eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
448 عکس
167 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
راه دادی و مرا دادی خجالت مثل قبل دست من آخر رساندی برگ دعوت مثل قبل مثل هرسال آمدم.. دارم به تو رو میزنم باز کن آغوش خود را با محبت مثل قبل غصه ام تنها رضایتمندی تو از من است راحتم کن پس به اعلام رضایت مثل قبل باز با پیراهن مشکی صدایت می زنم تا که دستم را بگیری بین هیئت مثل قبل چشم من در روضه ها مانند کوثر میشود فاطمه بر قلب هرکس داده رقّت مثل قبل اشک ما را فاطمه با دست هایش پاک کرد مادری کرده به مشتی بی لیاقت مثل قبل خاک پای مادرم را من به چشمم می کشم تا بگیرد اشک من در روضه برکت مثل قبل پیش زهرا که نبودم ، پس به پای مادرم... می زنم من بوسه مِن باب عبادت مثل قبل هر که اینجا نوکری کرده خیالش راحت است چون که زهرا می دهد قول شفاعت مثل قبل سینه ام با آتش در سوخته در روضه ها از درونم آمده بالا حرارت مثل قبل @shia_poem
با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده چون کوه پشت حیدر کرار مانده است هر شب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده است از نحوه قدم زدنش حدس میزنم چشمان ضرب دیده او تار مانده است کمتر شده تورّم پلکش ولی هنوز بر پیکرش جراحت بسیار مانده است حتی نفس که میکشد آزار میکشد بدجور بین آن در و دیوار مانده است از پارگی پیرهنش چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است زیر لگد که دنده پهلو شکست٬ دید.. محسن به روی خاک چه خونبار مانده است زخمش عمیق مانده با خونریزی شدید زینب برای بستن آن زار مانده است ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار مانده است؟ @shia_poem
ذکر مصیبت خواندم و غم دور برداشت اشکم میان سوز و ماتم دور برداشت باخط به خط بیت الاحزان سوختم، بعد با آه شیخ عباس، آهم دور برداشت چیدند هیزم روی هیزم، بعد از آن دود با سرکشیِ شعله کم کم دور برداشت بین در و دیوار مادر ناله می زد وقتی که مسمارِ مصمّم دور برداشت قنفذ که دست مرتضی را بسته می دید تا اینکه فرصت شد فراهم، دور برداشت آن روز دور افتاد در دست غلاف و در قتلگاهی دشنه ای هم دور برداشت @shia_poem
زلال آينه ها را به گريه آوردي... شُكوهِ عرش عَلا را به گريه آوردي منِ الهزيز جهنم الي حظيظِ بهشت تو از كجا به كجا را به گريه آوردي اَلا الهه ی خورشيد' پشتِ ابرِ كبود تمامِ هفتِ سَما را به گريه آوردي چرا قنوت شكسته گرفته اي، بانو چه كرده اي كه دعا را به گريه آوردي كنار بسترِ تو هيبت علي بشكست تو مرد هر دو سرا را به گريه آوردي ندا رسيد حسن را ... ، حسين را بردار خداگواست خدا را به گريه آوردي @shia_poem
بانوی نور، مادر آیینه ها ! سلام روشن ترین تبسم نور خدا ! سلام ای کوثر کبود خــدا، با سه آیــــه آه از ما به زخم های کبود شـــما، سلام حزن غریب پنجره ها در غروب نـــــور ای خواهش همیشه ی آیینه ها سلام ای ماه سرخ گمشده در ناکجای خاک ! بر رد پای نـور تو در ناکجـا ، ســـــــلام غمگین ترین پرنده ی سیاره ی بقیع بال و پر شکستـه ی روح تو را سلام ای باغبان دل شده ی لاله های ســرخ ای مادر حماسه ی کرب وبــلا ! سـلام ای برتر از فرشته ، شبـیه خود خـــدا از ما به روح سبز شما ، تاخدا، سلام دست عنایتی به سـر حاجتم بکـــــش چشمم هنوز مانده به دست شما...سلام @shia_poem
روی عدم ندید وجودی که داشتی امکان نما نبود نمودی که داشتی در خاک هم به دیدن افلاک رفته‌ای عین فراز بود فرودی که داشتی ای از تبار لیله‌ی قدر اندکی درنگ ما را ببر به سمت شهودی که داشتی ای بانویی که بود مباهات نسل تو با جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی ققنوس‌وار در پی خورشید پر زدی از شعله‌های آتش و دودی که داشتی گفتی و باز منکر شأن شما شدند نفرین به دشمنان حسودی که داشتی اما حماسه در تن آفاق پا گرفت از پشت روزهای کبودی که داشتی @shia_poem
اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند با برق چشم خرمن جان را شرر زدند در اول ربیع خزان شد بهار من ماه مرا به آخر ماه صفر زدند از چوب، خون تازه روان شد به روی خاک از بس که با غلاف به پهلوی در زدند می رفت آب غسل نبی از کفن هنوز کاین قوم، دل به آب برای گذر زدند تا آمدم به خویش، جلالش کبود شد بدسیرتان جمال مرا بی خبر زدند هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند این جای دست های فلانی فقط نبود این نقش را مسلَّم، چندین نفر زدند تاریکِ روشن دم صبح است موی او در شب چگونه خیمه سپاه سحر زدند معنی ورشکسته چو خواهی، مرا ببین سرمایه ی امید مرا از کمر زدند @shia_poem
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی ست در سرودن او کشاندنش به صحارّی شعر ممکن نیست کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسه‌ی کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیده‌ی ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او @shia_poem
می نویسم به چشمِ تَر مادر می نویسم به رویِ دَر مادر با همین پاره یِ جگر مادر سوختم از سکوت اگر مادر می نویسم مرا بِبَر مادر - خواهرم نامِ مادر آورده چادرِ گریه آور آورده غمِ من باز هم سر آورده کوچه دادِ مرا در آورده باز رفتم به آن گذر مادر - کوچه بود و عبورِ بانویش کوچه و یک بهشت در کویش مادری و فرشته هر سویش باد حتیٰ نخورده بر رویش من در آن کوچه بی خبر مادر - کوچه بود و غروبِ غم بارش کوچه بود و دو تا عزا دارش کوچه‌ی سنگی و دو دیوارش کوچه و سنگهایِ بسیارش کوچه پُر شد زِ رهگذر مادر - دیدم آنجا هزار مشکل را بسته بودند راهِ منزل را جمعِ نامحرم و ارازل را دیدم آن روز دستِ قاتل را وای از چشمِ خیره سَر مادر - چشمِ خود را که بست زد سیلی دید بی حیدر است زد سیلی وای با پشتِ دست زد سیلی گونه‌ای را شکست زد سیلی سنگِ دیوار بود و سر مادر - می زدم داد که نزن نامرد کُشتی‌اش پیشِ چشم من نامرد جایِ مادر مرا بزن نامرد یک نفر بینِ چند تن نامرد از غرورم شکسته‌تر مادر - او زد و هر دوتا زمین خوردیم هر دوتا بی هوا زمین خوردیم پیشِ نامردها زمین خوردیم خنده کردند تا زمین خوردیم چادر و خون و خاکِ تر مادر @shia_poem
روي تاج عرش طبق نصّ لولا فاطمه نقش شد زهرا سلام الله عليها فاطمه آنكه خاك جانمازش را پرستش مى كنند اوليا الله عالم ، كيست اِلّا فاطمه انبيا از بركت دستاس او نان مى خورند رزق و روزى مى دهد به اهل بالا فاطمه ظاهراً فرموده اند امّ الائمه فاطمه باطناً فهمانده اند امّ ابيها فاطمه جلوه اى شد ليله القدر رسول الله او جلوه اى شد ليله المحياى مولا فاطمه بچه هايش حجّت الله اند اما گفته اند آشكارا حجّت الله علينا فاطمه سيزده معصوم هريك نورى از زهراست پس مى شود سرجمع اين ها چهارده تا فاطمه فاطمه حق و على حق و مع الحق آينه است چه على اندر على چه فاطمه با فاطمه حك شده بر روى گردنبند زهرا ياعلى حك شده بر ذوالفقار مرتضى يا فاطمه بسكه حيدر فاطمه است و بسكه زهرا حيدر است در نجف چيزى نمى بينيم اِلّا فاطمه شادى روح خديجه ، كورى چشم همه سرورى دارد به زن هاى دو دنيا فاطمه با هر اسمى كه بخوانى در نهايت مادر است راضيه، حنانة الحوراء، زهرا، فاطمه مادرى بالاترين از اين مهربانى بيش از اين؟ ميرسد محشر به داد شيعه صد جا فاطمه خانه اش كه سوخت مسمار از خجالت سرخ شد آن چنان برخورد با سينه كه آنجا فاطمه @shia_poem
مادر برای عمر کمت گریه می کنیم هر شب برای قد خمت گریه می کنیم هر روزِ ما برای شما فاطمیه است پس لحظه لحظه پای غمت گریه می کنیم ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم از رفتن قدم قدمت گریه می کنیم هر جا که دود و آتش و مسمار دیده ایم از غصه های دم به دمت گریه می کنیم ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم پس تا ظهور منتقمت گریه می کنیم چادر نماز فاطمه حصن حصین ماست ما زیر سایه ی علمت گریه می کنیم توفیق گریه را تو خودت می دهی به ما پس پای سفره ی کرمت گریه می کنیم ایوان طلا و گنبد و گلدسته ات کجاست؟ حالا که گم شده حرمت گریه می کنیم @shia_poem
بسترت را جمع کن از خانه ، بیماری بس است زیر چشمت گود افتاده است ، پس زاری بس است از همان روزی که تو تب کرده ای تب کرده ام خوب شو خوبم کنی سه ماه بیماری بس است تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام این تبسم کردن از روی ناچاری بس است لاله ، لاله ،لاله، لاله، لاله، لاله ، ...تا به کی ؟ جای خالی در لباست نیست گل کاری بس است من مرتب میکنم این خانه ات را تو فقط لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است ای شکسته بال پس کی استراحت میکنی هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری ، بس است این طرفداری از من کار دستت داده است بعد ازاین کاری مکن دیگر طرفداری بس است وقت کردی یک کفن هم بعد پیرهن بباف زندگی کردن برای من بس است ، آری بس است باشد امشب میروم پیش خدا رو میزنم بسترت را جمع کن از خانه بیماری بس است    @shia_poem
مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است   آنکه من هستم فقیر ابن الفقیر خانه اش آنکه من هستم غلام ابن الغلامش، فاطمه است دستبوس فاطمه بودن کمال مصطفاست در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است  حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است  حج زهرا ظاهرا بیت الحرامش مرتضاست حج مولا باطنا بیت احرامش فاطمه است فاطمه امر خداوند است و مامورش علیست پس امام اول عالم امامش فاطمه است  مصطفی ؟ یا مرتضی ؟ یا فاطمه ؟ یا هرسه تا؟ مانده ام از این سه تا اصلا کدامش فاطمه است  رشته های چادرش بازار گرمی خداست صبح محشر هم دلیل ازدحامش فاطمه است  عقلها راهی ندارند و زبانها الکنند در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است    @shia_poem
چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند مبادا از سرم رو کاسه‌ی زانو بگرداند رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند نگاه شوهر تنهای من این راز می‌گوید که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم کجا بیمار رو، از کاسه‌ی دارو بگرداند پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند @shia_poem
بادخترت حرفی بزن تا دِق نکرده چیزی بگو با این حسن تا دِق نکرده فکرِکفن بیچاره کرده زینبت را بااو بگو از پیرُهَن تادِق نکرده درشهرِ خودتنها شدن داغِ کمی نیست همدردِ شَه شو دروطن تا دِق نکرده بااین سکوت اَنداختی ازپا علی را قرآن بخوان قرآنِ من تادِق نکرده بعداز توچاهِ شهر همدردِ امیراست لَب واکُن اِی آرامِ تَن تادق نکرده استادِ روضه روضۀ گودال باتو حالا بخوان از بی کفن تادِق نکرده بانویِ پاکی ها تورا به خاکِ چادر... ندبه بخوان بابُوالحسن تادِق نکرده @shia_poem
سر تا سر وجود مرا غم فرا گرفت آتش کشید شعله و دور مرا گرفت شکر خدا که دود به داد علی رسید امکان دیدن رخم از مرتضی گرفت تا آمدم به خویش در افتاد و میخ در از بین دنده در وسط سینه جا گرفت چون سرخ گشته بود نیامد ز جا برون تا پــــــــــــــــاشدم زجا بغلم را خدا گرفت برخواستم زجا به هواخواهی علی برروی چادرم اثراز جای پا گرفت نفرین به این زمانه ی بی معرفت چه زود ضرب قلاف جای لب مصطفی گرفت تادید بین کوچه علی نیست همرهم راه عبور تنگ مرا بی حیا گرفت یک ضربه زد دو لاله گوشم شکاف خورد نور دو دیدگان مرا بی هوا گرفت این ضرب دست آمد و پنجاه سال بعد معجر ز موی دختر من کربلا گرفت @shia_poem
صبح امروز در اين خانه چه غوغا كردي بندو زنجير غم از پاي دلم وا كردي صبح ديدم كه سرت گرم به كار خانه است خانه ي غمزده را خانه ي رويا كردي سجده ي شكر نمودم كه سر پا شده اي خاطرم را تو رها از همه غمها كردي گيسوي دختركم بافته بودي ديدم بهتر از قبل مويش شانه چه زيبا كردي ديدم امروز سر و روي حسن راشستي با حسينت وسط آب چه نجوا كردي؟ آب و جارو كه نمودي بخدا دانستم سرفه ات را چقدر سخت تو حاشا كردي رفتم از خانه كه برگردم و بينم زهرا بعد چند ماه برايم تو بغل وا كردي خبرت را كه شنيدم به زمين افتادم صبح امروز مرا تو شب يلدا كردي حال من آمده ام ديده گشا و بنگر اي كمر خم شده ي من كمرم تا كردي سرنعش تو حسين و حسن و زينب تو چكنم من سند مرگ من امضا كردي زينب افتاد روي سينه ي تو رفت عقب دنده هاي تو تكان خورد چه باما كردي فكر اينكه تو بماني زسرم پر زده بود بعد روزيكه خودت حامي مولا كردي زير باران لگد جمع شدي يك گوشه جاي يك شهر حمايت زمن آنجا كردي لااقل روضه نخوانده تو مرو از بر ما بر سر نعش خودت محشر كبري كردي چشم بر گودي پاي تو حسينت دارد فكر گودال و تن و چكمه و آن پا كردي؟ گيسو از ته بخورد پنجه بريدن سهل است راز اين روضه ي جانسوز تو معنا كردي؟ @shia_poem
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است درس توحیدم بوَد زهراشناسی، زین سبب می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است چشم دل وا کردم و دیدم که قرآنِ خدا آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است هیچ‌کس با پای خود در مجلس روضه نرفت هر کجا روضه بوَد، مهمان‌سرای فاطمه است گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان عالم امکان ولی دولت‌سرای فاطمه است خلقت جنت برای شیعه‌ی حیدر بود نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند پیش خود گویند:«به‌به، این گدای فاطمه است» روز محشر سینه‌زن‌هایش شفاعت می‌کنند این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است @shia_poem
ای برادر چه می‌کنی با خود چند روزیست سرد و خاموشی سر به زانو گرفته‌ای چندی لبِ خود می گزی نمی‌جوشی یک طرف حال و روزِ غمگینت یک طرف ناله‌هایِ مادرمان مانده‌ام با حسین در این بِین که چه خاکی کنیم بر سرمان   درد و دل کن دوباره و دریاب خواهری را که جان به لب کردی بَسکه در بینِ خواب لرزیدی بَسکه در بینِ خواب تب کردی مشت خود می فشاری و در اشک چهره‌ای نا امید می بینم چه شده در میانِ گیسویت چند تاری سپید می بینم دست بردار از دلم خواهر که پُر از شعله و شراره شده بعد داغی که آتشم زده است دل نمانده که پاره پاره شده روضه‌ام روضه‌هایِ یک کوچه است کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک کوچه‌ای سنگی و غبار آلود کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک بارها گفته ام خدا نکند راهِ یاسی به لاله چین بخورد بارها گفته ام خدا نکند که در آنجا کسی زمین بخورد   ولی ای وای بر سرم آمد کوچه خالی زِ رفت و آمد شد چادرِ مادرم به دستم بود که در آن کوچه راهِ ما سد شد بِینِ دیوارهایِ بی احساس ازدحامِ حرامیان دیدم پنجه‌ها مُشت و دستها سنگین پنجه‌ای را در آسمان دیدم قد کشیدم به رویِ پا اما حیف دستش گذشت و از سرِ من آسمان تار شد که می‌نالید بِینِ گرد و غبار مادر من چادرش را به سر کشید و به درد تکیه بر شانه‌ام به سختی داد خواست مادر که خیزد از جایش ولی اینبار هم زمین اُفتاد دست بر خاک می‌کشید آرام با دو چشمانِ تار چاره نداشت چادرش را تکاندم و دیدم گوش خونین و گوشواره نداشت ناله ام بین خنده‌ها گُم شد جگرم در عزایِ چشمش بود ردِ خونی به رویِ دیوار و جایِ دستی به جای چشمش بود @shia_poem
آیینه‌ها آینه با آینه شد رو‌به‌روی خوش بود آیینه‌ها را گفت‌و‌گوی گرچه پنهان بود راز سینه‌ها هیچ پنهان نیست از آیینه‌ها منعكس در آینه، تصویر شد بی‌نهایت، دردها تكثیر شد بسته لب، از شرح سوز و سازها چشم‌ها گفتند بر هم رازها رازها گفتند با هم با نگاه هر دو آیینه، مكدّر شد ز آه گفت ای آیینۀ بشكسته‌ام جز تو، در بر روی عالم بسته‌ام ای بهشت آرزوهای علی ای دو چشمت دین و دنیای علی... شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من كوكب من، ماه من، خورشید من! ای نچیده گل زِ رویت آفتاب وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب در دل هر ذرّه، نور مِهر تو مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو یك نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین نی، كه یك ایمای تو خُلدآفرین! خانهٔ آیینه‌ها خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل خشت روی خشت نَه، دل روی دل آستانش، آسمانِ آسمان سقف، بالاتر ز بام كهكشان پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش خاك آن را، شُسته آب سلسبیل گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین بوریایش، گیسوانِ حور عین روشنی زین خانه دارد، نور هم روزَنَش، بُرده سبق از طور هم كی به سینا پای، موسی می‌گذاشت گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت «لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای رفته از این خانه، هر كس تا خدای... هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر دخترانت بانوان مریمند هر دو در عِزّت عَلم در عالمند تا تو هستی قبلۀ كاشانه‌ام كعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام جلوه‌های آیینه آنچه در این خانه خود را می‌نُمود عشق بود و عشق بود و عشق بود رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست نورها از پرتو روبند توست آفتاب خانه‌ام لبخند توست عین و شین و قاف، بی تو عشق نیست غیر تو معنای این سه حرف، كیست؟ غربت و قربت آیینه‌ها ما غریبیم و شناسای هَمیم دولت بیدار و رؤیای همیم چون دو مصرع، روبرو با هم شدیم شاه‌بیت شعر عشق و غم شدیم... ای تبسّم، آرزومند لَبَت ای سحر، مست از مناجات شَبَت... گو بگردانند روی از من همه دوست تا زهراست، گو دشمن همه! گو به آن، كز تیغ من در واهمه‌ست ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست با چه جُرأت در دلت غم پا بهشت كوثر من نیست جای غم، بهشت آسمانِ چشمِ تو تا اَبری است كاسۀ صبرم پُر از بی‌صبری است نَفْسِ هستی زندۀ انفاس توست چَرخشِ نُه‌چرخ، با دستاس توست شد دل دستاس هم پابستِ تو مفتخر از بوسه‌ها بر دستِ تو جانمازت، ای بهشت خانه‌ام، بُرده دل از خشت خشت خانه‌ام از جلالت، مَحوِ تو ختم رسل وز جمالت عقل كُل شد، عشق كل آن كه بر فرق رسولان تاج بود پُشتْ‌گرم از تو شب معراج بود گفت ای از تو، وجود مُمكنات نی عزیز من! عزیز كائنات ای تو را دست خدا در آستین مركز هستی، مشو خانه‌نشین خیز و با داغت چو لاله خو مگیر در بغل همچون جَنین، زانو مگیر خیز، ای حق‌ جوشن و زهرا‌ زِره مانده بر دست تو چشم هر گِرِه از چه رو در خانۀ محنت‌زده مانده‌ای چون مردم تهمت‌زده غم مَبادَت ای سلام بی‌جواب نیست در خفّاش، مِهرِ آفتاب آتش باطل همه افروختند بیشتر از در، دل حق سوختند آیینه در آتش آدمی در صورت و، شیطان‌سرشت، دوزخی افروخت، بر باغ بهشت... شعله‌ها تا دامن ناهید رفت دودِ در، در دیدۀ خورشید رفت... بین دود و آتش و دیوار و در بهر طفلم کردم احساس خطر هرچه نیرو داشتم بردم به کار تا نبیند غنچه‌ام آسیب خار... تا که باطل با حقیقت در فِتاد آیه‌ای از سورهٔ کوثر فتاد لیک بر من هر قَدَر بیداد رفت چون تو را دیدم همه از یاد رفت... احرام آیینه یافتم میقات من پشت دَر است حفظ «رَبُّ ‌الْبَیت» از حج برتر است رَمی شیطان كردم از اَمرِ جلیل تا بگیرم كعبه از اصحاب فیل بسته بودم پشت در، اِحرام خود رَهسپَر كردم به مسجد، گام خود سعی كردم تا نماند فاصله از صفا تا مَروِه كردم هَروَله گفتم او شمع است و من پَروانه‌ام برنگردم بی علی در خانه‌ام حجّ من، رخسار حیدر دیدن است طوف من، دور علی گردیدن است آن قَدَر ای قبلۀ بیت‌الحرام دُورِ تو گشتم كه شد حَجّم، تمام آه بر آیینه‌ها گفت ای هستی من از هستِ تو باعثِ برپایی من دستِ تو نیست غم، گر خلق با من دشمن است تا تویی با من، دو عالم با من است وی به نخل آرزویم شاخ و برگ ای هوادار علی، تا پای مرگ زآن‌همه ایثار، مَرهون توأم ای سراپا عشق، ممنون توأم دیدمت ای كوكب اقبال من بود چشمت، باز هم دنبال من نام خود را خصم داغ ننگ زد دید با خود شیشه داری، سنگ زد @shia_poem
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد  ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف  دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد   آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم  مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد  سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد  قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما   وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد @shia_poem
هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی در تو خدا تجلی هر روزه می کند « آیینه تمام نمای خدا » تویی چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای تا چشم کار می کند ای آشنا ! تویی نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار سرچشمه فقاهت آل عبا تویی غیر از علی نبود کسی همطراز تو غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی تو با علی و با تو علی روح واحدید نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟ شوق شریف رابطه های حریم وحی روح الامین روشن غار حرا تویی ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی زمزم ظهور زمزمه های زلال توست مروه تویی ، قداست قدسی ! صفاتویی بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است سوگند خورده است که خیرالنسا تویی شوق تلاوت تو شفا می دهد مرا ای کوثر کثیر ! حدیث کسا تویی آن منجی بزرگ که در هر سحر به او می گفت مادرم به تضرع بیا ! تویی آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب وار می گفت صبح زود به باد صبا تویی هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست تنهاتویی شفیعه روز جزا تویی در خانه تو گوهر بعثت نهفته است راز رسالت همه انبیا تویی «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» بی تو چه می کنند؟ تویی کیمیا تویی قرآن ستوده است تورا روشن و صریح یعنی که کاشف همه آیه ها تویی درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد آه ای دوای درد دو عالم! دوا تویی من از خدابه غیر تو چیزی نخواستم ای چلچراغ سبز اجابت ! دعا تویی «پهلوشکسته ای تو و من دل شکسته ام» دریابم ای کریمه که دارالشفا تویی ذکر زکیّه تو شب و روز با من است بی تاب و گرم در نفس من رها تویی کی می کنی نگاه به این لعبتان کور با من در این سراچه بازیچه تا تویی پیچیده در سراسر هستی ندای تو تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی گفتم تو ای بزرگ! خطای مرا ببخش لطفت نمی گذاشت بگویم « شما » تویی باری، کجاست بقعه قبر غریب تو؟ بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی @shia_poem
در بسترم و خسته ام و تاب ندارم شبها من از آن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه به جز گریه و سیلاب ندارم با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص غیر از دل پر آه به محراب ندارم از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم جز خون که زسینه رَوَدَم آب ندارم از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم خجلت زده ام چهره شاداب ندارم در صورت من نقش ز پستی و بلندی ست جز روی ورم کرده در این قاب ندارم از ضربهء آن دست نشست ابر به رویم خاموش شدم هاله مهتاب ندارم چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم @shia_poem
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد فقط خدا ست که از کار او خبر دارد  یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای کسی که کفو علی می شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سر علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی الله درد سر دارد  کسی که شهر سر سفره قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟! صدا زد: (( اشهد ان علی ولی الله)) ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد  زمان خوردن حق علی و اولادش سقیفه است و احادیث معتبر دارد سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود سیاستی که برایش علی ضرر دارد کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی در آن محله که بسیار رهگذر دارد  بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن  غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد دهان تیغ دودم را عجیب می بندد وصیتی که علی از پیامبر دارد فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد اگر خمیده علی از نماز آیات است در آسمان غمش هاله بر قمر دارد شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع که ماه الفت دیرینه با سحر دارد میان شعله دعایش ظهور مهدی بود که آه سوختگان بیشتر اثر دارد @shia_poem
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد فقط خدا ست که از کار او خبر دارد  یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای کسی که کفو علی می شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سر علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی الله درد سر دارد  کسی که شهر سر سفره قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟! صدا زد: (( اشهد ان علی ولی الله)) ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد  زمان خوردن حق علی و اولادش سقیفه است و احادیث معتبر دارد سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود سیاستی که برایش علی ضرر دارد کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی در آن محله که بسیار رهگذر دارد  بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن  غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد دهان تیغ دودم را عجیب می بندد وصیتی که علی از پیامبر دارد فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد اگر خمیده علی از نماز آیات است در آسمان غمش هاله بر قمر دارد شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع که ماه الفت دیرینه با سحر دارد میان شعله دعایش ظهور مهدی بود که آه سوختگان بیشتر اثر دارد @shia_poem