eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
پرواز می دهیم که بال و پرت کنیم معراج می بریم که پیغمبرت کنیم دیگر بس است خلوت چله نشینی ات وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم دسته گل قدیمی خود را از این به بعد دست تو می دهیم که تاج سرت کنیم حالا نماز شکر بخوان فدیه ات بده تا صاحب زلال ترین کوثرت کنیم می خواستیم فرق کنی با پیمبران می خواستیم  آینه ی دیگرت کنیم این سیب را بگیر و برای خودت ببر وقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم شایسته است با پدر فاطمه شدن از خانواده ی پسری ابترت کنیم می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود ضرب المثل برای عجم تا عرب شود  خورشید، آفتابی انور فاطمه است صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود زهرا شدن  فقط و فقط کار فاطمه است شام زفاف پیرهن کهنه می برد این تازه اولین شب ایثار فاطمه است فردا اسیر دست جهنم نمی شود امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند می خواست بنده باشد و یا ربنا کند مثل علی عروج نمازش امان نداد اصلاً به پای پر ورمش اعتنا کند تا که مدینه از گل توحید پر شود کافی است در قنوت خدا را صدا کند طبق روال هر شب جمعه نشسته تا قبل از خودش سفارش همسایه را کند دستی که پیش خانه ی زهرا دراز نیست در شرع بر جناز ه ی آن کس نماز نیست او آمد و خزان زمین را بهار کرد بر شاخه ها شکوفه ی عصمت سوار کرد آیا بدون مُهر مناجات فاطمه می شد به سجده کردن خود افتخار کرد؟ وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد بین علی و فاطمه تقسیم کار کرد خوشحال شد تمامی احساس معجرش وقتی رسول فاطمه را خانه دار کرد آن هم برای حاجت مسکین شهر بود روزی اگر ز حادثه میل انار کرد اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود خود را خمیده کرد ولی ذوالفقار کرد پس می شود برای عوض کردن زمان نو آوری فاطمه را اختیار کرد بی فاطمه که شیعه شکوفا نمی شود شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود دنیا ندیده است سفر های این چنین جز در هوای فاطمه پرهای این چنین دیروز می شدند درختان بدون سر امروز می دهند ثمر های این چنین سر می دهیم و منت یاغی نمی کشیم همواره سر خوشیم به سرهای این چنین دارد بساط کفر زمین جمع می شود پیچیده در زمانه خبرهای این چنین اصلاً بعید نیست که او رو کند به ما از مادری چنان و پسرهای این چنین لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه آری عجیب نیست ظفرهای این چنین دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است @shia_poem
چله نشین صدفم، دُر شدم از نفحات نبوی پر شدم بنده ی دل تا که شدم، حُر شدم روی لبم نشسته این زمزمه فاطمه یافاطمه یافاطمه تشنه شدم، آب زلالم بده گرسنه ام، رزق حلالم بده مرغ بهشتم، پر و بالم بده کبوتر گنبد خضرا منم عبد نبی، نوکر زهرا منم فرصت چل روزه ی حق سر رسید سیب بهشتی معطّر رسید خدیجه را سوره ی کوثر رسید خیر کثیر ازلی آمده همسر محبوب علی آمده باز در لطف خدا باز شد به اذن حق، دوباره اعجاز شد خوش آمدی، مکّه سرافراز شد عقل شده مست حضور از شما جهل شده زنده بگور از شما رحمت و رحمانیتت گفته که جلوه ی ربانیتت گفته که پرتو نورانیتت گفته که کرسی تان کنگره ی عرش بود بهشت، زیر پایِ تان فرش بود تو کیستی، حبیبه ی کبریا شافعه ی محشر روز جزا سایه نشینت شده اند انبیاء مادر اسلام به غیر از تو کیست مادری ات، روز جزا دیدنیست تو دختر رسالتی، فاطمه تو همسر ولایتی، فاطمه تو مادر امامتی، فاطمه شیعه همیشه زیر دین شماست به زیر دین حسنین شماست مادر سادات! چه ها کرده ای سنگ دلم را تو طلا کرده ای ز خاک ها فضه بپا کرده ای خدا به نور تو مباهات کرد چادر تو معجزه خیرات کرد فاطمه ای بانوی نوکر نواز اشاره کن!  قنبر و فضه بساز قبله شده به سمت تو در نماز نماز تو، شکسته هم کامل است کعبه ی بی فاطمه سنگ و گل است سوره ی کوثر وسط کوچه، تو حیدرِ حیدر وسط کوچه، تو جای پیمبر وسط کوچه، تو حمایت از جان ولی می کنی می افتی و "علی علی" می کنی  @shia_poem
جهان بدون تو ای آفتاب عالم تاب! به کورِ تشنه شبیه ست در کویرِ سراب تو کوثرآمدِ لطفی، از ابتدای حیات بشر به خیر تو محتاج، چون گیاه به آب به آستانه ی فهم تو ای سریره ی قدر! نمیرسد مگر اندیشه ی اولوالاباب تمام عمر به دنبال وصف ذات تو بود نیافت واژه ی در شأن، ذهنِ مضمون یاب دری خدا به مقامت گشود، لفظ کثیر به باب کثرت اگر رفته، هست از این باب تو را به اسم نشاید صدا زدن، هرچند شکسته است کمر، بارِ وصفت از القاب تو در مثل شب قدری، ندیده هیچ زمان شبی شبیه تو را چشم روزگار به خواب تو آن ستاره ی صبحی که چشم شبزدگان ندیده اند هنوزت به جهدِ اسطرلاب چه مُهرها که به نام تورّم آمده اند به پای تو بنشانند بوسه در محراب بر آن دو دست تو گلبوسه زد رسول، دو دست که عکس باغ جنان را گرفته اند به قاب به احترام تو باید تمام قد برخواست که سیره ی نبوی میکند چنین ایجاب تو کیستی؟ که هم انسیه ای و هم حورا تو کیستی؟ نرسد این سوال ها به جواب یهودی از نفس چادرت مسلمان شد مسیحه ایست که او را صدا زنند: حجاب به دست توست تمام امور، از این روست اگر تو را "أمَةُ الله" کرده اند خطاب قسم به خاک رهت دیدنی ست در محشر زبان گشودنِ هفت آسمان به "کُنتُ تراب" سوار ناقه ای از نور میرسی، گویی که آفتابِ قیامت تو را شده ست رکاب دخیل بسته ی أهدابِ مِرطِ فاطمه ایم بهشت میدمد از رشته های آن جلباب بهشت گفتم و دیدم بر آستان درش شرار کینه ی ابلیسیان گرفته شتاب بهشت، روضه ی جانسوز توست، آنجا که ملک بر آتش دل ریخت لحظه لحظه شراب غم تو ای شبِ قدر! آن قَدَر که سنگین بود خمیده شد سر دفن شبانه ات مهتاب بگو کجای فلک دفن کرده اند تو را که چرخ میزند اینگونه صبح و شام‌ سحاب مرا ز هرم جهنم رهانده آتش غم دل من است که پیش از عذاب دیده عذاب مگرد طاعتِ سرخوش! پیِ بهشت خدا بهشت سوخته ی اهل بیت را دریاب @shia_poem
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده @shia_poem
در خاطره ماندگار بودن همشیرۀ ذوالفقار بودن حوریه و خانه دار بودن این قدر بزرگوار بودن کار چه کسی است غیر زهرا ماییم و دعای خیر زهرا شأن تو کجا و بال ادراک افتاده به زیر پات افلاک منظور خدا حدیث لولاک ای خواستگارت پدر خاک مهریۀ هر که آب باشد همدوش ابوتراب باشد ای روح برابر پیمبر ای سورۀ کوثر پیمبر ای حیدر دیگر پیمبر ای آمنه مادر پیمبر ای سیب بهشت را نتیجه سرمایۀ حضرت خدیجه @shia_poem
مشگل گشای عالم و از عالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فضائل تو نگنجد به ذهن ما از کل کائنات جهان هم فراتری هستی یگانه دخت نبی یامکرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یاور و هم شأن حیدری دادی تو پرورش حسنین و عقیله را هم بضعه الرسولی و هم سر داوری بالاتر از مقام تمام رسالتی گنجینه معارف ربی و کوثری مارا کسی به جز تو پناهی نمیدهد بر شیعیان فقط تو شفیعه به محشری فخرم همین بود که کنم کل عمر خود در مجلس عزای حسین تو نوکری @shia_poem
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر تو کیستی که همه قاصرند از درکت چگونه می‌شود آخر تو را کنم تفسیر مقابل قدمت جبرییل زانو زد ز بس جلالیت ذات توست عالم‌گیر به پیشگاه شما از خدا پیام رسید سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید به باب میل شما می خورد رقم تقدیر میان خانه نشستید و ذکر می گویید تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس زمانه ظرف ندارد که تو ظهور کنی کجا به کوتهی فکر ما خطور کنی اگر قنوت بگیری میان سجاده تمام شهر به یک غمزه غرق نور کنی کلیم خانه‌ی حیدر! به یک دعای سحر سرای کوچک خانه شبیه طور کنی تو بهجت دل مولایی و به یک لبخند وجود خسته‌ی او را پر از سرور کنی فضای کوچه پر از عطر سیب می‌گردد ز هر دیار اگر لحظه‌ای عبور کنی تو روح عاطفه‌ای... گرچه من گنه‌کارم مرا مباد ز خود لحظه‌ای تو دور کنی غبار راهم و تو سایه‌ی سرم هستی چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی دگر زمان سرور پیامبر آمد که گاه زخم زبان قریش سر آمد تو هم‌زبان خدیجه شدی میان رحِم که غم مخور شب تنهایی‌ات سحر آمد برزگ بانوی کعبه چقدر تنها بود... ز دیده‌های پر از مهر او گوهر آمد شمیم سیب بهشت از حجاز می‌آید نگار ماست غریبانه از سفر آمد خدا برای علی خلق کرده است تو را برای شیر خدا بهترین سپر آمد تمام فخر علی شوهری فاطمه است خبر دهید به حیدر که همسفر آمد به روی شانه‌ی تو بیرق علی برپاست علی که فاطمه دارد همیشه پا برجاست کریم شهر علی سفره‌دار زهرا بود جمال حق علی... آینه‌دار زهرا بود به دست خالی از این خانه سائلی نرود که در کنار علی خانه‌دار زهرا بود قسم به آن زرهی که همیشه پشت نداشت میان دست علی ذوالفقار زهرا بود اگر چه نام علی هم‌ردیف با نمک است بر این ملیح زمانه نگار زهرا بود همه زمین و زمان در طواف روی علی‌ست مطاف روی علی در مدار زهرا بود حسن کریم و حسین دست‌گیر عالمیان همیشه محور این اعتبار زهرا بود از آن زمان که گل ما به عشق می‌آمیخت خدا خدایی خود را به پای زهرا ریخت خدا به وسعت عرشش تو را معظم کرد کنیز خویش صدا کرده و مکرم کرد صدای هر تپش توست ذکر علی به این صدا همه‌ی ذکرها منظم کرد میان عرصه‌ی محشر شفاعت همه را به گوشه‌ای ز نخ چادر تو محکم کرد سپس گشود مسیر ورود جنت را گروه فاطمیون بر همه مقدم کرد چکیده‌ی جلوات تو و علی روزی حسین گشت و به پا بیرق محرم کرد برای اینکه بماند همیشه جلوه‌ی تو میان قامت زینب تو را مجسم کرد به هرم آتش دوزخ بسوزد آن دستی که بین کوچه به یک ضربه قامتت خم کرد میان آن در و دیوار خون تازه نشست بلند مرتبه بودی و حرمت تو شکست @shia_poem
پر خرد نرسد تا معانی نامش شکسته بال خیال از تصور بامش چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را کسی که جنت ما هست تحت اقدامش چه دختری ست که در مدحتش بود بابش چه دختری ست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضه ی وحی اش برای الهامش مقام لیله قدر است، لیله ی قدری... ...كه مانده ايم هنوز اول همان "لام" ش گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند که هر پیامبری "فاطمه" ست پیغامش علی که بودنش آرامش دو عالم بود حضور دخت نبی می نمود آرامش نماز بود و دعا بود، شام تا صبحش نجات خلق خدا بود، صبح تا شامش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعامش به وقت میل انارش انار میل نکرد خدای عزوجل هم نمود اکرامش درخت دین پیمبر بلند قامت شد خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند لباس ذلت و خواری اوست احرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است فدای لطف بهنگام و نابهنگامش زمان جنگ، شهيدان به ما نشان دادند که او چگونه گره باز می کند نامش زمان، زمان تجلی خطبه ی زهراست خلیفه بازی و این ها گذشت ایامش "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" به شرط آنکه نیفتی به پنجه ی دامش برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش زمام کار اگر دست زاده ی زهراست بدون شک به فرج می رسد سرانجامش... @shia_poem
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را داریم به سر شوق پریشان نجف را خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت باید به درِ خانه‌ی زهرا بنشینیم تا لطف خدارا به تماشا بنشینیم تا در خنک سایه‌ی طوبی بنشینیم تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است آن دخترکی که شده مادر فقط این است کفوی که شده معنی حیدر فقط این است یاسی که شده قبله قمصر فقط این است   خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت از نورِ شما یازده آئینه خدا  ساخت بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی با نقطه‌یِ با ، نقطه‌یِ پیوند تو هستی آئینه قَدی خداوند تو هستی چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری سوگند که ای آیِنه مانند نداری بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری یا جمع جلال و جبروتی که تو داری صد رشته قنات است قنوتی که داری با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند ای خطبه‌یِ تو غیرتِ شمشیر خداوند از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود خانم همه‌ی حرفِ تو فریاد علی بود از ریشه‌ی آن چادر اگر ریشه‌ی شیعه است از خطبه‌ی بُرَّنده‌ات اندیشه‌ی شیعه است در سینه اگر آتشی از شور تو داریم در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم  از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ  از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما هر تیر توان داد به برخاستنِ ما با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما در سایه‌ی زهراست تمامِ وطنِ ما صائب  چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما "آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما" یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم شرمنده‌ی جانان زِ گران جانی خویشم دلبسته‌ی یارانِ خراسانی خویشم یاران خراسانی‌ات امروز بگوشند لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند @shia_poem
هزار شکر که اذکار لب سرود تو شد که ذکر هر ملکی از ازل درود تو شد قَدِ کمانی ما از کمان ابروی توست شهید چشم تو جرمش فقط شهود توشد قسم به تاک ضریحت به شوق ایوان بود اگر سرم همه جا گرم در سجود تو شد قلوب شیعه فقط خانه ی تو و رگ ها شبیه پارچه ای سرخ بر ورود تو شد کسی که خاک کف پات شد ضرر ننمود در این معامله ی بی ضرر چه سود تو شد؟؟ تمام خلقت هفت آسمان به اذن خدا و دست ها ی کریم و دلِ ودود تو شد میان کوچه حسن گفت هر چه رخ داده ز کینه های غدیر ست و از نبود تو شد @shia_poem
ای چشمه ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم امروز در بیروت نسلی تازه داریم در غزه از روح جهاد آوازه داریم تا بیست سال دیگر از الطاف زهرا(س) نامی نمی ماند ز اسرائیل برجا لب تر کنی در معرکه جان می سپارند ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند همراه با اهل یمن خصم یهودند ویرانگر برنامه آل سعودند با عزم خود روح خدا را شاد کریم وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم فکه ، شلمچه با هزاران گنج از ماست هنگامه های کربلای پنج از ماست همت ، صلابت، شوق وشور ، آقایی از ماست چمران ، مفتح ، باکری ، بابایی از ماست امروز در میدان هزار لشگرستیم هنگامه ساز فتح بدر و خیبرستیم امروز آن دوران غم غالب گذشته آن سختی شعب ابیطالب گذشته با این همه برخی ز دشمن بیم دارند در مشکلات خود سر تعظیم دارند تا آنکه گفتا رهبر محبوب ایران مردم گله مندند از ضعف  مدیران هر کس که دلبسته است بر لبخند دشمن غافل شده از حیله و ترفند دشمن حتما به ذلت عاقبت جان می سپارد با گرگ ها هر کس تفاهم نامه دارد ما را به شرق و غرب عالم اعتنا نیست وقتی خدا با ماست دیگر کد خدا کیست؟ همزاد ما شمشیر تیز ماست آری  صد ها گزینه روز میز ماست آری عمری است با دشمن سر پیکار داریم در دل اشداء علی الکفار داریم یا فاطمه عالم سپاه دختر توست جان ها فدای بارگاه دختر توست این گنبد و گلدسته بی پرچم نگردد یک آجر از دیوار صحنش کم نگردد گرم دفاعیم از حرم با صد رشادت در جان ما هرگز نمی میرد شهادت @shia_poem
دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف تمام صحن علی بوی فاطمه دارد شمیم سیب بیاید میان راه نجف صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف قدم زده دل شب در میان نخلستان امان ز كوفه و خون آبه های چاه نجف قرار ما همه باب الرضا همان جایی كه سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف @shia_poem
دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است آنقدر معجزه ها از هنر تو دیدیم که بنا کردن این دل دل ویران هیچ است سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده نام زهراست به ما آبرویی بخشیده زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست اشتباه است تو را دختر اگر بنویسند باز قرآن کریم است ندارد فرقی جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند  قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه بنویسم زهرا ، مادر اگر بنویسند  بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم از مقامات تو در محشر اگر بنویسد به مقام تو اضافه نشود نام تو را یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند  نه نبی ، بلکه نبوت  شده عزتمندت نه علی ، بلکه ولایت شده گردنبندت عرش را دیدم جای تو به یادم آمد قرب انگشت  نمای تو بیادم آمد  در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود باصفات تو خدای تو  به یادم آمد  روحِ  روح القُدست بود که فرمود : اقرا در حرا نیز صدای تو  به یادم آمد خواستم روی نماز شب تو فکر کنم ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد  قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرطبتند حرف "نون " بود و دعای تو به یادم آمد غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی لب خوشحال گدای تو به یادم آمد گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست درد دارم که دوای تو به یادم آمد قبر تو گُهر دنیاست و دنیا صدف است جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس  از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط باعث گرمی بازار علی باشی و بس بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس خواستی میخ تو را بند کند تا شاید مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس @shia_poem
مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین آنکه جان در پیکر گیتی دمید روزگار تازه آئین آفرید بانوی آن تاجدار «هل اتی» مرتضی مشکل گشا شیر خدا پادشاه و کلبه ای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیرالامم تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پا زد بر سر تاج و نگین وان دگر مولای ابرار جهان قوت بازوی احرار جهان در نوای زندگی سوز از حسین اهل حق حریت آموز از حسین سیرت فرزند ها از امهات جوهر صدق و صفا از امهات مزرع تسلیم را حاصل بتول مادران را اسوهٔ کامل بتول بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت با یهودی چادر خود را فروخت نوری و هم آتشی فرمانبرش گم رضایش در رضای شوهرش آن ادب پروردهٔ صبر و رضا آسیا گردان و لب قرآن سرا گریه های او ز بالین بی نیاز گوهر افشاندی به دامان نماز اشک او بر چید جبریل از زمین همچو شبنم ریخت بر عرش برین رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفی است ورنه گرد تربتش گردیدمی سجده ها بر خاک او پاشیدمی @shia_poem
عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار» فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار در سرزمین گرم، انار آتشین شود یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست برخاست آن قیامت عظمی به اختیار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان خون شهید اول و ثانی چون آبشار اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار: «جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار تا صدهزار بار بمیرم برای یار» فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند تا در بیاورند از آن دودمان دمار با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی‌قرار او آن نام را می‌آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان! تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار... @shia_poem
قحطی عشق آمده باران بیاورید باران برای اهل بیابان بیاورید یک چشمه از بهشت خدا را از آسمان تا خاک تشنۀ عربستان بیاورید... الطاف بی‌نهایت پروردگار را در قالب سه آیۀ قرآن بیاورید یک سیب سرخ را به پیمبر دهید و بعد حوریه‌ای به کسوت انسان بیاورید هر سیب سرخ، سیب پیمبر نمی‌شود هر سوره‌ای که سورۀ کوثر نمی‌شود دل برده از پیمبر والاتر از همه آنکه نشسته این همه بالاتر از همه... درهای باغ را به روی غصه بسته است این غنچه‌ای که گشته شکوفاتر از همه او ماه خانوادۀ خورشید مکه است او زهره است، زهرۀ زهراتر از همه نامش نزول مائده‌های بهشتی است مریم‌تر از همه‌ست و مسیحاتر از همه با این همه لطافتش انصاف را بگو انسیه است این زن حوراتر از همه؟ ما را به وصف مادر آیینه‌ها چه کار؟ جایی که مدح فاطمه را کرده کردگار روشن به نورِ آمدنش آسمان شده‌ست این زن که قبل خلقت خود امتحان شده‌ست عطر بهشت آمده همراه مقدمش دنیای پیر با نفس او جوان شده‌ست زمزم به گوش کعبه چنین کرده زمزمه در قلب مکه چشمۀ کوثر روان شده‌ست وقت نماز شرعی اگر چه نیامده برخیز ای بلال زمان اذان شده‌ست آخر میان خانۀ آیینه‌های شهر آیینۀ خدای‌نما میهمان شده‌ست باید علی رکاب بگیرد برای او زهرا نگین خاتم پیغمبران شده‌ست زهرا نبود زُهره دگر نُه فلک نداشت زهرا نبود سفرۀ خلقت نمک نداشت... تو چشمۀ زلال حیاتی که گفته‌اند بالاتر از تمام صفاتی که گفته‌اند بعد از پدر به روح بلند تو می‌رسد بانو سلامِ هر صلواتی که گفته‌اند جز با کلیدِ مِهر شما وا نمی‌شود در روز حشر باب نجاتی که گفته‌اند بسیار گفته‌اند و هنوز از مقام تو چیزی نگفته‌اند، رُواتی که گفته‌اند شیرین‌تر است شورِ نم اشک‌هایمان از شهد شاخه‌های نباتی که گفته‌اند بی‌بی بیا و یک شب جمعه ببر مرا همراه خود کنار فراتی که گفته‌اند - - شب‌های جمعه تا به سحر گریه می‌کنی بر داغ کشتۀ عبراتی که گفته‌اند وقتی خداست زائر شب‌های جمعه‌اش اشکم شود مسافر شب‌های جمعه‌اش @shia_poem
امشب رسول الله را قرآن دیگر شد عطا قرآن دیگر از خدا با نام کوثر شد عطا از مخزن سراللّهی تابنده گوهر شد عطا در نقش دختر بر پدر فرخنده مادر شد عطا سادات حورالعین به او از حیّ داور شد عطا جان مجسّم شد عطا روح منّور شد عطا مصداق کوثر آمده روح پیمبر آمده همگام حیدر آمده زهرای اطهر آمده خود قدر و شام قدرها پنهان به تار موی او از بوسه های مصطفی انداخته گل روی او ای اهل جنّت بشنوید از عطر جنّت بوی او انسیّة الحورا ولی حوراست خاک کوی او تصویر حسن کبریا در طلعت دلجوی او برتر ز کلّ انبیا فرزند و باب و شوی او جبریل مرغ بام او مفتاح جنّت نام او در بذل، گردون جام او در عزم، هستی رام او اختر چه اختر برتر از ماه جهان آراست این دختر چه دختر مادر خورشیدعاشوراست این مرآت سیمای فسبحان الّذی اسراست این معصومه و منصوره و انسیّة الحوراست این راضیّه و مرضیّه و صدیّقه الکبراست این هم دُرّة البیضاست این هم زهرة الزهراست این در رتبه هم شأن علی در قدر قرآن علی روح است و ریحان علی جان و جانان علی الله، یک صدّیقه و دو عیسی و دو مریمش جان هزاران مریم و عیساست جاری از دمش پیش از ولادت مادری بر کلّ نسل آدمش بر دامن لطف و کرم پیوسته دست عالمش در چادر عصمت بود روح القدس نامحرمش روح دو صد روح القدس چون گل نثار مقدمش رضوان و کلّ هست او مرهون او پا بست او دست الهی دست او تیر قضا در شست او با دیده ی دریاییم با سینه ی سیناییم با ناله ی تنهاییم با سوز عاشوراییم با زشتی و زیباییم با پیری و برناییم با این صحراییم با این سر سوداییم با هستی و داراییم با پستی و بالاییم زهراییم زهراییم زهراییم زهراییم سر تا به پایم زمزمه ذکرم به لب بی واهمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه تو کیستی تو کوثری بر چرخ عصمت محوری هم کبریا را مظهری هم انبیا را رهبری ختم رسل را دختری شیر خدا را همسری دین خدا را یاوری خون خدا را مادری در خلق و خو پیغمبری در عزم و همّت حیدری ناموس حیّ داوری زهرای زینب پروری قرآن دعایی بر لبت ایمان چراغ مکتبت حورا کنیز زینبت شب عاشق ذکر شبت در چار بانوی بهشت اوّل تویی آخر تویی فلک نجات خلق را سکّان تویی لنگر تویی بر رحمةُ للعالمین دختر تویی مادر تویی بر شیر حق یعنی علی همسر تویی یاور تویی رضوان تویی جنّت تویی میزان تویی محشر تویی قرآن تویی کوثر تویی احمد تویی حیدر تویی خیل ملایک در صفت گردون غبار رفرفت هم روزی مادر کفت هم نام ما در مصحفت مریم گرفته دست خود بر رشته های چادرت آورده عیسی از فلک روی تضرّع بر درت روح الامین آرد سلام از سوی حیّ داورت موسی به سینا می برد فیض از فروغ منظرت ختم رسل گیرد چو جان ای جان قرآن در برت گه خیزد از جا پیش پا گه خم شود در محضرت گردون مطیع میل تو هستی نمی از سیل تو جنّ و ملایک خیل تو محو صلوة اللّیل تو ای شیر حق حیران تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای چرخ در فرمان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای انبیا قربان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای جان احمد جان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای عقل سرگردان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای قدر و کوثر شأن تو، تو کیستی تو کیستی؟ آن کس که گوید مدح تو من نیستم من نیستم ای برتر از درک همه من کیستم من کیستم بی تو ولایت خویش را باور ندارد فاطمه بی تو نبوّت لحظه ای محور ندارد فاطمه بی تو محمّد (ص) تا ابد کوثر ندارد فاطمه بی تو امیرالمؤمنین همسر ندارد فاطمه بی تو امامت هیچگه مادر ندارد فاطمه بی تو عبادت روح در پیکر ندارد فاطمه با خاک کویت آبرو بر خلق عالم می دهی وز باغ مدحت میوه ها بر نخل «میثم» می دهی @shia_poem
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست . ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد . زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش . چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم . مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست . @shia_poem
پر خرد نرسد تا معانی نامش شکسته بال خیال از تصور بامش چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را کسی که جنت ما هست تحت اقدامش چه دختری ست که در مدحتش بود بابش چه دختری ست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضه ی وحی اش برای الهامش مقام لیله قدر است، لیله ی قدری... ...كه مانده ايم هنوز اول همان "لام" ش گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند که هر پیامبری "فاطمه" ست پیغامش علی که بودنش آرامش دو عالم بود حضور دخت نبی می نمود آرامش نماز بود و دعا بود، شام تا صبحش نجات خلق خدا بود، صبح تا شامش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعامش به وقت میل انارش انار میل نکرد خدای عزوجل هم نمود اکرامشu درخت دین پیمبر بلند قامت شد خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند لباس ذلت و خواری اوست احرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است فدای لطف بهنگام و نابهنگامش زمان جنگ، شهيدان به ما نشان دادند که او چگونه گره باز می کند نامش زمان، زمان تجلی خطبه ی زهراست خلیفه بازی و این ها گذشت ایامش "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" به شرط آنکه نیفتی به پنجه ی دامش برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش زمام کار اگر دست زاده ی زهراست بدون شک به فرج می رسد سرانجامش... #@shia_poem
پر خرد نرسد تا معانی نامش شکسته بال خیال از تصور بامش چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را کسی که جنت ما هست تحت اقدامش چه دختری ست که در مدحتش بود بابش چه دختری ست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضه ی وحی اش برای الهامش مقام لیله قدر است، لیله ی قدری... ...كه مانده ايم هنوز اول همان "لام" ش گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند که هر پیامبری "فاطمه" ست پیغامش علی که بودنش آرامش دو عالم بود حضور دخت نبی می نمود آرامش نماز بود و دعا بود، شام تا صبحش نجات خلق خدا بود، صبح تا شامش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعامش به وقت میل انارش انار میل نکرد خدای عزوجل هم نمود اکرامشu درخت دین پیمبر بلند قامت شد خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند لباس ذلت و خواری اوست احرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است فدای لطف بهنگام و نابهنگامش زمان جنگ، شهيدان به ما نشان دادند که او چگونه گره باز می کند نامش زمان، زمان تجلی خطبه ی زهراست خلیفه بازی و این ها گذشت ایامش "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" به شرط آنکه نیفتی به پنجه ی دامش برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش زمام کار اگر دست زاده ی زهراست بدون شک به فرج می رسد سرانجامش... @shia_poem
گلچهره بتی شوخ وش و چابک و چالاک  یغمایی و غارتگر و تاراجی و بی باک از نیم نگه هوش ربود از سر ادراک  ز ابرو، دو کمان بست و ز گیسوی، دو فتراک تیر نظرش کرد گذر از دل افلاک   ز افلاک نشینان باز برخاست هیاهو خورشید وشان، پرده ز رخسار فکندند  سیمین بدنان سایه، سمن وار فکندند از زلف، بتان بر رخ، زنار فکندند  شوخان نه که شیخان سر و دستار فکندند صوفی صفتان خرقه ی پندار فکندند   تا شعشعه ی طلعت او تافت ز هر سو از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان  شد مغرب هستی چو رخ ساقی مستان زد ساقی مستان پا بر تخت سلیمان  با خاتم دل، هست سلیمان شدن آسان فرمان برد آن را که بود بنده ی فرمان   ذرات سماوات و زمین یک دل و یک رو آنان که ره بندگی دوست سپردند  بوی همه آلایش، از روی ستردند چون مردمک دیده، بزرگ، ار همه خردند  در باختگانند و لیکن همه بردند صافند ز اوصاف، نه چون صافی دُردند داروی همه درد، نه درد همه دارو چرخند و سپهرند و زمینند و زمانند  جان دو جهانند و جهان  از دو جهانند بی نام و نشانند و به هر نام و نشانند  هر جا بنشینند دو صد فتنه نشانند نادیده و ننوشته ببینند و بخوانند   پنهان ز کجا ماند، ز ایشان سر یک مو ز آن سرمه که از عصمت، بر دیده کشیدند  هر پرده که در سینه ی جان بود، دریدند بی پرده به سر منزل تسلیم رسیدند  از دیده ی جان آن رخ جانانه بریدند بر سینه ی بی کینه ی خود باز خریدند  هر ناوک غم آمد از آن دو خم ابرو بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر  کردند ز تقوی دل هر شی ء مسخر بستند و گشودند ره ناظر و منظر  دادند و گرفتند تن و جان منور چون ماهی در آب و در آتش چو سمندر سوزان و غریقند، چه سحر است و چه جادو؟ زندان مجرد که ز تجرید گذشتند  از خویش و ز بیگانه به تاکید گذشتند با روی تو از جنت جاوید گذشتند  در کثرت و از منزل توحید گذشتند شادان ز غم و بیم و ز امید گذشتند   آری چه بود پیش رخت روضه ی مینو؟ در آینه ی عصمت، با دیده ی انوار  دیدند جمال ازل و چهره ی دلدار چون شمس حقیقت شد، بی پرده پدیدار  پنهان شد و شد از افق غیب نمودار با دیده ی جان دید توان معنی اسرار از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او در گلشن ختم رسل از نخل عنایت  رویید یکی شاخه پر از غنچه ی آیت از قدر و شرف شد صدف دُر ولایت  انجام بدایت شد، آغاز نهایت شد همسر سر الله و میزان هدایت شاهین الوهیت، زد باز به تیهو هستی حیات ابد و مادر سرمد حی احدی راتبه، سر دل احمد  بحر ازلی جزر و بحار ابدی مد  سرمایه ی جاه و شرف و قدر محمد شیرازه ی راز کتب فرد حد و مد   اصل صدف گوهر هر یازده لولو آن جوهر قدسیه که اندر قدس ذات چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات  شد ذات مقدس را حامل ز کرامات  آن صورت هر معنی، آن معنی آیات کشاف مهمات شد و قبله ی حاجات   بر درگه او جن و ملک گرم تکاپو در سینه ی اسرار، عیان عصمت ذاتش  در مردمک دیده، نهان نور صفاتش عارف نسراید بجز از اصل حیاتش چون دید ز هر طوری  طور لمعاتش تقدیس همه شیی ء بود از نفخاتش او داده به تن جان و به می رنگ و به گل بو یا فاطمه، ای خاتمه ی مقصد خلقت  ای قائمه ی هستی، ای آیت رحمت ای خالق قدر و شرف و مالک عصمت هر چند عطای تو فزونست به «رفعت» محتاجم و حاجت طلب ای قاضی حاجت نومید نشد از در امید تو هندو ای مریم دو عیسی، وی طور دو موسی ای عصمت یک معتصم  و فلک دو دریا ای شمس یکی برج و یا برج دو جوزا  لالای دو لولوئی و لولوی دو لالا روح دو روانی و روان دو هیولا تو آب حیاتی و همه خلق جهان، جو در هر صفتی اعظم اسماء الهی  اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی عالم همگی بنده ی شرمنده، تو شاهی  نی غیر تو حصنی نه ملاذی ، نه پناهی محتاج توایم، از ره الطاف نگاهی   یا فاطمه الزهرا انی بک اشکو ای دختر پیغمبر، ای همسر حیدر ای صادره ی اول، در اول مصدر  ای حاصل اسرار ولا، آیت اکبر  ای دُر دو دریا و ای بحر دو گوهر  آن جا که کشد کوکبه ی فضل تو لشکر کمتر خیَمی آید این گنبد نه تو @shia_poem
مشکل که آفتاب در آيد به آينه زهرا مگر که رُخ بنماید به آينه جُز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم باید که چهره نیز بیاید به آينه باید صفات مادر ما را بیان کند خود را اگر خدا بِستاید به آينه از پَُرتو جلال تو خیس است چشم خلق باید علی جمال فزاید به آينه کتباً که هیچ ، راز شفاهی به کس نگفت اینجا لب رسول بِساید به آينه با هر کس شبیه خودش حرف می زند مانده است تا چه رُخ بنماید به آينه ما را که پَرتویم جلو تر دهد عبور وقتی خدا بهشت گشاید به آينه در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش تا مُشتَبَه مباد که باید به آينه... جای خدای عَزَوَجل سجده ای کنیم از بس خدا به ذات درآيد به آينه زهرا پسِ حریرِ جمالش جلالت است جیوه بِغیر پشت نیاید به آينه @shia_poem
سپهر بزم ماخلق ندیده همچو اختری که در مقام کن فکان بود مزید برتری هویتی که مُظهر جلال شدبه سروری اصالتی که مَظهر جمال شد به مهتری به فاء فاطمه قسم فطرت از او به پاشده اصل و اساس ما اُمِر نص اصیل فَنتَذِر به درکِ قدرِ فاطمه عیان شده به مااُمِر از آن جهت که واَستَقِم به اوست شرح منحصر مقرر آمد اَمکُثوا به کُنه لفظ مستتر به طور درک فاطمه کون و مکان بنا شده اریکه ی مقام او مسند هو هویت است افاضه ی فضیلتش خاتمه ی دوئیت است سهیل رخشش به دل جاذبه ی معیت است لیله ی قدر مصحف فاطمه در کمیت است به طاء فاطمه بنا طارم هل اتی شده خلاصه ی معارفش اگر شود بیان شود اگر چه مختصر ولی چگونه مستعان شود مفصل است شمه اش نمیشود عیان شود اگر شود اشاره ای قاب قلم کمان شود کنایه ای ز رفعتش هویت کساء شده بیان تامه و اتم متمم ظهور حق تمام اختصار حق شعاع خاص نور حق مخفف ضمیر ها مُصَدِقِ حضور حق فتحه ی تاء انتِ را گرفته از نشور حق به امر کبریائیش فاطمه قل کفی شده بود و نبود ماخلق نبود و بود فاطمه کعبه نبود و سجده شد شرح سجود فاطمه لا هوَ لا اله شد نص قعود فاطمه اصل اصیل ما عُرف نص وجود فاطمه اشاره ای است بعلها کان هی هولاء شده آنچه که درک ماخرد درک کند مقام او کجا رسد به حیطه ی قائمه ی کلام او هزار مرتبه خدا گشته عیان ز نام او دایره ی نور و ظُلَم کوکب احتشام او به نام نام نامی اش عطا به هر عطا شده طفیل خلق نوری اش شعاع افتاب شد به حُسن ذاتیش بیان منزلت کتاب شد به خُم عشق از ازل گل بشر شراب شد چنانکه در بیان حق مدیح او خطاب شد عافیت عفو و عطا به قَدر او قضا شده طبیب درد بی دوا نسخه به نام او دهد خطیب خطبه ی قِدَم خطبه ز جام او دهد شارع شرع شیوه از نطق کلام او دهد ناطق نطق ما خَلَق شرح مقام او دهد کجا بدون فاطمه به پا صف جزا شده غیث مُغیث غوث را فاطمه مادری کند احاطه ی ولائیش به صدر مصدری کند نگاه مادرانه اش که ذره پروری کند به مهر ذره ذره را محاط حیدری کند به حمد او یسبحون کافه ی من تشا شده قوام گنبد فلک به طوف اوست مبتدا حصار مُلک تا مَلَک بر اوست حکم منتهی سه جرعه از مدیح او بُوَد دلیل مصطفی کز آن عیان شد از ازل اساس حب مرتضا از او مقام احمدی دلیل اِصطَفا شده نزول رحمت است او از آسمان سوی زمین صعود عزت از زمین به عزتش شده رهین که قاب قرب حق شده نگاه رب العالمین طلوع شمسِ والضحی هم اوست از سوی امین والقمر غروب او شرح اذا السجا شده کفو عدیل مرتضا ساغر و باده و سبو غایت وحی مانزل شارح شرح ذکر هو صحیفه ی ارادتت داده به عشق ابرو طره به خلوت جنون تو را نموده جستجو اگر به فیض جامتان بنده ی مرتضا شده @shia_poem
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هر چه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نور فاطمه رار یخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... ازعرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید @shia_poem
به دنیا آمده اما به دنیا دل نمیبندد ببین این کودکِ زیبا چه با اکراه میخندد اگرچه آمده باید به سمت عشق برگردد گُلی که بانسیمی هم رُخَش آزرده میگردد اسیرِ دلخوشی های کمِ دنیا نخواهد شد یقینأ با وجودِ او علی تنها نخواهد شد مبادا شعله ی شمعی بگیرد دامنِ او را مبادا گرمی آهی بسوزاند تنِ او را به یُمنِ مَقدَمش حالا شده حالِ پدر عالی سیاهی نعره خواهد زد شبیه طبلِ توخالی قسم بر هستی بابا قسم بر سوره ی کوثر پیمبر دختری دارد ولی مادرتر از مادر شده او هستی مولا ؛علی هم عشق ناب او شده او مادرِ آب و علی هم بوتراب او از این رو عاشقِ بوی دل انگیز نمِ خاکم ازاین رو مست و مشتاقِ حدیث ناب لولاکم علی شد فاتح خیبر ؛جهان در کار او مانده یقینأ پشتِ او زهرا دمادَم چار قُل خوانده به دنیا آمده اما ندارد حالِ دنیا را نمیفهمد به جز مولاکسی اوصافِ زهرا را چه زیبا می شود زهرا دعاگوی علی باشد و بازوبندِ "یازهرا "به بازوی علی باشد @shia_poem