eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
868 عکس
348 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید کاظم عاملو .mp3
14.53M
👤سخنرانی در حسینیه شهدای مدافع حرم سمنان در شب میلاد با سعادت حضرت حجت(عج) و مروری کلی و خاص(!) بر خاطرات شهید @shahid_ketabi
آنقدر در می‌زنم این خانه را تا ببینم روی صاحبخانه را دوباره دلِ پر گناه و هوس، سرگشته کوی دلدار شده و هوس شنیدن و دیدن بسرش زده است؛ شنیدن صدای یاران و دیدن آنها. اما چه باید کرد؟ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل! در این هنگام، تنها چیزی که روح زخمی از گناه را التیام می‌بخشد، شنیدن خاطرات معشوقه‌ها(شهدا) از زبان و کلام دوستان نزدیکش است. کاظم جان! خوب می‌دانی که شنیدن نام تو از زبان آنان که نه، دیدن نام آنها در تلفن‌همراه مرا غرق دنیای تو می‌کند و آشفته دیدنت. کاظم جان‌! دیشب شنیدم که عزیزی از حاج قاسم حرف می‌زد؛ می‌گفت: «حاجی گفته اگر کسی شهید یوسف‌الهی را بیشتر از من دوست داشته باشد، دق می‌کنم!» وقتی شنیدم جگرم حال آمد! بالاخره یک نفر پیدا شد که مرا درک کند! خوش باشی حاجی کنار رفیقت. شاید تازه فهمیدم که دوست داشتن من بیراه نیست و لابد از طرف تو هم نظری هست و اشاره و کرشمه‌ای. بیا و در این دمِ آخری رخ‌بنما و قضیه را فیصله بده و با اذن خدا جانم را بگیر و مرا پیش خود ببر. بیا و فاصله‌مان را کم کن. این رسمش نیست که من در آلودگی دنیایی خود دست و پا بزنم و تو در ملکوت و در جوار سایر شهدا به دیدار سید شهیدان(ع) نائل شوی! این رسمش نیست من از فراق و دوری تو بسوزم و تو توجهی نکنی! کاظم جان؛ باز امشب خود را در کنار حرم و قبر مطهر و عشقی و عرشی تو می‌بینم. چقدر دوست دارم یک شب تا صبح کنارت باشم و با تو با خدا مناجات کنم و کنار تو و بر قبر تو سر بسایم و نفس بکشم. آسمان به زمین بیاید، زمین برود آسمان، من باید به تو برسم؛ خواسته زیادی است؟! برای من که چندین سال برای تو پَرپَر زدم و سوختم و ساختم زیاد است؟! اگر راهی جز شهادت ندارد، دیگر نمیدانم! آن را هم باید خودت درست کنی و شرایطش را فراهم نمایی... . من آواره تو شدم. چون تو خواستی و تو دعوت کردی و تو مرا کشیدی سمت خودت. امشب باز گریه می‌خواهم و باز دلم هوایی شده. چرا بین این همه شهید تو، کاظم جان!؟ چرا تمام نمی‌شوی؟! نه! نباید هم تمام شوی؛ تمام شدنی نیست آنکه به خالق ازلی و ابدی متصل شده و جام شهادت را سرکشیده است. خداوندا! به حق حلقوم بریده‌ی سید و سالار شهیدان(ع)، به حق پاهای آبله‌زده خاندان عصمت و طهارت در دشت تفدیده کربلا، به حق گلوی چاک‌چاک علی‌اصغر(س)، به حق بدنِ «ارباً اربا»ی علی‌اکبر(س) و سوز دلِ آتش گرفته پدر بر نعش پسر، از تو می‌خواهم مرا بپذیری و را نصیبم کنی؛ چون فقط در این صورت است که می‌توانم کنار عشقم، هوسم، نفسم، روحم، جسمم، خون و پوست و رگم، قرار پیدا کنم و به او برسم. دیگر حرفی نیست. کنار قبر مطهر شهید کاظم عاملو @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکاشفه شهید ابوالقاسم دهرویه.mp3
17.52M
