eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣8⃣2⃣ 🌷 💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س) 🔸ستـون گردانـها پشت مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب😨 در چهـره‌ی بیشـتر فـرماندهان موج می‌زنـد ،تـا دقـایقی دیگـر عملـیات اعـلام می‌شـود📣 بـاید ڪاری ڪنیم💥 امـا .... 🔹 در تاریڪی شب خـودش را بہ رسـاند؛وقـتی حسـیـن شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ می‌شود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️ 🔸یڪی از بـچه هـای راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت➡️ منطـقه‌ی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫 🔹همـه نـاراحـت بودنـد😔 . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب👤 بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...📖 🔸نگاهی بہ صفـحه‌ی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم👊 گـفت : از این محور نمی‌رویـم⛔️! بعـد محـور سمـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا می‌زنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود 🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان ڪردند. گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمی‌دانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا ڪہ بہ استـخاره‌های مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت شد... 🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد📣، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد😭 ... هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود🌥 ، منـطقه بـاغ شمـاره‌ی هـفت .✊ 📚 مصطفـی [ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام پور ] 📇 انتشارات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸•° ☆ هـر روز صبـ🌤ـح قبـل از آغـازم #نگـاهت و #صـدایت می پیچـد در همهمـه ی #افڪارم ...💭 ☆ #راسـت می گـوینـد تنهــ👌ـا #صـداسـت ڪه میمـاند ... #شهید_محسن_حججی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌴قبل رفتن می‌گفت #مامان الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت👌 گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم🚷 بهترین فرصت را از من #گرفته‌ای. من همیشه #عارف را خوشحال و خندان می‌دیدم ولی آن شب🌙 عارف از همیشه خوشحال‌تر بود. از شور و شعف می‌خواست #پرواز کند🕊 🌴در آن عملیات مجروح💔 شد. تکفیری‌ها #سینه_عارف را هدف می‌گیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی #بوکمال هم شرکت کند و نابودی داعش👹 را ببیند. قلبش💘 را هدف می‌گیرند و گلوله به باتری🔋 بیسیم که یک تکه فولادی بود و #آقاعارف در جیبش گذاشته بود می‌خورد و کمانه می‌کند. 🌴گلوله به سمت #راست سینه‌اش می‌خورد و به قلبش نمی‌خورد❌ در آن عملیات چندتا از دوستان نزدیکش #شهید شدند. دوستانی که با هم می‌رفتند به فقرا سر می‌زدند. وقتی برگشت برای #شهدا خیلی ناراحت بود. احساس می‌کرد از آنها #جامانده👤 است. هر هفته به خانواده‌ها و مزارشان🌷 سر می‌زد. #شهید_عارف_کایدخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴قبل رفتن می‌گفت الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت👌 گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم🚷 بهترین فرصت را از من . من همیشه را خوشحال و خندان می‌دیدم ولی آن شب🌙 عارف از همیشه خوشحال‌تر بود. از شور و شعف می‌خواست کند🕊 🌴در آن عملیات مجروح💔 شد. تکفیری‌ها را هدف می‌گیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی هم شرکت کند و نابودی داعش👹 را ببیند. قلبش💘 را هدف می‌گیرند و گلوله به باتری🔋 بیسیم که یک تکه فولادی بود و در جیبش گذاشته بود می‌خورد و کمانه می‌کند. 🌴گلوله به سمت سینه‌اش می‌خورد و به قلبش نمی‌خورد❌ در آن عملیات چندتا از دوستان نزدیکش شدند. دوستانی که با هم می‌رفتند به فقرا سر می‌زدند. وقتی برگشت برای خیلی ناراحت بود. احساس می‌کرد از آنها 👤 است. هر هفته به خانواده‌ها و مزارشان🌷 سر می‌زد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ دل تو را دارد💓 خدا کند باشد که میگویند... ↩دل به دل راه دارد💞 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 0⃣2⃣ 💢پس چیزى بگو.... چرا مقابل بر سکوى ایستاده اى و را به دوخته اى.عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش.(9)آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت.(10) عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود. اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! 🖤 شیواتر از تو چیست ⁉️ بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان 🌫را با نگاه ، راه مى برى . که براى تو مشکل نیست.و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از ، کار بر نمى آید. برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، به رفتن ترغیبت کنم ، 💢تا پیش عشق 💖روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب ندارم.مى بینمت که 💧 را به دست گرفته اى و 🗡 را در دست ، یعنى که ندارى. 🖤 با خودت مى ؛ اما دشمن که الفباى را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال من! و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که: و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)✨ 💢چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى پیدا مى کنى ... که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى نیست ، عین است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟! 🖤 تو حتى وقتى در شریعه ، به نگاه مى کنى ، به جاى ، تمثال را مى بینى... و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى... نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به رسیده اى... و هیچ از نمانده است و تمامى شده است. 💢پس این که تو دارى نیست ، عین حضور است . دلت 💗را پرداخته اى براى همین امروز. را به دست مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟ و پیش از آنکه به یاد و دندانت بیفتى ، ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى. 🖤 یا نفس لا تخشى من مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار(12) را به مى گیرى و به فکر مى کنى...عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، با تو را ندارم.من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو ، حتى آب را مى دهى تا پیش سکینه محفوظ بماند. 💢به لحظه اى که تو در از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.جانم فداى تو!گریه 😭نکن عباس من ! دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند. میان تو و سکینه فراقى نیست . سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو.اول کسى که در آنجا به تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است. تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار! 🖤من؟! به من نیندیش عباس من ! اندیشه من پاى را نکند. تا وقتى هست ، همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست . خدا همینجاست که من ایستاده ام. برو آرام جانم...... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 6⃣5⃣ 💢باز به یاد پدر مى افتى.... مگر سال از پدر گذشته است؟ پدر از آن 🏠_محقر و کوچک، بر تمام اسلام حکم مى راند... و اینان فقط براى بر چه اى بنا کرده اند؟! از این پس هر چه ظلم و ستم بر سر مردم جهان مى رود، باعث و بانى اش همان است.اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلک.✨ را پیش از کاروان به دارالاماره رسانده اند و در پیش روى نهاده اند.... 🖤ابن زیاد با و تبختر بر تخت تکیه زده است و با که در دست دارد، بر و حسین مى زند، و قیحانه مى خندد ☺️و مى گوید: _چه زود پیر شدى حسین ! امروز تلافى روز بدر!و تو با خودت فکر مى کنى که آیا روزى سخت تر از امروز در عالم هست؟ مى فهمى که این صحنه را تدارك دیده اند تا به هنگام ورود شما، تتمه و جلالتان را هم فرو بریزند.... در میان حضار، چشمت به صحابى پیامبر مى افتد... 💢با ریش و مو و ابرویى سپید و اندامى نحیف و تکیده در دلت به او مى گویى : تو چرا این صحنه را تاب مى آورى زید بارقم ؟ ، ناگهان از جا بلند مى شود و با لرزشى در صدا فریاد مى زند: _نکن ابن زیاد! چوب را از این لب و دندان بردار. به خدا که من بارها و بارها شاهد بوسه پیامبر بر این لب و دندان بوده ام. و گریه 😭امانش را مى برد.ابن زیاد مى گوید:_خدا گریه ات را زیاد کند. براى این فتح الهى گریه مى کنى؟ اگر پیر و خرفت نبودى ، حتم گردنت را مى زدم. 🖤زید در میان گریه پاسخ مى دهد: _پس بگذار با بیان حدیث دیگرى خشمت را افزون کنم:'''من به چشم خودم دیدم که پیامبر نشسته بود، را بر پاى و را بر پاى نشانده بود، دو دست بر سر آن دو نهاده بود و به خدا عرضه مى داشت : (خدایا! این دو و مومنان صالح را به دست تو مى سپارم.) ببین ابن زیاد! که با امانت رسول خدا چه مى کنى ⁉️و منتظر پاسخ نمى ماند.... 💢به ابن زیاد پشت مى کند و راه خروج پیش مى گیرد و در حالیکه از و آرام آرام قدم بر مى دارد، زیر لب به حضار مجلس مى گوید:_از امروز دیگر دیگرانید. فرزند فاطمه را کشتید و زاده مرجانه را امیر خود کردید. او کسى است که خوبانتان را و بدانتان را به مى گیرد. بدبخت کسى که به این و تن مى دهد. یکى به دیگرى مى گوید:_اگر شنیده باشد ابن زیاد این کلام را، سر بر تن زید باقى نمى ماند. 🖤 ابن زیاد با اعتراض زید به هم مى ریزد... و ابن زیاد به نقشه هاى دیگر خود فکر مى کند.تو را براى نشستن انتخاب مى کنى و مى نشینى. زنان دیگر به دورت حلقه مى زنند و تو را چون در میان مى گیرند. در نزدیکى تو و بقیه نیز در اطراف شما مى نشینند. ابن زیاد چشم مى گرداند و نگاهش بر روى تو متوقف مى ماند.... با لحنى سرشار از تبختر و مى پرسد:_آن زن ناشناس کیست ؟ کسى پاسخ نمى دهد. دوباره مى پرسد... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh