eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
459 عکس
176 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گمان مدار كه چون سنگ خاره ايم همه كه در غم تو دلي پر شراره ايم همه چراغ هم به شب ما نمي زند سوسو كه آسمان بدون ستاره ايم همه در اين دو ماه عزا بيشتر ز هر ماهي به انتظار طلوعي دوباره ايم همه خودت به ما سمت نوكري عطا كردي وگرنه بي تو كه ما هيچ كاره ايم همه به عشق جد تو فرياد ميزنيم حسين اذان عشق، سر هر مناره ايم همه براي آنكه دلت را بياوريم به دست ميان روضه پي راه چاره ايم همه چه راه چاره اي امشب به پيش ديده ي ماست دخيل بسته ي يك گاهواره ايم همه بيا و روضه بخوان صبح و شام مثل رباب بخوان كه منتظر يك اشاره ايم همه دم غروب شبيه رباب غمگينِ ربودن بدن شيرخواره ايم همه @shia_poem
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است @shia_poem
کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی... یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا . @shia_poem
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن با احتیاط بار حرم را زمین گذار زانو بزن وقار حرم را زمین گذار با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای چشم مخدرات به سمت نگاه تو دوشیزگان محترمه در پناه تو با حوریان رفته به زیر نقاب ها یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها این حوریان عزیز خدایند و بس، همین این دختران کنیز خدایند و بس، همین این دختر علی ست که بالش شکستنی ست ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش عباس جان مراقب این با حجاب باش این دختران من که بیابان ندیده اند در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو جان رباب از دم گهواره پا نشو تو هستی و اهالی این خیمه راحتند در زیر سایه ات همه در استراحتند تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد چشم کسی به قامت زینب نمی رسد یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند احساس می کنم همه دلواپس هم اند احساس می کنم که جوابم نمی دهند با آب آب گفتنم آبم نمی دهند راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست من راضیم به پای خدا دست و پا زنم با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا این جام را الست گرفتیم ما دو تا می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم **** با احتیاط لاله ی ما را سوار کن زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن با احتیاط خسته شدند این ستاره ها این گوش پاره ها سر گوشواره ها @shia_poem
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد چه شد ناگهان محمل من تکان خورد رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا چرا پرده محملم رفت بالا پس از سالها حال زینب خراب است روی صورتم تابش آفتاب است چه باید کنم سایه ی بر سر من ابالفضل! خاکی شده معجر من بیین اول کاری اوضاعمان را دل آشوب زنهای در کاروان را کمک کن توانی نمانده به پایم رکابم شو از ناقه پایین بیایم نرو از کنارم که زینب نمیرد خدا از سرم سایه ات را نگیرد تو هستی من امنیتی خوب دارم به پیش همه عزتی خوب دارم خدای نکرده نباشی چه عباس؟ من اذیت شوم از حواشی چه عباس؟ شما که نباشید دورم شلوغ است بگو آنچه را که شنیدم دروغ است بگو بی برادر نخواهم شد اصلا گرفتار لشکر نخواهم شد اصلا بگو حرمله تیرهایش شکسته بگو زجر نامرد پایش شکسته بگو خنجر شمر در خانه جا ماند بگو ساربان مرد دستش جدا ماند بگو اسبها نعل تازه ندارند برای جسارت اجازه ندارند بگو قدر کافی کفن هست اینجا عمامه عبا پیرهن هست اینجا بگو خولی از خیر یک سر گذشته بگو دوره ذبح حنجر گذشته بگو نیزه داران همه اهل خیرند همه باتو خوبند مثل زهیرند بگو کوفه با ما همه دوست هستند علی دوست یا فاطمه دوست هستند بگو توبه کردند اشرار کوفه خرابه شده کوچه بازار کوفه @shia_poem
کیست امشب در دل طوفانی او جا کند قطره های تاولش را راهی دریا کند گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش می تواند دیدۀ یعقوب را بینا کند او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود چشم های بسته بابای خود را وا کند گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند @shia_poem
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است من زنم اما طلوع غیرتم با کربلاست برلبم انا فتحنا دارم اینجا کربلاست از شتر پایین میایم فکر بالا میکنم این بیابان را خودم عرش معلی  میکنم خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان خیمه را برپا کنید امید برپا میشود خیمه خیمه خیمه ی توحید برپا میشود بار بگذارید بار نور برداریم ما مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما دین اگر امروز مرد احیای ان با زینب است مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است دست بسته میشوم دست همه وا میکنم پابرهنه میشوم درراه غوغا میکنم میشوم درمان دین با زخمهای صورتم میدهم محرم که نامحرم نبیند قامتم به اسیری میروم آزادگی را جان دهم مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم "ما رایت" تا قیامت میشود ذکر لبم زینبم من زینبم من زینبم من زینبم @shia_poem
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی اگرچه عمه دل تنگ است، اما عمه هم راضی است که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی سرت افتاد و دستی از محاسن چون بلندت کرد بیا تا میهمان کنج ویران خودم باشی سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت کوبیدند تو باید بعد از این قاریِ قرآن خودم باشی کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است تقلا می کنم یک بوسه مهمان خودم باشی @shia_poem
از درد بی حساب سرم را گرفته ام با دستمال بال و پرم را گرفته ام از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی ... این خارهای موی سرم را گرفته ام دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس اینجا منم فقط کمرم را گرفته ام خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست از دست این و آن پدرم را گرفته ام خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها این چند موی مختصرم را گرفته ام آیینه نیست که ببینم جمال خویش از چشم های تو خبرم را گرفته ام تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر امروز از خودم نظرم را گرفته ام این شهر را به پای تو ویرانه می کنم مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام @shia_poem
می خواستم بزرگ شوی محشری شوی تا چند سالِ بعد علی اكبری شوی می خواستم كه قد بكشی مثل دیگران شاید عصای پیریِ یك مادری شوی لحظه به لحظه رنگ تو تغییر میكند چیزی نمانده است كه نیلوفری شوی مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی این مادری ِ من كه به دردت نمیخورد تو حاضری علی كه تاج سری شوی؟! @shia_poem
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم پروانه ای هستم که بال و پر ندارم از دست نامردی به نام تازیانه یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه در چشم هایم آنقدر اختر ندارم چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم بر گوش هایم می گذارم دست خود را شاید نبینی زینت و زیور ندارم وقتی نمانده گیسویی روی سر من گاری دگر با شانه و معجر ندارم لب می گذارم روی لب هایت پدرجان تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم @shia_poem
همین که دو تایی به میدان رسیدند رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند به واللهِ کارش علی اکبری بود اگر چه علی اصغرش آفریدند سرش را روی شانه بالا گرفته ست کسی را به این سر بلندی ندیدند از این سمت، علی که جلوتر می آمد از آن سمت، لشگر، عقب می کشیدند همین که گلوی خودش را نشان داد تمامی دل ها برایش طپیدند پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چه قدر این دو از هم خجالت کشیدند لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک چه راحت گلوی علی را بریدند عبا گرچه نگذاشت زن ها ببینند صدای کف و سوت را که شنیدند @shia_poem
لالا بر آن که خواب ندارد چه فایده ماندن بر آن که تاب ندارد چه فایده گیرم تو را حسین بگیرد، بغل کند وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده احساس مادری به همین شیر دادن است آری ولی رباب ندارد چه فایده انداخته حِرز، اگر چه به گردنت تا صورتت نقاب ندارد چه فایده پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود وقتی کسی جواب ندارد چه فایده با چه سر تو را به نی بند می کنند زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده @shia_poem
میل پریدن هست اما بال و پر، نه هر آن چه می خواهی بگو اما بپر، نه حالا که بعد از چند روزی پپش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر، نه یا نه اگر میل سفر داری، دوباره باشد برو اما بدون همسفر، نه با این کبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم، مگر نه؟! از گیسوان خاکیم تا که ببافی یک چیزها یی مانده اما آنقدر نه دیشب که گیسویم به دست باد افتاد گفتم: بکش، باشد ولی از پشت سرنه امروز دیدم لرزه های خواهرم را در مجلسی که داد می زد: (ای پدر نه) تو وقت داری خیزران ها را ببوسی اما برای این لب خونین جگر نه؟! ای میهمان تازه برگشته چه بد شد تو آمدی و شامیان خوابند ورنه... @shia_poem
بالا نشسته است که پیغمبرش کنند کوچک ترین امام همین منبرش کنند مثل امامزاده شش ماهه می شود عـمـّامـه سیاه اگر بر سرش کنند پـرواز می کنیم به سمت خدایشان مـا را اگر دخـیـل ضـریـح پرش کنند حقّش نبود در وسط خطبه خوانیش یک تیر را «روانه»ی آن حـنجـرش کنند حالا که فـیـض از گل رویش نمی برند بهتر همان که پیش همه پرپرش کنند یک تیر ساده هم به خـدا خوب می بُرد امّـا قـرار بود از این بـدتـرش کنند رفت و تکان خالی گهواره را گذاشت تا دل خوشی عاطفه مادرش کنند @shia_poem
بالا نشسته است که پیغمبرش کنند کوچک ترین امام همین منبرش کنند مثل امامزاده شش ماهه می شود عـمـّامـه سیاه اگر بر سرش کنند پـرواز می کنیم به سمت خدایشان مـا را اگر دخـیـل ضـریـح پرش کنند حقّش نبود در وسط خطبه خوانیش یک تیر را «روانه»ی آن حـنجـرش کنند حالا که فـیـض از گل رویش نمی برند بهتر همان که پیش همه پرپرش کنند یک تیر ساده هم به خـدا خوب می بُرد امّـا قـرار بود از این بـدتـرش کنند رفت و تکان خالی گهواره را گذاشت تا دل خوشی عاطفه مادرش کنند @shia_poem
اگر خواهرت اذن میدان ندارد نمی خواهیش پای تو جان سپارد در این جا كه وا غربتایت بلند است دو گلدسته دارد برایت ببارد غم بی كسی تو ای مرد تنها در این جا گلوی مرا می فشارد الهی نبینم در این جا غریبی الهی نبینم كه چشمت ببارد دو گلدسته می آورم تا نگویند مگر این بلا پیشه خواهر ندارد ببین سرمه بر دیده هاشان كشیدم ببینم كه دائیشان می گذارد به رویم میاور كه وسعم همین بود مگر خواهرت – زینبت – دل ندارد؟! @shia_poem
برگ و برت دست كسی برگ و برم دست كسی بال و پرت دست كسی بال و پرم دست كسی خیرات كردن مال من خیرات كردن مال تو انگشترت دست كسی انگشترم مال كسی نه موی تو شانه شود نه موی من شانه شود موی سرت دست كسی موی سرم دست كسی بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم آن زیورم دست كسی این زیورم دست كسی رختت به دست حرمله رختم به دست حرمله پیراهنت دست كسی و معجرم دست كسی @shia_poem
عمه جان این سر منور را کمکم می کنی که بردارم شامیان ای حرامیان دیدید راست گفتم که من پدر دارم ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری کیسویم را به پات می ریزم تا ببینی چه دختری داری ای که جان سه ساله ات بابا به نگاه تو بستگی دارد گر به پای تو بر نمی خیزم چند جایم شکستگی دارد آیه های نجیب و کوتاهم شبی از ناقه ام تنزل کرد غنچه هایی شبیه آلاله روی چین های دامنم گل کرد دستی از پشت خیمه ها آمد لاجرم راه چاره ام گم شد در هیاهوی غارت خیمه ناگهان گوشواره ام گم شد هر بلایی که بود یا می شد به سر زینب تو آوردند قاری من جرا نمی خوانی؟ چه به روز لب تو آوردند چشم های ستاره بارانم مثل ابر بهار می بارد من مهیای رفتنم اما خواهرت را خدا نگه دارد @shia_poem
گنجشك پَر، جبریل پَر، بابا سه نقطه من پَر، تو پَر، هركس شبیه ما سه نقطه عمه نه عمه بال هایش پَر ندارد حالا بماند در خرابه تا سه نقطه این محو یكدیگر شدن در این خرابه یا اینكه ما را می پراند یا سه نقطه اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی بابا شما كه پا نداری تا سه نقطه یادت می آید روزهای در مدینه دو گوشواره داشتم حالا سه نقطه وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم می خواستم كاری كنم امّـا سه نقطه انگشت خود را جمع كرد و ناگهان گفت انگشت پَر، انگشترِ بابا سه نقطه @shia_poem
بابا سرم، تنم، کمرم، پهلویم، پرم یکی دو تا که نیست کبودی پیکرم بیش از همین مخواه و گر نه به جان تو باید همین کنار تو تا صبح بشمرم از تو چه مانده است؟ بگویم "که ای پدر" از من چه مانده است؟ بگویی "که دخترم" اندازه ی لب تو لبم شد ترک ترک اندازه ی سر تو گرفتار شد سرم از تو نمانده است به جز عکس مبهمت از من نمانده است به جز عکس مادرم از تو سوال می کنم انگشترت کجاست؟ كه تو سوال می کنی از حال معجرم دیدم چگونه سرت را به طشت زد حق می دهی بمیرم و طاقت نیاورم مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم مرهم به درد این همه زخمی نمی خورد بابا سرم، تنم، كمرم، پهلویم، پرم @shia_poem
آن قدر توان در بدن مختصرت نیست آن قدر که حال زدن بال و پرت نیست بر شانه بینداز خودت را که نیفتی حالا که توانایی از این بیشترت نیست فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست گفتی که مکش منت این حرمله ها را حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست حالا که مرا می بری از شیر بگیری یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟ تو مثل علی اکبری و جذب خدایی آن قدر که از دور و برت هم خبری نیست آن قدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود که هیچ خبر دار نگشتی که سرت نیست این بار نگه دار سرت را که نیفتد حالا که توانایی از این بیشترت نیست @shia_poem
طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها یک روز می شود خودش از کریم ها عبدلله حسین شدم از قدیم ها دل می دهند دست عمو ها یتیم ها طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا آهی که می کِشد جگر من، مرا بس است شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است وقتی تو می شوی پدر من، مرا بس است یک بار گفتن پسر من، مرا بس است از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم از عمر خویش، حس یتیمی نداشتم دستی كریم هست كه نذر خدا شود وقتی نیاز بود، به وقتش جدا شود از عمه ام بخواه كه دستم رها شود هركس كه كوچك است، نباید فدا شود؟ باید برای خود جگری دست و پا كنم با دست كوچكم سپری دست و پا كنم دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن آماده ام كنید برای كفن شدن حالا رسیده است زمان حسن شدن آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن یك نیزه ای نماند دفاع از عمو كنم؟! یورش بیاورم، همه را زیر و رو كنم؟! آماده ام كه دست دهم پای حنجرت تیر سه شعبه ای بخورم جای حنجرت شاید كه نیزه ای نرود لای حنجرت دشمن نشسته مستِ تماشای حنجرت سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت تا زنده ام جدا نشود سر ز پیكرت این حفره روی سینه ی تو ای عمو ز چیست؟ این زخمِ روی سینه ی تو ارثِ مادریست؟ این جای زخم نیزه و شمشیرها كه نیست؟ بر روی سینه ی تو عمو جان جای پای كیست؟ عبداللهت نمُرده ذبیح از قفا شوی بر روی نیزه های شكسته فدا شوی @shia_poem
كشته ی دوست شدن در نظر مردان است پس بلا بیشترش دور و بر مردان است یازده ساله ولی شوقِ بزرگان دارد در دلِ كودكِ این ها جگر مردان است همه اصحابِ حرم طفلِ غرورش هستند این پسر بچه یِ خیمه پدرِ مردان است بست عمامه همه یاد جمل افتادند این پسر هرچه كه باشد پسر مردان است نیزه بر دست گرفتن كه چنان چیزی نیست دست بر دست گرفتن هنر مردان است بگذارید ببیند كه خودش یك حسن است حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله بنویسید مرا یابن ابی عبدالله مصحف ما، چه به هم ریختنت!!! وای عمو چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو همۀ رختِ تو غارت نشده پاره شده بسكه یكپارچه با پا زدنت وای عمو آمدم تا كه اجازه بدهی و یك یك نیزه ها را بكشم از بدنت وای عمو جان نداده همه بالای سرت جمع شدند چه شلوغ است سرِ پیرُهَنَت وای عمو آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم كه بكشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو این كیست كه طوفان شده میل خطر كرده؟ در كوچكی خود را علمدار دگر كرده این كه برای مادرش مردی شده حالا خسته شده از بس میان خیمه سر كرده این كیست كه در پیش روی لشگر كوفه با چه غرور محكمی سینه سپر كرده آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد تا یك كمی قدّ خودش را بیشتر كرده با دیدنش اهل حرم یاد حسن كردند از بس شبیه مجتبی عمامه سر كرده اما تمامی حواسش سمت گودال است آنجا كه حتی عمه را هم خونجگر كرده آنجا كه دستی بر سر و روی عمو می زد با چكمه نامردی به پهلوی عمو می زد از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم من در رگم خون علمدار جمل دارم من مجتبای دوم پیغمبرت هستم ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم كرد عبداللهم اما علیِّ اكبرت هستم دشمن غلط كرده به سمت خیمه ها آید آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم گیرم ابالفضلِ نوامیس تو را كشتند حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم هرچند مثل من پریشانی، گرفتاری گیسو پریشانی مكن تا كه مرا داری عمه رهایم كن مرا مست خدا كردند اصلاً تمامی مرا قالوا بلا كردند عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟ حالا كه بازوی مرا شیر خدا كردند بعد از قلاف كوچه ی تنگ بنی هاشم دست مرا نذر غریب كربلا كردند آیا نمی بینی چگونه نیزه می ریزند آیا نمی بینی تنش را جا به جا كردند آیا نمی بینی چگونه چكمه هاشان را بر سینه ی گنجینة الاسرار جا كردند @shia_poem
غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت آن که در این یازده سال یتیمی تا که عمو بود انگار پدر داشت از چه بماند در این خیمۀ خالی آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت گفت: به این نیزۀ خشک و شکسته تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت رفت مبادا بگویند غریب است یا که بگویند عمو کاش پسر داشت آمد و پیشانی زخمیِ شه را از بغل دامن فاطمه برداشت در وسط بُهت دلشورۀ زینب شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت @shia_poem