مکاشفه و دیدار با (عج)😱😳 نکته مهم : یک سال‌ونیم بعد، کاظم در یکی از خلسه‌ها(👈 این صوت) به شهید دهرویه می‌گوید: وقتی شهید شدی، آقا رو توی خواب دیدی؟ من توی بیداری....دیدم! برایم شنیدن این خاطره از زبان نبی‌الله عبدوس(پدرشهید) بسی شیرین بود؛ اینهم تأییدی دیگر از حقایقی که کاظم در حال می‌دیده است... تو رو خدا شوخی نگیر!😖 *ابوالقاسم دهرویه بيست‌وششم فروردين ۱۳۶۱، در «بوكان» هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. وی از دوستان نزدیک شهید عاملو و اهل جهادیه بود. این خاطره مربوط به یک روز قبل از شهادت دهرویه است! از گفته‌های سایر راویان معلوم می‌شود که امام عصر(عج) به او گفته: فردا شهید می‌شوی...😭 @shahid_ketabi
رضاغریب در معنویت، اعجوبه‌ای است؛ کاظم به این و آن می‌گوید: «از وقتی که یادم میاد، نمازشب پدرم ترک نشده است.» هرگاه پیش پدر پیرش از مشکلات سخن به میان می‌آید، با لهجه غلیظ سمنانی می‌گوید: «شما را دعا می‌کنم.» دیگران حس می‌کنند دعای او اثر دارد. رضا غریب همیشه پای ثابت برنامه‌های مذهبی مسجد و محله است. پیش از شروع برنامه، بی‌صبرانه و با شوخی می‌گوید: «شروع نمی‌کنید؟!» و لبخند ملیحی می‌زند. کاظم گاهی درباره پدرش حرف‌های عجیبی می‌زند. می‌گوید: «این پدر را من می‌لیسم!» و با این جمله نهایت عشق و علاقه‌اش را به پدر نشان می‌دهد. رضا غریب با وجود فقر، سرشار از عشق به خدا و اهل بیت(ع) است و نوری از سر و رویش می‌تابد. خانواده‌هایی که به دستورات دینی پایبندند، از کودکی فرزندانشان را به مسجد می‌فرستند. رضا غریب و همسرش نیز چنین می‌کنند. کاظم ابتدا به گروه فرهنگی دانش‌آموزی مسجد می‌پیوندد. پس از انقلاب، فعالیت‌های فرهنگی در پایگاه‌های بسیج متمرکز می‌شود و او که جوانی پرشور است، گوشه‌ای مشغول است. کاظم از کودکی در هوش و فعالیت، یک سر و گردن از همسالانش بالاتر است. مذهبی‌بودنش زبانزد خاص و عام است. در هر برنامه فرهنگی دانش‌آموزی حضور پررنگ دارد و مسئولیت‌پذیر است. بچه‌های گروه سرود را سازماندهی می‌کند و در برپایی نمایشگاه‌های محله پیشگام است. فرمانده پس از دیدن توانایی‌هایش، او را به شورای مرکزی پایگاه دعوت می‌کند و مسئولیت «تبلیغات و فرهنگی» را به او می‌سپارد. این پسر بارها به عنوان بسیجی نمونه معرفی می‌شود. او برای تقوا و پاکی ارزش قائل است و حتی برای بزرگترها الگو می‌شود. فرمانده پایگاه معتقد است که لقب «بسیجی مخلص» به حق شایسته اوست. وقتی لباس سفید بر تن می‌کند، فرشته می‌شود. شبی فرمانده برای نماز مغرب و عشاء به سمت مسجد می‌رود. کاظم را می‌بیند که از خانه بیرون می‌زند و با عجله به مسجد می‌دود. نگاهشان از دور به هم می‌افتد. فرمانده آرام قدم برمی‌دارد، اما کاظم فقط دستی تکان می‌دهد و به سمت نمازجماعت می‌دود. این حرکاتِ کاظم در دیگران حسرتی ایجاد می‌کند. ۵ @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاق‌مون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوش‌مان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینه‌اش تا حد زیادی بود. مثل کسی که مدت‌ها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک می‌دهند شده بودیم؛ همین‌طوری نرفت سر اصل مطلب؛ کلّی مقدمه‌چینی کرده بود تا آماده شویم. جمله بعدی کاظم بیشتر تکان‌مان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون می‌دم.» خدا می‌داند در دل‌مان چه خبر بود. نمی‌شود گفت. شب شد. پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد. دیگر دل توی دل‌مان نبود. البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعه قبل این اتفاق نیفتاده بود. خودش می‌گفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچه‌ها سر زده بوده؛ منتهی اسمی از او نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده. مدت‌ها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد. توی پوست خودمان نمی‌گنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب! دعا که داشت شروع می‌شد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت می‌کنه.» نگرانی‌ها چند برابر شد. می‌گفتیم یعنی امشب چه می‌شود؟ باید به خودمان رجوع می‌کردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس می‌کردیم و می‌گفتم یعنی روزی‌مان می‌شود یا نه؟ شروع کردم به خواندن دعا. پشت سرش، هِق‌هِق‌های کاظم راه افتاد. هنوز دو بند نخوانده، انقلابی درش بوجود آمد و بی‌امان زار می‌زد. من هم وقتی گریه‌اش را شنیدم، طاقت از کفم رفت و بغضم ترکید و اشک‌هایم سرازیر شد. حس عجیبی پیدا کرده بودم و از درون شعله‌ور بودم؛ گاهی این‌طوری است، چیزی نمی‌بینی ولی حس می‌کنی جو سنگین است و سیم، وصل شده. مقداری که به همین منوال گذشت و کاظم گریه مرا دید، آرام‌تر شد و بهم گفت: «امام حسین(ع) می‌فرمایند گریه نکن!» زبان در کامم نمی‌چرخید و قدرت تکلم نداشتم. دعا را شکسته‌شکسته ادامه دادم تا آخر. از اعماق وجود باور داشتم و به دلم نشسته بود که این حرف را کاظم از خودش نگفته. واقعاً حس حضور بهم دست داده بود. این احساس قابل بیان نیست؛ فقط باید شهود کنی و برایت اتفاق بیفتد... . تا اینجا را شاید جایی گفته باشم. چون ادعای دیدار نیست. صرفاً چیزی است که به چشم کاظم می‌آمد و برای ما از مشاهداتش می‌گفت. اما از اینجا به بعد اتفاق عجیب‌تری افتاد. وقتی آخرِ جلسه از کاظم گِله کردیم و گفتیم چرا ما چیزی نمی‌بینیم، بهمان گفت اگر می‌خواهید برایتان ثابت شود که اهل‌بیت(ع) در این اتاق هستند یا نه، با هر بار بیرون رفتن یکی از آن بزرگواران، چراغ اتاق یک بار خاموش و روشن می‌شود! در واقع با این کار می‌خواست حرف خودش را ثابت کرده و جای شکی برای ما باقی نمانده باشد. وقتی کاظم این حرف را زد، به فاصله کمتر از چند دقیقه، چراغ «» بار خاموش و روشن شد؛ همان مهتابی بالای سرِ ما که کلیدش جلوی در ورودی اتاق قرار داشت! کم نمانده بود سنگ‌کوب کنیم. میخ شده بودیم به زمین و کسی جُم نمی‌خورد. فقط خودش بلند شد و همه را یک به یک بدرقه کرد و دوباره آمد سر جایش نشست. یعنی کاظم چهارده بار رفت جلوی در و برگشت! این را همه به چشم دیدیم... . برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو با اندکی تغییر @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا