eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
439 عکس
162 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسترت را جمع کن از خانه ، بیماری بس است زیر چشمت گود افتاده است ، پس زاری بس است از همان روزی که تو تب کرده ای تب کرده ام خوب شو خوبم کنی سه ماه بیماری بس است تو به فکر گریه ای من هم به فکر گریه ام این تبسم کردن از روی ناچاری بس است لاله ، لاله ،لاله، لاله، لاله، لاله ، ...تا به کی ؟ جای خالی در لباست نیست گل کاری بس است من مرتب میکنم این خانه ات را تو فقط لحظه ای هم دست از دیوار برداری بس است ای شکسته بال پس کی استراحت میکنی هر زمان که پا شدم دیدم تو بیداری ، بس است این طرفداری از من کار دستت داده است بعد ازاین کاری مکن دیگر طرفداری بس است وقت کردی یک کفن هم بعد پیرهن بباف زندگی کردن برای من بس است ، آری بس است باشد امشب میروم پیش خدا رو میزنم بسترت را جمع کن از خانه بیماری بس است    @shia_poem
مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است   آنکه من هستم فقیر ابن الفقیر خانه اش آنکه من هستم غلام ابن الغلامش، فاطمه است دستبوس فاطمه بودن کمال مصطفاست در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است  حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است  حج زهرا ظاهرا بیت الحرامش مرتضاست حج مولا باطنا بیت احرامش فاطمه است فاطمه امر خداوند است و مامورش علیست پس امام اول عالم امامش فاطمه است  مصطفی ؟ یا مرتضی ؟ یا فاطمه ؟ یا هرسه تا؟ مانده ام از این سه تا اصلا کدامش فاطمه است  رشته های چادرش بازار گرمی خداست صبح محشر هم دلیل ازدحامش فاطمه است  عقلها راهی ندارند و زبانها الکنند در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است    @shia_poem
چه غم گر هر کسی از من بجز غم رو بگرداند مبادا از سرم رو کاسه‌ی زانو بگرداند رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم به بستر، او مرا زین سوی، بر آن سو بگرداند نگاه شوهر تنهای من این راز می‌گوید که دیده؛ همسری از همسر خود رو بگرداند ز بس بیزارم از دشمن عیادت چون کند از من کمک از فضّه گیرم تا رخم از او بگرداند دلم را مژده دادم تا اجل آید به امدادم کجا بیمار رو، از کاسه‌ی دارو بگرداند پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم ازین پهلو به آن پهلو بگرداند فدایی علی هستم پی حفظش دلم خواهد اجل دست مرا گیرد به دور او بگرداند @shia_poem
بادخترت حرفی بزن تا دِق نکرده چیزی بگو با این حسن تا دِق نکرده فکرِکفن بیچاره کرده زینبت را بااو بگو از پیرُهَن تادِق نکرده درشهرِ خودتنها شدن داغِ کمی نیست همدردِ شَه شو دروطن تا دِق نکرده بااین سکوت اَنداختی ازپا علی را قرآن بخوان قرآنِ من تادِق نکرده بعداز توچاهِ شهر همدردِ امیراست لَب واکُن اِی آرامِ تَن تادق نکرده استادِ روضه روضۀ گودال باتو حالا بخوان از بی کفن تادِق نکرده بانویِ پاکی ها تورا به خاکِ چادر... ندبه بخوان بابُوالحسن تادِق نکرده @shia_poem
سر تا سر وجود مرا غم فرا گرفت آتش کشید شعله و دور مرا گرفت شکر خدا که دود به داد علی رسید امکان دیدن رخم از مرتضی گرفت تا آمدم به خویش در افتاد و میخ در از بین دنده در وسط سینه جا گرفت چون سرخ گشته بود نیامد ز جا برون تا پــــــــــــــــاشدم زجا بغلم را خدا گرفت برخواستم زجا به هواخواهی علی برروی چادرم اثراز جای پا گرفت نفرین به این زمانه ی بی معرفت چه زود ضرب قلاف جای لب مصطفی گرفت تادید بین کوچه علی نیست همرهم راه عبور تنگ مرا بی حیا گرفت یک ضربه زد دو لاله گوشم شکاف خورد نور دو دیدگان مرا بی هوا گرفت این ضرب دست آمد و پنجاه سال بعد معجر ز موی دختر من کربلا گرفت @shia_poem
صبح امروز در اين خانه چه غوغا كردي بندو زنجير غم از پاي دلم وا كردي صبح ديدم كه سرت گرم به كار خانه است خانه ي غمزده را خانه ي رويا كردي سجده ي شكر نمودم كه سر پا شده اي خاطرم را تو رها از همه غمها كردي گيسوي دختركم بافته بودي ديدم بهتر از قبل مويش شانه چه زيبا كردي ديدم امروز سر و روي حسن راشستي با حسينت وسط آب چه نجوا كردي؟ آب و جارو كه نمودي بخدا دانستم سرفه ات را چقدر سخت تو حاشا كردي رفتم از خانه كه برگردم و بينم زهرا بعد چند ماه برايم تو بغل وا كردي خبرت را كه شنيدم به زمين افتادم صبح امروز مرا تو شب يلدا كردي حال من آمده ام ديده گشا و بنگر اي كمر خم شده ي من كمرم تا كردي سرنعش تو حسين و حسن و زينب تو چكنم من سند مرگ من امضا كردي زينب افتاد روي سينه ي تو رفت عقب دنده هاي تو تكان خورد چه باما كردي فكر اينكه تو بماني زسرم پر زده بود بعد روزيكه خودت حامي مولا كردي زير باران لگد جمع شدي يك گوشه جاي يك شهر حمايت زمن آنجا كردي لااقل روضه نخوانده تو مرو از بر ما بر سر نعش خودت محشر كبري كردي چشم بر گودي پاي تو حسينت دارد فكر گودال و تن و چكمه و آن پا كردي؟ گيسو از ته بخورد پنجه بريدن سهل است راز اين روضه ي جانسوز تو معنا كردي؟ @shia_poem
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است برکت این زندگی از روضه‌های فاطمه است درس توحیدم بوَد زهراشناسی، زین سبب می‌پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است منکر این روضه‌ها! بشنو که گفته رهبرم روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است چشم دل وا کردم و دیدم که قرآنِ خدا آیه‌هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است هیچ‌کس با پای خود در مجلس روضه نرفت هر کجا روضه بوَد، مهمان‌سرای فاطمه است گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان عالم امکان ولی دولت‌سرای فاطمه است خلقت جنت برای شیعه‌ی حیدر بود نار، جای منکرین بی‌حیای فاطمه است بین قبرم دو ملک تا سینه‌ام را بو کنند پیش خود گویند:«به‌به، این گدای فاطمه است» روز محشر سینه‌زن‌هایش شفاعت می‌کنند این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است @shia_poem
ای برادر چه می‌کنی با خود چند روزیست سرد و خاموشی سر به زانو گرفته‌ای چندی لبِ خود می گزی نمی‌جوشی یک طرف حال و روزِ غمگینت یک طرف ناله‌هایِ مادرمان مانده‌ام با حسین در این بِین که چه خاکی کنیم بر سرمان   درد و دل کن دوباره و دریاب خواهری را که جان به لب کردی بَسکه در بینِ خواب لرزیدی بَسکه در بینِ خواب تب کردی مشت خود می فشاری و در اشک چهره‌ای نا امید می بینم چه شده در میانِ گیسویت چند تاری سپید می بینم دست بردار از دلم خواهر که پُر از شعله و شراره شده بعد داغی که آتشم زده است دل نمانده که پاره پاره شده روضه‌ام روضه‌هایِ یک کوچه است کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک کوچه‌ای سنگی و غبار آلود کوچه‌ای تنگ و کوچه‌ای باریک بارها گفته ام خدا نکند راهِ یاسی به لاله چین بخورد بارها گفته ام خدا نکند که در آنجا کسی زمین بخورد   ولی ای وای بر سرم آمد کوچه خالی زِ رفت و آمد شد چادرِ مادرم به دستم بود که در آن کوچه راهِ ما سد شد بِینِ دیوارهایِ بی احساس ازدحامِ حرامیان دیدم پنجه‌ها مُشت و دستها سنگین پنجه‌ای را در آسمان دیدم قد کشیدم به رویِ پا اما حیف دستش گذشت و از سرِ من آسمان تار شد که می‌نالید بِینِ گرد و غبار مادر من چادرش را به سر کشید و به درد تکیه بر شانه‌ام به سختی داد خواست مادر که خیزد از جایش ولی اینبار هم زمین اُفتاد دست بر خاک می‌کشید آرام با دو چشمانِ تار چاره نداشت چادرش را تکاندم و دیدم گوش خونین و گوشواره نداشت ناله ام بین خنده‌ها گُم شد جگرم در عزایِ چشمش بود ردِ خونی به رویِ دیوار و جایِ دستی به جای چشمش بود @shia_poem
آیینه‌ها آینه با آینه شد رو‌به‌روی خوش بود آیینه‌ها را گفت‌و‌گوی گرچه پنهان بود راز سینه‌ها هیچ پنهان نیست از آیینه‌ها منعكس در آینه، تصویر شد بی‌نهایت، دردها تكثیر شد بسته لب، از شرح سوز و سازها چشم‌ها گفتند بر هم رازها رازها گفتند با هم با نگاه هر دو آیینه، مكدّر شد ز آه گفت ای آیینۀ بشكسته‌ام جز تو، در بر روی عالم بسته‌ام ای بهشت آرزوهای علی ای دو چشمت دین و دنیای علی... شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من كوكب من، ماه من، خورشید من! ای نچیده گل زِ رویت آفتاب وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب در دل هر ذرّه، نور مِهر تو مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو یك نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین نی، كه یك ایمای تو خُلدآفرین! خانهٔ آیینه‌ها خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل خشت روی خشت نَه، دل روی دل آستانش، آسمانِ آسمان سقف، بالاتر ز بام كهكشان پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش خاك آن را، شُسته آب سلسبیل گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین بوریایش، گیسوانِ حور عین روشنی زین خانه دارد، نور هم روزَنَش، بُرده سبق از طور هم كی به سینا پای، موسی می‌گذاشت گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت «لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای رفته از این خانه، هر كس تا خدای... هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر دخترانت بانوان مریمند هر دو در عِزّت عَلم در عالمند تا تو هستی قبلۀ كاشانه‌ام كعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام جلوه‌های آیینه آنچه در این خانه خود را می‌نُمود عشق بود و عشق بود و عشق بود رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست نورها از پرتو روبند توست آفتاب خانه‌ام لبخند توست عین و شین و قاف، بی تو عشق نیست غیر تو معنای این سه حرف، كیست؟ غربت و قربت آیینه‌ها ما غریبیم و شناسای هَمیم دولت بیدار و رؤیای همیم چون دو مصرع، روبرو با هم شدیم شاه‌بیت شعر عشق و غم شدیم... ای تبسّم، آرزومند لَبَت ای سحر، مست از مناجات شَبَت... گو بگردانند روی از من همه دوست تا زهراست، گو دشمن همه! گو به آن، كز تیغ من در واهمه‌ست ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست با چه جُرأت در دلت غم پا بهشت كوثر من نیست جای غم، بهشت آسمانِ چشمِ تو تا اَبری است كاسۀ صبرم پُر از بی‌صبری است نَفْسِ هستی زندۀ انفاس توست چَرخشِ نُه‌چرخ، با دستاس توست شد دل دستاس هم پابستِ تو مفتخر از بوسه‌ها بر دستِ تو جانمازت، ای بهشت خانه‌ام، بُرده دل از خشت خشت خانه‌ام از جلالت، مَحوِ تو ختم رسل وز جمالت عقل كُل شد، عشق كل آن كه بر فرق رسولان تاج بود پُشتْ‌گرم از تو شب معراج بود گفت ای از تو، وجود مُمكنات نی عزیز من! عزیز كائنات ای تو را دست خدا در آستین مركز هستی، مشو خانه‌نشین خیز و با داغت چو لاله خو مگیر در بغل همچون جَنین، زانو مگیر خیز، ای حق‌ جوشن و زهرا‌ زِره مانده بر دست تو چشم هر گِرِه از چه رو در خانۀ محنت‌زده مانده‌ای چون مردم تهمت‌زده غم مَبادَت ای سلام بی‌جواب نیست در خفّاش، مِهرِ آفتاب آتش باطل همه افروختند بیشتر از در، دل حق سوختند آیینه در آتش آدمی در صورت و، شیطان‌سرشت، دوزخی افروخت، بر باغ بهشت... شعله‌ها تا دامن ناهید رفت دودِ در، در دیدۀ خورشید رفت... بین دود و آتش و دیوار و در بهر طفلم کردم احساس خطر هرچه نیرو داشتم بردم به کار تا نبیند غنچه‌ام آسیب خار... تا که باطل با حقیقت در فِتاد آیه‌ای از سورهٔ کوثر فتاد لیک بر من هر قَدَر بیداد رفت چون تو را دیدم همه از یاد رفت... احرام آیینه یافتم میقات من پشت دَر است حفظ «رَبُّ ‌الْبَیت» از حج برتر است رَمی شیطان كردم از اَمرِ جلیل تا بگیرم كعبه از اصحاب فیل بسته بودم پشت در، اِحرام خود رَهسپَر كردم به مسجد، گام خود سعی كردم تا نماند فاصله از صفا تا مَروِه كردم هَروَله گفتم او شمع است و من پَروانه‌ام برنگردم بی علی در خانه‌ام حجّ من، رخسار حیدر دیدن است طوف من، دور علی گردیدن است آن قَدَر ای قبلۀ بیت‌الحرام دُورِ تو گشتم كه شد حَجّم، تمام آه بر آیینه‌ها گفت ای هستی من از هستِ تو باعثِ برپایی من دستِ تو نیست غم، گر خلق با من دشمن است تا تویی با من، دو عالم با من است وی به نخل آرزویم شاخ و برگ ای هوادار علی، تا پای مرگ زآن‌همه ایثار، مَرهون توأم ای سراپا عشق، ممنون توأم دیدمت ای كوكب اقبال من بود چشمت، باز هم دنبال من نام خود را خصم داغ ننگ زد دید با خود شیشه داری، سنگ زد @shia_poem
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد  ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف  دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد   آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم  مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد  سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد  قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما   وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد @shia_poem
هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی در تو خدا تجلی هر روزه می کند « آیینه تمام نمای خدا » تویی چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای تا چشم کار می کند ای آشنا ! تویی نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار سرچشمه فقاهت آل عبا تویی غیر از علی نبود کسی همطراز تو غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی تو با علی و با تو علی روح واحدید نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟ شوق شریف رابطه های حریم وحی روح الامین روشن غار حرا تویی ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی زمزم ظهور زمزمه های زلال توست مروه تویی ، قداست قدسی ! صفاتویی بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است سوگند خورده است که خیرالنسا تویی شوق تلاوت تو شفا می دهد مرا ای کوثر کثیر ! حدیث کسا تویی آن منجی بزرگ که در هر سحر به او می گفت مادرم به تضرع بیا ! تویی آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب وار می گفت صبح زود به باد صبا تویی هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست تنهاتویی شفیعه روز جزا تویی در خانه تو گوهر بعثت نهفته است راز رسالت همه انبیا تویی «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» بی تو چه می کنند؟ تویی کیمیا تویی قرآن ستوده است تورا روشن و صریح یعنی که کاشف همه آیه ها تویی درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد آه ای دوای درد دو عالم! دوا تویی من از خدابه غیر تو چیزی نخواستم ای چلچراغ سبز اجابت ! دعا تویی «پهلوشکسته ای تو و من دل شکسته ام» دریابم ای کریمه که دارالشفا تویی ذکر زکیّه تو شب و روز با من است بی تاب و گرم در نفس من رها تویی کی می کنی نگاه به این لعبتان کور با من در این سراچه بازیچه تا تویی پیچیده در سراسر هستی ندای تو تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی گفتم تو ای بزرگ! خطای مرا ببخش لطفت نمی گذاشت بگویم « شما » تویی باری، کجاست بقعه قبر غریب تو؟ بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی @shia_poem
در بسترم و خسته ام و تاب ندارم شبها من از آن ضربه در خواب ندارم انگار بعید است دگر زنده بمانم برگونه به جز گریه و سیلاب ندارم با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص غیر از دل پر آه به محراب ندارم از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم جز خون که زسینه رَوَدَم آب ندارم از روی علی بسکه رخ خویش گرفتم خجلت زده ام چهره شاداب ندارم در صورت من نقش ز پستی و بلندی ست جز روی ورم کرده در این قاب ندارم از ضربهء آن دست نشست ابر به رویم خاموش شدم هاله مهتاب ندارم چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم @shia_poem
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد فقط خدا ست که از کار او خبر دارد  یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای کسی که کفو علی می شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سر علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی الله درد سر دارد  کسی که شهر سر سفره قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟! صدا زد: (( اشهد ان علی ولی الله)) ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد  زمان خوردن حق علی و اولادش سقیفه است و احادیث معتبر دارد سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود سیاستی که برایش علی ضرر دارد کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی در آن محله که بسیار رهگذر دارد  بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن  غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد دهان تیغ دودم را عجیب می بندد وصیتی که علی از پیامبر دارد فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد اگر خمیده علی از نماز آیات است در آسمان غمش هاله بر قمر دارد شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع که ماه الفت دیرینه با سحر دارد میان شعله دعایش ظهور مهدی بود که آه سوختگان بیشتر اثر دارد @shia_poem
ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد فقط خدا ست که از کار او خبر دارد  یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای کسی که کفو علی می شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سر علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی الله درد سر دارد  کسی که شهر سر سفره قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟! صدا زد: (( اشهد ان علی ولی الله)) ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد  زمان خوردن حق علی و اولادش سقیفه است و احادیث معتبر دارد سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود سیاستی که برایش علی ضرر دارد کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی در آن محله که بسیار رهگذر دارد  بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟ هنوز چادر او کار با بشر دارد بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن  غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد دهان تیغ دودم را عجیب می بندد وصیتی که علی از پیامبر دارد فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد اگر خمیده علی از نماز آیات است در آسمان غمش هاله بر قمر دارد شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع که ماه الفت دیرینه با سحر دارد میان شعله دعایش ظهور مهدی بود که آه سوختگان بیشتر اثر دارد @shia_poem
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت موی او را دوباره «شانه» کند باید انگار جای بازوی خود مادرش شانه را بهانه کند زینب از دست های لرزانش خوب فهمید هُرم آتش را مادرش زیر لب چنین می گفت با تو هم اینچنین زمانه کند اشک ها شان برای هم زیباست کربلا و مدینه ای بر پاست زینب افتاده است یاد غلاف مادرش یاد تازیانه کند آن زمانی که دید آتش را آستین در دهان گذاشت ولی خوب فهمید روز عاشورا خیمه ها را عدو نشانه کند درب آتش گرفته سویی بود روی دیوار جای خون مانده با وجود هجوم خاکستر خانه را او چگونه خانه کند حرف های علی و زهرا هم خود چنان روضه ایست مکشوفه آن زمانی که فاطمه می گفت تشییعش را علی شبانه کند @shia_poem
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند شعله بر سوختن بال و پرت آوردند دست سمت رخ همچون قمرت آوردند گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم باورم نیست بمانی کفنت را دیدم غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده غیرت کودکمان زخمی ناموس شده وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند ورنه از خس خس راه نفست می میرم آه ، از شهر مدینه چقدر دلگیرم اشک چشمان ترت کاش امانت می داد سوزش بال و پرت کاش امانت می داد دنده ی دردسرت کاش امانت می داد شب و درد کمرت کاش امانت می داد نقشی از صورت خورشید در این شام بکش بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد از لج من به روی بازوی تو آمد زد خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید دست من را نفس خسته به زنجیر کشید در نگاه تو غم سوختنی معلوم است غمت از دوختن پیرهنی معلوم است در سراشیبی گودال تنی معلوم است کشته بی سر و پاره بدنی معلوم است تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است @shia_poem
گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا بر دل وجان ما صفا بخشد گوشه چشمی به ما کند زهرا کم مخواه از عطای بسیارش کآنچه خواهی عطا کند زهرا نه عجب به شأن او گویند خاک را کیمیا کند زهرا این مقـام کنیز او باشد تا دگر خود چه هـا کند زهرا روز محشر که از شفاعت خویش حشر دیگر به پا کند زهرا همچو مرغی که دانه برچیند دوستان را جدا کند زهرا @shia_poem
جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی بسته ست جان من به پلک نیمه جانت می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی از غصه هایت با علی هم درد دل کن ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی پلکی بزن تا قلبهامان جان بگیرد جان شهید کربلایت کَلِّمینِی نیمه نگاهی کن به حال زینبین و بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی» آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی» @shia_poem
این آسیای گندم تو گریه آور است این پخت نان و هیزم تو گریه آور است گرچه کبود چهره ی تو زیر روسری است اما همین تجسم تو گریه آور است وقتی هنوز زخم لبت درد میکند زحمت نکش! تبسم تو گریه آور است کم کم کنار آمدی با درد پهلویت سنگینی تفاهم تو گریه آور است باران گرفت دیشب و می گفت آسمان حیدر! هوای خانم تو گریه آور است @shia_poem
فاطمیه اعتقاد شیعه است عشق زهرا در نهاد شیعه است فطمیه آبروی اهل دل سوختن در گفت و گوی اهل دل فاطمیه شاهدی بر بی نشان غربت مولا امیر مؤمنان فاطمیه از ولایت تا ولی یک سقیفه فتنه در حق علی فاطمیه شور و حال گریه است چشم اگر چشم است مال گریه است فاطمیه شرح زهرا بودن است افتخار نسل زنها بودن است فاطمیه فصل یک تاریخ درد این حدیث تلخ با دلها چه کرد فاطمیه کوثر پر پر شده شاخه ای از یاس خاکستر شده فاطمیه رنج محتوم علی یک سقیفه حق مظلوم علی فاطمیه ذوالفقار در نیام بازتاب گریه های نا تمام فاطمیه شرم آتش در بهشت بیقرار از اشک پیغمبر بهشت فاطمیه سیلی و یاس کبود یا محمد جرم زهرایت چه بود؟! فاطمیه خطبه های آتشین گفتن حق در حضور ظالمین فاطمیه با اذان های بلال سوختن در آتش اشک زلال فاطمیه ریشه دارد در حجاب جلوه ی زهرایی اسلام ناب فاطمیه سرّ یاس و لاله است یک حیاط پاک هجده ساله است فاطمیه محنت و رنج و بتول اولین غمنامه ی آل رسول @shia_poem
وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی هم خواهش رها شدنت را عوض کنی لاغر شدی کفن دگر اندازه تو نیست باید زمان پر زدنت را عوض کنی پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی وقت نماز پیرهنت را عوض کنی دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست با دست خود لباس تنت را عوض کنی باید که یا تحمل بی تابی حسن یا جای بقچه ی کفنت را عوض کنی باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت مویم سفید می شود از راه رفتنت خیلی رعایت دل بی یار می کنی داری مرا به خویش بدهکار می کنی حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی با این نفس نفس نفسم کار می کنی پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست تا می رسم تو روی به دیوار می کنی باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی پا می شوی دوباره کمر درد می شوی شکرخدا که ظاهرا امروز بهتری نان می پزی و دست به دستاس می بری باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری دلتنگ دست های تو و موی زینبند آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری این فاطمه که فاطمه ی این سه ماه نیست حالا درست مثل زمان پیمبری قد قامت صلات! زمان نماز شد باید نماز را سرِ پا جا بیاوری اما دوباره پای قیام تو پا نشد حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد @shia_poem
آسمان بر پای سلمان تو اختر ریخته آبرو هم آب رو بر خاک قنبر ریخته حضرت عیسی مسیح از آسمان چارمین روح، جای گل به دامان ابوذر ریخته کعبه ی جان استی و در خانه ی خشت و گلت جای فرش از عرش جبریل امین پر ریخته با تماشای جمالت گوهر روحی فداک از تبسم های شیرین پیمبر ریخته نام تو انسیة الحورا و دور خانه ات صد فلک حوریه مانند کبوتر ریخته سایه ات از قامتت افتاده در باغ بهشت دورآن بر سجده یک جنت صنوبر ریخته از تبسم هات، روح تازه دادی بر پدر با کلامت اشک شوق از چشم حیدر ریخته فضه ات از بس شریف و طیب است و طاهر است جای گل در دامنش روح مطهرریخته هر کجا نام گدای آستانت آمده شهر یاران سراسر تاج از سر ریخته در مسیر دشمنانت تا جهنم نار قهر از نگاه دوستانت فیض کوثر ریخته بسکه اوصاف تو را تکرار کرده روز و شب از لب ختم رسل قند مکرر ریخته در زمین حشر میبینم نباشد جای پا بسکه از دستت برات عفو داور ریخته فاتح خیبر به بازوی تو دارد احتیاج گویی از انگشت هایت فتح خیبر ریخته گرچه تنهایی میان دشمنان در حفظ دوست روی خاک پات صد افلاک لشکر ریخته در حیات خانه ی خشت و گلت بال ملک در تنورت نور از مهر منور ریخته بسکه احسان میکنی از شرم احساست عرق از جبین بر صورت خصم ستمگر ر یخته خواست نام فضه گردد در کنیزانت علم ورنه در بیت تو صد حورا و حاجر ریخته با تکلم های شیرین تو در دوران حمل در لبخند از تبسم های مادر ریخته تو عزادار پدر بودی چرا در خانه ات بار هیزم جای گل خصم ستمگر ریخته آه تو بر خواسته از آتش خصم خدا اشک تو خونیست کز شمشیر حیدر ریخته بعد محسن طرح قتل کل اولاد تورا قاتل بیداد گر تا صبح محشر ریخته دسته بیداد سقیفه خون ابناء تو را تا قیامت از دم شمشیر وخنجر ریخته ظلم پشت ظلم،فتنه روی فتنه ،دم به دم طرح دیگر ،طرح دیگر،طرح دیگر ریخته خون اصغر در وجود محسن شش ماهه بود خون محسن از گلوی خشک اصغر ریخته از همان ساعت که مادر گوش تو آزرده شد خون به دشت کربلا از گوش دختر ریخته گرچه عمری چشم میثم بوده گریان در غمت اشک او روز ازل در عالم زر ریخته @shia_poem
چه غصه ها که نخوردی برای همسایه هنوز هم که تو داری هوای همسایه کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت بزرگ هست عزیزم خدای همسایه تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه دعای توست که مرگت سریعتر برسد همین شده است دقیقاً دعای همسایه کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو به فکر نان شبی و غذای همسایه؟! به زخم دست تو پاشید آن نمک را که گرفته بود ز دستت گدای همسایه به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم به خانه وا شود اینگونه پای همسایه نخواستیم جواب سلام ها را، کاش سلاممان ندهد با کنایه همسایه چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر برام رنگ ندارد حنای همسایه @shia_poem
سر پروردگار یازهرا صاحب اختیار یازهرا بوده ای در بهشت قرب خدا بانوی تاجدار یازهرا ومن الماء کل شی حی ای به خلقت مدار یازهرا ای که باشد چو مصطفی و علی مدح تو بیشمار یازهرا جبرئیل و همه ملائکه اند بر تو خدمتگذار یازهرا ای بزرگی که با کنیز خویش کرده تقسیمِ کار یازهرا پر نمودی همیشه کیسه ی ما بیش از انتظار یازهرا بانویی را ندیده همتایت گردش روزگار یازهرا پشت گرمی حیدر کرار بر علی اقتدار یازهرا نقش سر بند فاتح خیبر وسط کارزار یازهرا شاهدم چهارچوب آن قلعه است هیمن ذوالفقار یازهرا کاشف الکرب عالم است علی کاشف الکرب یار یازهرا می برد یک نگاه پرمهرت غم ز روی نگار یازهرا رو به راه است زندگی علی تا توئی خانه دار یازهرا فیض بردند از نماز شبت همه ایل و تبار یازهرا می شود مثل عرش غرق نور خانه روزی سه بار یازهرا در قیامت که هر پدر ز پسر می نماید فرار یازهرا تازه آنجا زمان جلوه ی توست با تمام وقار یازهرا می شوی باجلال فاطمی ات روی ناقه سوار یازهرا دور تا دور تو ملائکه اند جملگی پرده دار یازهرا روبرو ، پشت سر ، یمین و یسار هر سو هفتاد هزار یازهرا میرسی با حریر سبز بدست محضر کردگار یازهرا کتب ا.. و نفسه الرحمه گشته وقت قرار یا زهرا هر که دارد به سینه حب علی میکشد انتظار یازهرا تا که دستش بگیری و با تو بشود همجوار یازهرا با چنین عزت و جلال و شکوه با چنین اعتبار یازهرا به دو دست بریده عباس می کنی افتخار یازهرا همچو مرغی که دانه برچیند می شوی دست بکار یازهرا بر گنهکارهای بی کس و کار هم محلی گذار یازهرا میشوی با تمام فاطمیون بر جنان رهسپار یازهرا مهر تو جلوه میکند صد جا ای بزرگوار یازهرا مانده ام با چنین مقام چرا گشته ای بی مزار یازهرا که حیف کوتاه بوده عمر شما گل هجده بهار یازهرا سینه ی تو بهشت احمد بود شد به آتش دچار یازهرا غنچه از شاخه با تکان افتاد خانه شد لاله زار یازهرا سر آن ضربه ای که تو خوردی شیعه شد سوگوار یازهرا آمدی تا به خویش ، در افتاد بین آن گیر و دار یازهرا میخ مگذاشت تا که تو خود را بکشانی کنار یازهرا میکنم این قصیده را کوتاه با دلی داغدار یازهرا کاش مهدی بیاید و گردد آن مزار آشکار یازهرا هر که با شعر من شکسته دلش با همان انکسار یازهرا از برای ظهور منتقمش گوید از دل سه بار یازهرا @shia_poem
پرونده ام شده است پر از اشتباه، آه شرمنده ام از این سر و روی سیاه، آه حمد شفا برام بخوانید نیمه شب دل مرده ام ازین همه کوه گناه، آه آهی نمانده بین بساطم! مرا ببین وضعیت خراب دلم را نگاه! آه عمرم گذشت و دیر به خود آمدم، دریغ فهمیده ام که رفت سرِ من کلاه، آه بگذار تا که گریه کنم باز، زار زار بگذار تا که ناله زنم باز، آه... آه... لا یمکن الفرار...، شدم خسته سَیّدی بیرون مکن مرا ز حرم یا اِله، آه من را ببخش تا که علی شادمان شود دور از نجف شدم چقدر زابراه، آه از غربت علی و غم حضرت بتول باید کشید از دل پر غُصه گاه، آه ‌ نامردها به پهلوی زهرا لگد زدند وقتی که بود مادر ما پا به ماه، آه طوری زدند که همه دیدند فاطمه پهلو شکسته رفت سوی قتلگاه، آه با چکمه هایشان چقدر این حرامیان رفتند روی سینه ی ارباب راه، آه @shia_poem