eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.6هزار دنبال‌کننده
900 عکس
354 ویدیو
21 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۳ عنوان کتاب زندگینامه شهدا نویسنده سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡 ادمین تبادل : @shahid_gomnam18
مشاهده در ایتا
دانلود
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 بود در رحمت خدا خیلی باز بود ... شهید سید مصطفی صدرزاده @shahid_ketabi
مناجات بی‌نظیر نوجوان ۱۶ ساله !👆👇 دوست دارم گوشه‌ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه‌ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه‌ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می‌خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست‌های خودت، اشک‌های مرا پاک کنی ... مولای من؛ سرم را به سینه‌ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ... دوست دارم وقتی نگاهم می‌کنند و باهام گرم می‌گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم ... خدایا؛ به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ... خدایا؛ من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه‌ام دارم و در تاریکی شب می‌نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی. خدایا؛ تو با بندگانت نسیه معامله می‌کنی و گفتی: «ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت.» اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می‌گوید: گناه کن و درعین حال مزه‌اش را به تو می‌چشانم ...! پس خدا؛ برای خلاصی از این هوس‌ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه‌هاست. 🕊🌹♥️ ولادت: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۴۸ تهران شهادت: ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ فاو مزار: بهشت زهرا(س) قطعه‌ ۲۷ ردیف ۳ شماره‌ ۱۱ @shahid_ketabi
🌹خیلی امام رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می‌شناختند، این را می‌دانستند. هر وقت عازم مشهد می‌شد، چند نفر را هم همراه خود می‌کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می‌داد. آنقدر زود دلش برای امامش تنگ می‌شد که هنوز عرق سفرش خشک نشدہ، دوبارہ راهی می‌شد. می‌گفت: «امام رضا خیلی به من عنایت داشته. کم‌لطفیه اگه نرم دیدنش!» همیشه  باب‌الجواد را برای ورود انتخاب می‌کرد. گاهی ساعت‌ها می‌نشست همانجا و چشم می‌دوخت به گنبد و با حضرت حرف می‌زد. می‌گفت: «اگه اذن دخول خوندی و چشمِت تر شد، یعنی آقا قبولت کرده.» مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می‌زد و از پایین پا وارد حرم می‌شد. مدتی در صحن می‌نشست و با امام درد و دل می‌کرد. سفر کربلا را هم از گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ‌های حرم تاریخ سفر بعدی‌اش را می‌نوشت و امام هم هر دفعه آن را امضا می‌کرد… "شهید مدافع حرم "   @shahid_ketabi
💠 زرنگی در وقت نماز !! ✍️آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجيبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل اين که خدا را می‌بيند؛ ذکرها را دقيق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: «اشکال کار ما اينه که برای همه وقت می‌ذاريم، جز برای خدا! نمازمون رو سريع می‌خونيم و فکر می‌کنيم زرنگی کرديم؛ اما يادمون ميره اونی که به وقت‌‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست». 📚مسافر کربلا، ص ٣٢، @shahid_ketabi
خواهرم‌ نگذار‌ به‌ اسم‌ آزادۍ‌ زن‌، با‌ تو‌ و‌ دیگر‌ خواهرانم‌ همانند‌ شیئ‌ رفتار‌ ڪنند.✨ مفقود‌الا‌اثر‌ علۍرضا‌مولا‌زاده🕊 @shahid_ketabi
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوابی فوق‌العاده شنیدنی از عالم برزخ به بیان زیبای مادر " می‌گوید : 👇 ما از تمام دنیا خبر داریم ! هیچ ضربه و زیانی به انقلاب و نظامِ ما نمی‌خوره" @shahid_ketabi
🔴از کجا رسیدیم به کجا...! حلال کنید امروز پای خاکریز دوتا از گلوله‌های آر‌پی‌جی به هدف نخورد حقوق این ماهم حلال نیست! ببخشید... شما مارو حلال کنید که این روزا داریم بدجوری شرمندتون می‌شیم 😔 @shahid_ketabi
یک‌بار صبحِ جمعه با وانت رفتم کوه آربابای کوچک و برگردم. روی کوه یک غار کوچکی داشت. وسط راه، رفتم داخلش و مدتی ماندم و برگشتم. به دلایلی حالم خوش نبود. از درون داغان بودم و اشکم دَم مشکم بود. ولی جلوی خودم را می‌گرفتم و گریه نمی‌کردم. وقتی برگشتم و پا گذاشتم به اتاق دیدم کاظم دوباره چشم‌هایش را بسته و رفته. عجیب این که به محض وارد شدنم گفت: «اِ! هادی اومد؟ کجا بوده؟ آربابا کوچیک؟ اونجا گریه می‌کرده؟» مات شدم. ولی یک لحظه با خودم گفتم من که گریه نکردم! قبل از اینکه چرای دوم در ذهنم نقش ببندد، یکهو حرفش را کامل کرد و گفت: «توی دلش گریه می‌کرده؟ از درون.» زد وسط خال و موهای تنم سیخ شد. یک هفته به پایان مأموریت مانده بود که بهمان گفتند باید بانه را ترک کنید و به جای دیگری بروید. قرار شد جمع کنیم و برویم نزدیک سردشت. انقدر به محیط عادت کرده بودیم و با آن خو گرفته بودیم که همه ریختیم به‌هم. ولی باید می‌رفتیم، چاره‌ای نبود. دمغ و گرفته نشستیم پشت تویوتا و راه افتادیم؛ درست مثل اینکه بچه‌ای را از مادرش جدا کنی. تک‌تک‌مان معتاد آنجا شده بودیم! تا نشستیم، کاظم باز رفت به و نیم ساعتی حرف می‌زد. وسط‌های راه یکهو گفتند جابجایی لغو شده و به همان بانه برگردید. تا این را شنیدیم دوباره گُل از گُل‌مان شِکُفت و شنگول شدیم. دور زدیم و برگشتیم. شب توی خلسه کاظم به بچه‌ها گفت این رفت وبرگشت یک امتحان بوده. می‌خواستند ببیند چه کسی راضی است و کی نه. با شنیدنش شرمنده شدیم. برشی از کتاب خاطرات @shahid_ketabi
ای دوستانم اگر رفتم، صبر داشته باشید به زودیِ زود شما هم می‌آیید! والسلام علیکم از طرف رسول خدا(ص) 👆متنی که در ، آن را با چشمانی بسته(!) برای دوستانش نوشته است! از طرف...😱 وقتی میگم کاظم را نشناختیم، یعنی دقیقاً همین! ظاهراً باید بسیاری از حالت‌ها(خصوصاً کیفیت خلسه شهید) برای امثال ما و آیندگان سر به مُهر باقی بماند... . التماس دعا؛ همراهان و دلدادگان کاظم🥺 @shahid_ketabi
: ❞ بسیاری از درجات [معنوی] را با اسراف از دست می‌دهیم. ❝ 📚 کتاب | ص: ۲۳ @shahid_ketabi
در دل اقتداء می‌کنم... ▫️کاظم معمولا در نماز جوراب پا نمی‌کرد؛ اعتقادش این بود که باید گدا در محضر یگانه هستی، پابرهنه برود و این نشانه حقارت و بندگی ما پیش خداست؛ از آن‌طرف هم خدا به بنده‌ای که خودش را خاضع و فقیر جلوه بدهد، بیشتر نظر می‌کند. ▫️لباس‌هایش معمولا تر و تمیز و آنکارد بود و با پیرهن کثیف نماز نمی‌خواند. ▫️همیشه آینه‌ی کوچک و شانه‌ای همراهش داشت و پیش از «تکبیرالاحرام»، محاسنش را شانه می‌زد. ▫️می‌گفت: «من توی نماز، اول از امام زمان(عج) اجازه می‌گیرم، بعد نماز رو شروع می‌کنم و در دلم اقتداء به آقا می‌کنم.» ادامه می‌داد: «اگه با ایشون بریم محضر خدا، نمازمون زودتر قبول میشه.» 📚 کتاب | خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو @shahid_ketabi