💚 یادمه دیگه شهریه ی طلبگیش رو نمی گرفت‼️
یه زندگی زاهدانه ای رو شروع کرده بود😍✌️
یکبار ازش پرسیدم : محمد تو که شهریه نمی گیری، برای کار کردن هم که مزدی نمی گیری پس برای غذا چیکار می کنی ؟
گفت : بیشتر روزهای خودم رو با چای☕️ و بیسکوییت🍫 می گذرونم
💚 با این حال، روز به روز حالات معنویش بهتر می شد
از اون طلبه هایی بود که به فکر تهذیب نفس و عمل به دستورات دینه 👌
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌷
🌷| #شعر_نوشته_شهدایی |🌷
🍃مـی خـواسـتم #رفــیـق تو باشم ولی نشد
🍂انــگــشــتــر #عــقـــیــق تو باشم ولی نشد
🍃دریـــای بــی کـــرانـــه ـی #مـــوّاج بــودی و
🍂مـی خـواسـتـم #غـریــق تو باشم ولی نشد
🍃می خواستم در این #تب رندانه، طبق عشق
🍂مــســتــانـه زیــر #تــیـــغ تو باشم ولی نشد
🍃تــو #پـــیــر مــاه روی خـــرابــات بــاشــی و
🍂مــن #ســالــک طــریـــق تو باشم ولی نشد
🍃مـشکل تـرین مـعادله ـی #عـشق باشی و
🍂مــن پــاســخ #دقـــیـــق تو باشم ولی نشد
🍃آقـای #حـاج_هــمّــتِ مــعـروفِ جـبـهـه ها !
🍂می خـواسـتـم #رفــیـق تو باشم ولی نشد
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_همت🌷
✌️به امید شهادت، یازهرا"س"✌️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌹شهید حسین خرازی🌹
چند نوع #غذا داشتیم؛غذای عقبه،غذای منطقه عملیاتی،غذای #خط_مقدم
هر چی به خط نزدیک تر، غذا بهتر. دستور #حاج_حسین بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتـــــــه📝
⚜روبروی #عکست ایستاده ام و به نگاهت خیره مانده ام. #تو هم چشمهایت مدتهاست به من خیره شده👀 و من مثل #کودکی لجباز به هر سو میدوم تا به خیال خودم دیگر تحت تعقیب چشمهایت نباشم🚫...!
⚜گم میشوم میان دلبستگی های💞 روزانه ام...
و با چشمهایی اشک الود😢 دوباره به التماس یک نگاه دیگر بر میگردم #سمت_تو...
⚜دوباره #نگاهت را به زندگی ام گره میزنی!
راه روشن میکنی💡 برایم و من دوباره #لجبازی های کودکانه ام را از سر میگیرم و غفلت زده خودم را به #جاده_خاکی میزنم!
⚜حس یک #کور محروم از روشنایی رهایم نمیکند!نمی بینم #تورا... و این درد دارد😭!
♨️این طور نمی شود!
هنوز عاشق نشده ام❌...!
هنوز فاصله دارم تا #مرد_میدان_عشق شدن!
⚜برای همین است که معنی نگاه هایت را #نمیفهمم...گم شده ام... چون تورا گم کرده ام..
باید فکری به حال این دلـ❤️ کرد که فقط #مدعای عشق است!
♨️وگرنه این دل کجا و...
رسیدن به #قافله_عشق کجا ؟!😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5769183097723553046.mp3
4.1M
#صوت_شهدایی
من عاشق اینم که هر شب
تو خیالم ...
بابای من از آسمون ها برگرده ...
سهم من از بابام
این سهمیه ها نیست ...
#پدران_آسمانی
👈تقدیم به فرزندان شهدا🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣
💠 یه دور تسبيحی📿😅
🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت.
🔸تسبيحهای دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای #چريقچريقشان دل آدم را آب میكرد.
🔹من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست🙁. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح📿 او را بگيرم😁 كه دستش را كشيد به سمت ديگر😕.
🔸گفتم: «تو تسبيحت را بده #يك_دور بزنيم». كه برگشت گفت: « #بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند 😅
🔹به ديگری گفتم: «او هم گفت #پنچره».
به ديگری گفتم:«گفت موتور پياده كردم😐»
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش✋، يكوقت میبری چپ ميكنی، حال و حوصله #دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به #ديار_البشری نمیدهم».
🔸همه خنديدند😂. چون عين عبارتی بود كه #خودم يادشان داده بودم. هر وقت میگفتند: تسبيح📿 يا انگشتر💍 و مهر و جانمازت را بده، اين #شعارم بود.
فهميدم خانهخرابها دارند #تلافی میكنند.😅😅
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پرواز با پا
🔰برای توجیه #عملیات_کربلای1 به همراه همه فرماندهان گردان رفتیم ابتدای ارتفاعات #قلاویزان. از ماشين🚙 پیاده شدیم سر غروب بود 🌥و هوا گرگ و ميش شده بود. يكى از بچه هاى اطلاعات شروع به #توجیه منطقه کرد، در جواب یک سئوال که الان موقیعت ما دقیقاً کجاست کم مى آورد؛ او رفت.
🔰سر شب🌝 شد. قرار بود آنجا بمانیم تا #فرمانده_گردان و چندتاى دیگه نیروها رو بيارن. ⚡️ناگهان متوجه شدیم #عراقیها به صورت دشتبانی در ۵۰ مترى ما هستند و سلاح ها را پشت سر #قايم کرده بودند تا ما رو فريب داده، خوب نزدیک بشن، و بعد به رگبار💥 ببندنمون. بعضی مى گفتن؛ #خودین! اما نزدیكتر شدن، شروع کردن.
🔰ما ضربتی موضع گرفته، #درگیر شديم. اونا مجبور به عقب نشینی شدن و ما ٢٠ نفر بيشتر نبوديم. باید تا #سحر که نیروها برای پیشروی مى آمدند؛ آنجا مى مانديم و از خودمون و منطقه مراقبت مى كرديم👌. من و #شهيدعلى_راهداری در شيارى کوچک استراحت مى كرديم که عراقیها شروع کردن به آتش💥 ریختن.
🔰خمپارهای ٨١ و ١٢٠ #هرلحظه بيشتر مى شد تا اینکه صوت خمپاره ۱۲۰ كه زوزه کشان پایئن مى آمد را روى سرمون احساس کردیم من و على #روبروی_هم تکیه داده بودیم و ته پوتین هامون بهم چسبیده بود خمپاره دقیقا👌 #وسط پاهای علی فرود آمد و ما به زمين چسبیده و دو دست را روی سرگذاشتیم🙆♂ که از خوردن #ترکش به سرمان جلوگیری بشه ⚡️اما....
🔰اما بعد از فرود خمپاره💥 #علی سه بار تكبير گفت. بنده که متوجه شدم ترکشی به من اصابت نکرده دو_سه بار على رو صدا زدم🗣 جواب نداد🔇! کنارش نشستم؛ دیدم آرام به #خواب رفته. آثار تركش بر سر و صورت نبود. پائينتر رو نگاه کردم دیدم #جفت_پاها از بالاى زانو قطع شده بود.
#او_مظلومانه_شهيد_شد....
راوى: #رزمنده_حسین_کلبعلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اندکی_با_شهدا
🌾همین که بر مزارشانـ🌷 ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور #طلبیده_اند
🌾همین که اشک هایت روان 😭میشود ، یعنی #نگاهت میکنند
🌾همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی #دستت را گرفته اند👌
🌾همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت😔 ، یعنی وجودت را #خوانده_اند
🌾همین که قول #مردانه میدهی ، یعنی تو را به #همرزمی قبول کرده اند😍
♨️باور کن ، #شهید_دوستت_دارد
🌾که میان این شلوغی های دنیا🌍 هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار #نگاه_معنویشان داری....
✨اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دشمنان اسلام!
بدانيد كه هر چيز فصل و زمان خاصى دارد و الآن فصل شكوفايى🌸 اسلام است. و پشت آن انقلاب #حضرت_مهدى «عج». و تلاش شمابى ثمر😏. پس به هوش آييد. و آتش🔥 جهنم را براى خويش فراهم نكنيد🚫.
#شهيد_سيداحمد_على_آبادى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
9⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹علاقه ی خاصی به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت. #دهه ی اول فاطمیه هرسال صبح بعد از نماز📿، منزل پدرشهید #خیمه ی حضرت زهرا(علیهاالسلام) و مراسم عزاداری 🏴حضرت برپاست.
🔸سال 92 که #آخرین سال حضور ابوالفضل در مراسم بود، و روزهای آخر زمستان،
و روز آخر مراسم، خیلی هوا بارانی🌧 بود، به این صورت که تمام فرشهای کف حیاط را برداشتیم و از #شدت باران و خیسی کف حیاط و سقف پارچه ای ،نمیشد🚫 فرشها را بچینیم.
🔹نیمه شب🌒 بود که دیدم #ابوالفضل سر سجاده نشسته و داره گریه میکنه😭.رفتم کنارشو 👥گفتم تا دیر وقت که بیدار بودی ، پاشو بخواب که برای مراسم فردا ،که روز #شهادت_حضرت_زهرا هست، آماده باشی.
🔸گفت: چطور میخوای خوابم ببره وقتی که #خیمه ی حضرت زهرا رو آب گرفته و جا برای عزادارای 🏴خانم کمه...(چون داخل حیاط و ایوان ،قسمت مردانه بود و داخل اتاق هم زنانه)
🔹گفتم: کاری که از دستت برنمیاد چون اخبار هواشناسی⛈ گفته این باران تا #سه روز ادامه داره .گفت: میتونم که خدا رو به آبروی حضرت زهرا #قسم بدم که آبروی هیئت حضرت رو نگه داره😭، چون روز #شهادت خیلی اینجا شلوغ میشه و ما شرمنده ی عزادارا میشیم😞.
🔸داشت گریه میکرد 😭و خدا رو قسم میداد و بلند شد دو رکعت نماز #توسل به حضرت زهرا(علیهالسلام)خوند و آروم شد و گفت دیگه سپردم به #خودشون و خوابید😴.موقع اذان که بیدار شدم دیدم باران بند اومده☁️
🔹ابوالفضل تمام فرشها رو پهن کرده و داره زیر خیمه ی بی بی #نماز میخونه و گفت دیشب از خدا خواستم بعد از روضه ی حضرت زهرا باران رحمتت 🌧رو برامون بفرست، و #مطمئنم فعلا بارانی در کار نیست.❌
🔸همه #نگران باریدن باران و خیس شدن خیمه بودند و ابوالفضل آرامِ آرام.مراسم که تموم شد و #اخرین عزادار خداحافظی کرد👋 و رفت، ابوالفضل گفت زود باشید که از خدا تا آخر مراسم قول گرفتم و الان بارون ⛈شروع میشه.
🔹هنوز چند ثانیه ای⏱ از حرفش نگذشته بود که #باران_شدیدی باریدن گرفت و تا سه روز ادامه داشت...
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh