eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺 وقتـے پسرم در #سوریه به شهادت رسید🕊 و پیکرش را آوردند چون بدن و صورتش #زخم بسیاری برداشته بود قابل شناسایی نبود.😔 من او را از ضربه های چاقوی #فتنه۸۸ در بازوی چپش شناختم😭😣💚 #راوے👇 #پدر_شهید_رسول_خلیلے🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
غربت هیچ کسی مثل تو #مولی نشود مرهم زخم دلت #زخمِ زبان ها نشود #جگرت سوخته از زهر و #دلم می سوزد جگر سوخته با #خنده مداوا نشود.... به لب تشنه ی تو #همسر تو می خندید طعنه می زد که دگر #ابن_رضا پا نشود. 😔 #الا_لعنه_الله_علی_القوم_الظالمین #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣4⃣4⃣ 🌷 💠 در آغوش یار راوی: شهید محمود اسدی نقل از نوار خاطرات 🔸صبح روز محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل آمد... ساعت 7/5 صبح بود و روز دوم حضور نیروها روی ارتفاعات. محمد نشست کنار ورودی سنگر... حال و هوای داشت. انگار می‌دانست به نزدیک شده است! 🔹محمود اسدی که خودش هم بعدها شد، با او صحبت می‌کرد. در مورد آرایش نیروها و امکان عراقیها و... سنگر کوچک بود و پنج نفر کنار هم بودند که یکدفعه با صدای ، سنگر خراب شد! 🔸 شهید شده بود اما بقیه بچه‌هایی که در سنگر بودند شده بودند. گرد و غبارها که خوابید محمود، محمد را دید که همانطور که نشسته بوده مجروح شده. 🔹سریعاً به سراغ او رفت. مش رجبعلی مسئول داشت دنبال می‌‌گشت و می‌گفت باید عکس بگیرم. ببین محمد چه قشنگی دارد. 🔸محمد را از سنگر بیرون آوردند. عمیقی در پهلوی چپش بود و بازوی راستش هم در خون بود. محمود تعجب کرد و گفت: چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور در دو طرف بدن ایجاد کرده! 🔹لبهای محمد هنوز تکان می‌خورد. محمود را جلو آورد اما نفهمید محمد چه می‌گوید. محمد را سریع به پایین منتقل کردند و سوار کرده و خودشان برگشتند. 🔸هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام کردند برادر رفت پیش حاج حسین! می‌گویند حال و هوای اردوگاه درست مثل زمانی بود که حاج شهید شده بود. 🔹تا چند روز در اردوگاهها فقط نوارهای و مناجاتهای محمد را پخش می‌کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی‌های محمد در مورد عجل‌الله فرجه بود... 🔸محمود خیلی ناراحت بود تا اینکه شبی محمد را دید؛ خوشحال بود و بانشاط. لباس فرم تنش بود. چهره‌اش هم بسیار نورانی‌تر شده بود. یاد مداحی‌های او افتاد و پرسید: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی!؟ محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در گرفتم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ یڪ عمرتو #زخم های ما را بستی هر روز ڪشیدی بہ سر ما #دستی هفتہ ڪہ بہ #جمعہ میرسد آقاجان ما تازه بہ #یادمان می آید هستی #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 🏴سلام صاحب عزا 💢این دو ماه ✘نه خواسته هایم را برایتان باز گو میکنم ✘نه از زمانه گلایه میکنم ✘نه از دوران میگویم 💢این دوماه همه نگران شماییم غریبانه کجا شال عزا🏴 به دوش انداخته ای و در عَلَم کردن عزای جد به پیر و جوانان شهرمان کمک میکنید... 💢این دو ماه همه نگران شماییم شمایی ک رو به کتیبه می نشینید و دست روی سر می گذارید و آرام میگویید: خاک روی بر سر من 😔 💢این دو ماه نگران شماییم شمایی ک پلک هایتان در غم این عظمی می شود و خون جاری😭. 💢این دوماه همه نگران شماییم از گله مندی هایم هیچ نمی گویم🚫 فقط خواهشی دارم که است 💢خواهشم این بود که ✾کمتر بکشید ✾کمتر بگریید😭 ✾کمتر ناله کنید و ✾کمتر بر سر و سینه بکوبید 💢آخر این دوماه خیلی نگران شماییم 😔. 💢اما مگر می شود... مگر می شود آرام ماند⁉️ ما ها می شنویم و بر سر و سینه زنان وسط روضه از هوش میرویم😭. 💢بمیرم برای شما که به چشم می بینید... بماند آقا جان زخم دلتان💔 را تازه نکنم آجرک الله یادم باشد، 💢این دو ماه ها برای تسکین قلب داغدیده تان💔 کنار بگذارم😔... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣4⃣ 🌷 💠 برشی از کتاب (زندگینامه شهید محمدخانی) به قلم 🍃🌹تهران که می‌آمد وعده می‌کرد مسجد در مراسم های حاج منصور ارضی. تازه خریده بودم. بعد از افطار گفتم می‌آیم دنبالت باهم برویم. از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوه‌ام . محمدحسین های سطحی برداشت. 🍃🌹می‌خواستم زنگ بزنم به ، نگذاشت. می‌گفت طوری نیست... گفتم:《بابا من داغون شدم،چیزی از موتورم نمونده.》 گفت:《این بنده خدا گناه داره، 》 بالاخره به راننده ماشین گفت برو... من را برد امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون سحری نیت کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه. 🍃🌹بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل داشت. هرچی زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد. بعد از چند روز پیام داد:《دارم پسرم را می‌کنم》 از که آمد نمی‌خواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم. معلوم بود در دلش دارد. 🍃🌹با خانمش می‌آمد مسجد ارگ. یکدفعه گفت:《اگر این مناجات نبود نمی‌دانم می‌توانستم این درد را تحمل کنم یا نه‌... اینجا که میام آرام می‌شوم.》 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#زخـم ها را بہ جــان خـــریدنـد، تـا زخــمی بـر #جــانمــان ننشـینـد ... مــردان پـاڪـ ســرزمینـم ... #شهید_مصطفی_عارفی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 در دانشگاه رشته ی می خواند؛ سال ۸۸ در جریان کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که نبود آن ها می خواستند به وانقلاب ضربه بزنند که خدا را شکر و به یاری امام زمان ناکام ماندند. وقتـے پسرم در به شهادت رسید🕊 و پیکرش را آوردند چون بدن و صورتش بسیاری برداشته بود قابل شناسایی نبود.😔 من او را از ضربه های چاقوی ۸۸ در بازوی چپش شناختم😭😣💚 👇 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام نفس پشتِ نفس هایت برایم تڪرار مےشود😔 ✿از اینکہ برایم چه کردے و برایتـــ چہ⁉️ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ گاهی باید از (ع)، چیزی فراتر از ، توبه و خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد. عاشقان حسین (ع)♥️ پیروان خوبی می شوند مثل ، طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد خانم بی پناهی به حراج برود📛 در مقابل عده ای که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.‌ کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد⚡️ خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش ماند بیشتر از زخم های آن ها درد داشت. در عجبم از عده ای که برای حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی از ناموس این خاک دفاع می کند، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند. شاید هم چون مردم کوفه اول نامه نوشته📩 و در وقت عمل شمشیرها را تیز کرده اند. تیزی شمشیرها بیشتر از جسم، دل را زخم می کند💔 مثل دلِ که از این همه نصیحت های بی فکر سوخت. او به فکر راه ارباب و بود و مردم به فکر سازشی که جز چیزی در آن نیست. او درد کشید😣 ماهها و با دلی شهید شد🌷 شهادتت مبارک . زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند مدافعانی همچون تو هستند. دعا کن به خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و بمانیم🤲 ✍نویسنده:‌ منتظر 📅تولد: 1371/8/9 📅شهادت: 1393/1/3 تهران 🗺مزار: تهران.بهشت زهرا قطعه ۲۴ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ سلام آقا✋ دوباره و تسبیح خورشـ☀️ـید که دانه دانه لحظه‌ها را💔 می شمارد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾یادگار از کهنه تفنگی باقیست و لباسی که بر آن فشنگی باقیست 🌾یادگار پدرم دوش به می نالید که از این قصه فقط هفته جنگی💥 باقیست   نازدانه شهید: (ابوامیر) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍ 🔰سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش، مقدس و امام غائب از نظر😔 دل زائر و بغض ، دو رکعت نماز و 🤲 ♻️همه را مدیون هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان❣ را تأمین می کنند. آنان که به عشق هرجا زنگ خطری⚠️ به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند. 💢مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های سوریه، و ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای راهی شد🚶‍♂ ♻️شجاعتش💪 باعث شد تا به او لقب بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود♥️ تا خط را بشکند و همه چیز ختم به خیر شود. 💢از دعای همسر در خطبه تا دعای مادر در زیر قبه به شهادتش🌷 ختم می شد. ♻️شب های جمعه از سامرا به می رفت با بغض می خواند، روضه میخواند و گریه می کرد😭 شاید در روضه علی اصغر، محمد هادی اش را به حسین سپرد و از او دل کند💕 💢بعد از زیارت در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر شهید شد🕊 ♻️او رفت و حالا دل داغدار💔 خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی است و که سخت برای پدر است. 💥راستی اگر فرزندانتان با آرامش را می نویسند‌; بخاطر این است که بابای با عشق ❣ ✍نویسنده: منتظر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام نفس پشتِ نفس هایت برایم تڪرار مےشود😔 ✿از اینکہ برایم چه کردے و برایتـــ چہ⁉️ 💔🍃 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 1⃣1⃣ 💢 وقتى از سرجناز آمد،... وقتى که که محاسنش به خون💔 حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکرحربن_یزیدریاحى ریخت ، وقتى که از کنار خونین برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و با سلام وداع ، چشمان او را به اشک 😢نشاندند، وقتى که به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید، وقتى که خون و عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ، 🖤وقتى که ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که... در تمام این اوقات و لحظات ، بود که به او مى داد... و تو بود که وجودش را مى سترد.هر بار که از میدان مى آمد، تو از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى. 💢 حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت.... اکنون نیز دلت💞 مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى . 🖤همچنانکه از ص🌤بح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان🌫 گذشته است چنین کرده اى . اما اکنون ماجرا است.اکنون این دل شرحه شرحه توست که بردوش به سوى خیمه⛺️ ها پیش مى آید. اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم به تو باز پس داده مى شود. 💢 براى تو تنها یک برادر زاده نیست... امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست... على اکبر پیامبر دوباره توست. نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام محسن است . شهید نیامده. غنچه🌸 پیش از شکفتن پرپر شده. ، اولین در دیدرس تو بود.... 🖤تو ساله بودى که فریاد را از میان در و دیوار شنیدى که محسنم را کشتند و به دویدى.... محسن بر دلت ❤️زخمى شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر. و تا على اکبر نیامد، این التیام نپذیرفت. 💢 اکنون این مرهم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که باز کرده است. دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند اى، تسلاى مصیبتى و... 🖤تو همیشه به نگاه مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده. کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى. از آن پس ، هرگاه دلت براى تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى مى زدى.از آن پس... 💢 على اکبر بود و در مهر تو. على اکبر بود و دستهاى نوازش تو، على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و... بود و ادراك عاطفه تو. و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.دلت 💓مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه ؟... ...... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 💢پس خودت را کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.این است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند: اى زینب! اى ام ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما! از کلام و سلام در مى یابى که این،... 🖤 وداع با توست و با عزیزان دیگر:_خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى و بدانید که حافظ و حامى شما است. و هم اوست که شما را از شر ، نجات مى بخشد و کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و را نثارتان مى کند.پس مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و در نزد خدا بکاهد... 💢سکینه هم به وضوح بوى و را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با از پشت پرده اشک😭 وداع کند.... چرا که خویش را در قلب💓 حسین مى داند و مى داند که گریه او با چه مى کند. ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است. اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و باصداى شکسته در گلو مى گوید: 🖤پدر جان ! مرگ شدى ⁉️ پیداست که چنین آتشى🔥 پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان🌸🥀 خویش استادتر است... گداختگى حسین ، از درون سینه پیداست اما با پاسخ مى دهد: دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ و براى او نمانده است !؟ 💢نشترى است انگار این کلام بر فرو 😢خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد. صیحه مى زند، بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ،سد پلکها را درهم مى شکند. احساس مى کند که فقط با بیان محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان! 🖤او خوب مى فهمد که این یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید:با 💚 پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این طاقت سوز نریز. 💢 اما و مى گوید: _✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند..نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط ! وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و درهم مى آمیزد، آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه🏕 بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى... 🖤و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى . اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم بردارى. این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند. این ، این ، این که به پهناى صورتش اشک مى ریزد.... و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، 💢اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى . اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست. سکینه را به مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى گشوده باشى. براى ماجرا است ... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 4⃣3⃣ 💢این ، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد: دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از ها و به مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد. اما اش دیگر یارى نمى کند. و تو دارى کلام نگفته اش را کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ، مى دانستى که خواهد آمد. آمده بودى و مانده بودى براى همین روز. 🖤اما هرگز گمان نمى کردى که تا بدین حد و باشد. مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت... و بر محمل سفر خواهد کرد... اما گمان نمى کردى... که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى . مادرت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت پوشیدند. 💢چشمت با و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه تا این حد، باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که شکل به خود بگیرد.مى دانستى که روزى از روز اباعبداالله نیست . 🖤این را از ، و از خود شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این در اتفاق بیفتد... و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند... 💢مبادا که این سؤ ال و ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب! دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه یک صدا مویه مى کنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨ اما این به ابتداى عالم نیست . 🖤این بلندترین تاریخ است. حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و و کار خلق پریشان مکن.بگذار با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید، سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند... 💢و به دست خولى و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه چهره او و صورت او آنچنان مرا به خود کرد که داشتم از غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است.... بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که : _✨قتل الامام ابن الامام(17) 🖤اما حرف از فرو آسمان نزن! سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد. ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است . اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند... 💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند. این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند. جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد. 🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب ! این خداست که به تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور على را... نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا نکن . فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن. خودت را بسپار. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 🌹 🌹 🌸ای مردم ، باشيد ضد انقلاب داخلي و خارجي و دشمنان اسلام ( آمريكا و اسرائيل ) مار خورده در كمين هستند كه ضربة خود را به جمهوري اسلامي وارد سازند ، 🍃 مواظب باشيد و پيروي از رهبر عزيزمان و حمايت از روحانيت اصيل را سرلوحه حركت اسلامي خود قرار دهید .🍂 🕊 🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 3⃣7⃣ 💢 خود را به روى سر مى اندازد.... و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد... و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه 😭مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد.... 🖤و را و را به آتش 🔥مى کشد.... بابا! چه کسى محاسن تو را کرده است ؟بابا! چه کسى رگهاى تو را است ؟بابا! چه کسى در این کوچکى مرا کرده است؟ بابا! چه کسى یتیم را کند تا بزرگ شود؟بابا! این زنان را چه کسى پناه دهد؟بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى کند؟بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم بخواند؟ چه کسى بادستهایش را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش را بروید؟ چه کسى با بوسه هایش هایم را بزداید؟ 💢چه کسى را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى را آرام کند؟کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم ! کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این بود که میان سر و بدنت انداخت؟ این چه سفرى بود که را از گرفت ؟باباى شجاع من ! چه کسى کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى کرد سرت را از تن جدا کند؟ 🖤چه کسى کرد دخترت را یتیم کند؟تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر نشاندند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى زدند؟تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى را از ما دریغ مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى را مى زدند؟ 💢تو کجا بودى بابا وقتى برادرم را به مى بستند؟تو کجا بودى بابا وقتى در ترسناك مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى 😄⁉️تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر مى رفتیم و ازمرکب و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟تو کجا بودى بابا وقتى از #پیش_چشمهاى_گریان_ما مى ؟ 🖤تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان شد و پوست صورتهایمان برآمد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را مى خواند و دور از چشم ما تا صبح🌥 مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟تو کجا بودى بابا وقتى از غل و زنجیر سجاد مى چکید.. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
7⃣7⃣3⃣1⃣🌷 ♨️گاهی باید از حسین(ع)، چیزی فراتر از ، 😭توبه و خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد . عاشقان💓 (ع) پیروان خوبی می شوند مثل ،طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد عفّت خانم بی پناهی به حراج برود.در مقابل عده ای که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.‌ ♨️امربه معروف کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد. خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش💛 ماند بیشتر از زخم های آن بی غیرت ها درد داشتدر عجبم از عده ای که برای حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی مردانه از این خاک دفاع می کند ، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند... ♨️شاید هم چون مردم اول نامه📩 نوشته و در وقت عمل شمشیرها🗡 را تیز کرده اندتیزی شمشیرها بیشتر از جسم، را زخم می کند.مثل دلِ که از این همه نصیحت های بی فکرسوخت. او به فکر راه ارباب و رضایت رهبرش بود و مردم به فکر سازشی که جز چیزی در آن نیست ♨️او درد کشید ماهها و با دلی 💔 شهید شد😭 شهادتت مبارک .....زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند مدیون مدافعانی همچون تو هستند. دعا کن🤲 به خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و بمانیم.🌺 🕊به مناسبت تولد 🌷 ✍نویسنده:‌ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش ، مقدس و امام غائب از نظر، دل زائر و بغض ، دو رکعت نماز و .... همه را مدیون مدافعانی هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان را تأمین می کنند.آنان که به عشق هرجا زنگ خطری به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند🙂 🍂مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های سوریه، و ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای دفاع راهی شد👣 🍃شجاعتش باعث شد تا به او لقب بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود تا خط محاصره را بشکندو همه چیز ختم به خیرشود.🌴 🍂از دعای همسر در خطبه تا دعای مادر در زیر قبه به شهادتش ختم می شد.📿 🍃شب های جمعه از سامرا به می رفت . با بغض می خواند ، روضه میخواند و گریه می کرد.شاید در ، محمد هادی اش رابه حسین سپرد و از او دل کند😭 🍂بعد از زیارت در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر شهید شد.🕊 🍃او رفت و حالا دل داغدار خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی است... و که سخت برای پدر است.... .✍نویسنده: 🍂به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃آقاجان سلام.. ببخش که مثل همیشه با دیدن تقویم به یادت می افتیم. و شرمنده ذکر را زمزمه می کنیم.شرمنده ایم که تعداد دعاهای عهد قضا شده از دستمان رفته و خیلی وقت است به جای خواندن و اشک و التماس برای آمدنت ، خواب هفت پادشاه را می بینیم و ککمان هم نمی گزد. 🍃ببخش که این روزها از خودمان هم شده ایم و غرق مشکلات زندگی. از شرمندگی پدرهای دست خالی تا آنان که کمر در پسماندهای غذای دیگران خم کرده اند دیگر رمقی برایمان نگذاشته. 🍃حال شاکی از ۸ سال خنجر از پشت خوردن ، به جان هم افتاده ایم . عده ای تلاش می کنند تا نجات یابند از این نفس گیر و عده ای به جای چاره ،قهر را بر آشتی ترجیح داده اند و پشت کرده اند به آینده ای که قرار است با دست خودشان رقم بخورد.. فراموش کرده اند که مسئول اند در برابر حق خودشان و حق دیگران . میگویند راه سیاست و دین باید جدا باشد مگر نه که خدا در می فرماید: « هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه خودشان بخواهند.» 🍃مولا جان دلم گرفته ... عده ای خوردند ، شکستند و مردم خورده اند و هر حرفی ، حکایت همان نمک های بیرون ریخته از نمکدان شکسته است که زخمشان با آن میسوزد.اما کاش کاری کنند تا فردا مرهمی باشد بر زخم های امروز ودیروزشان... 🍃یا صاحب الزمان، دعا کن مردم بیدار شوند از این خواب مصلحتی.... انتخاب کنند و نگذارند باز هم روزهای تلخ سالهای قبل تکرار شود. ... ما ایم از این روزای سخت........ ✍نویسنده : به مناسبت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش ، مقدس و امام غائب از نظر، دل زائر و بغض ، دو رکعت نماز و .... همه را مدیون مدافعانی هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان را تأمین می کنند.آنان که به عشق هرجا زنگ خطری به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند🙂 🍂مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های سوریه، و ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای دفاع راهی شد👣 🍃شجاعتش باعث شد تا به او لقب بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود تا خط محاصره را بشکندو همه چیز ختم به خیرشود.🌴 🍂از دعای همسر در خطبه تا دعای مادر در زیر قبه به شهادتش ختم می شد.📿 🍃شب های جمعه از سامرا به می رفت . با بغض می خواند ، روضه میخواند و گریه می کرد.شاید در ، محمد هادی اش رابه حسین سپرد و از او دل کند😭 🍂بعد از زیارت در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر شهید شد.🕊 🍃او رفت و حالا دل داغدار خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی است... و که سخت برای پدر است.... .✍نویسنده: 🍂به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃آقاجان سلام.. ببخش که مثل همیشه با دیدن تقویم به یادت می افتیم. و شرمنده ذکر را زمزمه می کنیم.شرمنده ایم که تعداد دعاهای عهد قضا شده از دستمان رفته و خیلی وقت است به جای خواندن و اشک و التماس برای آمدنت ، خواب هفت پادشاه را می بینیم و ککمان هم نمی گزد. 🍃ببخش که این روزها از خودمان هم شده ایم و غرق مشکلات زندگی. از شرمندگی پدرهای دست خالی تا آنان که کمر در پسماندهای غذای دیگران خم کرده اند دیگر رمقی برایمان نگذاشته. 🍃حال شاکی از ۸ سال خنجر از پشت خوردن ، به جان هم افتاده ایم . عده ای تلاش می کنند تا نجات یابند از این نفس گیر و عده ای به جای چاره ،قهر را بر آشتی ترجیح داده اند و پشت کرده اند به آینده ای که قرار است با دست خودشان رقم بخورد.. فراموش کرده اند که مسئول اند در برابر حق خودشان و حق دیگران . میگویند راه سیاست و دین باید جدا باشد مگر نه که خدا در می فرماید: « هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه خودشان بخواهند.» 🍃مولا جان دلم گرفته ... عده ای خوردند ، شکستند و مردم خورده اند و هر حرفی ، حکایت همان نمک های بیرون ریخته از نمکدان شکسته است که زخمشان با آن میسوزد.اما کاش کاری کنند تا فردا مرهمی باشد بر زخم های امروز ودیروزشان... 🍃یا صاحب الزمان، دعا کن مردم بیدار شوند از این خواب مصلحتی.... انتخاب کنند و نگذارند باز هم روزهای تلخ سالهای قبل تکرار شود. ... ما ایم از این روزای سخت........ ✍نویسنده : به مناسبت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌟یادگار از کهنه تفنگی باقیست و لباسی که بر آن فشنگی باقیست 🌟یادگار پدرم دوش به می نالید که از این قصه فقط هفته جنگی💥 باقیست   نازدانه شهید: (ابوامیر) 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh