eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
460 عکس
176 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
با نام بلند او نوشتیم از زلفِ کمند او نوشتیم تلخیم ولی شکر فروشیم تا از لبِ قند او نوشتیم از اَشهدُ اَنَّ عشق مولا یعنی به پسند او نوشتیم آزاد شدیم از دو دنیا خود را که به بند او نوشتیم - - ما را به لب نجف نوشتند ما را رطب نجف نوشتند ای تاکترین سبویِ مستی ای پاکترین وضوی مستی ما مرد شراب عشق هستیم ای جانم از آبروی مستی ساقی چه کنیم آتشینیم مُردیم در آرزوی مستی برخیز که تر کنیم امشب از نامِ علی گلوی مستی - - با ناد علی بزن نوایی بسم اله اگر حریف مایی از کوثر عشق آب خوردیم ما پای علی شراب خوردیم انگور ضریحِ نقره کوبیم عمریست که نابِ ناب خوردیم از شَعشعه‌یِ حضور گرمیم تا پرتو آفتاب خوردیم سوگند نمیرویم جایی ما نان ابوتراب خوردیم - - دلداده‌ی بی اراده هستیم یعنی که حلال‌زاده هستیم بر روی جهاز ، ناگهان گفت در حلقه‌ی جمع حاجیان گفت فریاد علی علیش پیچید بالاتر از اوج آسمان گفت دیروز به دوش او علی بود امروز علی علی بجان گفت شد محضرِ فاطمه شرفیاب جبریل...چنین نفس زنان گفت - - ای میر وزیری ات مبارک امروز امیری ات مبارک آورد اگرخدا علی را تا گم نکنیم ما علی را رو کرد برای آفرینش یک جلوه‌ی مرتضی علی را حق داشت نبی کسی نبیند او دیده که را؟ که را؟  علی را حک کردپیمبر ازهمان روز بر خاتمِ خویش یا علی را - - تا کعبه‌ی مومنین نمی‌شد این دین بزرگ دین نمی‌شد ای وای اگر قدم بکوبد با تیغِ دو دَم  دو دَم بکوبد او یک تنه صد سپاه را با یک جذبه‌ی خود بهم بکوبد زینب خود مرتضی است وقتی فریاد سرِ ستم بکوبد از حضرت حیدر است ارثش عباس اگر علم بکوبد - - تا تیغ خود از غلاف برداشت صد بار زمین شکاف برداشت گیرم که خیال خام دارد این خصم همیشه دام دارد گیرم که همیشه کینه توز است یا نقشه‌ی انتقام دارد ما شیعه‌ی مرتضی شدیم و این سیره چنین پیام دارد: ما را چه غم از هزار دشمن ایرانِ علی امام دارد - - ما فاتح قله‌ی جهانیم ما لشکر صاحب الزمانیم آیین علی همیشه جاریست آئینه‌ای از شکوهِ باریست آیین علیست رادمردی دور از ستم و سیاه کاریست آیین علیست دستگیری آیین علی گذشت و یاریست آیین علی علی بسازد در راه حسین سربداریست من را ببرید سرزمینش باشد برسم به اربعینش @shia_poem
اصل ونسب مذهب مارا چو بخواهید آغاز مسلمانی ما روز غدیر است @shia_poem
آنجا که به تحریر رسد صفحه ی حسنت از نیزه ی خورشید تراشند قلم را @shia_poem
....: اینجا گرفته‌ست مردی بر روی دست آسمان را مردی که در قبضۀ خود دارد تمام جهان را آورده با ذوق سرشار در پیش چشمان مردم تصویر زیبایی از این منظومۀ بی‌کران را در هالۀ روشن وحی با قلبی آکنده از مهر آیینه بر دوش دارد این‌بار باری گران را در جشن «من کنت مولاه...» آیینۀ نور کرده‌ست لبریز از روشنی‌ها چشمان پیر و جوان را با شور و حالی فراگیر در امتداد رسالت جبریل در حلّه نور آورده این ارمغان را باید علی بود و فهمید باید علی بود و حس کرد در آسمان حقیقت تکبیر افلاکیان را همراه بارانی از گل ای دشت شور و بشارت در برکه جاری کن امروز تصویر رنگین‌کمان را گویا نوای بلال است... آری! که با عطر مولا بر آسمان می‌فشاند گل‌نغمه‌های اذان را @Sheia_poem
رَهن مِي شد خرقه و دستار ما شد مگر آن يار جاني يار ما خوش بود گر باشد آن زيبا نگار تا ابد همواره يار غار ما آنچنان كز شوق وصلش سرخوشيم فرقتش بر دل فزايد بار ما پرتو مهر جهانبخش رخش روشني بخشد بشام تار ما چشم مستش پُر ز مِي باشد چه غم گر نباشد خانة خمّار ما محو جانانيم و در غيب و شهود جان متاعي بود در بازار ما جُز مُحبّت آنكه نابودش مرام حاش لله كي كند آزار ما شد تُهي مِي از صُراحيّ و نشد دجله دجله در خور معيار ما بعد از اين ما را بحال خود گذار رخنه كم كن ناصحا در كار ما تو شنيدي آنچه را ما ديده ايم نيست شكّ و شُبهه در گفتار ما بر نميداري اگر باري ز دوش باري از چه ميشوي سر بار ما پي چو نابُردي به كُنه ذات هُو داري از اين رو روا انكار ما تا نشد واقف كسي ز اسرار حق مي نگردد واقف از اسرار ما خواهي اربشناسي از روي يقين نك كه باشد آن بُت عيّار ما خود تُهي از خويش كن تا وارهي ز اختلاف گنبد دوّار ما پس بجان بنشان شرابي آتشين از لب ساقيّ مه رُخسار ما تا سروشت اينچنين گويد كه هست دلستان و دلبر و دلدار ما شير حق ، شاه ولايت مرتضي مُحيي دين حيدر كرّار ما ابن عمّ مصطفي مهر هُدي زوج زهرا مشرق انوار ما نام ناميش علي حق را ولي صِهر پاك احمد مُختار ما ضیغم سالب هُژبر غالب است اوست الحق قاتل كفّار ما فاتح بَدر و اُحد خيبر شكن گُرد پيل افكن مِهين سالار ما قدرت اللهي كه در معراج كرد سّد راه سيّد ابرار ما نيست حق امّا بود ملحق به حق اين بود انديشه و پندار ما داغ مهرش نقش هستي زد به دل چشم دل بگشا به بين آثار ما هست کافی اِنّما در مِدحتش از بيان خالق غفّار ما بحر موّاج امامت را بود او نخستين گوهر شهوار ما واجبش دانی خطاممكن رواست غير از اين گنجد نه درافكار ما جلوه گر باشد چو حَيّ بي بَدَل بر همه اشياء در انظار ما اوست مرآت جمال لم يَزل حُب و بغضش جَنّت است و نار ما نيست دردل جزولاي حضرتش يادش از خاطر بَرَد زنگار ما نغمه پردازّي بي پيرايه ات پيداست در اشعار ما رغم آن دسته كه گويندش خدا تو بخوانش مظهر دادار ما @shia_poem
ساقي امشب تو بساط طربي بر پا كن مطربا چنگ نواز و دل ما شيدا كن عاشقان را به سرا پردة مقصود نشان يادشيرين كن و فرهاد زمان رسوا كن دشت و هامون را در سيطرة مجنون بين كوه و صحرا را پُر ولوله از ليلا كن يار شكر دهنم بر زبر مصطبه بر قامتش را به مَثل رشك قد طوبي كن در سماع آور آن زهره بربط زن را چنگ بر چنگ بنه عقدة دل ها وا كن يا ز لعل نمكين نزهت خاطر افزاي يا كه ز آن باده پياپي به دل مينا كن باده را نيست اگر نشئگي و سُكر مدام يك نفس باده بِهل رو به خُم صهبا كن چيست صهبا ؟ چه بود باده زخم هاي عصير از خُم عيد غديرم قدحي اهدا كن به ترنّم همه اجرام سماوي را بين به تكلّم همه در ناحيۀ بالا كن آنقدر ريز كه بيخود شوم از خويش همي مست مستم ز مي از حال الي فردا كن با طنين سخن نغز محمّد آنجا روي دل را همه مَعطوف سوي مَعنا كن بر سر دوش نبي صادر اول احمد خوش به نظاره نشين يا به كنارش جا كن با من سوخته دل جانب صحرا بگراي عطر آگين نفس از رايحۀ صحرا كن گَردي از دور به پا خاسته زان خيل و حَشم چشم حق بين بگشا ديده دل بينا كن عرش بر فرش به بين از اثر صُنع خداي همسري با همه درگسترة غبرا كن گوي او نفس من و كفو من و صهر من است اين سخن را هله در كاغذ زر انشا كن تاج شاهيش بنه برسر و بي واهمه اش جانشين بعد خود اي پاك نهاد او را كن صبح فردا چو دمد خيز ز جا نغمه سراي نطق (رونق) را در مدح علي گويا كن دوستش هركه بود نيز تواش دوست بدار هركه دشمن بوداورابه جهان دروا كن شهر علمم من و باشد در آن شهر علي فهم اين نكته عيان با لب شَکّرخا کن گل ريحان بنماي و به تماشای گراي خاطرت مُنبسط از سرو سهي بالا كن يا محمّد نبود هيچ دگر جاي درنگ جاي اكنون تو براين خِنگ فلك پيما كن امرحق بود مُطاع پیک اجابت فرمود به علي گفت بيا خوش به برم مأوا كن شد به بالاي بلندي شه اقليم وجود فهم اين نكته ز ماهيّت اين معنا كن آمد از دُرج لبش گوهر ناسفته برون آري اَر دُرّ طلبي غور در اين دريا كن روز را در اثر چهره خورشيدوَشش تا سَحر مُنجليِ سِحر يد و بيضاکن يا محمّد به علي گوي كه مانندۀ من محو از روي زمين لات و هُبل ، عُزّا كن گل سوري را در دامن مينا بنشان نغمه گر ساري و سوري زلب ميناكن اين پيام صمدي را چو صفات ابدي سر به مُهر است اگر بر همه كس افشا كن بَلّغ از ما بشنيدي و گزيديم تو را تو هم او را به وليعهدي خود ابقا كن به همه گوي كه او مظهر ذات ازلي است به همه مرتبتش را چو خودت القا كن همه جا باش به وحدانيت ما گويا همه جا رُقعة حقانيتش امضا كن به همه گوي كه او را بشناسند درست دور از دور و برش دست رد اعدا كن اوست كز عالم لاهوت به ناسوت رسيد كَرّ و فرش بر ابناء زمان اجرا كن اوست چون مهردرخشنده ز بعد تو نبی آشكارا به نمايانش و لا اِلاّ كن باش دربند سرزلف خَم اندرخَم دوست (رونقي)هرچه كه جزاوست توازسر وا كن @shia_poem
