💌 #ازدواج_به_سبک_شهدا
💚 شهید سید اسماعیل سیرت نیا 💚
جلسه اولےکه اومدن خونمون #خواستــگارے☕️...
بهم گفت: تنها نیومدم...
مادرم حضرت(زهرا سلام الله علیها)...
همرام اومدن😳😳😳! "
من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه...
وقتی رفتن ، من فقط #گریــه😭میکردم...
مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید:
"مگه چی بهت گفت که اینجوری #گریه😭 میکنی...؟!"😳
گفتم:
"یادم نیســـت چی گفت!
فقط یادمه که گفت:
با مادرش #حضرت_زهـ💚ـرا(س) اومده خواستگارے...
جوابم #مثبــــــتِ...
تا اینو گفتم؛
خونوادمـــم زدن زیر #گریــ😭ـــه...
من اون شب واقعاً #حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس ميكردم...
مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود...
#مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند...
ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر #پهلو_شکسته ش...
با اصابت ترکش به پهلو به #شهادت برسه...💔😔
#راوے: همســــر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی مادر برای #شهادت پسرش دعامےکند👇👇
بعد از دیدن عکس #اسارت محسن، خانواده خیلی بیقرار بود.
خیلی #گریه کردیم اما دستمان به جایی بند نبود.
رفتم سر خاک #شهدای_گمنام و به آنها گفتم
"حالا که بچه من اسیر شده است دیگر راضیام #شهید شود، نمیخواهم دست این #داعشیها بماند".
#راوی:
#مادر_شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهید✍
هیچ وقت مناسبت ها🎈🎉
واعیاد ائمه اطهار رو یادش نمیرفت
و سعی داشت در این مناسبت ها
با یڪ شاخه گل بیاد خونه🌹
تا چراغ معرفت اهل بیت توی
خونه ما خاموش نشه😌
عادت همیشگیش بود
وقتی از در میومد تو،
گل رو پشتش قایم میڪرد
و اول مناسبت رو تبریڪ میگفت
بعد گل رو... ☺️🌹
تقریبا تموم گلهایی ڪه میاورد
رو نگه میداشتم...👌😊
#راوی:🗞
#همسر
#شهید_رضا_دامرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جوانمرد؛ رفتی صحیح و #سلامت اما حتی #پلاکت هم سالم برنگشت... پلاک و انگشتر شهید مدافع حرم #شهیدمس
2⃣3⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠انگشتر و پلاک
🔰قبل ازعملیات باهم قرار گذاشته بودیم که اگر #شهید یامجروح شدیم وسائل مهم مثل بی سیم 📞جی پی اس همدیگروبرداریم،همینطور ساعت ها⌚️ وانگشترامون ازهمه مهمتر انگشترها💍بود
🔰وقتی بانگ توپ بیست و سه بلندشد و #مسعود وهمرزم هاش روی زمین افتادن،رسیدم بالاسرش بی سیم📞 و جی پی اسش رو برداشتم مسعود رو کشیدم عقب و سوار بر ماشین🚙 به سمت #درمانگاه،تو درمانگاه صحرایی اشک تو چشمام جمع شد😭 و یادحرفمون افتادم.
🔰خواستم انگشترو💍 دربیارم. انگشت روکمی حرکت دادم اما دلم نیومد💔،انگشت ها دستان و بدن مسعود #پرازترکش بود دلم نیومد انگشتر رو از روی زخم ها به زور دربیارم،دوباره سواربرماشین بعدی به سمت عقبه و قسمت #شهدا برگشتیم
🔰خیلی پیگیر #انگشترمسعود بودم بادعوا وارد قسمت شهدا🌷 شدم و ازمسئولش پرسیدم گفت نگران نباش میرسه دست صاحبش👌 وقتی به ایران🇮🇷 امدیم و انگشتر رو دست #مادرشون دیدم دلم اروم گرفت.
#راوی:همرزم شهید مسعود عسگری
#شهید_مسعود_عسگری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روز دوازدهم محرم🏴
قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار #خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
#راوی رنج نینوا باشی😭
#شهادت_امام_سجاد(ع)
تسلیت باد🏴🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #شهید_عباس_آسمیه 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد 🔹عباس #نصفی از #حقوق ماهانه
#راوی مادر شهید آسمیه🕊
عباس در #اربعین روانه ڪربلا شد
وقتی از او پرسیدم:
#اولین آرزوی ڪه در #ڪربلا ڪردی
چه بود، پاسخ داد:
#شهادت وبعد از ۴۰ روز از اربعین
به #آرزویش🍂 رسید.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
🍃🌺🍃🌺
در دانشگاه رشته ی #مدیریت می خواند؛ سال ۸۸ در جریان #فتنه کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که نبود آن ها می خواستند به #ولایت وانقلاب ضربه بزنند که خدا را شکر و به یاری امام زمان ناکام ماندند.
وقتـے پسرم در #سوریه به شهادت رسید🕊 و پیکرش را آوردند چون بدن و صورتش #زخم بسیاری برداشته بود قابل شناسایی نبود.😔 من او را از ضربه های چاقوی #فتنه۸۸ در بازوی چپش شناختم😭😣💚
#راوے👇
#پدر_شهید
#شهید_رسول_خلیلی🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عشق_به_خانواده 💕 جواد به خانواده #عشــق میورزید و شماره همسـرش را در گوشی به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود،
🍃❤️🍃❤️
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😹
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#راوی: رفیق شهید
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانہ_شہدا یادم هـست سرسفره #عقد که نشستہ بودیـم بـهـم گفت: الان فقط مـن و💞تـو، توے ایـن #آین
❣از #زیارت برمیگشتم، دیدم توی #دارالحجه خانمی با قلم #خوشنویسی به نستعلیق مینویسد.
❣اومدم به محسن گفتم: تو یه جمله بگو، منم یه جمله میگم بنویسه.
نقشه هم کشیدیم برایش که #قاب بگیریم و توی اتاق خواب بزنیم به #دیوار...
❣محسن این متن را پیشنهاد داد:
«آن روزها دروازهای برای شهادت داشتیم و حال، #معبری_تنگ. هنوز برای شهید شدن #فرصت هست.دل را باید پاک کرد.»
❣من هم گفتم:
«از قول منِ خسته به معشوق بگویید، جز #عشق_تو عشقی به دلم جا شدنی نیست.»
#راوی: همسر شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#مصعب_پیامبر
یکی از دوستانش برایم تعریف کرد:
صبح روز #مبعث حال وهوای عجیبی داشت. با بقیهی نیروها برای نماز صبح حاضر نشد و خودش به تنهایی در محل دیگری با یک حالت معنوی خاصی نماز خواند.
✨سر سفرهی صبحانه هم حاضر نشد. وقتی علت را از او پرسیدند، در جواب گفت: میخواهم صبحانه را از دست #پیامبر ﷺ در #بهشت دریافت کنم!
✨یک سیب به او تعارف کردند، نخورد وگفت: دلم میوهی بهشتی میخواهد!
✨همان روز به #شهادت رسید. هم صبحانه ی خود را از دست پیامبر ﷺ دریافت کرد و هم از میوه های بهشتی و سایر نعمت های آن برخوردار شد... شهیدی که همرزمانش به خاطر نظم، تقوا و شجاعتش لقب «مصعب پیامبر» را به او دادند.
#راوی: پدر بزرگوار شهید
منبع: کتاب ستاره ها
#ایام_شهادت 🌷
اولین فرمانده تیپ ۲۱ امامرضا(؏)
#اولین_سردار_خراسان
#شهید_مهدی_خادم_الشریعه 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🌷آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم #دشمن پشت دیوار اتاق است. 🌷فا
#رسـم_خـوبان
🌷حسن سرش #درد می کرد برای کارهای خیر😇. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند.👌
🌷یک ماشین پی کی داشت🚙. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از #شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه 💵زایمان همسر یکی از #دوستانش کرده بود ..
#راوی: برادر شهید
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
روایتی از خلبان شهید عباس بابایی ( radio P E L A K ).mp3
1.67M
🎙 #شهید_عباس_بابایی
#راوی: حجت الاسلام #حقیقت_نژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #ازدواج_به_سبک_شهدا
جلسه اولےکه اومدن خونمون #خواستــگارے☕️...
بهم گفت: تنها نیومدم...
مادرم حضرت(زهرا سلام الله علیها)...
همرام اومدن😳😳😳! "
من از كل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه...
وقتی رفتن ، من فقط #گریــه😭میکردم...
مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید:
"مگه چی بهت گفت که اینجوری #گریه😭 میکنی...؟!"😳
گفتم:
"یادم نیســـت چی گفت!
فقط یادمه که گفت:
با مادرش #حضرت_زهـ💚ـرا(س) اومده خواستگارے...
جوابم #مثبــــــتِ...
تا اینو گفتم؛
خونوادمـــم زدن زیر #گریــ😭ـــه...
من اون شب واقعاً #حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس ميكردم...
مدام ذکــــر بی بی رو لباش بود...
#مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند...
ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر #پهلو_شکسته ش...
با اصابت ترکش به پهلو به #شهادت برسه...💔😔
#راوے: همســــر شهید
#شهید_سیداسماعیل_سیرت_نیا
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
زندگی به سبک شهدا
🔸اخلاص و لقمههای #حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از #امام_خمینی(ره) به اندازهی محبت او به حضرت فاطمهى زهرا (سلامالله علیها) بود.
🔹همرزمانش👥 برای مادرم نقل کردهاند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله💥 به #گلویش، با خون خود روی خاک نوشت "درود بر خمینی، #جانم_زهرا(س)"
🔸شهید #برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام(ره) نشان داده است👌 در بیشتر عملیاتها پدرم سربند "لبیک یا خمینی و #یازهرا(س)" را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند "لبیک یا خمینی" به پیشانیاش بوده که پیکرش🌷 هم با همین سربند پیدا شد.
#راوی: فرزند شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رهبرانقلاب: واقعا #همسران_شهدا اجر فراوانی دارند و #نصف_اجر_شهدا متعلق به همسر و خانواده آنهاست🍃
🕊💞🕊💞
♨️یادی از شهید مدافع حرم #مصطفی نبیلو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○#شهادت: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلاماللهعلیها" قم)
🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم.
دفعه آخر که برای #خداحافظی رفتیم حرم،
وقتی برمیگشتیم،
گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️
♨️گفتم:چرا⁉️
گفت:《چون همیشه #موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) من را #دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلاماللهعلیها) نوکری کنم.
🔆ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلاماللهعلیها).》
من هم خندیدیم 😅و گفتم:
"خب چه فرقی کرد❓"
♨️ گفت:
《اینها دریای کرم هستند
چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند.》❌
📝 #راوی: #همسر_شهید
گزیدهای از وصیتنامه شهید:
《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهلبیت هستند از اوجب واجبات است و #حفاظت از ایشان حفاظت از حرمهاست...》
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود ↫و کشتهشدن، #وصال🕊 و امیدِ و
#دلنوشته زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد
💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را #وطن_فروش نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد
🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 #رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و #راوی جنگ شدند.
عده ای #رفتند.
عده ای #ماندند.
اما یا ز#خم برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.
↫عده ای #مفقود
↫عده ای مظلوم
↫عده ای مغموم
↫وعده ای نیز مذموم
💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر #رفتن گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: "از یک طرف باید بمیریم تا آینده شهید🌷 نشود و از طرفی باید #شهید شویم تا آینده زنده بماند.
🔰عده ای آمده بودند تا از خود #حساب بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز #پیکر تراش
عده ای نیز پیکره ی یک "بت"
عده ای ویلچری♿️
تعدادی ویلایی
عده ای حاضر✌️
تعدادی ناظر
قومی نیز #غافل
💥واما..
💢دیوانگی #جوانی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما #جنگ نزدیکتر از دور بود.
🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این #قافله. مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓
💢برای ما هم #جان عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید #دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟
🔰ما بدنبال #حاکم شدن نرفتیم🚷
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به #خونخواهی رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟
💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. #عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای #مجنون و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج
و نبرد های نابرابر جبهه ها
🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥
واگن واگن برگشتیم
جوان #جوان رفتیم
پیر پیر برگشتیم
راست راست رفتیم
شکسته شکسته🥀 بر گشتیم
گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم، #تنهای_تنها برگشتیم
💥اما #ایستادیم
💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل #متفاوت، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭
🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️
باور کنید ما هم دل داشتیم😢
↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم
↵با #یار رفتیم، با بار بر گشتیم
↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم
↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم
↵پر شور رفتیم، #پرسوز برگشتیم
⇜ما پریشانیم ...اما #پشیمان نه
⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌
⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه
💢ما همان #سربازان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت #ایران. اما مردم تنهایمان نگذاشتند.
🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. #تو هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. #تحمل بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما.
💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز #مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید.
🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
#غیرت را تجربه کردیم.
از امروز #شرمنده_ایم😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#راوی | #کربلای_چهار
🎥 جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از دفاع مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند...
▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟
🎙 راوی: حاج علیرضا دلبریان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽ 🕊🖤 🕊﷽
🌹 خاڪریز خاطرات (خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!)
♦️ برخے اوقات ڪه توفیق حضور در منزل شهدا را پیدا میڪردم
و به همراه سید عبدالحسین به دیدار خانواده شهدا میرفتیم،
طبق روال جارے زیارت عاشورا میخواندیم
و سید از من میخواست ڪه زیارت را بخوانم.
🌷 وقتے هم ڪه شروع میڪردم
اولین نالهایے ڪه بگوشم میرسید
صداے سید بود
و بعد از پایان زیارت عاشورا از ایشان میخواستم ڪه دعا ڪند
و تنها دعایے ڪه همیشه آن را تڪرار میڪرد این دعا بود:
🔆《خدایا ما را سعید بدار و شهید بمیران!》
🎤 #راوے: همرزم شهید
#شهید_سید_عبدالحسین_موسوینژاد
.
یادشون باصلوات
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند.
حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد.
خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر و دستور اسلام را اجرا کنم
در روش زندگی ما باید حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را الگوی خودمان قرار دهیم
و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم
و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت:
اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت.
#راوی: همسر شهید
#شهید_علی_هاشمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهدا_حواسشان_هست!
🌷یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او میگوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه میگردم پیدایش نمیکنم. او گفت نگران نباش من میدانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بیمعرفت، مدتی است سراغی از ما نمیگیری!
🌷وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی میرفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شدهام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی
#راوی: برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع)
شهید #سید_کوچک_موسوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#حق_واکس!!
🌷همیشه دنبال پوتین بچهها بود. آنقدر واکس میزد که برق میافتاد. بعد پوتین را نشان طرف میداد و میگفت: خوب من پوتین شما را واکس زدم، حقی به گردن شما دارم، یا نه؟ طرف از همهجا بیخبر میگفت: بله.
🌷....تسبیحی از جیبش درمیآورد و میگفت: پس باید به نیت ۱۲۴هزار پیامبر ۱۲۴هزار صلوات بفرستی! طرف برق از سرش میپرید و میگذاشت دنبالش...!
🌷خاطره ای به یاد شهید معزز حسن اصغری
#راوی: سرهنگ بختیاری
منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱#محبت پدر
🌱#راوی رضا هادی
🌱#برگرفته از کتاب سلام برابراهیم
درخانهاي کوچڪ و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائما از خدا تشــكر
ميكرد.
هر چند حالادر خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
«ابراهيم»
پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من راهم زنده میکند!
هم زنده ميكند!
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمانه،(عج) مے مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
╚══🍁🌷#سلام_بر_شهیدان🌷🍁══╝
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh