یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاقمون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوشمان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینهاش تا حد زیادی بود. شده بودیم مثل کسی که مدتها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک میدهند. یعنی همینطوری نرفت سر اصل مطلب. کلّی مقدمهچینی کرده بود تا آماده شویم.
جمله بعدی کاظم بیشتر تکانمان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون میدم.»
خدا میداند در دلمان چه خبر بود. نمیشود گفت.
شب شد.
پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد.
دیگر دل توی دلمان نبود.
البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعههای قبل این اتفاق نیفتاده بود؛ خودش میگفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچهها سر زده بوده؛ منتهی اسمی نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده.
مدتها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد.
توی پوست خودمان نمیگنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب!
دعا که داشت شروع میشد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت میکنه.» نگرانیها چند برابر شد. میگفتیم یعنی امشب چه میشود؟ دیگر باید به خودمان رجوع میکردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس میکردیم و میگفتم یعنی روزیمان میشود یا نه؟
شروع کردم به خواندن دعا....
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#امام_زمان
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
شاید بگویند در زمانی که خلقالله واجبات را هم ترک کرده و به سختی بدان مقید هستند، چه جای این حرفهاست!؟
شاید بگویند جایی که قاضیها و بهجتها دم از عرفان عملی زدند و کرامتها برای شان نقل کردهاند، چه جای نقل این خاطرات؟!
شاید شماتتم کنند که چرا از کسی حرف میزنی که تنها ۲۲ سال در این سرای فانی زیست و نفس کشید!
شاید فاصله زمانیام با او، به انکار و استهزایم کشاند و شاید و شاید... .
برای من همین بس که نشانهاش را دیدم و قلب و روحم تسخیرش شد.
برایم همین بس که هر گاه به دیدارش میروم تنها نیست و گم شده و سائلی تمنایش دارد و به انتظارش نشسته است؛ گرچه از خیل مشتاقان و علاقمندان، بسیاری دست نیاز به قبرش دراز دارند و عرض حاجت میطلبند. اما باز هم این برای من نشانه است؛ نشانهای به اندازهی زائرانی که روزانه و ساعتی، دستی بر قبر مطهر میکشند و خواسته دارند و چشم امید به استجابتش.
معبودا!
چقدر سوالهای بیجواب دارم و چه مقدار جوابها و مسائلی که نمیشود گفت!
#دفترچه چقدر میتواند مرا به عالم ملکوتی و عرفانیاش نزدیک کند؟
دفترچه، اسیر لغات است و اسیر لغات را چه به سیر و سلوک و خلسه؟!
گاهی مینویسم و گاهی حیرانم. گاهی عزم نوشتن میکنم و گاهی میانگارم چه کنم و چرا باید بنویسم؟
#کاظم جان!
خودت جلوهای کن و مرا از حیرانی درآر و بگو چه کنم و چطور ختم نمایم؟
بیداردلی گفت که خاک قبرت از جنس نور است و زمانی نمیگذرد که از ازدحام نمیتوان دست بر قبر گذاشت و فاتحه را از دور باید نثارت کرد! توصیه کرد بنشینم کنارت و بنویسم و این شد که مدتی است که مشغولم... .
گاهی #دفترچه انیس است و گاه تو خود روزی میکنی.
چه شد که سی سال خاموش بودی و چگونه شد که نمودار شدی؟ چه قصد کردی و چه میخواهی بکنی؟
هر چه هست، خودت به قلم قدرت بده تا خالصانهتر بنویسد. و به زبان نیز توان و همت بده تا بهتر و بیپردهتر بگوید.
در تاریخ ۲۴ آذر سال ۶۲ آن واقعه اتفاق میافتد.
این #تشرف را کاظم خودش برای یک یا دو نفر تعریف کرده است. یکی از آنها برادر حمزه است.
آن شب کاظم حوالی ساعت ۱۰ الی ۱۱/۵ شب در پشت پایگاه، قسمت عملیات، مقابل مهندسی رزمی نگهبانی میدهد.
خودش میگوید:
در اتاقک نگهبانی ایستاده و مشغول پست بودم. گاهی قدم میزدم و گاه روی صندلیِ داخل اتاقک نگهبانی مینشستم.
یکبار وقتی صورتم را به طرف لودرهایی که در مقابل ساختمان مهندسی رزمی پارک شده بود برگرداندم، در بین دو ماشین سنگین و حدود صد قدمیام، شخصی با هیبت و چهره بسیار نورانی رؤیت شد؛ شخصی دلربا با عمامهای سبز و قامتی کشیده و رعنا.
ابتدا ترس به سراغم آمد و به گمان اینکه خواب بر من مستولی شده، زبان به ذکر خدا چرخاندم و نامش را چند بار زیر لب گفتم. دوباره دیدهام را به آن جهت منحرف کردم و همانجا را نگاه کردم. باز همان شخص بود و همان هیبت! به چهره نگاه کردم؛ متوجه لبخند زیبا و دلنشینش شدم و در عین حال، ترس دوباره جان گرفت! اینبار به طرف شیر آبی که در آن نزدیکی بود رفتم و صورت به آب زدم و وقتی برگشتم سر جای اول خودم، نه اثری از شخص نورانی بود و نه لبخند... .
تا پایان وقت نگهبانی، فکرم مشغول آن صحنه و آن چهره دلربا بود.
میگفتم: خدایا! یعنی من چه دیدم؟!
موقعی که کاظم در حال تعریف کردن این واقعه بود، بدنش میلرزید و آرام و قرار نداشت.
ما با خلوص نیتی که از او سراغ داشتیم و اوصاف آن کس که گفته بود، شک نداشتیم که آن شخص، کسی جز حضرت بقیهالله ارواحنا فداه نبوده است.
نشانهها خبر از کسی میداد که کَس عالم بود و کَسها بی او ناکس!
به حالش غبطه میخوردیم.
و البته این شک، بعد از #خلسه عرفانیاش به یقین بدل شد و دل، قرار گرفت؛
کاظم چند شب بعد به گوشهای از این دیدار و شب نورانی اشاره میکند و آن را تجدید خاطره میکند.
👈حالات کاظم در خلسه را به سختی میتوان به زبان راند و توصیف نمود؛ بدنش لرزه داشت و چشمها پس از بیداری سرخ شده بود! در همان حال(خلسه) چهرهاش برافروخته و جذاب میشد و حالت ملکوتی پیدا میکرد. تن صدا لرزش داشت و گاه جملات تکرار میشد و بیشتر اوقات حالت گریه پیدا میکرد و گاهی حتی در خلسه اشک میریخت. صدا گرم و دلنشینتر میشد و از عمق وجود در میآمد و خواهش و التماس داشت.
اگر کسی حتی یک بار شاهد این صحنه بود، شک از وجودش رخت بر میبست و یقین میکرد که خبرهایی هست.
در خلسه، وقتی صحبت و گفتگو با شهدا و سپس اهل بیت علیهمالسلام شروع شد، دیگر در طول روز رفتار و حرکات و سکناتش به کلی فرق کرده بود و حتی مکروهات هم برایش حکم محرمات را پیدا کرده بود.
دقت در مستحبات را هم که نگو؛
باید با او حشر و نشر میداشتی تا ببینی در چه عالمی سیر میکند.
دیگر مجسمه ورع و تقوا شده بود... .
#سفرنامه_معنوی_شهید ۴
#خلسه
#دفترچه_خلسهها
#شهید_کاظم_عاملو
#شهدا
#امام_زمان
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
داعشیها محاصرهاش کردند.
تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید،
تیرش که تمام شد، داعشیها نیت کرده بودند زنده بگیرندش.
همان موقع #حاج_قاسم هم توی منطقه بود.
خلاصه انقدر این بچه را زدند تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد.
ولی یک لحظه هم سرش را از ترس پایین نیاورد...
تشنه بود. آب جلوش میریختند روی زمین.
فهمیدند حاج قاسم توی منطقهاست.
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم، بیسیم «رضا اسماعیلی» رو گرفتند جلوی دهن رضا و چاقو را گذاشتند زیر گردنش!
کم کم برای این که زجر کشش کنند، آرام آرام شروع کردند به بریدن سرش و بهش میگفتند به حضرت زینب(س) فحش بدهد پشت بیسیم .
انقدر یواشیواش گلو را بریدند که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظهای که صدای خرخر گلو آمد، این پسر فقط چند تا کلمه گفت:
اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...
اصلا من آمدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگویند حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه را گریه میکرد !
بعد هم سر رضا را گذاشتند توی یک جعبه و فرستادند برای حاج قاسم... !!
برشی از خاطرات اولین #ذبیح جبهه مقاومت و #شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون رضا اسماعیلی
#حجاب
#امنیت_اتفاقی_نیست
#هفته_وحدت
@shahid_ketabi
سیمای #شهید امام زمانی و عارف شیدا #شهید_کاظم_عاملو بر روی کوه آربابا در بانه
روتوش شده جهت استفاده بر روی #تصویر_زمینه و #پروفایل
#قرار_جمعه👉
#هدیه
@shahid_ketabi
📣«[ما] با اسرائیل وارد جنگ خواهيم شد و عملياتمان را عليه آنها شروع خواهيم كرد. هر كس با ماست؛ بسمالله. هر كس با ما نيست، خداحافظ!
📣روزى را نزديك خواهيم نمود كه اسرائيل چنان بترسد و در فكر اين باشد كه مبادا از لوله سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بيرون بيايد. باشد كه ما شبانگاهان بر سرشان بريزيم؛ همچون عقابان تيزپروازى كه شب و روز برایشان معنا ندارد. و باشد آنجايى به هم برسيم كه با گرفتن هزاران اسير از صهيونيستها به جهانيان ثابت كنيم كه ما به اتكا به سلاح ايمانمان مىجنگيم؛ نه به اتكاى هواپيما، نه با موشکهاى سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگافزارهاى مادىمان؛ ان شاءالله».
🎙شهید جاویدالاثر، حاج احمد #متوسلیان
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@shahid_ketabi
کاظم دو سه ماه تمام، هر شب کارش همین بود. میرفت #خلسه و ما مینشستیم و مینوشتیم.
حالت کاظم در «خلسه» را خیلی نمیشود با زبان توضیح داد؛ اصلاً از این رو به آن رو میشد. مدام عرق میکرد و گاهی بهشدّت و تند نفسنفس میزد. حالاتی که من تا الان نمونهای برایش پیدا نکردهام. گاهی در خلسه چیزی را میگفت که آدم سنگکوب میکرد. مثلاً اگر کسی در همان حال بلند میشد و میرفت، کاظم میگفت فلانی بلند شد یا فلانی آمد تو؛ در همان حال و وسط حرف! یا یکهو اسم یک نفر را میبرد و میگفت: «بگید بره وضو بگیره و برگرده!» یعنی متوجه اطرافش بود هیچ، میفهمید که طرف وضو دارد یا نه!
نمونه این حالتها را من تابحال نه جایی دیدم و نه شنیدم.
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#امام_زمان
#خاطرات
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅توصیه آیتالله جاودان برای رهایی مردم #غزه
🔻از شما مومنان #شهدایی استدعا دارم به محض رویت این ویدئو، توصیه ایشان را که نهایتا ۱ دقیقه از ما وقت میگیرد، با حضور قلب به جا آورید.
لینک ختم «امن یجیب...»👇
https://EitaaBot.ir/counter/alysw
🌱 لطفا منتشر کنید
#طوفان_الاقصی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
✅@shahid_ketabi
🔴 وصیتنامهی کودک اهل غزه که در فضای مجازی فلسطین دست به دست میشود 😭
خوش آمدید، من هیا هستم و اکنون وصیت نامهام را مینویسم
۱. پولهای من (۸۰ شِکِل است) : ۴۵ شِکِل (واحد پول) برای مامان، ۵ شِکِل برای زینت، ۵ شِکِل برای هاشم، ۵ شِکِل برای تیتا، ۵ شِکِل برای خاله هبة، ۵ شِکِل برای خاله مریم، ۵ شِکِل برای دایی عبود و ۵ شِکِل برای عمه سارة.
۲. اسباب بازیها و همه چیزهایم (وسایلم): برای دوستانم
زینت خواهرم ❤️ ریما ❤️ منة ❤️ أمل ❤️
۳. لباسهای من: برای دخترعموهایم ❤️ و اگر چیزی باقی ماند، انفاق کنید.
۴. کفش های من: به فقرا و نیازمندان اهدا کنید... البته بعد از شستنن ❤️
#طوفان_الاقصی
#غزه
#بیمارستان_المعمدانی
#مرگ_بر_اسرائیل
@shahid_ketabi
💠يكي از همرزمانش ميگويد:
يك روز از من پرسيد در نماز چه حالتي به تو دست ميدهد؟ گفتم: چطور؟ گفت: ميخواهم بدانم، گفتم: حالت خاصي احساس نميكنم.
🔹 ولی کاظم گفت:
راستش من در نماز لذتي ميبرم كه نميتوانم آن را به زبان بياورم.
گفتم: چطوري؟ لبخندي زد و با نگاهي كه مخصوص خودش بود به من فهماند هر چه برايت بگويم تو نميفهمي ...
💠هميشه تاكيد ميكرد در نماز جمعه شركت كنيم، مخصوصاً در منطقه كردستان؛ با توجه به اينكه منطقه سني نشين بود، خودش هم هر هفته در نماز جمعه شركت ميكرد.
💠يكي از دوستانش ميگفت: يك روز به من گفت، من هميشه موقع نماز اول از #امام_زمان (عج) كسب اجازه ميكنم و در دلم هميشه نيت اقتدا به آقا را دارم.
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
#خاطرات
#فلسطین
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 امروز از فلسطین چه میخواهیم؟
#حاج_قاسم_سلیمانی:
"می توانید از من انتقاد کنید. اگر امروز در #فلسطین کسی اظهار شیعی بکند، باهاش کار نمی کنیم."
#ویژه
#طوفان_الاقصی
@shahid_ketabi
#شهید_آوینی:
«جنگ حق و باطل که از همان آغاز هبوط بشر بر کره زمین آغاز شده، اکنون به آخرین دوره تاریخی خویش نزدیک میگردد و نهضت حق، بعد از هزاران سال مظلومیت و محکومیت، به دوران اقتدار خویش میرسد.
جهان در آستانه عصر نور است و آنکه دلش با حق باشد، آثار این نزدیکی را در همه جا، در آب و هوا و خاک و آتش باز خواهد یافت و مشتاقانه به جبهه حق خواهد پیوست.»
🔸کتاب «گنجینه آسمانی»
#عشق_من
#غزه
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
@shahid_ketabi
#شهید_مصطفی_صدرزاده همیشه تاکید داشت یه شهید انتخاب کنید،
برید دنبالش و بشناسیدش،
باهاش ارتباط برقرار کنید،
شبیهش بشید،
حاجت بگیرید، شهید میشید😭
#عشق_من
@shahid_ketabi
تا حالا فکر کردی با یه #شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق فابریکا؟؟
از اونا که همیشه باهمن؟؟
امتحان کردی؟؟
هرچی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
✅گام اول:
انتخاب شهید
به یه گردان نگاه کن
به صورت #شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
✅گام دوم:
عهد بستن با دوست شهیدت
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
«با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.»
✅گام سوم:
شناخت شهید
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمعآوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیتنامه..
✅گام چهارم:
هدیه ثواب اعمال خود به شهید
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو: "خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکتتر هم میشه!
بچهها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
✅گام پنجم:
درگیر کردن خود با شهید.
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن. باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو..
✅گام ششم:
عدم گناه در حضور رفیق
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجاب، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و .....
✅گام هفتم:
اولین پاسخ شهید
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
✅گام هشتم:
حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)
گامهای سختی رو کشیدین! درسته؟!
مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده....
رفقا! رفیق شما کیه ؟🤔
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸🇮🇷🇵🇸
❇ سخنان عجیب و ماورائی،
به نقل از محمد تهرانی مقدم ،
برادرِ
⚘#شهید_حسن_طهرانیمقدم ،
☘در مورد خوابی که از شهید حسن تهرانی مقدم ، رحمت الله علیه دیده است...😭
#ویژه
#فلسطین
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت فتح ۱۴۰۲ به روایت هوش مصنوعی!
گرچه از نظر من این محتوا و متن، قابل قیاس با نریشنها و سخنان آسمانی #شهید_آوینی در. #روایت_فتح نیست، اما از باب مشابهسازی برای دورانی که در آن زندگی میکنیم میتواند جالب باشد.
به یاد #عشق_من ، سید مرتضی جان
#فلسطین
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 میترسم آقا تشریف بیارند
و گله کنند ...
📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی
💥 این مکالمه با رضایت حجت الاسلام والمسلمین عالی منتشر میشود.
#امام_زمان
#فلسطین
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان جالب معجزه شهید رستگار برای مادرش!
#رائفی_پور
#فلسطین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫کم خیانت کنید...
بسه دیگه...مردم خسته شدن...!!
خدا لعنت کنه کسانی که خیانت کردند به خون #شهدا..!
#مبارزه_با_فساد
@shahid_ketabi
شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانهای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکرد.
گاهی پدرش اعتراض میکرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایدهای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمیکرد.
یک روز از پدرش شنید : این طور که نمیشود تو خانوادهات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا دادهای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانهای برای خودت باش
شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان !
خدا نکند که من در دنیا خانهای از مال دنیا بسازم .
📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر
#شهید_میثمی
@shahid_ketabi
بوی عطر عجیبی داشت.
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا میداد.
#شهید که شد توی وصیت نامهاش نوشته بود:
به خدا قسم هیچگاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تـه دل میگفتم:
«السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیهالسلام»
#شهید_حسینعلی_اکبری
#امام_زمان
@shahid_ketabi
#شهید_طهرانی_مقدم: در یکی از عملیاتها که علیه منافقین بود، قرار شد منطقهای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشکها را آماده کرده بودم، سوختزده و با سیستم برنامهریزی شده بودند. موشکها هم از آن موشکهای مدرن نقطهزن بود.
ایشان ( #شهید_احمد_کاظمی ) از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آمادهای؟
گفتم: بله.
گفت: موشکها چقدر میارزد؟
گفتم: مگر میخواهی بخری؟!
گفت: بگو چقدر میارزد؟
گفتم: مثلاً شش هزار دلار
گفت: مقدم نزن، اینها اینقدر نمیارزند.
#طوفان_الاقصی
@shahid_ketabi
بسمه تعالی
محضر فرزانهی معظم کل قوا
حضرت آیتاللهالعظمیخامنهای
عشقِ مایی
پدر صنعت موشکی ایران
#شهید_حسن_طهرانیمقدم
#امام_زمان
@shahid_ketabi