Page256.mp3
1.05M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه ابراهیم✨
#قرائت_صفحه_دویست_وپنجاه_شیش
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت شهید ابراهیم رشید: 🔸در هر کاری مشغول هستید #با_دقت به آن بپردازید👌 هیچ وقت #امام_ز
📜 #فرازی_از_وصیتنامه
📌دوستان و همرزمانم....
🔅همیشه دقت داشته باشید هیچ وقت #امام_زمانتان و نائبش را تنها نگذارید❌ و در هر نقطه و کاری مشغول هستید با دقت به آن بپردازید تا #انقلاب به دست صاحب اصلی آن برسد
🔅و توجه داشته باشید اگر هر کسی #کارش را جدی نگیرد و ساده انگارد؛ به نظام اسلامی و انقلاب ضربه وارد کرده و این گناهی #نابخشودنی است🚫 و بدانید در دیدگاه کلان، نوع مسؤولیت مهم نیست بلکه #انجام صحیح آن اهمیت دارد👌
🔅و جزءیترین نیروها و #مسؤولیتها با سهل انگاری و سستی ممکن است بزرگترین ضربه⚡️ را بزنند.
#شهید_محمدابراهیم_رشید
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #فرازی_از_وصیتنامه 📌دوستان و همرزمانم.... 🔅همیشه دقت داشته باشید هیچ وقت #امام_زمانتان و نائبش
3⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پرورش در خانوادهای #کشاورز و مذهبی آنهم در دامن مادری مهربان♥️ و کانونی گرم و صمیمی نتیجهای جز #شهادت نمیتوانست داشته باشد. خانوادهای که با واژه شهادت🌷 بیگانه نبوده و نیست و #شهیدابوالقاسم_رشید نیز در دوران دفاع مقدس جوانمردانه ایستاد✊ و جان شیرین خود را فدای رهبر و مردم کشورش کرد.
🔰مقدمهچینی و #سنجیدن شرایط به هنگام بیان مطلبی به یکی از عاداتش تبدیلشده بود تا اینکه با مطرح شدن مسئله سوریه، وظیفه انسانی، اسلامی و ایرانی🇮🇷 او را که با تمام وجود در خود رشد داده بود، مقدم بر دیگر خواستهها و حتی #عشق خود دیدم و پیشقدم شده و پیشنهاد عزیمتش را مطرح کردم✔️
🔰آقا ابراهیم با سالها خدمتی #صادقانه تمام پیشبینیهایش در زمینههای مختلف محقق میشد✅ او حتی درجات معوقهاش را فدای انسان دوستیاش کرد در طول سالهای خدمتش #مسئولیتهای مختلفی ازجمله 👈چک و خنثی و حفاظت از شخصیتها، استاد دانشگاه درزمینهٔ جنگهای نامنظم، از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه 20 رمضان نیروی زمینی #سپاه پاسداران انقلاب و مربیگری پاراگلایدر را بر عهده داشت.
🔰باوجود شناختی که در آن مدت نسبت به زندگی بنده و مسائل و مشکلاتم پیدا کردند و با توجه به وجود #دو_فرزندم و طبعاً مخالفتهای اطرافیان نسبت به این ازدواج💍 بازهم بر خواسته خود پافشاری داشتند و همین امر شرایط و #رضایت والدین و درنهایت عقد و ازدواج ما در اسفندماه سال 91📆 فراهم کرد.
🔰شخصیت خاص و #بینظیرش نسب به مردهای این دوره کاملاً مشهود بود؛ شخصیتی ستودنی☺️ که در شرایط سخت و با بروز مشکلات نهتنها جا نزده و از کوره درنمیرفت بلکه همچون کوهی #محکم و استوار مأمن امن و قرار زندگیام بود. مردی که #باگذشت از تمام خواستههای دنیایی خود، همه رنجهای دنیایی🌍 را نیز برای آرامش اطرافیانش به جان میخرید.
🔰در هر شرایط و موقعیتی، ضمن پذیرش مسئولیت آن به #بهترین شکل ممکن ایفای نقش میکرد👌 در مراودات کاری خستگیناپذیر، در زندگی مشترک💞 باجان و دل و روحیهای خارقالعاده، چنان غرق در نقش #پدریاش شده بود که گویی سالهاست که چنین مسئولیتی را بر دوش میکشد.
🔰به گفته ی شهید: #رهبری که ما داریم هیچ جای دنیا ندارد❌ آنچه امروز شاهد آن هستیم پیشبینی ایشان در سالهای گذشته است. بمیرم برای دلش که کسی حرفش را گوش نمیکند😔 کسی حواسش به #حرف_رهبری نیست ایکاش حواسمان بیشتر به حرف رهبری باشد.
🔰در تمام مدت #6سال زندگی مشترک ما تنش و ناراحتی جایی نداشت تنها کلامها و پیغامهای عاشقانه♥️ چاشنی لحظاتمان شده بود امروز من و فرزندانم دلتنگیهایمان را با یادآوری توصیههای دلسوزانه و #پدرانه و تصویر چهره معصوم و نگاههای #پرشرم و مهربان آقا ابراهیم آرام میکنیم.
🔰از #سوریه چندان برایمان تعریف نمیکرد و همیشه آرزویش این بود که در راه اسلام، امام حسین(ع) و عشق به رهبری #شهید_شد. ما هم مانع رفتنش🚷 نشدیم. تقریبا پنج ماه از آخرین دیدارمان میگذشت. #آخرین_باری که رفت بسیار خداحافظی خاصی بود و هیچگاه آن خداحافظی را فراموش نمیکنم.
🔰هرساله نورافشانی🎉 جمکران را ما انجام میدهیم. ابراهیم در آن لحظه گفت که این #آخرین سالی است که نورافشانی را انجام میدهم. او دو رکعت نماز خواند و از امام زمان(عج) خواست تا #شهید شود که ایشان هم نامه شهادتشان را امضا کردند📝 به ابراهیم گفتم: این حرف را نگو چگونه تنها و بدون تو زندگی کنم که او گفت تو آن قدر #قوی هستی که هیچکس حریفت نخواهد شد
💢شهید مدافع حرم محمدابراهیم رشیدی "رشید" فرزند غلامعلی، متأهل و اصالتاً اهل #روستای_صرم قم بود که بارها برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) در سوریه حضور یافته بود. او از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه 20 رمضان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این شهید 32 ساله سرانجام روز یکشنبه #10تیرماه طی عملیاتی مستشاری در مسیر جاده تدمر- دیرالزور سوریه توسط برخورد با تله انفجاری💥 به شهادت رسید🕊🌷
به روایت: همسرشهید♥️
#شهید_محمدابراهیم_رشید
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛
وقتی آنهایی را که خیلی دوستشان دارید♥️ از دست بدهید، کم کم #آرام میشوید"
ماهها از #رفتنت میگذرد
از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر شهادتت🌷 بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ #یتیمی پیکر لرزانمان را در آغوش فشرد😭
داغ رفتنت هنوز تازه است #حاج_قاسم!
این داغ، روی سینهمان سنگینی میکند.
خاکِ تو سرد نیست❌
#گرمِ گرم است..
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛ وقتی آنهایی را که خیلی دوستشان دارید♥️ از دست بدهید، کم کم #آرام می
✍ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
🌀دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و #توجه_خاص است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه♥️ مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ #رنگ_خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص #شهدای_مقاومت فاتحهای قرائت بفرمایید🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸چقدرباشکوه بدرقه شدی ازکربلای #خانطومان خوش آمدی پهلوان🌷 یک استان منتظرقدوم توست واقعابرازنده پیک
📸 عکس
🔺نخستین دیدار خانواده شهید
با پیکر شهید مدافع حرم #شهید_علی_جمشیدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#استوری_همسرشهیدبلباسی❤️
🔶تا خبر برگشتن پیکر یک #شهید
میشنوین هی راه براه# پست و استوری و دایرکت میزارین که #خبر امد خبری در راه🍂
🔶است، بعد خانواده اون #شهید و تگ میکنین زیر اون پست بعد مثل این
فیلم 🎥جدیدا پایانش و باز میزارین و رها میکنین به حال خودش⁉️
چرا⁉️
🔶اگر فکرمیکنین #خانواده هاشون از برگشتن پیکر شهیدشون ذوق میکنند در
اشتباهین
چون این خانواده ها ترس از روبرو شدن
دارن🍂
🔶چون نمی دونند قراره چه چیزی و ببینند
چون هرسری بچه های #شهدا این چیزا رو میشنون تا یک مدت دلشوره
دارن #افسرده اند🍂
🔶کاش مثل همون زمان #شهدای دفاع
مقدس بود که بدون این همه حاشیه صاف در خونه ی شهید و میزدند و خبر
برگشتن #شهیدشون و می دادند
نه اینکه هرکی از راه رسید یه جور بند
دل آدم و پاره کنه و بره
#مرگ یه بار شیونم یه بار❗️
#درددل_همسرشهید🍂
#شهید_محمد_بلباسی
#خان_طومان🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣ #قسمت_ششم 💠خیلی ناراحت بودم، ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن ا
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣ #قسمت_هفتم
💢بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
🔰روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست، این لباس قیمتش خیلی کمتر است. خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد. یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم. یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت.
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یااشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_33.mp3
11.14M
#چگونه_عبادت_کنم؟ 33 🤲
💢عبادت لفظ نیست! عبادت یک عمل مثل رکوع یا سجده نیست! عبادت، باطنی دارد، که اگر لابلایِ اعمال عبادی ما، وجود نداشته باشد، از ما حیوانی میسازد با ظاهر مقدس!
چه باطنی⁉️
#استاد_شجاعی 👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مصطفی_چمران: نمازهایت را #عاشقانه_بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری، #تکرار هیچ چیز جز #ن
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💕🍃
#اینجــا
برای از تـــــــ❤️ـــــــو#نوشتن 🕊💞
#هـــوا کم است .....🌻🍃
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم #عزاداری ائمه، گریه هاشو😭 با اون پاک میکرد و میگفت: این اشکه
🔰تلاش برای خودسازی شهید عباس آسمیه از زبان برادرشان
🔸برادرم تلاشش #خودسازی بود. دو گوشی قدیمی داشت که از آن ها استفاده میکرد. یکبار برایش گوشی هوشمند📱 خریدم و گفتم: عباس جان، الان گوشیهای جدید آمده، #تلگرام و واتساپ و این چیزها هست. تا کی میخواهی از موبایل قدیمی استفاده کنی⁉️
🔹گفت: نمیخواهم این چیزها من را از #خودم دور کنند و از فعالیتهایم فاصله بگیرم. اما گوشی را گرفت و گفت: از آن استفادهای میکنم که بعدها میفهمی👌 بعد از #شهادتش موبایل عباس را چک کردم و دیدم به گفته استادش دکتر روحی که تأکید کرده بود؛ #احادیث اهل بیت را حفظ و به آن عمل کنید، عباس در گوشیاش📲 احادیث را ضبط و آنها را حفظ میکرده است.
🔸برادرم متولد 1368📆 بود. جوان همین دوره و زمان بود اما سعی میکرد #مشغلههای زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نکند📛
#شهید_عباس_آسمیه
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
1⃣ #قسمت_اول
📝اصفهان، #میدان_انقلاب زندگی میکردیم. زمان شاه میگفتن میدان مجسمه، مجسمه شاه آنجا بود. بغل سی و سه پل تا زاینده رود راهی نبود. خونمون جمع و جور و کوچیک🏡 بود، از پشت خانه هم یک نهر آب رد میشد. اصفهانی ها ب این نهرها میگویند: "مادی" خیلی #باصفا بود و دوروبرش پر از درخت
📝نزدیک امتحانهای اخر سال تحصیلی خیلی شلوغ میشد. دانش آموز و دانشجو می آمدند آنجا برای #درس خواندن، مثل پارکهای حالا. مادرم زن خانه داری بود که به نسبت آن زمان خیلی روشن فکر بود👌 با اینکه تحصیلاتی هم نداشت ولی خیلی دوست داشت تا درس بخونیم
📝خیلی با هم دوست بودیم؛ صمیمیِ صمیمی💞 همین حالا هم بچه های خودم گاهی که بهشون سخت میگیرم میگن: "مادر بزرگ خیلی باشما خوب بودند چه رفتار آروم دوستانه ای داشتن" #هیچ_چیزی را از مادرم قایم نمی کردم
📝دانشگاه که میرفتم یکی دوتا خواستگار پیدا کردم راحت به مادرم گفتم. بدون ترس یا #خجالت. مادر بزرگ مادریم هم خیلی ما رو دوست داشت، سرش خیلی به دعا و روضه و جلسه و قرآن📖 بود. خواندن قرآن رو او به من و خواهرم یاد داد تشویقمان میکرد و داستانهای قرآنی برایمان میگفت
📝شب های #عید که میشد رقابت ما خواهرها هم شروع میشد. مادر که پارچه میگرفت برای دوختن لباسهایمان هر کداممان اصرار می کردیم؛ باید اول مال من رو بدوزی. بابا هم با اینکه سواد و تحصیلاتی نداشت ولی به همه چیز و همه کار وارد بود از تعمیر لوازم برقی و رادیو ضبط📻 لوله کشی و بنایی گرفته تا آشپزی برای مهمان های پرجمعیت و آبغوره گرفتن و رب گوجه فرنگی درست کردن، همه را انجام میداد.
📝امکان نداشت بعد از #نماز_صبح بخوابد حتی زورخانه هم میرفت. پدرو مادرم مراتشویق میکردن به درس خواندن در تمام دوران دانش آموزی و دانشجویی ام رتبه اول🥇 بودم. یادم هست توی سالهای اول دبیرستانِ آنموقع که اول و دوم راهنمایی الان می شود، یونی فرم مدرسه بلوز سفید و صورتی راه راه با دامن سرمه ای بود
📝یکروز مدیرمان گفت: بچه هایی که شاگرد اول میشوند باید دامنهای #سفید بپوشن. از هرکلاسی یک نفر دامن سفید بود و دامن سفید کلاسمان هم من بودم😍
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
2⃣ #قسمت_دوم
📝آن زمان مدرسه ها خیلی#مذهبی نبود. کاری به حجاب نداشتند. با این که مدیرمان خیلی روی برداشتن حجاب اصرار داشت، من و چند تا از بچه ها #چادر سرمان می کردیم. مدیر بیش تر وقت ها سر صف تذکر🚨 می داد و بچه های چادری را مسخره می کرد.
📝چون بعضی ها با #چادر_نازک می آمدند، می گفت: این چادرِ شما که حجاب نیست، خودتون رو پشت ویترین کردین. ولی به چادر من کاری نداشت❌ چون همیشه شاگرد اول بودم و برای مدرسه رتبه می آوردم، سخت نمی گرفت. سال چهل و نه، رشته ی #شیمی دانشگاه علوم اصفهان قبول شدم.
📝شیمی راخیلی دوست داشتم. #اولین دختر فامیل بودم که دانشگاه می رفتم. خواهرم که دوسال از من بزرگ تر بود، وقتی دیپلم گرفت، ازدواج کرد. ولی من خیلی دوست داشتم درسم📚 را بخوانم. برای همین، مادر و بابا مخالفتی نکردند. حتی یادم هست چند تا کتاب مرجع بود که لازم داشتم. چندتا کتاب شیمی بود، به زبان انگلیسی.
📝با این که خیلی هم برای درسم لازم نبود، ولی وقتی یک بار بابا می خواست برای کاری به #تهران برود روی کاغذ اسم کتاب ها را نوشتم و گفتم اگر توانست برایم بگیرد. بابا وقتی رفته بود تهران، به چندتا کتاب فروشی سر زده بود تا کتاب ها را پیدا کرده بود✅ خوشحال بود که اهل درس بودم.
📝با همین کارهایش #علاقه ام به درس بیش تر می شد. آن موقع خانواده های مذهبی به سختی با ادامه ی تحصیل دخترشان موافق بودند. فامیل های ما هم چشمشان به من بود. همان روز اولی که سرکلاس نشستم، اوضاع دستم آمد. ما دخترها یک طرف کلاس کنار هم👥 نشستیم. آن هایی هم که خیلی اهل #حجاب و این حرف ها نبودند، تک تک یا با فاصله روی صندلی ها نشستند.
📝کلاس زبان انگلیسی🔠 داشتیم. استاد که وارد شد، نگاهی به بچه ها انداخت و گفت: این چه وضعيه؟ چرا مثل عهد بوق نشستیم؟ دفعه ی دیگه نبینم این طوری نشسته باشین. یه پسر بشینه، یه دختر؛ یکی در میان. ولی ما گوش ندادیم به حرفش. خیلی سخت بود، ولی می خواستیم #خودمان باشیم.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_55658442.mp3
5.25M
★❣★❣★❣★❣
🔘 #عشــق را
خواهـی بسنجی
⇜عهد و #ایمـانش بسنج
آنکه پای دین خود #جان میدهد
عاشــــــ♥️ــــق تر است ....✔️
#شهید_ابراهیم_رشید
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🥀همین که هر صبـ🌞ــح
خیالـــم از #تــو پُر است..،
شـکـــ🤲ـر میکنم
که خــــدا مــــرا
#عاشق_تــو آفرید😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
کافیست صبـ🌤ـح
که چشمانت را باز میکنی
به #شهـدا سلام ڪنی ...🕊
#صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
#بخیر میشود😍
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
YEKNET.IR - shoor 2 - hafteghi 99.03.29 - mehdi akbari.mp3
4.39M
⏯ #شور احساسی
🍃بدون اذن علی ابر نمی بارد
🍃بدون اذن علی نفس نمی آید
🎤 #مهدی_اکبری
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرگ را حقير میکنند عاشقـ♥️ـان زندگی را #بی_نهايت بی آنکه سخنی گفته باشند✘ جز "چشمهايشان" در اوج
🔰پنج پسر داشتم، اما #عبدالله چیز دیگری بود.
♦️یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. #نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس #پسرهات رو بدی⁉️
✳️گفتم: مادر نرو🚷 سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو #هیئت و مسجد🕌
♦️در روضه ضجه می زدی😭 و می گفتی: کاش #کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که #خانم_زینب من و بچه هام فدات بشیم.
✳️بفرما الان #وقت_عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون💓 مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا #راضی ام کرد.
✍🏻راوی: مادر شهید
#شهید_عبدالله_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه💥
💠آیت الله جاودان مےفرمـودنـد:
⇜اگه کسی در جنگ #شهید بشه
یکبار☝️ شهید شده
💥اما
⇜کسی اگه
با #هوای_نفس خودش بجنگه
#هرروز شهید میشه🕊
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh