eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
460 عکس
176 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
زینب که بود ؟ واژه برایش نیامده زینب که هست ؟ وقت ادایش نیامده زینب چه کرد کار فقط کار مرتضاست زینب چه گفت خطبه به پایش نیامده زینب نه بلکه شیر اُحُد بانگ میزند آری صدا شبیهِ صدایش نیامده زینب چه داشت آنچه که زهرا ظهور داد زینب چه خواست  آه رسایش نیامده تفسیری از حماسه‌ی شامش نگفته‌اند شرحی برای کرببلایش نیامده از خواهش حسین گرفتیم تا ابد دستی به روی دستّ دعایش نیامده عالم تمام حیرت محض است پیشِ او چون او کسی به پیش خدایش نیامده بویِ حسین داشت تمامیِ دستهاش رنگی شبیهِ رنگِ حنایش نیامده زینب شناسی است قیامِ امامِ عصر باید به سوز گفت که جایش نیامده در بِینِ روضه گریه‌ی عباس را ببین باور مکن برای عزایش نیامده پیراهن حسین در آغوش دارد و با گریه گفت حیف عبایش نیامده اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است بالاسرش رُباب سرش را گرفته است در فکرِ آب مانده و سایه نمی‌رود در آفتاب مانده و سایه نمی‌رود در آفتابِ شام کباب است رویِ او حالا شبیهِ روی رُباب است رویِ او حالا کنارِ او که رُباب است بچه نیست حالا که کوزه‌ها پُر آب است بچه نیست این لحظه‌های آخر و او رو به کربلاست او رو به قبله است بگو رو به کربلاست عباس تا که بود کسی سایه‌اش ندید سی سال قامتش زن همسایه‌اش ندید عباس را که داشت به محمل حجاب بود گهواره‌ای کنارِ عروسش رُباب بود عباس اگر که بود در آتش نمی‌دوید با دختری کبود در آتش نمی‌دوید خانم به نیزه زلف پریشان ندیده بود بر رویِ ناقه محملِ عُریان ندیده بود افسوس سایه‌ها سرِ خواهر نیامدند از شش برادرش یکی از در نیامدند یادش نرفته بغضِ پریشانی‌اش شکست سر را که دید گوشه‌ی پیشانی‌اش شکست یادش نرفته نوبتِ تزئینِ شهر بود خانم سه روز معطل آذینِ شهر بود اینجا شراب پُر شده در کاسه‌ها چرا اینجا پُر است از همه رقاصه‌ها چرا ای کاش سر به طشتِ طلایش نمی‌رسید این ضربه‌هایِ چوب صدایش نمی‌رسید در پیشِ عمه دخترکی ناتوان شکست آنقدر زد که آخر سر خیزران شکست اُمِ‌وَهَب نشسته پَرَش را گرفته است تنهاشده رُباب ، سرش را گرفته است @shia_poem
سه ساله بودم مادرم رو کشتن چند سال بعدش پدرم رو کشتن داغ اینا هنوز روی دلم بود برادر بزرگترم رو کشتن برادر بزرگترم حسن بود یعنی که سایه سرم حسن بود یادم میاد هرجا میخواستم برم مراقب دور و برم حسن بود ابر غمم، گریه میبارم فقط از کوچیکیم غم میشمارم فقط بعد علی و حسن و فاطمه حالا دیگه حسینو دارم فقط گفته بودم خودم هواشو دارم هوای خاک قدماشو دارم خیلی باید بهش حواسم باشه آخه فقط همین داداشو دارم اون آسمونه و منم زمینم به زیر سایه حسین میشینم جزو شروط ازدواجم بوده روزی دوبار حسینمو ببینم خورشید تووی آسمون زینب تموم دلگرمی جون زینب هرکی که مارو میشناسه میدونه فقط با تو زنده میمونه زینب اینهمه سال گذشت بلا ندیدم من خودمو از تو جدا ندیدم اینهمه سال گذشت ولی هیچ روزی شبیه روز عاشورا ندیدم یادم میاد خدا خدا میکردم واسه سلامتیت دعا میکردم کاشکی میشد میومدم توو گودال تیرارو از تنت جدا میکردم پناه عالم بی پناه افتاده روی زمینیه قرص ماه افتاده دلم میخواست میمردم و نبینم.. برادرم توو قتلگاه افتاده توو شام و کوفه ناسزا شنیدم از اون روزا سختی زیاد کشیدم گذشته از تموم این سختیا دو ساله که صورتتو ندیدم @shia_poem
از کودکی خود به برادر نیاز داشت با بودن حسین چه دیگر نیاز داشت؟ از التماس های دعای برادرش پیدا است که حسین به خواهر نیاز داشت آماده کرده است پسر های خویش را هر وقت که حسین به لشگر نیاز داشت در قتلگاه خواست بماند ولی نشد بعد از حسین قافله رهبر نیاز داشت حتی کفن برای رقیه نداشتند در آن خرابه سخت به معجر نیاز داشت پیراهن برادر خود را رها نکرد او به حسین تا دم آخر نیاز داشت ای کاش بود فاطمه او را بغل کند در این دو سال سخت به مادر نیاز داشت @shia_poem
نخ روی نخ آمد که حیا داشته باشد باتیرگی اش نورخدا داشته باشد معجر شدو میخواست بها داشته باشد تابرسر خورشید نما داشته باشد آمد بشود سایه روی سر زینب میخواست که نامش بشود معجر زینب با نور نماز شب او نور گرفته تا ستر شده رتبه مستور گرفته درخلوت بی بی شرف طور گرفته به به به چنین قرب که اینجور گرفته از عطر نفس های علی تافته باشد این تافته باید که جدا بافته باشد هرچند حجاب است به سنگر زده کارش تا حشر وقارست بدهکار وقارش تقوا و حیا ریخته در تاربه تارش از طایفه ی چادر زهراست تبارش یک پارچه اما زره محکم پیکار نه اینکه زره،معجره اعظم پیکار الحق و الانصاف مهیای خطر شد در بحبوحه ی فاجعه مردانه سپر شد هرچند که خاکی شد و راهی سفر شد در کوفه و درشام چو شمشیر دوسر شد هرگز که به کوهی گذر کاه نیفتاد یکبار به سویش نظر ماه نیفتاد سوگند به این کوه گسستی نرسیده به سوره توحید شکستی نرسیده سوگند به او پنجه و دستی نرسیده یا چشم بد مردم پستی نرسیده باید که خلایق ز رخش دور بمانند هرجاکه گذر کرد همه کور بمانند هرچند که عمریست شده همدم زینب دارد به دلش داغ ز قد خم زینب گریان شده و سوخته پای غم زینب انگار که او نیست دگر محرم زینب امروز بنا کرده که آرام بماند وقتش شده تا بی بی ما روضه بخواند یکسال فراغت صد و ده سال گذشته از زینب تو گفتن از حال گذشته سخت است بگویم به چه منوال گذشته با یاد تو و روضه ی گودال گذشته من صابره ام باز ولی تاب ندارم باور بکن از روز دهم خواب ندارم رفتی و کسی خنده به این دیده ی تر کرد امنیت این قافله احساس خطر کرد کفر آمد و در شام به توحید نظر کرد آیات حجاب از سر بازار گذرکرد تا قرعه بی کس شدن افتاد به زینب شهر پدری خوب محل داد به زینب درشام چه داغی بروی قلب حیا خورد اسلام معاویه به اسلام خدا خورد سنگینی چشم همه بدجور به ما خورد زینب وسط شهر کشیده دوسه جا خورد من بت شکنی کردم و جایش دهنم سوخت از ضربه ی شلاق تمام بدنم سوخت حالا شده ام خیره به این در تو بیایی خوبست که این لحظه ی آخر تو بیایی خواهر شده ام تا که برادر تو بیایی ای بی سر من کاش که با سر توبیایی این پیرهن توست که برسینه فشردم یک آب خنک بعد تو ولله نخوردم @shia_poem
سینه های ما پریشان حسین و زینب است درد ما دنبال درمان حسین و زینب است زمزم و کوثر همیشه طالب چشمان ماست  دیده ی ما تا که جوشان حسین و زینب است روح و جان مصطفا جان علی و فاطمه ست جان زهرا و علی جان حسین و زینب است در مسیر کربلا خوش آنکه محرم می شود خوش به حال آن که سلمان حسین و زینب است چون زهیر و چون وهب باید که سوی یار رفت ای خوش آن کس که مسلمان حسین و زینب است دست هر کس سوی دامان کسی گر شد دراز دست ما عمری به دامان حسین و زینب است یا من ارجوه لکل خیر ، روزی کن حرم خیر نوکرها به دستان حسین و زینب است گفت مولای رئوف ما که فابک للحسین ای خوش آن چشمی که گریان حسین و زینب است روضه ی سربسته ای که بسته باشد بهتر است روضه ی موی پریشان حسین و زینب است @shia_poem
تو بیا بر سرم ای دلبر و دلدار حسین شدم آشفته چو گیسوی تو ای یار حسین پیرهن کهنه ی تو زخم دلم را نو کرد پیش چشمم،شده غمهای تو تکرار حسین کی رود از نظرم،منظره ی کرب وبلا بی حیاتر شد عدو بعد علمدار،حسین به همان زلف که در پنجه ی قاتل افتاد خواهرت هست به موی تو گرفتار حسین نیزه را در بدن زخمی تو می چرخاند آنکه چرخاند مرا بر سر بازار حسین سر من زخمی سنگ از در و دیوار شده مثل مادر،که سرش خورد به دیوار حسین یاد داری که مرا بزم ضیافت بردند مانده بودم چکنم در بر انظار حسین شائق عمری است که سنگ تو به سینه زده است به امیدی که شود لایق دیدار حسین @shia_poem
از حسینش نتوان کرد جدا زینب را موج هر قدر که بی تاب شود با دریاست @shia_poem
اشك زينب ز اختيارش نيست ذاتاً اين كعبه زمزمی دارد "يا حسين" است ذكر آخر او بر لبش اسم اعظمی دارد @shia_poem
برای بی‌خردان، زرق و برق این عالم غبار چادر زینب، برای ما کافی است @shia_poem
عاقبت شهر بی امان را دید سنگ و پرتاب ناگهان را دید مجلس عیش شامیان را دید عمه جان چوبِ خیزران را دید @shia_poem
طبق فتوای تو در عشق نمازی ست خمیده سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده پشت در، فرق پدر، تشت و جگر، دلبر بی سر چار نوبت شده ای در گذر عمر، شهیده @shia_poem
شکست پشت فلک خواهرت اسارت رفت شکست پشت فلک بس که داغ سنگین است @shia_poem
  بشکسته‌دلی، شکسته می‌خواند نماز در سلسله، دست‌بسته می‌خواند نماز تا قامت دین خم نشود، روح نماز، با قامت خم، نشسته می‌خواند نماز @shia_poem
سه غم اومد به جونم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیره غم یار و غم یار و غم یار @shia_poem
سر، نه آن است که همواره پریشان تو نیست دل، نه آن است که سرگشته و حیران تو نیست ما به شکرانۀ عشق تو به صحرا زده‌ایم عاقلی شیوانۀ رندان بیابان تو نیست زینت دست خداوند تویی یا زینب! گوهری در صدف فاطمه هم‌سان تو نیست ای شفاعت گره معجر نورانی تو روز محشر چه کسی دست به دامان تو نیست؟ گردنم خم شده از بس که سرم سنگین است سر من، این سر بیچاره که قربان تو نیست به حسین و حسن از چشم خدا می‌افتد قدر بال مگس آن چشم که گریان تو نیست کاش از خاطرهٔ هر دو جهان پاک شود اسم ما آخر اگر بین شهیدان تو نیست @shia_poem
دلشوره داشتی و برادر نداشتی بعد از حسین(ع) سایۂ بر سر نداشتی داغت عظیم بود و دل کوه را شکست صبرت جمیل بود و برابر نداشتی در کربلا، بلا به سرت آمد آنچنان جز تیر و نیزه خاطره دیگر نداشتی گفتی میانِ گریه که ای شمرِ(لع) بی حیا در قتلگاه...کاش که خنجر نداشتی می سوختی از اینکه؛ از آن دستِ بی عقیق وقتِ وداع؛ بوسه چرا برنداشتی میسوخت خیمه ها و به کوریِ چشم بد جلباب بود! اگر چه که معجر نداشتی دور و برَت نگاهِ علی اکبری نبود عباس ِ غیرتی و دلاور نداشتی مرهم نداشت داغِ دلت! بغض کردی و... غم داشتی؛ نوازش ِ مادر نداشتی جانت به لب رسید! که دنیایِ بیوفا ماندن نداشت! چونکه برادر نداشتی! @shia_poem
  ای نور دیده من و تاج سرم حسین یک دم قدم گذار به چشم ترم حسین بنگر چه آمد از غم تو بر سرم حسین در زیر آفتاب ببین بسترم حسین نام تو گشته زمزمه آخرم حسین بالاسر همه تو دم آخر آمدی بالین هر شهید به چشم تر آمدی با زانو در کنار علی اکبر آمدی بر دیدن سه ساله خود با سر آمدی من خواهر توام بیا در برم حسین یادش به خیر آن تب و تابی که داشتم در طول آن مسیر رکابی که داشتم در زیر سایه تو حجابی که داشتم دیدی چه شد حسین نقابی که داشتم دیدی چه شد  مقنعه و معجرم حسین یک نیمه روز موی سیاهم سفید شد یک نیمه روز امید دلم ناامید شد هجده گلم مقابل چشمم شهید شد از مادر تو خواهرت هر چه شنید...،شد داغت هنوز هم نبود باورم حسین هر دم به یاد حنجر تو گریه میکنم بر زخم های پیکر تو گریه میکنم دارم به جای مادر تو گریه میکنم یاد وداع آخر تو گریه میکنم گفتی به خواهرت که بمان در حرم حسین گفتی به خیمه گاه بمانم ولی نشد گفتم کنم فدای تو جانم ولی نشد یک جرعه آب بر تو رسانم ولی نشد پایت به سوی قبله کشانم ولی نشد تو دست و پا زدی و زدم بر سرم حسین منکه به جز تو پشت و پناهی نداشتم دیدم تو را غریب و سپاهی نداشتم تو زیر پا و تاب نگاهی نداشتم جز رو زدن به قاتلت راهی نداشتم شرمنده توام چه کنم خواهرم حسین هر کس رسید راه نفس بر تو بست و رفت بر پیکر تو نیزه خود را شکست و رفت شمر آمد و به سینه تنگت نشست و رفت با دست خالی آمد و پر کرد دست و رفت ای کاش کور بود دو چشم ترم حسین دیدم تو را به سجده ولی سر نداشتی ای سر بریده کاش که خواهر نداشتی (ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی گویا غربب بودی و مادر نداشتی) قربان غربتت پسر مادرم حسین نگذاشتند گریه بر آن پاره تن  کنم نگذاشتند سایه ای بر آن بدن پکنم نگذاشتند حسین خودم را کفن کنم کاری برای یوسف بی پیرهن کنم میخورد خاک پیکر تو در برم حسین ما را پس از تو خار شمردند کوفیان بر روی نیزه راس تو بردند کوفیان نان علی مگر که نخوردند کوفیان از من چه آبرو که نبردند کوفیان دادند نان به ما صدقه ،دلبرم حسین دیدی چگونه حرمت زینب به باد رفت وقتی میان مجلس ابن زیاد رفت صبر و قرار از دل زین العباد رفت کاری رباب کرد ،که دردم زِ یاد رفت چون جان بغل گرفت سر سرورم حسین بر عکس کوفه هلهله کردند شامیان خنده به اشک قافله کردند شامیان ما را اسیر سلسله کردند شامیان تحقیر پیش حرمله کردند شامیان از هر که بگذرم از او نگذرم حسیم بزم شراب و مجلس اغیار و خواهرت چوب یزید و لعل لب خشک و اطهرت بگذار بگذریم چه آورد بر سرت خیلی دلم تنگ شده بهر دخترت بعد از تو من صداش زدم دخترم ،حسین @shia_poem
چگونه داغ ها را میگذارد پشت سر زینب کجا؟کی؟میگذارد چشم بر هم در سفر زینب فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب به جز آن روز هایی که به همراه برادر بود ندیده روز خوش در زندگی از هر نظر زینب جگر سوز است داغش مثل اقیانوسی از آتش اثر بخش است آهش ،چون دعا وقت سحر زینب اگر چه بر فراز نیزه "رد الشمس"را دیده ولی با خطبه هایش می کند "شق القمر "زینب طنین خطبه هایش در دل افلاک می پیچد و کاخ ظالمان را می کند زیر و زبر زینب دل اهل حرم با بودنش گرم است و شکی نیست که بوده یک تنه اندازه ی صد ها نفر زینب خبر دارم که در طول مسیر ،از کربلا تا شام نبوده لحظه ای از حال طفلان بی خبر زینب خبر دارم تنش با تازیانه گرم صحبت بود زمانی که برای کودکان میشد سپر زینب شبیه کوه یا آتشفشانی ابری و خاموش گذشته از کنار خیمه های شعله ور زینب اگر در علقمه،گودال،در دروازه ی ساعات گرفته دست ها را مثل مادر بر کمر زینب سر خود را به محمل ها نکوبیده ست،می دانم چه دیده چشم هایش غیر زیبایی مگر زینب؟ رباب و ام کلثوم و رقیه،حضرت سجاد اگر چه داغها دیدند اما بیشتر زینب زمانی که حسین  آرام می زد دست و پا در خون کبوتر وار در گودال می زد بال و پر زینب شکسته تیر ها و نیزه ها را زد کنار اما صدای آشنایی را شنید از دور و بر زینب صدای ناله ی مادر می آمد از دل گودال شبیه ناله هایی که شنید از پشت در زینب @shia_poem
اشكی كه خنده شد به تماشای روی تو خون شد به كربلا و روی پيكرت  چكيد @shia_poem
نگاهم ماند و از درها نیامد نشانی از کبوترها نیامد زمانی گردِ من پُر بود حالا..‌. یکی از آن برادرها نیامد دلم از تارِ غم شیرازه دارد وجودم دردِ بی اندازه دارد لباسِ کهنه‌ات را می‌فشارم لباست بویِ خونِ تازه دارد لبم خشک است آب‌آور کجایی رُبابم مُرد علی‌اصغر کجایی سرم برخاک اُفتاده‌است عمه عصایِ پیری‌ام  اکبر کجایی مگر در شامِ غم خواهر ندارید مگر این گوشه یک دختر ندارید بیایید و ببینم رویتان را... ولی افسوس بر تَن سر ندارید مرا در لحظه‌ی خوشحالی‌اش زد مرا در موقعِ بی‌حالی‌اش زد کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد مرا هم با غلافِ خالی‌اش زد امیدم رفت تا بازوی تو رفت اباالفضلم چه‌شد اَبروی تو رفت سرم را ضربِ یک نیزه شکسته همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت غمِ دوری چه بی رحمِ برادر غمِ ما رو کی میفهمه برادر زِ بسکه تیغ از جسمت کشیدم ببین دستم پُر از زخمِ برادر @shia_poem
  کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبه‌روی صاحبان سبحه و زر ایستاده گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مثل کوهی باز هم الله‌اکبر، ایستاده گاه بالای سر سرهای بی‌تن گریه کرده گاه بالای سرِ تن‌های بی‌سر ایستاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی این‌که در این مسجد بی‌بام و بی‌در ایستاده زن مگو، بنت‌الجلال اخت‌الوقاری آسمانی مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راست‌قامت عین عباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامت‌های دشمن بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده کیست این زن، این‌که چون سروی میان آتش و دود با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده @shia_poem
آسمان بی‌شک پر از تکبیرة الاحرام اوست غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست اوج تفسیر تمام آیه‌های عاشقی در میان خطبه‌های کربلا تا شام اوست مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیده‌ام هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست چشم‌هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید «ما رأیت الا جمیلا» آخرین پیغام اوست شیعه بی‌تردید بی‌زینب به پایان می‌رسید در دل، ایمانی اگر داریم از اسلام اوست از نجف تا کربلا موکب به موکب می‌روم هر کجا پا می‌گذارم سفرۀ اکرام اوست کربلا پایان پرچمداری زینب نبود تازه‌ این آغاز ختم سورۀ انعام اوست @shia_poem
چه رنج‌ها که به پیشانی تو دیده نشد که غم برای کسی جز تو آفریده نشد چه بغض‌ها که گلوی تو را فشرد ولی صدای گریۀ تو لحظه‌ای شنیده نشد دلی نبود که هم‌رزم تیغ‌ها نشود گلی نماند که با دست زخم چیده نشد... به استواری لحن تو در حماسه قسم! به قامتت که دمی زیر غم خمیده نشد، قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز دلی صبورتر از زینب آفریده نشد @shia_poem
تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزده‌ست همان که غیر خدا را دمی صدا نزده‌ست شهید داغ حسین است و ما در این فکریم که سر به چوبۀ محمل زده‌ست یا نزده‌ست هنوز بر سر تل، دست روی سر دارد هنوز پای غمش ایستاده، جا نزده‌ست هنوز چشم به راه است ماه برگردد و قرن‌هاست کسی سر به خیمه‌ها نزده‌ست خوشا به شاعر اگر آتشی به دل دارد بدا بر آن قلمی که دم از شما نزده‌ست به پای‌بوسی صیدی که بین گودال است کسی شبیه تو این‌گونه دست و پا نزده‌ست... @shia_poem