🌷شهید نظرزاده 🌷
♦قسمتی از وصیتنامه #شهید🌸 بسماللهالرحمنالرحیم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام» #
1⃣4⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹این #اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به #چشم_دل❤️ می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود😍 از سفر اولش که اومده بود از حال و #هوای_روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا #دامنگیرش کرده.
🔸شاید میخواست بگه⚡️اما نگفت! بعد #هیئت طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت🚕. حرفهایی می گفت که مفهومش برام #سخت بود. حتما از پروازش🕊 خبر داشت. باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم👥 و گفت: نمی خوای برای #آخرین_بار خوب تماشام کنی⁉️
🔹بعد هم #رفت. تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو ندارن🚫."جوان غیور تبریزی25 ساله" لقبی بود که اهالی #پایتخت بهش داده بودن ویکی از روزنامه های محلی📰 هم گفته بود #اولین شهید دهه هفتادی ایران🇮🇷
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بهش پيله كرده بوديم كه بيا برويم برات #آستين بالا بزنيم. گفت: باشه☺️ فكر نميكرديم🗯 بگذ
7⃣5⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸خيلي عصباني بود. #سرباز بود و مسئول آشپزخانه🍜 كرده بودندش. ماه رمضان🌙 آمده بود و او گفته بود هر كس بخواهد #روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند✅ ولي يك هفته نشده، خبر #سحري دادنها به گوش سرلشگر ناجي رسيده بود.
🔹او هم سر ضرب خودش را رسانده بود😐 و #دستور داده همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب🚰 به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به #روزه_گرفتن!»😒
🔸و حالا ابراهيم بعد از 24 ساعت⏰ بازداشت برگشته بود #آشپزخانه. ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند✨ و با #روغن موزاييكها را برق انداختند👌 و منتظر شدند.
🔹براي #اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشگر ناجي سر برسد. #ناجي در درگاه آشپزخانه ايستاد👤 نگاه مشكوكي👀 به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان🏥 كشيد. پاي سرلشگر #شكسته بود و ميبايست چند صباحي تو بيمارستان بماند😄 تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت #روزه_گرفتند
#شهیدمحمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در روزگاری که جامعه ی #بی_هویت غرب🌏 از نبود اسطورهای واقعی رنج می برد، و برای مخاطبین خود آرنولد و ب
4⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰بعد از ماموریت اولش که از #سوریه برگشت. صبح خداحافظی کرد👋 و رفت محل کارش. #شب🌙 قرار بود بریم منزل🏡 پدرشون. دیدم دیر کرد، قرار بود عصر زود بیاد خونه؛ گفتم نماز مغربمو📿 میخونمو تماس میگیرم☎️ باهاش.
🔰بعد از نمازم #خودش زنگ زد. گفتم #ابوالفضلم کجایی⁉️ زود بیا دیگه، داره دیر میشه. گفت: حدس بزن کجام؟! گفتم حتما تو راهی، گفت نه❌ روبه روی حرم #حضرت_معصومه_س🕌 ایستادم، خیلی جات خالیه.
🔰کلی #ناراحت شدم😔 گفتم چرا تنهایی👤 رفتی، پس من چی⁉️ گفت: ماموریتی داشتیم نزدیک قم، گفتم بیام یه #سلامی بدیم خدمت خانم حضرت معصومه و برگردم😊
🔰گفت میام برات توضیح میدم
با ناراحتی😔 که چرا منو نبرده، گوشیو گذاشتم☎️ شب که اومد خونه #اولین سوالم این بود که چرا یه دفعه ای رفتی و #بی_خبر. سرشو زیر انداخت که #اشکاشو نبینم😭
🔰گفت: آخه خیلی دلمـ❤️ برا حرم #حضرت_زینب تنگ شده بود، یک ماهه ازش دور شدم😭 رفتم پیش بی بی و گفتم سلام #نوکرتونو خدمت عمه جانتون زینب برسونید و بگید سخت #چشم_براهم...
🔰هیچ وقت حال اون شبش یادم نمیره🚫 فدای حضرت معصومه که چقدر زود پیغام نوکر رو به #حضرت_زینب رسوندند📩 درست ماه بعد نام #ابوالفضل_شیروانیان جزو لیست شهدای مدافع حرم📜 عقیله ی بنی هاشم ثبت شد✅
راوی: همسر شهید
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#سالـروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#قهوه مادرم موقع #خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر #صبح که از خواب بلند میشه باید ی
2⃣7⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
❣عاشقانه هاے همسران شهدا
💠روسری قرمــ❤️ــز
💟هنوز ازدواج نکرده بودیم❌ تو یکی از سفراش🚕 همراش بودم تو ماشین یه هدیه🎁 بهم داد. #اولین هدیه ش به من بود؛ خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم، #روسری بود.
💟یه روسری #قرمز با گلای درشت، جا خورده بودم. با لبخند و شیرین گفت☺️: "بچهها دوست دارن #باروسری ببیننت" میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که #بی_حجابه با خودت میاری⁉️
💟خیلی سعی میکرد منو به #بچهها نزدیک کنه. میگفت: "ایشون خیلی خوبن❤️ اینطور که شما فکر میکنید نیست❌ به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن...
#انشاءالله خودمون یادش میدیم👌
💟نگفت این #حجابش درست نیست🚫
#نگفت مثه ما نیست؛ نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این رفتارش خیلی روم اثر گذاشت☺️ اون #منو مثه یه بچه ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به #اسلام آورد.
#نُه_ماه زیبا😍 با هم داشتیم
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_کیهانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خوابی که تعبیر شد
🔰محمد با #شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 میگفت که من #جاماندهام و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کردهاند🗯
🔰شهید قربانی و کردونی به #محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین #شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله میکرد.
🔰همسرم یک بار #خواب_شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد #قول میدهد و میگوید هر گرهای🎗 که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و #میبرمت.
🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد میگفت: انگار از سر #ناراحتی یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت میکرد #عملیاتی نشده بود.
🔰محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و #وعده_شهید نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با #شهادتش تعبیر شد.
🔰محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات #آزادسازی نبل و الزهرا داشت✅ و از #اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
راوی: همسر شهید
#شهید_محمد_کیهانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_مسیحی دوران دفاع مقدس " ژيلبرت مِلكُم آبكاريان"🎄
🌷پس از آن خود را به اداره نظام وظيفه معرفي و در ارديبهشت همان سال به خدمت مقدس #سربازي اعزام گرديد.
🌷 با شروع جنگ تحميلي و هجوم نيروهاي تا دندان مسلح بعثي به سرزمين مقدس ايران، به همراه ساير نيروهاي نظامي و مردمي به صحنه هاي نبرد شتافت. وي در درگيري¬هاي مستقيم #اولين ماه جنگ به شهادت رسيد.
🌷شهيد «ژيلبرت آبكاريان» در زمره اولين گروه از شهداي نظامي ارمني جمهوري اسلامي ايران در دوران 8 سال دفاع مقدس به شمار ميرود.
🌷پيكر پاك غرقه به خون «ژيلبرت» بعد از انتقال به تهران و انجام مراسم خاص مذهبي در ميان بدرقه صدها نفر از هموطنان مسيحي و مسلمان در قطعه #شهداي_ارامنه در تهران براي هميشه به خاك سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گن رفیق شهید، شهیدت می کنه... دقیقا همینطوری. #دوشهید_دریک_قاب پ ن: شهید حسین ولایتی فر در کنار
5⃣0⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 از زبان دوست شهید
🔰از گذشته های دور که #حسین رو میشناختم آمادگی جسمانی خوبی داشت👌 و همیشه کار های مختلف و سختی انجام میداد ولی #هیچ_وقت خستگی توی کار حسین نبود❌
🔰زمان جلسات بیشتر بخش #تدارکات کار میکرد و کار جسمانی زیادی داشت ولی به بهترین صورت👌 انجام میداد و وقتی اردو میرفتیم🚌 برای حمل و نقل بار و چادر زدن🏕 و کار های محتلف دیگه همیشه جز #اولین نفرات بود که کار ها رو انجام میداد و اصلا از زیر کاری در نمیرفت...
🔰چند سال #آخر هم دغدغه ی آمادگی جسمانی و قدرت بدنی💪 برای حسین اهمیت ویژه ای پیدا کرده بود و از وقتی ک برای دوره های #تکاوری رفت، آمادگی جسمانی حسین خیلی بالاتر رفته بود و بدن عضلانی تری پیدا کرده بود که همیشه از قدرت بدنیش برای کمک و #خدمت_به_دیگران استفاده میکرد.
🔰قطعا حسین میخواست خودش رو به #آماده_ترین وضعیت جسمانی برسونه که یه سرباز آماده برای #امام_زمان و نائب بر حق آن #امام_خامنه_ای باشه✌️ و بتونه تا آخرین توان برای ولی امر خودش کار کنه و بجنگه👊
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @sh
عاشقانه های شهدا💞
🔰بعد برگشت از #اولین اعزامش به سوریه مسئول تربیت بدنی #سپاه پاسداران استان البرز شد و دائم برای حضور مجدد🔄 در سوریه درخواست میداد📝 ولی مسئولین موافقت نمیکردند❌
🔰و این اصرارهای #مهدی به رفتن ادامه داشت تا اینکه در خرداد ماه سال (95) موفق شد✅ برای #بار_دوم به سوریه اعزام شود🚌 مهدی این بار به عنوان #فرمانده گردان امام رضا عازم سوریه شد.
🔰همان شبی🌙 که قرار بود اعزام شود #سردارمولایی با منزلمان تماس ☎️گرفت و میخواست با من صحبت کند سردار از من پرسید که آیا #راضی هستی همسرت به سوریه برود⁉️
🔰من پاسخ دادم #بله، از اینکه اشتیاق مهدی😍 را برای حضور در سوریه می دیدم دلمـ❤️ نیامد #مخالفت کنم، به دلیل #عشق زیادم به مهدی💞 بود که میخواستم هر طوری که #دوست_دارد و خوشحال می شود من هم مخالفت نکنم😊
#شهید_مهدی_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #احمد مثل همه دوستان به لباس و ماشین🚙 خود اهمیت می داد،و خیلی به آن می رسید. یک روز از او پرسی
5⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✨احمد #اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود.
✨اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و #ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به #بطالت بگذرد.
✨احمد دانشجوی #نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد #تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد #مجاهدت داشته باشد.
✨خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما #هدیه تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز #اعتدال داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد.
✨احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”
معتقد بود این حدیث باعث #جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود.
✨اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی #حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود.
#شهید_احمد_مشلب🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞همسر شهید محمد تقی سالخورده: محمدم خیلی دوست داشت زینب #حافظ_قرآن شود. چند روزقبل از رفتنش #زینب
#دایی_جونمـ
خیلی دلمـ💔 برات تنگ شده
وقتی برا #اولین بار تو رو با چتر تو آسمون دیدم..گفتم: #دایی_بالا ...دایی بالا ...
همه خندیدن😄 و #تو شدی دایی بالای ما بچه ها ...
#عاشقت بودم❤️ و هر جا می دیدمت می پریدم تو بغلت💞
#امروز که تو مدرسمون یادواره برگزار شد، با افتخار لباس #پاسداری پوشیدم و عکس📸 مقدس #تو رو تو دستم گرفتم و به خود مي باليدمـ😌
#دايی_بالا_دوستت_دارمـ😍 و ...
#عاشقتمـ❤️
خواهر زاده ی شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh