🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید: باید #خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر! یعنی نسل #جدید را با #شهدا آشنا کنیم. در نتیجه ج
8⃣0⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زیارت عاشورا حلال مشکلات
🔸یکی از سربازان #سید می گفت: «در سالن تربیت بدنی🏓 سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال😃 است. بچه ها #علت خوشحالی را پرسیدند، گفت:
🔹«مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت #نذر کنم و "سه روز زیارت عاشورا" بخوانم تا ان شاءالله #مشکلم حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده✅.»
🔸من با خودم فکر کردم💭، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت⁉️ به هر حال آدم #نذری می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم🗯.
🔹تا اینکه در یکی از روزها #مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های🚎 گرگان برسانم. او را به #میدان_امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. ⚡️اما هر چه منتظر ماندیم از #اتوبوس خبری نشد.
🔸خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد #صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم #زیارت_عاشورا بخوانم، چند دقیقه⏰ نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که #هدف_سید چه بود.
🔹او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات #توسل به اهل بیت فراموشمان نشود❌، به خصوص #زیارت_عاشورا.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📷 فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعز
#فرازےازوصیتـــــنامہ
🔷 اگر میخواهید #نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم #هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم.
🔹یعنی از طرف خودتان عملی را برای #سلامتی و تعجیل در #فرج آقا امام زمان(عج) انجام دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است.
🔹یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌺
#شهید_مجید_سلمانیان🌷
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣6⃣#قسمت_شصت_نه 💢وفریاد مى زند: _جلاد! بیا و گردن این
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣7⃣#قسمت_هفتاد
💢مامور #میخندد و به دیگرى مى گوید:_اینها را نگاه کن ! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند.
#طبیعى_است که این کلام، رعب و وحشت #بچه_ها را بیشتر کند... اما #حرفهاى_امام تسلى و آرامششان مى بخشد:
_✨عزیزانم ! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به #مدینه عزیمت مى کنیم و شما #به_خانه_هاى_خود باز مى گردید.
🖤دلهاى💗 بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد.... اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست...
چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرماى شب بسوزند... و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند....
انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند....
💢تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى، هنوز اشکهایشان را نسترده اى ، هنوز آرامشان نکرده اى...
و هنوز
گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى... که #زنى با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود.... به تو سلام مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد.
بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک
نچشیده اند، به خود جلب مى کند.
تو زن را #دعا مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى:
_✨مگر نمى دانى که #صدقه بر ما #حرام است؟
🖤زن مى گوید:
_به خدا قسم که این صدقه نیست ، #نذرى است بر عهده من که هر #غریب و #اسیرى را شامل مى شود.
تو مى پرسى که:_✨این چه عهد و نذرى است ؟!
و او توضیح مى دهد که:
_در #مدینه زندگى مى کردیم و من #کودك بودم که به #بیمارى_لاعلاجى گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه #فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام #پسرى خوش سیما وارد خانه شد. او #حسین فرزند آنها بود.... على او را صدا کرد و گفت:
💢''حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه. حسین، دست بر سر من گذاشت و من #بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به #هیچ بیمارى مبتلا نشده ام.... گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف #شام #سکنى داد.... من از آن زمان #نذر کرده ام که براى #سلامتى آقا حسین به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را #دوباره ببینم.
تو همین را کم داشتى زینب..!
🖤که از دل #صیحه بکشى...
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى.
و حالا این #سجاد است که باید تو را آرام کند... و این #کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند...
در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:_✨حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على وخواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.
💢زن نعره اى از جگر مى کشد و #بیهوش بر زمین مى افتد....
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى...
زن به هوش مى آید،...
گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود.
باز به هوش مى آید،....
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh