eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦قسمتی از وصیتنامه #شهید🌸 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام» #
1⃣4⃣8⃣ 🌷 🔹این روزهایی بود که حامد جان  حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به ❤️ می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود😍 از سفر اولش که اومده بود از حال و اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا کرده. 🔸شاید میخواست بگه⚡️اما نگفت! بعد طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت🚕. حرفهایی می گفت که مفهومش  برام بود. حتما از پروازش🕊 خبر داشت. باورش برام سخت بود وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم👥 و گفت:  نمی خوای برای خوب تماشام کنی⁉️  🔹بعد هم . تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو ندارن🚫."جوان غیور تبریزی25 ساله" لقبی بود که اهالی بهش داده بودن  ویکی از روزنامه های محلی📰 هم گفته  بود شهید دهه هفتادی ایران🇮🇷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بهش‌ پيله‌ كرده‌ بوديم‌ كه‌ بيا برويم‌ برات‌ #آستين‌ بالا بزنيم‌. گفت‌: باشه‌☺️ فكر نمي‌كرديم‌🗯 بگذ
7⃣5⃣8⃣ 🌷 🔸خيلي عصباني بود. بود و مسئول آشپزخانه🍜 كرده بودندش. ماه رمضان🌙 آمده بود و او گفته بود هر كس بخواهد بگيرد، سحري به‌ش مي‌رساند✅ ولي يك هفته نشده،‌ خبر دادن‌ها به گوش سرلشگر ناجي رسيده بود. 🔹او هم سر ضرب خودش را رسانده بود😐 و داده همه‌ي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب🚰 به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به !»😒 🔸و حالا ابراهيم بعد از 24 ساعت⏰ بازداشت برگشته بود . ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند✨ و با موزاييك‌ها را برق انداختند👌 و منتظر شدند. 🔹براي بار خدا خدا مي‌كردند سرلشگر ناجي سر برسد. در درگاه آشپزخانه ايستاد👤 نگاه مشكوكي👀 به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان🏥 كشيد. پاي سرلشگر بود و مي‌بايست چند صباحي تو بيمارستان بماند😄 تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در روزگاری که جامعه ی #بی_هویت غرب🌏 از نبود اسطورهای واقعی رنج می برد، و برای مخاطبین خود آرنولد و ب
4⃣6⃣8⃣ 🌷 🔰بعد از ماموریت اولش که از برگشت. صبح خداحافظی کرد👋 و رفت محل کارش. 🌙 قرار بود بریم منزل🏡 پدرشون. دیدم دیر کرد، قرار بود عصر زود بیاد خونه؛ گفتم نماز مغربمو📿 میخونمو تماس میگیرم☎️ باهاش. 🔰بعد از نمازم زنگ زد. گفتم کجایی⁉️ زود بیا دیگه، داره دیر میشه. گفت: حدس بزن کجام؟! گفتم حتما تو راهی، گفت نه❌ روبه روی حرم 🕌 ایستادم، خیلی جات خالیه. 🔰کلی شدم😔 گفتم چرا تنهایی👤 رفتی، پس من چی⁉️ گفت: ماموریتی داشتیم نزدیک قم، گفتم بیام یه بدیم خدمت خانم حضرت معصومه و برگردم😊 🔰گفت میام برات توضیح میدم با ناراحتی😔 که چرا منو نبرده، گوشیو گذاشتم☎️ شب که اومد خونه سوالم این بود که چرا یه دفعه ای رفتی و . سرشو زیر انداخت که نبینم😭 🔰گفت: آخه خیلی دلمـ❤️ برا حرم تنگ شده بود، یک ماهه ازش دور شدم😭 رفتم پیش بی بی و گفتم سلام خدمت عمه جانتون زینب برسونید و بگید سخت ... 🔰هیچ وقت حال اون شبش یادم نمیره🚫 فدای حضرت معصومه که چقدر زود پیغام نوکر رو به رسوندند📩 درست ماه بعد نام جزو لیست شهدای مدافع حرم📜 عقیله ی بنی هاشم ثبت شد✅ راوی: همسر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#قهوه مادرم موقع #خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر #صبح که از خواب بلند میشه باید ی
2⃣7⃣8⃣ 🌷 ❣عاشقانه ‌هاے همسران‌ شهدا 💠روسری قرمــ❤️ــز 💟هنوز ازدواج نکرده بودیم❌ تو یکی از سفراش🚕 همراش بودم تو ماشین یه هدیه🎁 بهم داد. هدیه‌ ش به من بود؛ خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم، بود. 💟یه روسری با گلای درشت، جا خورده بودم. با لبخند و شیرین گفت☺️: "بچه‌ها دوست دارن ببیننت" میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که با خودت میاری⁉️ 💟خیلی سعی میکرد منو به نزدیک کنه. میگفت: "ایشون خیلی خوبن❤️ اینطور که شما فکر میکنید نیست❌ به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن... خودمون یادش میدیم👌 💟نگفت این درست نیست🚫 مثه ما نیست؛ نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این‌ رفتارش خیلی روم اثر گذاشت☺️ اون مثه یه بچه ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به آورد. زیبا😍 با هم داشتیم 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_کیهانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣9⃣8⃣ 🌷 💠خوابی که تعبیر شد 🔰محمد با قربانی و کردونی در آزاد‌سازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود👥 می‌گفت که من و رفقای شهیدم🌷 من را فراموش کرده‌‌اند🗯 🔰شهید قربانی و کردونی به قول داده بودند او را هم به جمع خود👥 ببرند اما یک مقدار که بین آن بزرگواران و شهادت محمد🕊 فاصله افتاد محمد گله می‌کرد. 🔰همسرم یک بار جاوید‌الاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد می‌دهد و می‌گوید هر گره‌ای🎗 که باشد من خودم باز می‌کنم. اصلاً نگران نباش🚫 خودم ضامن شده و . 🔰دو ماه گذشت و خبری نشد❌ محمد می‌گفت: انگار از سر یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی☎️ در مورد خواب صحبت می‌کرد نشده بود. 🔰محمد می‌گفت چند روز دیگر می‌مانم. گویی هنوز به آن خواب و نظری دلخوش بود💗 و امید داشت. کمی بعد هم یعنی ۸ آبان ۹۵ خواب محمد با تعبیر شد. 🔰محمد نقش تعیین‌کننده‌ای در عملیات نبل و الزهرا داشت✅ و از فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود. راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دوران دفاع مقدس " ژيلبرت مِلكُم آبكاريان"🎄 🌷پس از آن خود را به اداره نظام وظيفه معرفي و در ارديبهشت همان سال به خدمت مقدس اعزام گرديد. 🌷 با شروع جنگ تحميلي و هجوم نيروهاي تا دندان مسلح بعثي به سرزمين مقدس ايران، به همراه ساير نيروهاي نظامي و مردمي به صحنه هاي نبرد شتافت. وي در درگيري¬هاي مستقيم ماه جنگ به شهادت رسيد. 🌷شهيد «ژيلبرت آبكاريان» در زمره اولين گروه از شهداي نظامي ارمني جمهوري اسلامي ايران در دوران 8 سال دفاع مقدس به شمار مي‌رود. 🌷پيكر پاك غرقه به خون «ژيلبرت» بعد از انتقال به تهران و انجام مراسم خاص مذهبي در ميان بدرقه صدها نفر از هموطنان مسيحي و مسلمان در قطعه در تهران براي هميشه به خاك سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گن رفیق شهید، شهیدت می کنه... دقیقا همینطوری. #دوشهید_دریک_قاب پ ن: شهید حسین ولایتی فر در کنار
5⃣0⃣9⃣ 🌷 💠 از زبان دوست شهید 🔰از گذشته های دور که رو میشناختم آمادگی جسمانی خوبی داشت👌 و همیشه کار های مختلف و سختی انجام میداد ولی خستگی توی کار حسین نبود❌ 🔰زمان جلسات بیشتر بخش کار میکرد و کار جسمانی زیادی داشت ولی به بهترین صورت👌 انجام میداد و وقتی اردو میرفتیم🚌 برای حمل و نقل بار و چادر زدن🏕 و کار های محتلف دیگه همیشه جز نفرات بود که کار ها رو انجام میداد و اصلا از زیر کاری در نمیرفت... 🔰چند سال هم دغدغه ی آمادگی جسمانی و قدرت بدنی💪 برای حسین اهمیت ویژه ای پیدا کرده بود و از وقتی ک برای دوره های رفت، آمادگی جسمانی حسین خیلی بالاتر رفته بود و بدن عضلانی تری پیدا کرده بود که همیشه از قدرت بدنیش برای کمک و استفاده میکرد. 🔰قطعا حسین میخواست خودش رو به وضعیت جسمانی برسونه که یه سرباز آماده برای و نائب بر حق آن باشه✌️ و بتونه تا آخرین توان برای ولی امر خودش کار کنه و بجنگه👊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @sh
عاشقانه های شهدا💞 🔰بعد برگشت از اعزامش به سوریه مسئول تربیت بدنی پاسداران استان البرز شد و دائم برای حضور مجدد🔄 در سوریه درخواست میداد📝 ولی مسئولین موافقت نمیکردند❌ 🔰و این اصرارهای به رفتن ادامه داشت تا اینکه در خرداد ماه سال (95) موفق شد✅ برای به سوریه اعزام شود🚌 مهدی این بار به عنوان  گردان امام رضا عازم سوریه شد. 🔰همان شبی🌙 که قرار بود اعزام شود با منزلمان تماس ☎️گرفت و میخواست با من صحبت کند سردار از من پرسید که آیا هستی همسرت به سوریه برود⁉️ 🔰من پاسخ دادم ، از اینکه اشتیاق مهدی😍 را برای حضور در سوریه می دیدم دلمـ❤️ نیامد کنم، به دلیل زیادم به مهدی💞 بود که میخواستم هر طوری که و خوشحال می شود من هم مخالفت نکنم😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#پایان_انتظار 💕 فرزند در آغوش #مادر💞 #اولین دیدار مادر شهید مدافع حرم حاج سید جواد اسدی🌷 با فرزندش بعد از نزدیک به 3 سال🗓 در #معراج_شهدا #شهید_سید_جواد_اسدی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #احمد مثل همه دوستان به لباس و ماشین🚙 خود اهمیت می داد،و خیلی به آن می رسید. یک روز از او پرسی
5⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 ✨احمد فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. ✨اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بگذرد. ✨احمد دانشجوی ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد داشته باشد. ✨خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد. ✨احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.” معتقد بود این حدیث باعث از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. ✨اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞همسر شهید محمد تقی سالخورده:  محمدم خیلی دوست داشت زینب #حافظ_قرآن شود. چند روزقبل از رفتنش #زینب
#دایی_جونمـ خیلی دلمـ💔 برات تنگ شده وقتی برا #اولین بار تو رو با چتر تو آسمون دیدم..گفتم: #دایی_بالا ...دایی بالا ... همه خندیدن😄 و #تو شدی دایی بالای ما بچه ها ... #عاشقت بودم❤️ و هر جا می دیدمت می پریدم تو بغلت💞 #امروز که تو مدرسمون یادواره برگزار شد، با افتخار لباس #پاسداری پوشیدم و عکس📸 مقدس #تو رو تو دستم گرفتم و به خود مي باليدمـ😌 #دايی_بالا_دوستت_دارمـ😍 و ... #عاشقتمـ❤️ خواهر زاده ی شهید #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★دنیـ🌎ـا اگرگذاشت ✰که پیداکنم #تو را ★فرصت بده به من ✰که #تماشا کنم تو را😍 ★پیچیده‌ای💫 شبیهِ معما ✰شبیهِ #شعر ★هی فکر می‌کنمـ💬 ✰ که چه معنا کنم #تو_را ⭕️ #اولین دیدار همسرشهید مدافع حرم سید جوادی اسدی🌷 بعد از حدود #سه_سال #شهید_سیدجواد_اسدی 🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh