eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
465 عکس
177 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قلبی که یاد تو به میانش نشسته است جاریِ عشق در شریانش نشسته است خونِ محبت تو به رگ های عالم است تا نام تو به روی لبانش نشسته است از اوج مستی اش به جنون می رسد اگر جامی ز تو به روح و روانش نشسته است هر کس که مهر فاطمه دارد به قلب خود حب علی به لوحه ی جانش نشسته است با مهر مجتبی همه الفت گرفته ایم ما از حسین درس محبت گرفته ایم قلب و دلی که خلق برای حسین شد روز ازل اسیر ولای حسین شد بی مهر او نگشته به پا خیمه ای ز عشق این حکم واجبی ز خدای حسین شد فیض وجود ما ز مناجات هر شبش ما زنده ایم اگر ، با دعای حسین شد آغاز هر صلات به تکبیر سَبعه اش تعقیب هر نماز نوای حسین شد گر چه ز نام او دلِ هستی شکسته است مهرش ولی به هر دل شادی نشسته است بر سینه نقش نام علی را کشیده اند یعنی به غیر او ز همه دل بریده اند از خاک پای فاطمه دل را سرشته و ما را برای عشق حسین آفریده اند سرمست ذکر و یاد حسین اند عرشیان تا نام او به گوش دل خود شنیده اند ذرات این جهان همه سرمست او ولی در این میان خوشا دل ما بر گزیده اند هستیِ آسمان همگی خاک پای اوست دار و ندار اهل دو عالم فدای اوست ای جلوه گاه حضرت داور خوش آمدی ای امتداد نسل پیمبر خوش آمدی ای قبله گاه جان تمامی انبیا ای از تبار حضرت حیدر خوش آمدی ای نور و هستی همه دنیا و ماسوا ای اشک و خنده ی لب مادر خوش آمدی ای کعبه ی وجود و دل و جان اولیا ای روشنی چشم برادر خوش آمدی دل برده ای ز قبل ولادت ز جان ما یعنی که عشق تو شده نام و نشان ما گویا خدا به اشک تو پیمان گرفته است دل در هوای یاد تو باران گرفته است راهش نمی دهند مگر از درِکریم وقتی که سائلی ره سلطان گرفته است یعنی علی و آل علی از طریق لطف ما را اسیر مهر تو جانان گرفته است هرکس که مهر تو ز دل ما جدا کند گویا ز قلب ما همه قرآن گرفته است تا نام تو به گوش دل خود شنیده ایم نقشی ز یا حسین به دل ها کشیده ایم @shia_poem
امشب از تشنگی سخن دارم که از آن آب در دهن دارم همه جویای آب و من عطشم جز می تشنگی دگر نچشم چه اگر آب راز نعمت هاست تشنگی نیز فوق لذت هاست هرکس از آب تا سخن راند لذت تشنگی نمی داند فلک در دست نوح تشنگی است شب میلاد روح تشنگی است کیست آن نوح تشنگی عباس چیست آن روح تشنگی عباس شده امشب ز نور این اختر آسمان مدینه روشن تر وه ز ام البنین که با لبخند کرده تقدیم حیدر این فرزند لب شیر خدا ثنا گویش مست ازبوسه های بازویش نیست معصوم و پورمعصوم است عمر را در حضور معصوم است عبد و مجذوب جلوه ی خالق بر امام زمان خود عاشق پرچم عشق تا حسین افراشت از رجال و نسا دو عاشق داشت آن دو حق باور و حسین شناس که یکی زینب و یکی عباس سنجش عقل با ابالفضل است نغمه ی عشق یاابالفضل است نیست عباس جز سوای حسین که بود خلقتش برای حسین غیرت جاودانه ی تاریخ درشجاعت یگانه ی تاریخ چون علی درجدال بدروحنین شاهد قهرمانیش صفین برسرآسمان علم زده است صف صفین را بهم زده است اندر آن رزمگاه رعب آور پیش چشمان مات دو لشکر نوجوانی نقاب بر صورت بوسه ی آفتاب بر صورت قامت او به اعتدال علی رجز و حمله اش مثال علی اسب اورا هلال بسته نعال عمر او در حدود هفده سال همه را محو ترک تازی کرد بس که باتیغ و نیزه بازی کرد صحنه را چون برای رزم آراست بانگ هل من مبارزش برخواست همه از آن دلیر ترسیدند مرگ راچون به چشم خود دیدند زد معاویه زآن میان آوا برشجاعی به نام بوشعثا که بلرزید بند از بندش آن نگون بخت وهفت فرزندش رفته در جنگ و برنگردیدند همه در خون خویش غلطیدند بعدازآن کس به صحنه پانگذاشت چون کسی جرات جدال نداشت دشمن و دوست در تماشایش همه محو دلاوری هایش کآن جوانمرد سرفراز آمد به میان سپاه باز آمد در کنار پدر قرار گرفت پدرش نیز در کنار گرفت ازرخش تا علی نقاب افکند وز رخ ماه او حجاب افکند دیده ها خیره گشت در عباس کس نبود آن جوان مگر عباس عظمت های حیدری اورا شد نمایان به ظهرعاشورا کزحرم بانگ العطش بشنفت خوانداورا به برامامش و گفت ای علمدار من برادر من ای توپشت و پناه لشکرمن تشنگی از حرم گرفته مجال روبه میدان ولی نه بهر جدال به سوی علقمه شتاب آور بهر طفلان تشنه آب آور آن زمان بود کآن زغیرت مست مشک بردوش و رایت اندر دست تاخت سوی شریعه توسن را منهزم کرد خیل دشمن را گام درساحل فرات نهاد مهر بر چشمه ی حیات نهاد درجهادی که جسم وجان میداد باز هم باید امتحان میداد امتحانی که فوق باور بود چون کمال جهاد اکبر بود در دو دنیایش آبرو دادند بهترین نمره را به او دادند دست درآب و پای بر سر نفس گه در عشق کوفت گه در نفس نفس گفتا برای خیر و صلاح آب خوردن برای تست مباح عشق گفت این ثواب را بگذار تشنه برگرد و آب را بگذار نفس گفتا بنوش آب و بمان تابگیری ز جان خصم امان هان بیا ترک ترک اولی کن تشنگی را به آب سودا کن او در آن گیرو دار عقل وجنون که ز دریا چسان روم بیرون زآن طرف روح انبیاء عزیز قدسیان عرشیان ملائکه نیز همچو مقداد و بوذر و عمار حمزه و زید و جعفر طیار نگران جمله تا که او چه کند از پی حفظ آبرو چه کند آب چون ریخت بر زمین عباس همه گفتند آفرین عباس @shia_poem
گريه كردم مُطَهّرم كردند پاكْ مانند ساغرم كردند اسم تو آمد و دلم پَر زد به گمانم كبوترم كردند با نگاهي ز چشم شهلايت خاكْ بودم ولي زرم كردند پدر و مادرم همان اول نذرِ اولاد حيدرم كردند تا كه گفتم مُحبِّ عباسم دلِ آلوده را حرم كردند شخص بي آبرو چنان من را پيشِ مردم چه محترم كردند شك ندارم كه اين محبت را به دعاهاي مادرم كردند سالياني است آبرو دارم ساليانيست نوكرم كردند يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن باز در علقمه صدايم كن دست بر سينه رو به كرب و بلا السلام عليك يا سقا قمر خانوادة خورشيد صدقه دارد اين قد و بالا پسر چهارمِ امير حُنين دست بر سينة بني الزهرا چشم و ابروي تو سپاه حسين كاشف الكرب سيد الشهدا سيزده ساله فاتح صفين سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا ارمني ها مُريد نام تواند شاهدم سفره هاي تاسوعا نامِ تو هم رديف يا فَتّاح چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو كه هستي ، حسين هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سايبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرميِّ زينب كُبري إعطِني يا كريم ، انا سائل مستجيرٌ بِكَ ابوفاضل دست گيرِ همه خدايِ ادب دست پروردة امير عرب نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب مي كند زنده ياد حيدر را چين پيشاني ات به وقت غضب اسدالله كربلا ، عباس بِنِشين با وقار بر مركب قد كشيدي همينكه روي اسب لشكر كوفيان كشيد عقب مي شود روضه را تجسم كرد با كمي فكر ، رويِ اين مطلب تا تو بودي سفر به خير گذشت اي نگهبان محمل زينب تا تو بودي رباب اصغر داشت غرق بوسه سپيدي غب غب تا تو بودي نديد يك مادر طفلش از تشنگي كند لب لب تا تو بودي رقيه معجر داشت روي دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودي كسي اجازه نداشت بزند چوب خيزران بر لب رفتي بر غرورها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد واي از لحظه اي كه غوغا شد رفتي و در خيام بلوا شد دختري مشك آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سايه ات بين نخلها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسيدي كنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد تا قيامت خجل ز لبهايت خنكي هاي آب دريا شد جانب خيمه راه افتادي فكر و ذكرت لبان آقا شد در كمينت چهار هزار نفر تيرها در كمان مهيّا شد قدُّ و بالات كار دستت داد چند صد تير در تنت جا شد بي هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شكارِ اعدا شد حرمله در شكارِ چشم آمد هدفش چشم هاي شهلا شد نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد تا پرش بين ديده ات جا شد خواستي تير را برون بكِشي گردنت خم به سوي پاها شد از سرِ تو كلاه خود افتاد يك نفر با عمود پيدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چينِ ابرويت وا شد واي بي دست بر زمين خوردي سجده گاه تو خاكِ صحرا شد تيرهايِ كمي فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سي سال يا اخا گفتي عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت حسين افتاد همه ديدند قامتش تا شد گفت عباس خيز و كاري كن رويِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خيمه زمان غارت ها سرِ يك گوشواره دعوا شد سند ارث بُردن از زهرا با كف پا به چادر امضا شد پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس سيلي چند بي سر و پا شد @shia_poem
آرزوهای مرا یکسره بر باد مده غیر عشقت به دل غمزده ام یاد مده غصه ی دوری خود بر من ناشاد مده وعده ی نور به این کور خداداد مده ابتدا پیرهنی بهر شفایم بفرست پس از آن وعده ای از وصل و عطایم بفرست دل من بنده ی عشق تو خدای ادب است نور رخساره ی تو مهر و مهِ روز و شب است نام زیبای و خوشت دلبر زیبا نسب است بودنت بودنِ زیبایی و دل را سبب است زمزم یاد تو شادی و نشاطم باشد نام تو رونق هر روزِ بساطم باشد یاد سیمای تو صدها دل عاشق برده دل ز هر لاله و هر یاس و شقایق برده حُسن رویت دل هر عاشق صادق برده صولت نام تو زَهره ز خلایق برده هیبت چشم تو را خصم اگر که می دید لشکر دشمن از این صحنه ز هم می پاشید تویی آن که همه دم لطف دمادم داری عاشقانی به همه پهنه ی عالم داری در مسیحی و یهود این همه آدم داری آسمانی به همه بارش نم نم داری باب حاجاتی و دل ها همگی یار تواند هر چه هستند همه عاشق و بیمار تواند چه شود از خم ابرو گرهی باز کنی کمتر ای یار دل آرا به همه ناز کنی پلک بر هم زنی و دلبری آغاز کنی بگشایی لب و با خسته دلان راز کنی گره کور دل غمزدگان را وا کن ساقیا نیمه نگاهی به منِ شیدا کن کعبه سویی و تو یک علقمه داری عباس کِی به جز حق ز کسی واهمه داری عباس روی لب نام حسین زمزمه داری عباس مُهر فرزندی ات از فاطمه داری عباس دست را هدیه بر او بهر شفاعت کردی تو از این گونه شفاعت چه قیامت کردی ساقیا تشنه لبم جام مِی ناب بده تاب رفته ز دلم قلب مرا تاب بده مشک خالی خودت را بگشا آب بده صله ای از کرم حضرت ارباب بده صحبت از مشک میان آمد و دلبر ای وای وای از طفل رباب و لب اصغر ای وای چشم ما جانب بین الحرمین است هنوز دل ما یکسره در یاد حسین است هنوز یاد جمع شهدا پیر خمین است هنوز آن خراسانی ما نور دو عین است هنوز پرچمی را که به دستان علمدارت بود می دهد دست امامی که دل ما بِربود @shia_poem
بايد حسين دم بزند از فضائلت وقتي حسيني است تمام خصائلت تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست در شرح بي کراني اوصاف کاملت بي شک در آن به غير جمال حسين نيست آئينه اي اگر بگذاري مقابلت اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه غم مي بري ز قلب همه با شمائلت در آستانه تو گدايی بهانه است دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت با زورق شکستة دل سال هاي سال پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين سقاي با فضيلت و دريا دل حسين تو آمدي و روشني روز و شب شدي از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت الگوي بندگي و وقار و ادب شدي هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست فرزند لافتايي و شير عرب شدي فرماندة سپاهي و آب آور حسين اي نافذ البصيره ترين ياور حسين بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را بي‌خود که نيست تو قمر اين عشيره اي عصمت دخيل تار عباي تو از ازل جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي ما را بس است وقت عبور از پل صراط از تار و پود بيرق تو دستگيره اي چشم اميد عالم و آدم به دست توست باب الحسين هستي و پرچم به دست توست فردوس دل هميشه اسير خيال توست حتي نگاه آينه محو جمال توست تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر تنها بيان مختصري از کمال توست در محضر امام تو تسليم محضي و والاترين خصائل تو امتثال توست فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند فردا تمام عرش خدا زير بال توست باب الحوائجي و اجابت به دست تو تنها بخواه، عالم هستي مجال توست اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا اي آفتاب روشن شبهاي علقمه سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه داده ست مشک تشنة تو آب را بها اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه وقتي که چند موج عليل شريعه را کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه لب تشنة زيارت لبهات مانده است آري نگفته اي به تمناي علقمه امروز دستهاي تو افتاد روي خاک تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم چشم اميد ماست به فرداي علقمه اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه شبهاي جمعه نالة محزون مادري مي آيد از حوالي درياي علقمه ام البنين و فاطمه با قامتي کمان اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو مي آيد از کنار شريعه شهاب وار بسته ست راه را به حرم لشکر عدو طوفان تير مي وزد از بين نخلها حالا شنيدني شده با مشک گفتگو: « بسته ست جان طفل صغيري به جان تو تو مشک آب نه که تويي جام آبرو اي مشک جان من به فداي سر حسين اما تو آب را برسان تا خيام او » اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت تا با امام خود نشود باز رو برو تنها پناه اهل حرم بر نگشته است مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود @shia_poem
دِلی دارم و خانه‌یِ بوتُراب است سَری دارم و خاکِ عالیجناب است عوض کرده روز و شَبَم جایِ خود را که ماهی دمیده پُر از آفتاب است مرا قبله بابُ الحُسینِ حسین است مرا نامِ عباس فَصلُ الخِطاب است حساب و کتابی ندارد دلِ ما که دیوانه‌اش بی حساب و کتاب است نوشته به ایوانِ میخانه‌ی او که در بزمِ ساقی دعا مستجاب است من از تاکِ انگورهایِ ضریحش چنان مست کردم که حالم خراب است چنان بی خودم کرده بویِ سَبویَش که پایم هوا و سرم در شراب است - از امشب بهشت آفرین است زهرا که مهمانِ ام البنین است زهرا - خدا گِرد گِردَت مداری کشیده به هر یک صفِ بی شماری کشیده و در طاقِ عرشش به تصویر سبزی عَلَم را به دوشِ سواری کشیده که نصرُمِن الله بر بیرقِ اوست و در قبضه‌اش ذوالفقاری کشیده شَبیهِ علی رویِ دُل دُل نشسته و در زیرِ پا تار و ماری کشیده نه اَبرو بگو ذوالفقاری دو پیکر نه گیسو بگو آبشاری کشیده اگر حالتِ چشمِمان التماس است برای حریمش خُماری کشیده نیازی ندارد به غیر از ضریحت کسی که به چشمش غباری کشیده - رسیدم مرا زیرِ بالَت بگیری امیری حسین وَنِعمَ الامیری - نگاه تو جُز شورِ دریا ندارد طَنینَت به جز لحنِ مولا ندارد تو مثلِ حسن کوچه هایت شلوغ است که بی تو مدینه تماشا ندارد برای تماشات یوسف رسیده مدینه ولی بیش از این جا ندارد من از ارمنی‌های شهرم شنیدم که پیش تو رنگی مسیحا ندارد پسرهای او جایِ خود ، می‌شود گفت که مانندِ عباس زهرا ندارد گره‌های کورِ همه ، صَف کشیدند که کارَت اگر ، شاید ، اما ندارد - اگر کار داری تو هَم با ابالفضل بگو یا حسین و بگو یا ابالفضل - تو مهتابِ نوری برایِ سحرها تو خورشیدی اما میانِ قَمرها تو را روزِ اول برایِ حسینش سوا کرده زهرا برایِ پسرها مرا منصبِ تو به شاهی رساند اگر جا دَهی در صفِ رُفتگرها نقابی بزن وقتِ رزمت به صفین که ذُوخرالحسینی ...امان از نظرها از آن دور لشگر تو را خیره دیدند نیازی ندارد بِپیچَد خبرها به میدان بیا تا به پایت بریزند عرق‌ها جگرها و سرها و پرها جوابِ رَجزخوانیِ تو سکوت است فقط می‌رسد صوتِ این المَفَرها - عَلَم را بِزن وقتِ طوفانی توست علی عاشقِ این رجز خوانی توست - کسی چون تو بر قلب لشگر نمیزد کسی چون تو فریادِ حیدر نمیزد تو در سیزده سالگی‌ات به دشمن چنان می‌زدی مالک اشتر نمیزد چنان گِرد بادی به پا می‌شُد از تو که جبریل در پیش تو پَر نمیزد فقط زانویَت جایِ پایِ عقیله است که خواهر قدم جایِ دیگر نمیزد اگر دستهایت نباشد که زهرا قدم بر شفاعت به محشر نمیزد فقط خاطرِ فاطمه بود وَر نه به آقا خطابِ برادر نمیزد به مدح علی زَر شود دفتر شعر سه بیت از فؤاد آورم آخر شعر *نبودی حَصینِ حِصنِ دین گَر زِ مردی قدم بَر درِ حِصن خیبر نمی زد چنان کَند در را از آن حِصن سنگین که گَر حِلمِ او حلقه بر در نمی زد زمین را هم از جا بِکَند و فِکَندی به جایی که مرغِ نظر پر نمی زد @shia_poem
آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب ميلاد تو همه ديدند نخل ام البنين ثمر دارد آمدی و حسين قادر نيست از نگاه تو چشم بر دارد كوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد ای رشيد علی نظر نخوری شهر چشمان خيره سر دارد باب حاجات ، كعبه ی خيرات بر تو و قدو قامتت صلوات ای نسيم پر از بهار علی ماه در گردش مدار علی چقدر مشكل است تشخيصت تا كه تو می رسی كنار علی با تو يک رنگ ديگری دارد شجره نامه ی تبار علی دومين حيدر ابوطالب صاحب غيرت و وقار علی به شما ميرسد ذخيره ی طف همه ی ارث ذوالفقار علی ای علمدار و سر پناه حسين حضرت حمزه ی سپاه حسين كاشف الكربی و تمنا من دستهای هميشه بالا من تو بر اين خاكها بكش دستی اگر اين خاک زر نشد با من سر سال است مرد مسكينم مكش از دست خاليم دامن چقدر فاصله است ای دريا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبيله ی آبی تو غديری ، فراتی اما من خشكسالم ، كوير بی آبم روزگاری است تشنه ميخوابم كمرت جايگاه شمشير است لب تو جايگاه تكبير است سر ما را بزن همين امروز صبح فردا برای ما دير است هيچ كس روبه روت نيست مگر آن كسی كه ز جان خود سير است سيزده ساله حيدری كردی پسر شير بيشه هم شير است گيرم افتاده است روی زمين دست تو باز هم علمگير است پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه ميبارم سر من را اگر بگيری باز به دو ابروی تو بدهكارم ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نميدارم بده آن مشک پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم بی سبب نيست گريه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشک وا نكيند لب ما را از آن جدا نكنيد پای ما را به جان خالی مشک در حريم فرات وا نكنيد دست بر زيرتان نمی آرد آبها اينقدر دعا نكنيد تيرها روی اين تن زخمی خودتان را به زور جا نكنيد تازه طفل رباب خوابيده جان آقا سر و صدا نكنيد تا كه از مشک پاره آب چكيد رنگ از چهره ی رباب پريد @shia_poem
قلم در صفحه وصف یاس بنویس شب عید است از عبّاس بنویس رقم زن وصف یار نازنین را گل نورسته ی امّ البنین را قلم بنویس ماه انجم است این ولایت را حسین دوّم است این قلم بنویس با میلاد خورشید رخ ماه بنی هاشم درخشید قلم بنویس خیر النّاس آمد گل امّ البنین عبّاس آمد برای یار حقّ یار آفریدند ابوالفضل علمدار آفریدند مدینه بار دیگر گشته گلشن امیرالمؤمنین چشم تو روشن خداوند تعالی گوهرت داد تعالی الله حسین دیگرت داد که مِهر و مه به یک دیدار دیده؟ دو یوسف بر سر بازار دیده به خورشید ولایت ماه دادند به ثارالله، ثارالله دادند زآغوش پدر، دامان مادر دلش پر می زند سوی برادر برادر گشته محو چشم مستش پدر گل بوسه بنهاده به دستش قمر پیش رخ آن ماه پاره قمر نبود بود کم از ستاره علی با فاطمه زآن گشت همسر که آرد مثل عبّاس دلاور در او می دید کو هستِ حسین است به خود می گفت این دستِ حسین است به چشم خویش دید آقائی اش را علم بگرفتن و سقّائی اش را به خود می گفت شیر از شیر باید به دست این پسر شمشیر باید ادب از دامن امّ البنینش شجاعت از امیرالمؤمنینش دل مادر به نورش منجلی بود نگاهش بر حسین بن علی بود زبس آن فاطمی خو را ادب بود کلامی با حسینش زیر لب بود به او می گفت عبّاسم فدایت گل زهرا گل یاسم فدایت پسر آورده ام یار تو باشد تن تنها علمدار تو باشد مهی آوردم ای شمس ولایت که دورت گردد و گردد فدایت لب جان بخش خود را باز کرده به گهواره سخن آغاز کرده که من یار وفادار حسینم علمدارم علمدار حسینم الهی اوست عشقم، اوست دردم پر و بالم بده دورش بگردم سلام ای یوسف مصر ولایت سرم، چشمم، تنم، دستم، فدایت غلام نجل زهرای بتولم قبولم کن، قبولم، کن قبولم تو را عبدو سپاهت را امیرم اگر چه طفل شیرم طفل شیرم مرا شیر شجاعت داد مادر وجودم را حسینی زاد مادر منم شعله غم تو پنج و تابم منم تشنه تویی دریای آبم مرا بر تو فدایی خوانده مادر مرا دور سرت گردانده مادر به شیری تشنه ی جام بلایم بود دل در هوای کربلایم وجودم از ولادت همدم توست دو چشمم عاشق تیر غم توست الا ای شیر زاد شیر داور حسین دوّم زهرا و حیدر کثیر السّجده ای و اشجع النّاس تو عبّاسی تو عبّاسی تو عبّاس تو جندالله اکبر را امیری تو در شب عابد و در روز شیری علمداری، سقّایت، پاسداری ادب، ایمان، شجاعت، بردباری مروّت، عشق آقائی ست از تو علمداری و سقّائی ست از تو تو ماه دامن امّ البنینی تو فرزند امیرالمؤمنینی تو پرچمدار احباب الحسینی تو جان زینبی باب الحسینی تویی دستی ولی دست خدایی زپا افتاده پا بست خدایی تو ذبح عید قربان حسینی تو پاره پاره قرآنن حسینی ولایت بوسه بر دست تو داده محبّت بر روی پایت فتاده عرب دیوانه ی ماه جمالت ادب یک لاله از باغ کمالت نیایش عاشق و دلداده توست نماز شب گُل سجّاده ی توست شفاعت سجده بر خاک تو آرد شجاعت انس با تیغ تو دارد چراغ آسمان گلدسته هایت وفا خشتی زایوان طلایت جوان مردی غلام آستانت تمام کربلا در داستانت تو رفتی پای در دریا نهادی مروّت را، ادب را، درس دادی به دریا قصّه ی تاب تبت ماند به قلب آب هم داغ لبت ماند تو در آیینه ی دریا، چه دیدی که آتش در دل آب آفریدی سرشک از دیده در دریا فشاندی دو دریا را به یک دریا نشاندی نخورده آب، چشمت بود بر آب گمانم عکس اصغر بود در آب جهاد و جنگ تو با نفسِ سرکش شراری گشت و دریا را زد آتش فدای همت و ایثار و صبرت که گردد آب دریا دو قبرت نه تنها اشک «میثم» تشنه ی توست تو دریایی و عالم تشنه ی توست @shia_poem
حیدری در خانه ی حیدر به دنیا آمده یا که امشب حمزه ای دیگر به دنیا آمده لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده ای فدائیان دربار حسین و مجتبی چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین سر پناه سائل این در به دنیا آمده ای پریشان ، ای گرسنه ، ای گرفتار ، ای فقیر آمده باب الحوائج ، هر چه می خواهی بگیر السلام ای زاده ی آزاده ام البنین ای مسیح سفره های ساده ی ام البنین چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب آن دعاهای سر سجاده های ام البنین روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که شد زمین و آسمان دلداه ام البنین عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا بس که گشتی مست مست از باده ام البنین مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد تا به تو گفتیم ، آقازاده ام البنین دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت هر چه خوبی می رسد لطف تو هست و مادرت تو که هستی ؟ که علی زد بوسه بر دستان تو تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم گفته وقتی که امامت ، 《جان من قربان تو》 تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو می زند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو ای ابالغوث ، ای ابالقربه ، امیر علقمه من تو را دارم فقط ، پس بی نیازم از همه ای ستون کربلا ، ای قرص مهتاب حسین حضرت صاحب علم ، ای یار نایاب حسین آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی از همه محبوب تر در بین اصحاب حسین ای کسی که کاشف الکرب امامت می شوی نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین با نگاهی هر که را خواهی حسینی می کنی بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین ای خداوند کرم با تو رفاقت کرده است هر که نوشیده در عالم از می ناب حسین اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلی تر است ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت تو همانی که کفیل زینب کبری شدی تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها @shia_poem
مُرشِدَم گفت كه امروز طرب بايد داشت مثل تسبيح فقط ذكر به لب بايد داشت نرسی پای پياده نفسی تا معراج رهرو راهِ خدا مركب شب بايد داشت ای كه سلمان شده و در پی مِنّا شدنی بر سر سفره ات از يار رطب بايد داشت سائلی بر در اين خانه تفاوت دارد پيش ارباب كرم دست طلب بايد داشت از مقامات ابالفضل چنين دانستم پيش از هرچه در اين راه ادب بايد داشت هركه از سيره ی سقا خبری داشت پريد هركه از راهِ ادب بال و پری داشت پريد دل من حرف به اندازه ی دنيا دارد هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده كه چنين قامت شعرم قد و بالا دارد يا الهی به ابالفضل شده مشق شبم لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد بين خورشيدترين های دو عالم امشب ماهی از راه رسيده كه تماشا دارد شوق بانوی كلابيّه عظيم است كه حال تُحفه ای پيشكش حضرت زهرا دارد جان به قربان كسی كه ز امامش حكم انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد پرورش يافته ي آل عبا عباس است عالِم غير معلم به خدا عباس است از دلِ تو به خدا نيست دلی درياتر از دو چشم تو نديده ست كسی گيراتر به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است نيست از ماهِ بنی هاشميان زيباتر در دلِ جنگ چنانی كه همه ميگويند بعد مولا نبُوَد از تو كسی مولاتر آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده نيست از رايت عباس علمی بالاتر گرچه سيراب دهد آب به تشنه ساقی آنكه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر شب ميلاد تو با حالِ خراب آمده ام با لب تشنه پی ِجرعه ی آب آمده ام دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسی نه گرفتار كسی نه پی ِديدار كسی مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشينم غير ديوار تو يک لحظه به ديوار كسی جز سر كوی تو جايی خبری نيست كه نيست مشتری ات نرود بر سر بازار كسی سر سال آمده و آمده ام محضر تو راه انداختن ِمن ، نبُوَد كار كسی زير دِين احدی نيستم الّا عباس نشوم غير تو يک لحظه بدهكار كسی دلم از بس كه نديده است تورا سنگ شده به هوای حرم علقمه دلتنگ شده علقمه گفتم و ديدم دلم از پا افتاد ياد لبهای علی اصغر و دريا افتاد علقمه گفتم و ديدم كه سواری بی دست تير آنقدر به او خورد كه از نا افتاد علقمه گفتم و ديدم كه عمودی آمد ناگهان در وسط معركه سقا افتاد شيری افتاد ز پا و همگی شير شدند گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد وسط اين همه سرنيزه و شمشير و سنان ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد روضه ی دست بريده وسط علقمه بود روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود @shia_poem
صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است یا که قدَّ آسمان آوار  اگر داری کم است یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است غم جگر دارد بیاید گفته‌ام در هر غمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد می‌کند کربلا را قسمت ما راهِ مشهد می‌کند یک دوراهی هست ما را هِی مُردد می‌کند در میانِ دو حرم دل رفت آمد می‌کند مثل اینکه شهریار آنجاست می‌خواند : هَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟ حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست جان عزائیل در دست علمدار علیست بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تا زره را می‌کشد بر شانه مُحکم می‌کند تا که اَبرو را زمان رزم در هم می‌کند چیست لشکر کوه از هولش کمر خم می‌کند یا که عزرائیل را پیشش مجسم می‌کند آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی یک قدم کوبیدی و هفت آسمان‌ها ریختند یک علم کوبیدی و هِی کهکشان‌ها ریختند ضرب شصت توست یا آتشفشان‌ها ریختند مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنان‌ها ریختند این به مولارفته دارد ضربه های محکمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی جذب تو جبرئیل تا شد شهپرش بر باد رفت خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت... یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت شاهباز کربلایی شهریار القمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی بِرکه‌ای رفتی و عکست را به آب انداختی یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی شانه‌ات نازم که جایِ دستهای زینب است تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است کور می‌سازد نگاهت چشم هر نامحرمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد فاطمه هست حسن  شد فاطمه هست تو شد از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود قبله‌ی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی ناز مجنون را اگر در کوی لیلا می‌کِشند ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی... یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی @shia_poem
خدا جلوه دارد به پیشانیِ تو فدایِ مناجات پنهانیِ تو شبِ روشنِ کوچه‌های مدینه است پُر از ریسه‌های چراغانی تو به لب آوَرَد جان داوودها را نوای تو اَلحانِ قرآنی تو تو بر کوهسارِ معارف نشستی زمین تشنه‌ی دستِ بارانی تو حسینیه‌ای سفره دارِ حسینی که هر شب بُوَد شامِ مهمانی تو فراوانی از تو/سلیمانی از تو/مسلمانی از تو/ادب دانی از تو/دعاهای روحانی از تو به کعبه رجز خوانی از تو/احادیث طوفانی از تو/روایات نورانی از تو/عنایات سبحانی از تو نَفَسهای رحمانی از تو/وَ سلمانی از تو/علی گویی از تو/علی خوانی از تو/دلِ ما و دربارِ سلطانیِ تو چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری * طلوع شکوهت بِدایت ندارد کَرَم خانه‌ی تو نهایت ندارد به جایی که یوسف دریده گریبان دلِ ما نیازی به غارت ندارد از این محشری که به پا کرده پیداست که رنگی به پیشت قیامت ندارد به چشم تو غیرت/به تیغ تو صولت/به نامت صلابت/به دامن سخاوت به بازوت قدرت/به پای تو همت/به دستت کرامت/پُری از رشادت شهادت سعادت/بصیرت/مَهابت/فتوَت/مُرُوَت/به میدان مسلط/رجزها مُسَمَّط که از برقِ چشمت همه غرقِ حیرت/تو از آل عصمت/تو از بیت عترت/تو قامت قیامت علی در هدایت/علی در عنایت/علی در قداست/علی در مهارت/و نادِ علی دارد از تو حکایت بدون تو عطری محبت ندارد چنان سر فرازی ، چنان سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری * زِ تیغت سپاهی دلاور بریزد زِ تو یال و کوپال کافر بریزد میان زمستان هم از دیدنِ تو عرق از سَر و روی لشکر بریزد علی هستی و گر علی را بخوانی فقط در نَه ، دیوارِ خیبر بریزد از این هیبت چشمهایت بکاه و نگاهی نما ترسِ قنبر بریزد علی گفت هنگام صفین برگرد زِ خشمت دلِ شیرِ اشتر بریزد اگر پَر بریزد/مکرر بریزد/نه پر ، سر بریزد/سراسر بریزد/ستمگر بریزد/به‌هم اول ، آخر بریزد به گاهی سپاهی چو کاهی به راهی زِ شاهی چو حیدر بریزد عجب سر فرازی عجب سر به زیری امیری حسینُ و نعم الامیری * من از جنس شبهای پر التهابم که در بندِ گیسوی پُر پیچ و تابم اگر بر حریمِ حرم مُستجیرم فقط با نگاهِ شما مستجابم من از لطف باب الحوائج همین بس بگو با تو باشد حساب و کتابم دعا کن حرم آیم و بر نگردم که این عشق کرده است خانه خرابم خرابم خرابم/خرابِ جوابم/تویی انتخابم/که عالیجنابم/غم بی حسابم زِ داغت کبابم/و مَشکت عذابم/به یادِ رُبابم/پُر از آب آبم/که میگفت زینب/چه شد با رکابم/ کجایی سحابم/کجایی نقابم/دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه‌ی بیرق آفتابم به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری امیری حسین و نعم الامیری @shia_poem
برسانند اگر تربت دلداران را در می آرند ز هر دلهره بیماران را همه سرمایه ی یك اهل كرامت كرم است احتیاجی به دِرَم نیست، كرم داران را یوسف آن است كه از تخت تنزل نكند بارها گر بفرستند خریداران را در بهشتِ تو چرا حرف جهنم بزنیم قلم عفو بگیرید گنه كاران را سر كه گرم است پی كار تو دل هم گرم است باز دلگرم تو كردند سرِ یاران را كورتر كن گره ام را، نكند باز كنی وا مكن از سر خود جمع گرفتاران را گریه تا هست حرام است نماز باران چه خیالی است بگیرند اگر باران را بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش خون مكن این جگر سرخِ هواداران را رب الارباب شد، الله صفاتی كه رسید شد حسین ابن علی جلوه ی ذاتی كه رسید بود منظور همان گریه برای ارباب اندر آن ظلمت شب آب حیاتی كه رسید ظاهرش كرب و بلا، باطنش عرش الرّحمان اذن معراج شد آن برگ براتی كه رسید كرمت دست نینداخت مرا دست گرفت طیب الله به كشتی نجاتی كه رسید بیشتر از همه تو گردن ما حق داری به دلیل همه ی این بركاتی كه رسید لبم از مهریه ی فاطمه سیراب نشد تشنه تر كرد مرا آب فراتی كه رسید بال فطرس به عنایات تو پر می گیرد تا غلام تو شود بال سفر می گیرد دل ما خرج كه شد قیمت آن بالا رفت سنگ در كنج حرم، قیمت زرّ می گیرد بهترین سود همین است كه در چشم تر است به تو دل می دهد و چند گُهر می گیرد چقدر زود درِ خانه ی تو ریخته اند وقت خیرات، گدا زود خبر می گیرد بین فرزند و غلامت نگذاری فرقی كرم تو همه را مدِّ نظر می گیرد چقدر فاطمه تشنه ست در این شش ماهه انَا العطشان تو انگار جگر می گیرد اَرنی گفتنم از هر سخنم می آید ولی از سمت تو هر بار لَنی می آید كاروان راه مینداز، بمان تا برسم دارد از راه اُویس قرنی می آید تا زمین های یمن مِهر علی را دارند به قنوت تو عقیق یمنی می آید كرم ذاتی دست تو از آن جانب در قبل هر گونه عرق ریختنی می آید رنگ هر آن چه ببافد به تنت سرخ بُود به تو از فاطمه هر پیرهنی می آید پیرهن نیز به جسم تو افاقه نكند به تو انگار همان بی كفنی می آید... @shia_poem
باز باران است،باران حسین بن علی عاشقان جان شما،جان حسین بن علی خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین جان اگر جان است قربان حسین بن علی شمرها آغوش وا کردند،اما باک نیست وعده ی ما دور میدان حسین بن علی... در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا عطر باران عطر قرآن حسین بن علی هر کجای خاک من بوی شهادت می دهد عشقم ایران است، ایران حسین بن علی دست بالا کن بگو این بار با صوتی جلی دست های ما به دامان حسین بن علی @shia_poem
ظرف خالی دوباره پر شده است آسمان از ستاره پر شده است هر دو چشمِ ستاره ِبارانم ازشعف؛ از نظاره پر شده است همه ی شهر گوششان امشب از اذان مناره پر شده است برگ برگ تمام دفترم از غزل و چارپاره پر شده است يادت افتاده ام كه اين گونه شعرم از استعاره پر شده است نوبت شعر خواني من شد سالن جشنواره پر شده است من به نامت شروع خواهم كرد به مقامت خضوع خواهم كرد به گدایی همين كه چيره شديم به شب آسمان كه خيره شديم ناگهان نوری از خدا آمد ساكن گوشه ی جزيره شديم همه از دوری قمر بوده اگر اينگونه تار و تيره شديم لطف زهرا به ما رسيده كه ما نوكر ساقی عشيره شديم نذر بی دستی اباالفضلش بسته ی دست دستگيره شديم نفسی يا اگر حياتی هست از دم توست التفاتی هست آسمان زير دست دستانت ماه و خورشيد هردو مهمانت نه فقط شيعه،ارمنی هم شد شامل سفره های احسانت هركسی ميخورد گره كارش به تو رو ميزند - به قربانت چقدر كشته مرده داری تو آذری ها چه قدر ميخوانت وقت رزمت پر از حماسه و شور به به از اين خروش و طوفانت گيسويت را به روی شانه بريز كه شوم باز هم پريشانت در امان نيست دشمنت هرگز از رجزهایِ تيغِ بُرّانت عجبی نيست از دلاوری ات همه ی دشت گشته حيرانت به مصاف تو هر كه می آيد می زند جا ز ترسِ پيكانت پدر مشك ،صاحب دريا السلام عليك يا سقا حس خوب پريدن پرها آسمان همه كبوتر ها اوج فهميدن من و مایی ای تو بالاتر از فراتر ها ای قيامت نمایی از قدّت باعث رويش صنوبرها حاجت پشت هر در بسته ای كليد تمامی درها گره كور مادرم با توست ای مجيب تمام مضطرها بانی سفره های نان و پنير آش نذری دست مادرها از تبار دلاوران عرب از نژاد امير خيبر ها پسر ذوالفقار صفين و پدر رزم مالكْ اشترها تيغ تو تا نيامده بخشيد خاتمه بر تمامی شرها معنی لا فتايی يا عباس دومين مرتضایی يا عباس جذبه ی دلبری تو غوغاست فن عاشق کشی تو زیباست نفسی هم قدم شدن با تو آرزوی اهالی بالاست رسم مردانگی تو مَثَل است ادبت هم زبانزد دنیاست مشک خالی تو جواب همه است لب ِ خشک تو حسرت ِ دریاست زهره ها را درید نعره ی تو رعد و برق نگات... واویلاست اذن میدان نداشتی ورنه هنر تو حماسه در هیجاست آه از آن زمان تلخی که دید ارباب دور تو بلواست بین یک مشت کوفی بی رحم سر سردار لشکرش دعواست خوش بحالت که لحظه ی آخر سر تو روی دامن زهراست آنکه میخواستی سرت آمد فاطمه جای مادرت آمد @shia_poem
دوچشمت چشمه ی آب حیات است دو دستت سفره دار کائنات است اگرچه آسمان این قدر بالاست ولی باید بگویم خاک پات است به درگاهت زدم دست توسل چرا که درگهت بابُ النجات است نفوذ دیده ات تا عمق جان ها و نور رویت از انوار ذات است تو تشنه بودی و آبی نخوردی عطشناک لبت آب فرات است دوباره از وفایت یاد کردم دلم را با تو من آباد کردم تو شیر بیشه ای تو بچه شیری تو در جنگاوری ات بی نظیری امیروشاه این عالم حسین است تو هم بر او برادر هم وزیری تو کوه سرفراز و استواری ولی در پیش زینب سر به زیری تو سر تا پا علیِ مرتضایی تو دوم نسخه ی شاه غدیری چه میگردد که ای بی دست امشب دو دست خالی ما را بگیری اسیر بند تو هستم اباالفضل ارادتمند تو هستم اباالفضل ز هر زیبا رخی زیبایی آقا منم مجنون و تو لیلایی آقا تو ای ماه بنی هاشم همیشه در اوج آسمان پیدایی آقا فنون رزم تو همتا ندارد شبیه مرتضی یکتایی آقا دو دست تو ضریح حاجت ماست گدایی مرا معنایی آقا اگر چه مشک تو آبی ندارد بدون مشک هم سقایی آقا قسم خوردم که پای تو بمانم همیشه هر کجا از تو بخوانم تو ساقی و خمار باده ات من تو اوجی و زمین افتاده ات من میان هر رکوع و هر سجودت دعاگوی نخ سجاده ات من نشستم بر دو راهی نگاهت شدم گوشه نشین جاده ات من تو جای خود-همه هستی من-تو غلام ِهر غلام ِساده ات من مریدت هستم ای سرتابه پاعشق دلم را بردی و دلداده ات من همینکه طعم مستی را چشیدم به زیر پرچم تو قد کشیدم تو در کرب وبلا طوفان نمودی تو اول شعر غیرت را سرودی تو قبل ماجرای کربلا هم نشان دادی که خیلی با وجودی چه میگویم؟ چرا اصلا نوشتم؟ تو بالاتر ز هر حدّ و حدودی دخیل سبز مادرها رها بود اگر که باب حاجت ها نبودی چه میبینم چرا بر خاک هستی؟ گمانم پای زهرا در سجودی اگر چه تیرها بر پیکر توست ولی خوش باش زهرا مادر توست @shia_poem
آغاز روضه بود که شاعر وضو گرفت بعد از وضوبرای نوشتن اجازه خواست با اشک وآه رو به ضریحت نشست وبعد در باب شعر از تو مضامین تازه خواست شعرش،هوای پرزدنش،گریه کردنش حال وهوای سوم شعبان گرفته بود با دست روبه سوی مدینه اشاره کرد شهری که بعد از آمدنت جان گرفته بود کوتاه بود دستش از آن سرو سربلند در خطی از مدینه که تا کربلا کشید شاید هزار بار فقط مرد وزنده شد در ذهن نیمه جان خودش تا تو را کشید آن گاه دل شکسته وآرام وسر به زیر آمد کنار خانه تان،خانه ی علی با احترام روی دوزانو نشست ودید طفلی که سر گذاشته بر شانه ی علی دارد به روی فاطمه لبخند میزند دارد تمام هستی این خانه میشود با او فضای خانه پر از عطر زندگیست با او هوای شهر صمیمانه میشود شاعر عزل نوشت ولی چارپاره شد با لرزشی مداوم ورنگی پریده تر لکنت گرفت با ضربانی که تند شد نام حسین بر لبش آمد بریده تر باران السلام علیک ایها الشهید نم نم تمام خانه ی او را فرا گرفت یک یا علی نوشت وخودش را به او سپرد در لرزشی که شانه ی او را فرا گرفت بی شک حسن تمام وجودش حسینی است وقتی حسین محو تماشای زینب است این روزها به شادی او شاد میشود اما همیشه در غم فردای زینب است من فکر میکنم که خداوند ذوالجلال اورا عصای پیری حیدر گذاشته عرش خداست دوش پیمبر وَ این پسر پا روی شانه های پیمبر گذاشته خورشید وماه دور سرش چرخ میزنند یعنی که کهکشان شده آواره ی حسین جایی که جبرئیل پرش را گشوده است فطرس دخیل بسته به گهواره ی حسین بادی وزید وپنجره ها باز تر شدند پایان روضه وقت اجابت رسیده بود یعنی غروب روز دهم بر فراز نی پیغمبری به مزد رسالت رسیده بود @shia_poem
خورشید در آسمان زهرا آمد کشتی نجات سوی دریا آمد هر کس پیِ دنیای خودش هست ولی دنیای من امروز به دنیا آمد @shia_poem
سویِ مجنون برسانید كه لیلایی هست ما شنیدیم در این شهر كه آقایی هست دورِ این خانه شلوغ است اگر جایی هست دردمندیم و دلی خوش كه مداوایی هست شبِ عید است بیائید حنا بگذاریم سر به خاكِ قدمِ مردِ دعا بگذاریم - تا پدر چشم به چشمانِ تو احیا دارد پَرِ گَهواره‌یِ تو روحِ مسیحا دارد وَ حسن خیره به چشمانِ تو نجوا دارد نوه‌یِ حضرت زهراست تماشا دارد جلوه یِ نام علی بر تو مباركبادا سومین نام علی  بر تو مباركبادا - فطرسی آمده و از تو پَری می‌خواهد از تو عیسیٰ نفسِ ناب تری می‌خواهد یوسف از دستِ تو مژگانِ تری می‌خواهد كه غبارِ قدمت رُفتِگَری می‌خواهد یا كریمیم و سرِ جاده‌یِ تو شیعه شدیم ما كنارِ پرِ سجاده‌یِ تو شیعه شدیم - عشق وقتی به نهایت به نهایت برسد تازه شاید كه سَرَش بر كفِ پایَت برسد چشمِ جبریل اگر سویِ عبایت برسد نه محال است مقامش به گِدایَت برسد نه فقط پهنه‌یِ افلاك نمك گیرِ تو اند تو از این كشور و این خاك نمك گیرِ تو اند - مثلِ پیراهنِ یوسف كه به كنعان آمد مثلِ اَبری كه سرِ خاكِ بیابان آمد صاحبِ خانه‌یِ خود جانبِ ایران آمد خانه‌ی مادری‌اش شاهِ خراسان آمد خاكِ ما خانه‌ی تو سایه‌ی مطلق داری حقِ آب و گِل و بر گردنِ ما حق داری - عشقِ ایرانیِ ما كارِ بنایت با ماست حوض و فوّاره و ایوانِ طلایت با ماست طاقِ گلدسته ، رواق ، آینه‌هایَت با ماست خادمیِ حرم و صحن و سرایت با ماست طرحِ زیباتری از باغِ جنان می‌سازیم وَ ضریحِ نویی با فرشچیان می‌سازیم - مصلحت بود اگر شیرِ خدا می‌گشتی تو علی هستی و شمشیرِ خدا می‌گشتی مست از جلوه‌یِ تكبیرِ خدا می‌گشتی تكسوارِ عرب و تیرِ خدا می‌گشتی بازویِ هاشمی‌ات تیغِ دو دَم گَر میداشت كربلا زیرِ قدم‌هات تَرَك بَر میداشت - رُخصَتَت بود اگر یك تنه لشگر بودی میمنه ، میسره بودی و مكرّر بودی ای امام ابنِ امام از همه بهتر بودی رخصتت بود اگر حضرتِ حیدر بودی كربلا دید پدر را نَفَست یاری كرد وَه كه با نامِ تو عباس علمداری كرد - واژه‌ات خطبه شد و تیغِ علی وار آورد خطبه‌ات شورِ علی در دلِ پیكار آورد چه بلائی به سرِ كاخِ ستمكار آورد شیعه را با شب و شمشیر و دعا بار آورد با تو در شام عجب معركه بر پا شده است كه دعا گوی شما زینبِ كبری شده است @shia_poem
از سکوتم صدا درست کنید ذکر یا ربنا درست کنید ببرید و بیاورید مرا بلکه از من گدا درست کنید در دلم گر بناست خانه کنید اول این خانه را درست کنید می شود سنگ دستتان بدهم می شود که طلا درست کنید هر چه میل شماست تسلیمیم یا خرابم و یا درست کنید فقر ما را کسی درست نکرد ای کریمان! شما درست کنید شد اگر شکر، اگر نشد یک وقت می نشینم تا درست کنید بعد از آن که مدینه ام بردید سفر کربلا درست کنید از لب ما دعا نمی افتد کربلا، کربلا نمی افتد این قبیله همه شبیه هم اند این کرم زاده ها چه با کرم اند چه نیازی ست تا بزرگ شوند در همان کودکی مسیح دم اند زنده ام می کنند مثل مسیح بر تن مرده ام اگر بدمند همه آماده ی بلا هستند جاده های عروج پیچ و خم اند عاشقان بیشتر پی نامند عاشقانی که عاشقند کم اند عاشقان در نگاه آل علی گر اسیرند باز محترم اند دختران قبیله های عرب خادم شهربانوی عجم اند عجمی کرده اند جانان را آبرو داده اند ایران را ای مناجات تا خدا رفته عرش را تا به انتها رفته کیسه کیسه به شانه نان برده خانه خانه سوی گدا رفته بی تو معراج هم کسی برود بی وضو محضر خدا رفته بس که در حال سجده افتاده رنگ پیشانی شما رفته برکت می رسد غلامت اگر... سر سجاده ی دعا رفته محمل ما به گِل فرو رفته محمل ما شکسته وا رفته چاره ای کن برای ما ور نه رمضان، آبروی ما رفته آبرودار پنجم شعبان دارد از راه می رسد رمضان چه مقامي ست مادر تو شدن مثل پروانه ي سر تو شدن بال جبريلِ عرش مال خودش راضي ام با كبوتر تو شدن علي اكبر است و آرزوي چند سالي برادر تو شدن مي شود برتر از سليمان شد ظرف يك روز نوكر تو شدن اين غلام سياه را نفروش كردم عادت به قنبر تو شدن به خداي يگانه مي ارزد كشته ي نام اطهر تو شدن پدرت هم به تو ولي مي گفت «بابي أنت يا علي» مي گفت آمدي و حسين خندان شد همه جا جز بقيع چراغان شد آمدي و به بركت نامت نام جدت علي فراوان شد مادرت شد عروس زهرا و افتخارش نصيب ايران شد آشنا با صحيفه اش كردي هر كه بر سفره ي تو مهمان شد رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است رمضان شرح ماه شعبان شد ابر و خورشيد و ماه در كارند خاكي از زير پات بر دارند تب تو تب نبود درمان بود راويان تب تو بيمارند دوستان قديمي زهرا به تو و مادرت بدهكارند در اسيري مادرت حتي از مقامات او خبر دارند هر چه مِهريه اش گران باشد باز قوم علي خريدارند به غلامت بگو دعا بكند اين گرفتارها گرفتارند با مناجات تو ملائكه هم سر شب تا به صبح بيدارند تا نگاهي به بالشان بكني از كرم خوش به حالشان بكني كاش ميشد بنا درست كنند گنبدي از طلا درست كنند همه جاي مدينه را نه، نه لااقل پنج تا درست كنند گرد و خاك بقيع را ببرند تا برايم دوا درست كنند شيعيان حاضرند با گريه آستان تو را درست كنند با النگوي دختران عجم چند ايوانْ طلا درست كنند سنگ ها مي خورد بر سر تو تا كه شايد صدا درست كنند عمه را زد ولي سر تو شكست هم سر عمه هم سر تو شكست ای مناجاتی سرای حسین ذکر آمین ربنای حسین ای تمام صحیفه ات شرح آخرین ناله و دعای حسین مقتل تو صحیفه ات باشد داده ای شرح کربلای حسین کاش مثل تو روضه خوان بشویم تا اقامه کنیم عزای حسین به زبان دعا بیان کردی چه کشیدند بچه های حسین آه تیر سه شعبه و حلق طفل معصوم بی خطای حسین الامان از حکایت زینب وای از روز ماجرای حسین چقدر کریه می کنی یعقوب مژه ات ریخته برای حسین بعد از آن که بدن مرتب شد سر بنه روی بوریای حسین روی قبرش نوشتی یا مظلوم! لک روحی فدا ابا المهموم! @shia_poem
السلام علیکَ یا اول السلام علیکَ یا آخِر السلام علیکَ یا باطن السلام علیکَ یا ظاهِر با همین اشک شوق بر کاغذ می نویسم امامِ من سجاد با صدای بلند می گویم عشقِ شیعه ، ابالحسن.‌.. سجاد من فقیرم ولی به رسم ادب زندگی ام همه برای شما خون ناقابلم که هیچ آقا پدر و مادرم فدای شما پدر و مادر تو را آقا دوست دارم خودت که میدانی پدرت فخر عالمین است و مادرت بانویی است ایرانی در میان مصیبتِ دنیا تو زبان دعا به ما دادی هر کجا کار ما گره خورده یادِ ما ذکرِ ربنا دادی آن کسانی که از شما دورند بین زندان نفس محبوسند شیعیانی که اهل دل هستند با صحیفه همیشه مأنوسند گل سجاده مستِ اذکارت دل ما برده ای به یک غمزه ای دمت گرم یاد ما بودی یاد دادی به ما ابوحمزه توشه باید گرفت در عالم از مناجات راغبین شما درِ توبه به روی ما باز است با مناجات تائبین شما در صلاة تو آمده ابلیس شکل ماری تو را گزید اما آنقدر محو ذات حق بودی آخرش گفت: التماس دعا نیمه شب ها به دوشتان کیسه همه جا فکر سائلان بودی ملجأ کودکان درمانده بهر بیچارگان امان بودی جان فدایت که بعد از عاشورا کار تو بوده هر کجا گریه آب می دیدی و دلت می سوخت حافظ دین شدی تو با گریه وقت ذبح چهارپا گفتی: "آب خورده است این زبان بسته؟ پدرم گفته بود أنا العطشان با نوک نیزه شد دهان بسته" دست خالی رسیدم و دارم چشم ، بر رحمت قدیم شما بعد عمری مزارتان خاکی است بی حرم ؛ قلبِ ما حریم شما @shia_poem
بنا نیست امروز افسرده باشیم پس از چند شب باز پژمرده باشیم مگر می شود نور را دیده باشیم؟ ولی دل به خورشید نسپرده باشیم بنا بود ما را سر پا ببینند اگر بارها هم زمین خورده باشیم سه شب در بین کوچه نشستیم که سهمی از این سفره ها برده باشیم محال است ما را از آقا بگیرند محال است حتی اگر مرده باشیم اسیرم به گیسوی بالا نشینی فدای گرفتاری این چنینی تو شهر غریبی مسافر نداری شب پنجم ماه، زائر نداری در این چند شب بال ها کربلایند بمیرم برایت مهاجر نداری نبینم برای تو شعری نگفتند مبادا بگویند شاعر نداری تو چهارم مسیر به سمت خدایی تو چهارم مسیری که عابر نداری در این روزها که تو تنها ترینی در این روزها که تو زائر نداری مرا زائر بی قرار تو کردند دلم را چراغ مزار تو کردند بنا شد اگر سائلی نان بگیرد چه خوب است که از کریمان بگیرد بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد علی خواست تا که برای حسینش زنی در بلندای ایمان بگیرد تمام زمین و زمان را که می گشت بنا شد عروسی از ایران بگیرد اسیری شه بانوی ما می ارزد که این خاک بوی حسین جان بگیرد تو آقا ترینی و سجاد مایی تو شاهی و فرزند داماد مایی خدا باز تصویر مولا کشیده برای حسینش، علی آفریده تو از بس که غرق حضور خدایی برای عبادت تو را برگزیده هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب سر سفره های مناجات دیده ترحم کن ای آسمان محبت به این قطره های چکیده چکیده چه می خواهم از تو که داده نباشی به اندازه کافی از تو رسیده همین که گدای تو هستیم کافیست ابو حمزه های تو هستیم کافیست بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد بخوان آدمی بوی انسان بگیرد بخوان: ابکی؛ ابکی؛ لنفسی؛ لقبری... دل مرده ی ما کمی جان بگیرد (...و یا غافر الذنب و یا قابل التوب الهی تصدق علیّ بعفوک انا لا انسی ایادیک عندی الهی تصدق علیّ بعفوک الهی و ربی علیک رجائی الهی تصدق علیّ بعفوک...) لباس مناجت را باید، هرکس شب پنجم ماه شعبان بگیرد تو هستی دلیل مسلمانی ما نجات پر و بال زندانی ما به جز عالم سائلی عالمی نیست به غیر از کریمی تو حاتمی نیست بر این خشک ها تا که باران ببارد به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست خدا از سرم سایه ات را نگیرد جز این؛ هر چه را هم بگیرد غمی نیست چهل سال بر سر در خانه ی تو به جز پرچم کربلا پرچمی نیست تو یعقوبی و پلک مجروح داری چهل سال گریه، زمان کمی نیست چهل سال گریه، چهل سال ناله چهل سال گریه برای سه ساله @shia_poem
خدایِ عالیِ اعلی ندارد از تو عالی‌تر ندارد در بساطِ خود از این عالی تعالی‌تر علیُّ حُبُه جُنَّه قسیم النار والجَنَّه به حمدِالله وَالمِنَّه ولی‌الله ست والی‌تر اگر پا بر زمین کوبد علی افلاک می‌روبد نباشد در کفِ دستش از این عالم سفالی‌تر اگر فرش نجف گردیم حقّا محترم گردیم که از قالیچه‌ی تبریز می‌گردیم قالی‌تر علی باید ؛ فقط ؛ حتماً ؛ امیرالمومنین باشد علی آمد که در تکرارِ زین‌العابدین باشد اگر جایی دهد زلفش دلِ دیوانه‌‌ی ما را "به بوی سیب او بخشم سمرقند و بخارا را" در آغوشِ حسین است و به رویِ دامن زینب ببین بابا چه می‌بخشد گداها را گداها را لبِ گهواره‌اش پروانه‌ای بی تاب اگر دیدید بدان جبریل آورده است مبارک بادِ زهرا را اگر بابابزرگ این است حتماً این نوه غوغاست اذانش را علی گفت و به دستش داد دنیا را علی باید چنان باشد علی باید چنین باشد علی آمد که در تکرارِ زین‌العابدین باشد خدا را شُکر ما دیدیم شاهِ شهریاران را خدا را شُکر ما دیدیم ماهِ ماه شعبان را خدا این نکته را فرمود وقتی فاطمه خندید فرشته این سخن را گفت و بُرد از آسمان جان را: که زهرا طورِ دیگر طور دیگر دوست می‌دارد میانِ این عروسانش عروسِ خاک ایران را ببین که می‌بَرد امشب تبسمهای زیبایش دلِ مادربزرگش را  دلِ اولادِ سلمان را علی از ماست از داماد ما زین سرزمین باشد علی آمد که در تکرارِ زین‌العابدین باشد بنا این بود بنشینی وگرنه میرِ میدانی بنا باشد که برخیزی امیرِ تیغ دارانی برایت لافتی الا علی می‌آید از بالا اگر سربند یازهرا ببندی رویِ پیشانی هزار ، الله‌اکبر را به بازویِ تو می‌خوانند که با شمشیر می‌گردی علیِ اکبرِ ثانی علیِ اکبرِ ثانی نه تو بالاتر از آنی تو عباسی نه اینهم نه ، که طوفان‌تر زِ طوفانی علی در چارده تصویر آمد دلنشین باشد علی آمد که در تکرارِ زین‌العابدین باشد تو صبح و شام می‌گِریی زِ سوزِ استخوان آقا به زخمِ کهنه‌ی زنجیر و بر زخمِ زبان آقا زِ چشمانت که پرسیدند آقا سخت یعنی چه؟ سه دفعه شام گفتی و سه دفعه خیزران آقا قنوتت را که می‌دیدند خواهرها... می‌گفتند امان از دزدِ انگشتر امان از ساربان آقا تو سی‌سال است می‌گریی چرا پیراهنش بردند؟ تو سی‌سال است می‌سوزی زِ لبخندِ سنان آقا علی آمد که عاشورا همیشه آتشین باشد علی آمد که در تکرار زین‌العابدین باشد ۱. دوست داشتم بگویم: من از مال علی بخشم .... @shia_poem
قبل از تو عشق جرأت پیدا شدن نداشت اصلا قنوت راه به تقوی شدن نداشت هرگز نماز خلق تماشا شدن نداشت قران بی کلام تو معنا شدن نداشت با تو دوباره طلعت کوثر طلوع کرد ایینه ی عبادت حیدر طلوع کرد ای مقتدای گریه ی شب زنده دارها دستت امید سفره ی هر چه ندارها داریم از صحیفه ی تو سایه سارها یادت نجات بخش هزاران هزارها ای ابرها مطیع دعای غلامتان باران چه قابل است به پای غلامتان دنیا هنوز مثل تو عابد ندیده است جبریل بال زیر قدومت کشیده است با گریه هات نبض عبادت تپیده است شیطان امید واهی اش از تو بریده است ای خط به خط کتاب تو تفسیر بندگی جاری ست با تو عطر مزامیر بندگی دریایی و اسیر تلاطم نمی شوی جز کوه سر به مهر تجسم نمی شوی با خط کفر مست تفاهم نمی شوی جز در قنوت نیمه شبت گم نمی شوی پیشانی بلند تو سجاد بوده است نامت همیشه زینت عباد بوده است عرفان نسیم صبح ابوحمزه های تو لبیک می رسید به هر ربنای تو داوود جان گرفته ز لحن دعای تو یک روز شاه می شود اخر گدای تو حرف گدایی است ببین دست خالی ام این اشک های شوقم و این خسته حالی ام ای عشق بی حرم حرمت چشم های ما خاک بقیع ناب ترین توتیای ما بارانی است نذر تو حال و هوای ما از غم ترک ترک شده بغض صدای ما هر جا که صحبت از حرمت شد دلم شکست تا حرف غربت حرمت شد دلم شکست معراج چشم عاشق ما جنت البقیع تا بوده بوده قبله نما جنت البقیع یک شعبه ای ز عرش خدا جنت البقیع سایه نشین کرببلا جنت البقیع غم در گلوی شیعه صریح است در بقیع سنگ مزار جای ضریح است در بقیع جز تو که در مقابل شعله امام شد در فصل خون مسافر تکفیر شام شد بر روی نیزه شاهد ماه تمام شد چل سال اشک و ماتم تو مستدام شد چل سال اشک ریخته با روضه های اب چل سال یاد تشنگی کودک رباب @shia_poem
ای اهل دعا!روح دعا باد مبارک در دیـده تجلای خدا باد مبارک این عید مبارک، به شما باد مبارک لبخند امـام شهدا بـاد مبـارک -جان در بدن عالم ایجاد، مبارک -میلاد علی، حضرت سجاد، مبارک ای بانوی ایران!پسر آورده‌ای امشب طوبای ولایت!ثمر آورده‌ای امشب از برج هدایت، قمر آورده‌ای امشب الحق که حسین دگر آورده‌ای امشب -این گوهر رخشندۀ دامان سه دریاست -چارم وصی ختم رسل، یوسف زهراست حجروحجر وحلّ ومقام وحرم است این دریای خروشندۀ جود و کرم است این در مجمع خوبان دو عالم، علم است این دردانۀ شهبانوی ملک عجم است این -گردیـد عیـان، کوکب اقبـالِ محمّد -چشم و دلتـان روشن، ای آل محمّد این ماه تمام است، تمام است، تمام است فرزند قیام است، قیام است، قیام است ذکراست وسلام است و سلام است،سلام است بر خلق، امام است، امام است، امام است -بی‌پرده ببینید جمال ازلی را -تبریک بگویید حسین‌بن‌علی را ایـن ماه، چراغ مـه شعبان حسین است این بضعۀ ثارالله و این جان حسین است این لالـۀ خنـدان گلستان حسین است این آیه بـه آیـه همه قرآن حسین است -این جان حسین است بـدانید بـدانید! -قرآن حسین است بخوانیـد بخوانیـد! خیزید که از اشک شعف آینه شوییم چون لالۀ خندان سر هر شاخه بروییم پرواز کنان تـا حرم الله بپـوییم مانند فرزدق بخروشیم و بگوییم -ریزد بـه ثنایش دُر نـاب از دهن ما -تا شام شود روز «هشام» از سخن ما این است که توحید از او یافت ولادت دارد بـه وجودش حـرم الله، ارادت داده بـه مقامش ز ازل کعبه شهادت کردند به مهرش همه حجاج، عبادت -این سیـد و مولا و امام حرمین است -این سبط نبی، پور علی، نجلِ حسین است این سورۀ قدر و زُمر و یوسف و طاهاست این سیـد بطحا پسر سیـد بطحاست این نـور دل فاطمـۀ ام‌ابیـهاست این‌نوح و خلیل است و کلیم است، مسیحاست -رخشنده چراغ دل هر انجمن است این -سر تـا بـه قدم آینۀ پنج تن است این ای یـوسف زهرا شده مبـهوت کمالت! ای عرش خدا گوشه‌ای از قصر جلالت! یـادآور خُلق نبـوی، خلق و خصالت بـا آنکه بـوَد حلقـۀ زنـجیر، مدالت -با آنکه بـه گردن اثـر سلسله داری -آقایی و اشراف بـه هر سلسله داری غیر از تو که در شام بلا خطبه بخواند؟ در حلقۀ زنـجیر، عـدو را بـکشانـد؟ در کاخ ستم، یکسره آتش بفشاند؟ بـر خاک مذلت همگان را بنشاند؟ -تو صاحبِ فریـادِ تـمامِ شهدایی -بر جان ستمگر، شرر خشم خدایی غیر از تو که در سلسلۀ سخت اسارت بـر فرق ستمکار زنـد مشت حقارت؟ ویـرانـه کند کاخ ستم را بـه اشارت؟ تـازد بـه سپاه ستم و ظلم و شرارت؟ -در خطبۀ تـو خشم خدای ازلی بـود -فریاد خروشانِ «حسین‌بن‌علی» بـود ای سرزده از سینۀ هـر نسل، نـدایت ای زمزمۀ وحی خداونـد، صدایـت اسلام، رهیـنِ نـفسِ روح‌فزایـت در سلسله پیوسته به لب، ذکر خدایت -روزی که نبودی خبری از گل «میثم» -شد بسته بـه زنجیر ولایت دل «میثم» @shia_poem