eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
5.7هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#مادران_شهدا! تو بر مزار شهید عزیز خویش یک کاسه آب یخ یک دسته گل🌷 بیار زیرا که من هنوز در این #خوابگاه خویش لب تشنه حیاتمـ دل تشنه وطن😔 . . . مادر است،گاهی دلش میخواهد #پسرش را در آغوش بگیرد،دلشـ💔 تنگِ آغوش شهیدش است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣4⃣8⃣ 🌷 💠روایتی از یک دیدار صمیمی با خانواده شهید مدافع حرم 🔰خانه ای کوچک🏡 و ساده اما گرم و صمیمی💞خانه ای که به راحتی پذیرای مهمان شد،وارد خانه که شدیم، مادر اصرار کرد که در اتاق بنشینیم و ما وارد اتاق شدیم. 🔰در و دیوار اتاق با ما حرف داشت.انگار این اتاق از دیگر اتاقهای خانه بود؛ بیشتر حضور مرد آسمانی✨ را درک کرده بود و اکنون یادگارهایش بود. 🔰مادر قدرت تکلم نداشت🚫، با زبان بی زبانی را با عشق❤️ نشانمان می داد و با اشاره به ما می فهماند چقدر فرزندش برایش عزیز بوده😍،فرزندی که از طعم یتیمی را چشیده و از نوجوانی کمک خرج💰 خانه بوده. 🔰و دلش طاقت نیاورده به کشورهای دوردست کمک نکند😔.خواهر و مادر را به سپرده که تا به حال حامیشان بوده😊 و پایشان را به مسجد🕌 و باز کرده بود.کمی که می گذرد ، بقچه ی لباس های برادر👕 را می آورد و جلویمان می گذارد. 🔰و می گوید این همان لباسی است که در زمان بر تن برادرم بوده.و ناگاه یاد پیرهن پاره پاره و قلب صبور💔 می افتی. 🔰خواهر برایمان می گوید که چقدر عاشق بود.و او را با این امانت حضرت زهرا آشنا کرده و امروز همان خواهر، با نهایت توان✊، دست بقیه را می گیرد و به و زینبی می آورد👌 🔰ما نیز امید بستیم به دست گیری بابرکت این خانه🏡، تا بتوانیم ادامه دهنده ی باشیم‌✅. 🔸به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید 🔸برای خاطر خدا ، شما ادامه اش دهید 🔰از امروز باری روی شانه مان سنگینی می کندو از تو ممنونیم که ما را به دعوت کردی و اجازه دادی در هوایت نفس بکشیم😌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تو حاشیه تشیع پیکر 🌷 قبل از اینکه تابوت شهید⚰ رو بزارن تو ماشین🚑، دیدم دوتا گریون😭 تو ماشین نشستند. یکی نقاب داشت و نشناختمش ... اما اون ته ماشین یه ، تو دستش گل نرگس🌸 بود و منتظر تابوت ، البته دستاش هم میلرزید ... بود😢 دلش تنگ شد💔 واسه اومده بود استقبال دوست . تابوت که رفت تو ماشین خم شد و رو بوسید ... 💕حس ، ، و رو تو یه لحظه پشت ماشین دیدم😔 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚜آقاسجاد روز #عملیات گشته بود و یک کاغذ کوچک پیدا کرده بوده و روی آن نامه‌ای نوشته بود📝 و خواسته بود تا #خانم یکی از دوستانش در جمع خانم‌ها👩💻 بخواند. ⚜نوشته بود که✍ «اگر من رفتم فکر نکنید💭 از سر دوست #نداشتن بوده، اتفاقاً از سر زیادی دوست داشتن❤️ است.» بعد خطاب به #من گفته بود که اگر کسی گفت شوهر شما، شما را دوست نداشت❌ که گذاشت و رفت، همه اینها حرف‌های #دنیایی‌ست و من شما را از خودم جدا نمی‌دانم💞 ⚜به #پسرش هم نوشته بود با اینکه خیلی دوست داشتم تو را ببینم😍 ولی #نشد. من صدای بچه‌های شیعیان #سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم🚷   راوی: همسرشهید #شهید_سجاد_طاهرنیا🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸رضا در #وصیتنامه شان خطاب به محمدقاسم نوشته است: محمدقاسم جان خودت را از مجالس تلاوت قرآن📖 و اهل‌بیت (ع) دور نکن که خطبه #پیامبر (ص) به ثقلین بود. 🔹سفارش دیگر #همسر_شهیدم دستگیری از مستمندان و نیازمندان است . او از #محمدقاسم خواسته بود که: با مادرت مهربان باش و به مادرت وفا کن. سعی کن در مکتب شهدا🌷 و شهادت تلمذ کنی. راه پدر را ادامه بده. من هم دوست دارم تا اسلحه جهاد شهیدم را به دستان #پسرش بسپارم و امیدوارم امام زمان (عج) ظهور نمایند. 🔸چرا که اهل‌بیت (ع) #ناموس‌ پرست هستند و اجازه نخواهند داد❌ عمه سادات اینگونه به دست کفتارها بیفتد و حقیقتاً #انتقام خون‌های ریخته شده را از کفار خواهند گرفت. (ان‌شاءالله) راوی: همسر شهید #شهید_محمدرضا_الوانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣0⃣3⃣1⃣ 🌷 💠اَحمد مُحمّد مَشلَب معروف به سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵📆 و در محله السرای شهر نبطیه دیده به جهان گشود 🔰احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه تلاش و کوشش میکرد. او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود🥇 و از آنجا فارغ التحصیل شدو (تکنولوژی اطلاعات) گرفت  🔰شهید احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان در رشته تحصیلی اش که اطلاعات (انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در بود و شهید شد🕊 🔰احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو میدونست همزمان با اعزام🚌 مدافعان حرم از لشکر حزب الله، برای از حریم آل الله به سوریه رفت 🔰در آنجا با عشق و علاقه ای♥️ که به ی سادات داشت جانانه میجنگید. تا اینکه در یکی از درگیری ها💥در سوریه از ناحیه مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان لبنان انتقال داده شد 🔰اما عطش احمد برای بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت، سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع (سوریه) در درگیری با تکفیری ها👹 و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع شهادت🌷 نائل گشت. 🔰احمد وقتی بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به "کربلا و مشهد" بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم❌ بعد از این حرفاش شهید شد 🔰شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به (ع) داشت لقب جهادی "غـریب طــوس" را برای خود انتخاب کرد، به گفته ی مادر شهید: احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد 🔰مادر شهید مشلب با اینکه احمد بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه💞 در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد. احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت🎁 اما به گفته مادرش، احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم😍 🔰در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد گفت: وقتی حضرت زینب در خطر⚠️ باشد وقتی در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود✅ احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند برای پول میروند (لبنانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌴🥀🌹🥀🌴🕊 بزودی ظهور خواهد کرد . خوابی که پدر از می بیند : تو خواب به من گفت : بابا بزودی ظهور می کنه بهش گفتم : پسرم شرایط ظهور هنوز فراهم نیست در پاسخ به من گفت : شما نمی دونی انشالله به همین زودی ها ظهور می کنه . یکم بهمن ۹۳ در تعقیب و گریز با اشرار به درجه رفیع نائل گردید . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه🎁 کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد. اصلا عشق واقعی♥️ همان محبت عزلت نشین دل . 🔰مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای داشت. دوست داشت او را در لباس دامادی ببیند و هروقت برق چشمانش😍 خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت رسید خودم می گویم." 🔰مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل آسمان💫 برای رسیدن به 🔰مقدمات را فراهم کرد و راهی شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار💗 برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباش❌. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت😭 و بدرقه راه پسرش شد. 🔰قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت🌷 نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد💔 و شکست. چشم پسر فدا شد و چشم مادر به در خشک شد. دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش. پاهای مسعود قطع شد و زانوان لرزید. 🔰خدا اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد. را که شنید محکم ایستاد. در مراسم وداع با دیدن بدن اربا اربا فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد😭 🔰آرزوی دامادی اش بر دل ماند. اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای فرزندش آرام شد♥️ ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت: حلب_سوریه 🥀مزار شهید: بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰مادری بود بنام 💟آلونکی ساخته بود در بر قبر فرزند شهیدش🌷شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند 💟سنگ قبر بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش💞 خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh