eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
6هزار ویدیو
96 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
سال اخر دانشگاه بودم که ازدواج کردم،همسرم وضع مالی خوبی داشت، از جهت مالی هر چی اراده میکردم در اختیارم بود،اما اصلا به خواسته ها و نیازهای عاطفی من توجهی نداشت،به ظاهر من نسبت به همه ی دخترهای فامیل ازدواج موفقی داشتم و خوشبخت ترینشون بودم،در صورتی که در حقیقت من اصلا احساس خوشبختی نمیکردم،اما دوست نداشتم کسی متوجه این ضعف و کمبود زندگیم بشه،دلم میخواست همینطور در انظار خوشبخترین جلوه کنم،هرروز کلی عکس و کلیپ از گردش ها و تفریحاتمون یا حتی از سفره ی رنگین و زندگی لاکچری مون تهیه میکردم و استوری میذاشتم، ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
حتی وقتی خیلی از دوستان و دخترای فامیل با حسرت بهم تبریک میگفتند اصلا دلم براشون نمیسوخت که با این کارهام میرنجونمشون،گذشت و من باردار شدم به واسطه ی پول زیادی که همیشه دستم میومد بهترین دکتر و بیمارستان و شرایط رو برای بارداری و زایمانم داشتم که هرروز از هرکدوم کلی استوری میکردم،تو دوران بارداری ارزوم این بود که بچه م دختر باشه،نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم وقتی بعد از سونوگرافی دکترم گفت بچه دختره خودم رو خوشبخترین مادر دنیا میدونستم ،وقتی بچه دنیا اومد همونجا بهم گفتند بچه پسره خیلی تو ذوقم خورد ولی خودم رو نباختم. ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
خودم گفتم اینم از شانس منه ،اون از شوهر بی عاطفه م اینم از اینکه اولین بچه م پسر شد،هربار این فکر به سراغم میومد اولش پشیمون میشدم و میگفتم نباید ناشکری کنم اما بعدش میگفتم خوب مگه چی میشه اینم یه ارزویه دیگه،،،،چون همسرم فعلا قصد نداشت دوباره بچه دار بشیم خیلی حرصم میگرفت که خدا بهم دختر نداده، ولی همچنان مثل یه زن خوشبخت کلی از خودم و پسرم استوری میذاشتم، تا اینکه یه شب حس کردم پسرم سرماخورده ست لپاش گل انداخته بود اونقدر چهره ش معصوم و زیبا شده بود که نگو،من احمق هم بجای اینکه سریع به فکر درمانش باشم با خودم گفتم اول دوسه تا عکس هنری ازش بگیرم و استوری کنم بعد برم به همسرم بگم تا ببریمش دکتر. ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
مشغول عکس گرفتن بودم که همسرم اومد تو اتاق گفت چقدر زود این بچه خوابید تازه میخواستم بازیش بدم،تا خواستم بگم بچه مریض شده باید ببریمش دکتر اومد بغلش کنه با ترس گفت چرا اینقدر داغه؟ گفتم اتفاقا میخواستم بگم ببریمش دکتر،با عصبانیت گفت توکه داشتی ازش عکس میگرفتی تو چطور مادری هستی که فقط به فکر این کارای احمقانه هستی؟گوشی رو از دستم قاپید و یه نگاه بهش انداخت،گفت بفرما عکس از بچه ی مریض گرفتی از مردم میخوای براش دعا کنند؟ بجای اینکه خودت براش مادری کنی کاری براش انجام بدی این کارها رو میکنی، گوشی رو پرت کرد گوشه ی تخت،دور بچه یه پتو پیچید گفت میبرمش دکتر اگه کار مهمتر نداری بیا، ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
این رفتارش بهم برخورد اما بخاطر بچه سکوت کردم درمونگاه نزدیک خونه بود تا رسیدیم دکتر گفتند چرا اینقدر دیر اوردینش تبش بالای چهل درجه ست ممکنه تشنج کنه،،،،،دکتر براش چند تا دارو نوشت گفت همین الان امپولهاش رو باید بزنیم فقط خدا کنه دیر نشده باشه،پرستارش رو صدا کرد،بعد از تزریق امپولها دکترش گفت باید حتما بستری بشه ببرید بیمارستان بهتره یسری ازمایش لازمه باید علت تبش مشخص بشه،،،،سریع به بیمارستان منتقلش کردیم با اونهمه تزریق دارو فقط بمدت دوسه ساعت تبش مهار میشد و دوباره تبش بالا میرفت،بچه م چند روز بستری بود روز چهارم یهو گفتند قلبش از تپش ایستاده ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
باورم نمیشد در عرض چهار روز پسرم رو از دست دادم،تا مدتها همسرم بامن حرف نمیزد میگفت اگه بجای استوری کردن کمی حواست به بچه میبود زودتر متوجه تبش میشدی و کار به اینجا نمیرسید،گفت تو لیاقت بچه نداشتی،یکسال تمام سعی کردم بهش بفهمونم داره در موردم اشتباه میکنه اما نتیجه ی تلاشهام این شد که طلاقم بده،مادرم میگه تورو چشم زدند اما من میگم اه ادمهایی که حسرت خوشبختی دروغین من رو میخوردند دامنم رو گرفت ،بخاطر تمرکزم برای خودنمایی خدا بچه رو ازم گرفت ،ناشکریهام بابت ناراحت شدنم بخاطر جنسیت بچه اون رو ازم گرفت شوهرم راست میگفت من لیاقت اون زندگی و بچه رو هم نداشتم،حالا اون با یه خانم دیگه ازدواج کرده و یه بچه داره ،اما من یه ادم افسرده که در حسرت یکبار بغل کردن بچم موندم. . ❌کپی حرام ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ 🍃این قلم به طور حتم نمی‌تواند آنچه را که است روی کاغذ بیاورد اما می‌تواند، ای از این باشد که دل و جان تشنه مرا کند... من ای که بویی از و عشق نبردم...💔 🍃عاشقی هنر است، و عاشق . من هنرمند نیستم که اگر بودم اکنون همره بودم😔 🍃کاش روزی برسد گذشتن را از خوبان بیاموزیم و زندگی ابدی را برای خود بخریم، کاش...😓 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۹ مرداد ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده شهر درچه سلام خدا🖐 بر دستهـ👐ـایے ڪه خاڪ🐾 را خانـ🏡ـۀ 🦋🦋🦋
✍ راویت؛ مادر شهید ✨مدام می گفت مادر من را کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد. ✨وقت رفتن، گفت مادر اگر بروم بدرقه ام می کنی؟ گفتم تو بدرقه شده خداهستی داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر است که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. ✨نگاهش نکردم، گفتم نکند وسوسه ام کند که داری چه کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود. ولی اجازه ندادم این افکار در سرم باشد، گفتم پسرم برو خدا به همراهت. 🌺 این آیه مرحم دلِ پدر و مادر شهید اصغر الیاسی باشد ان شاءالله 🌺 سوره مبارکه انفال آیه 28 وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ و بدانيد كه اموال و فرزندانتان آزمايشى (براى شما) هستند تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸ تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸ محل شهادت: سوریه_حلب_شقیدله... نام جهادی: 🌷 ......🕊🌷🕊 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🦋🦋🦋
به روایت از همسر : مرتضی، به شدت معظم رهبری♥️ بودند و را در برابر می دانست بیشتر هایشان را دنبال می کردند. 🍃🌷🍃 به و هم از را می کردند حتی می گفتند کنیم تا راحت های را کنند. 🍃🌷🍃 سپاه و، بود و آن جا به اعزام نمی شدند البته چند نفر از از آن جا عازم شده و باز گشته بودند بنابراین او را تصور نمی کردم.😭 🍃🌷🍃 و چون و را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند. 🍃🌷🍃 در ها می گفت انتخاب با خودت هست، جواب زینب (س)🌷 و حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، شدن و خانواده بودن می خواهد.😭 🍃🌷🍃 هر چه بود بین و 🤍 بود، در که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21 96# قطعی شد.😭 🍃🌷🍃
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍ راویت؛ مادر شهید ✨مدام می گفت مادر من را کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای کنم، تنها از خدا می خواستم هرچه لیاقتش هست به او بدهد. ✨وقت رفتن، گفت مادر اگر بروم بدرقه ام می کنی؟ گفتم تو بدرقه شده خداهستی داده که به سوریه بروی. خواستم بدرقه کنم دیدم قدش آنقدر است که فقط چند سانت تا چهارچوب فاصله دارد. ✨نگاهش نکردم، گفتم نکند وسوسه ام کند که داری چه کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود. ولی اجازه ندادم این افکار در سرم باشد، گفتم پسرم برو خدا به همراهت. تاریخ تولد:۱۳۷۳/۱۲/۱۸ تاریخ شهادت:۱۳۹۷/۶/۱۸ محل شهادت: سوریه_حلب_شقیدله... نام جهادی: 🌷 ......🕊🌷🕊 🕊 شادی روح شهداء 🌹صلوات 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