است این بخش از گفتگو، فقط درباره لباسی است که در عالم برزخ آن را به تن دارند؛ ولی از کم‌وکیف آن نمی‌توان سخنی به میان آورد. شاید لذتی که شهید عاملو از دیدن لباس می‌برد، تا حدودی بیانگر زیبایی یکی از نعمات بهشتی است که بهشتیان آن را بر تن دارند باشد. و دیگر چیزی نمی‌توان گفت! ۵- شهید زمان رضاکاظمی ۶- روز شهادت من چه روزی است؟ ۷- اینجا تاریخ را به او می‌گویند... @shahid_ketabi
کاظم ۴.mp3
2.1M
اینجا کاظم در حالی که مشغول صحبت با «شهید زمان رضاکاظمی» است، چشمش به کسی می‌افتد که با فاصله از آنها در گوشه‌ای ایستاده است۱. کاظم به زمان می‌گوید : اون[کسی که] بین شماست کیه؟ اون کیه اونجا ایستاده، اون گوشه؟ اون گوشه ایستاده کیه؟ عمامه‌اش سبزه، زمان!۲ اون کیه؟ آقا؟ چرا نمیاد جلوتر؟! بهش بگو بیاد جلوتر!۳ بیا آقا جان! قربون تو برم من. بیا جلو. دستم بهت نمی‌رسه! 😭😔 یادت هست وسط لودرها تو رو دیدم؟۴ جرأت نمی‌کردم بیام جلو. [آقا] بیا جلو!😔 ۱- کیفیت این مشاهده معلوم نیست. ولی تنِ صدای شهید دوباره تغییر می‌کند و نفس‌نفس زدن‌ها چند برابر می‌شود و بریده‌بریده حرف می‌زند! (این حالت، شوق دیدار امام عصر«عج» را برای کسانی که حتی گویش سمنانی را متوجه نمی‌شوند، نشان می‌دهد.😭) ۲- زمان رضاكاظمي هشتم دي ۱۳۴۱، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش فرج و مادرش هدهد نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هفدهم مرداد ۱۳۶۲، در مهران هنگام درگيري با نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده يحياي زادگاهش قرار دارد. برادرش عسگري نيز به شهادت رسيده است. ۳- احتمالا اینجا امکان حرکت برای شهید نیست؛ برای همین به حضرت التماس می‌کند که بیا جلو تا تو را ببینم😔 ۴- این قضیه را دوستان به کرّات از او شنیده بودند و خود کاظم حتی در خلسه آن را برای شهید دهرویه (در ) تعریف می‌کند) 👉 @shahid_ketabi
کاظم۵.mp3
3.4M
در ادامه گفتگو، شهید رو می‌کند به تعدادی از شهدا و می‌گوید : خوشبحال شما[شهدا] که رفتید؛من هنوز باید صبر کنم تا نوروز![اوووَه😁]سه ماه!چطوری باید سر کنم؟!😔 نَوَد روزه، هر روز خودش نود روزه!۱ اصلا کدوم شب؟ [دقیقا]کدوم شبی به شما[دوستان شهید] ملحق میشم؟ دست خداست؟ به من نمی‌گید؟ [نگید]نه ناراحت نمی‌شم. خلاصه می‌دونم که باید بیام!۲😳 فرقی نمی‌کنه، هر جا بود. خدا کنه فقط هدفمون یکی باشه، اونم الله!۳🥺 فقط برای خدا کار کنیم؛ برای ملت کاری نکنیم. یه کاری نکنیم که جوان‌ها ما رو ببینن. کاری بکنیم که خدا ما رو ببینه. "خدا ناظر کارهای ماست." از شما تقاضا دارم نمازجماعت رو شرکت کنید. اطاعت از فرماندهی، اطاعت از امام(ره) هست...۴ ۱- شهدا به او می‌گویند سه ماه دیگر به شهادت می‌رسی(این خلسه در یکی از شب‌های اواخر ۱۳۶۲ اتفاق افتاده و چهار سال قبل از شهادت شهید در اسفند(نزدیک عید!) ۱۳۶۶. علت این جمله شهید هنوز برای خود هم ناشناخته است؛ لابد در عالم ، زمانِ دنیایی مفهومی نداشته‌؛ چراکه در مواقعی شهید در گفتگو به جای استفاده از ضمیر حال، از ضمیر ماضی(گذشته) استفاده می‌کند! ۲- شهادت را قطعی می‌داند! ۳- از اینجا شهید یک سری توصیه‌هایی را به زبان می‌آورد تا هم برای خودش تذکری باشد و هم برای شنوندگان 👈۴- این آخرین قسمت از صوت‌های است که در کانال بارگذاری می‌شود. تا بعد اگر توفیقی بود و فایل جدیدی بدستم رسید، با اجازه بارگذاری خواهد شد... متن خلسه را در ببینید @shahid_ketabi
شهید کاظم عاملو به ما می‌گفت : اگر خوب باشید دیدن امام عصر(عج) کار مشکلی نیست. گفت اگر کارهایی که میگم انجام بدید، حتماً به آرزوتون می‌رسید. «پاک باشید، با وضو باشید، نماز اول وقت بخوانید و...» خودش هم بسیار مقید بود که با وضو باشد حتی اگر نیمه شب از خواب بیدار می‌شد وضو می‌گرفت و دوباره می‌خوابید. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر 👈عکس شهید والامقام کاظم عاملو‌ در کنار شهید سعیدرضا عربی(سمت چپ) @shahid_ketabi
شعری با دستخط که همیشه آنرا برای دوستانش می‌نوشت به همراه امضای 👇 نمی‌دانم چرا وقتی که راه زندگی هموار می‌گردد بشر تغییر حالت می‌دهد خونخوار می‌گردد به روز عیش و عشرت می‌نوازد کوس بدمستی به روز تنگدستی مومن و دیندار می‌گردد (بنده حقیر ) این دستخط مربوط است به تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۶ و تنها دو ماه قبل از شهادت 😔 @shahid_ketabi
یکی از همراهان و دلدادگان به اعضای محترم کانال @shahid_ketabi
در نمازهایتان امام عزیز و رزمندگان اسلام را دعا کنید و زینب‌وار بر دشمنان اسلام بتازید.. @shahid_ketabi
اگر خوب باشید، دیدن کار مشکلی نیست....❤️ برشی از کتاب @shahid_ketabi
یکی از رسوم جبهه این بود که «شهردار» داشتیم! هر روز نوبت یکی بود که ظرف‌ها را جمع کند و ببرد و بشوید. کلا ًرسیدگی به کارهای توی چادر آن روز بر عهده همان نفری بود که ما بهش می‌گفتیم شهردار. کاظم همیشه برای این کار داوطلب می‌شد. حتی موقعی که نوبتش نبود، باز ظرف و ظروف زیر بغلش بود و جارو توی دستش. من مسئولش بودم. گاهی می‌گفتم: «نکن این کار رو! بقیه بد عادت می‌شن.» بهش می‌گفتم کار، یک کار جمعی است. به کتش نمی‌رفت که نمی‌رفت. یا دوباره دولّا می‌شد و شروع می‌کرد به کار کردن. یا هنوز لقمه تو دهان‌مان بود که دست دراز می‌کرد کاسه بشقاب‌ها را بردارد و ببرد که بشوید. اگر پتوی بچه‌ها هنوز ریخته بود، او مرتب‌شان می‌کرد. حتی یکی دو بار که برای جلسه‌ای رفته بودم گردان و برگردم، دیدم نشسته و پوتین بچه‌ها را واکس می‌زند. دیگر حسابی جوش آوردم! اما چه فایده؟ از پَسش برنمی‌آمدم. نمی‌دانم، شاید این عهدی بوده بین خود و خدای خودش... . برشی از خاطرات بی‌نظیر شهید عاملو *تنها عکسی از شهید که در مشهد مقدس گرفته شده است. (با اون پیرهن مشکی و چهره نورانی، دل نمی‌بره خداییییش؟🥺) @shahid_ketabi