شدم به کفتر جلد تو در حرم مشهور مرا تو مست خودت کرده‌ای و من ،از دور خراب طرح ضریح تو میشوم بدجور که نقش روی ضریح تو خوشه‌ی انگور تو را شراب نوشت و مرا خراب نوشت خدا به روی دلم یا ابوتراب نوشت گرفته دفتر شعرم به دست جام علی هزار کشته دهد تیغِ در نیام علی خدا تملّک ما را زده به نام علی علی امام من است و منم غلام علی خدا به یُمن تو بر سفره‌ها نمک داده فقط به خاطر تو کعبه را ترک داده تمام خلق خدا رعیت اند الّا تو به زیر پای تو ما و به روی سرها تو گدا و نوکر و مسکین منم ، و اما تو به دست مدعیانت نداده ای آتو تو انتهای مروت ته جوان مردی به روی دوش پیمبر جهاد میکردی برای اهل محبت علی کفاف شده فقط علی ست که زاییده‌ی مطاف شده بگو به آن که گرفتارِ اختلاف شده چه باعث ترک و خانه و شکاف شده ؟؟؟ که داده جان پیمبر نجات غیر علی؟ که داده خاتم خود را زکات غیر کدام مرد نبردی کنار توست دلیر؟ کدام شاه شبانه رود کنار فقیر؟ کدام حاکم دنیا نشسته روی حصیر؟ بگو به آن که نبوده زمانِ روز غدیر پیمبری که به عطر خدا معطر بود رسالتش همه گیرِ غدیر و حیدر بود شبی به لیله‌‌الاسرا خدا سخن گفته برای وصف تو با ( إنَّما ) سخن گفته به قدر و کوثر و با هل‌اتی سخن گفته فقط به لحن تو با مصطفی سخن گفته و امر کرده خدا ای رسول دل آگاه بگو تو اشهد ان علی ولی الله @shia_poem
که به خاکبوست آرم نفس شکسته پا را مدد از خدا گرفتم که بگویم از تو یارا علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را جلوات اولیا را به جمال او جلی بین و بهشت آرزو را به ولایت ولی بین به زلال مهرش آیینه ی قلب ، صیقلی بین دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به مدیح او خدایا قلمم ز پا نماند دل من ز عشق مولا نفسی جدا نماند اگر آستین فشاند به جهان گدا نماند به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را به مصاف او کسی که برود رود به مسلخ ز نهاد دشمن او به فلک رسیده آوخ چکنم بدون لطفش دم مرگ و قبر و برزخ مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را به پناه ، لنگر دل ، به کرانه ی علی زن به امید تکیه هر لحظه به شانه ی علی زن نفسی اگر زنی تو ، به بهانه ی علی زن برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را غم عشق جاودانش که سرشته با گل من اگر عاشقی بفهمی که چه کرده با دل من همه جاست مهر رویش به یقین مقابل من به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا علی است آنکه باشد بری از همه معایب به رسول حق مشیر است و وزیر و یار و نایب نشود دل زلالش ز حضور دوست غایب به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را علی است شاه مردان و امیر سرفرازان علی است سر مستی و دلیل دلنوازان علی آنکه دل سپردند به مهرش عشقبازان چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ نه فقط کلیم ذوقم به کمال مدح او ماند که ملک به عرش هم در حرم علی پر افشاند چو خدا به صبح خلقت علی یا علی به لب راند نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را شده جبرییل از اول به نجف مقیم رحمت ملکوت آرزوهاست در این حریم رحمت به مشام جان رسید از حرمش شمیم رحمت به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به خدا در اهتزاز است به بام دل لوایت همه عمر عاشقانه زده ام دم از برایت زده مرغ جان من پر ، شب و روز در هوایت به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را نفس تو خرج می شد به هوای مستمندان که علی علی علی بود ، نوای مستمندان چقدر به دوش بردی تو غذای مستمندان چو تویی قضایگردان ، به دعای مسمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را من و ذکر نام مولا که جلا دهد به قلبم من و یاد او که باشد به دل شکسته مرهم به مسیح می دهد روح و ز نوح می برد غم چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را من و خلوت تهجد من و سوز و اشک و آهی به امید یک تبسم ، به اشاره ای ، نگاهی که برای من نمانده است به غیر تو پناهی همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را به ((کمیل))داده از لطف ، به نوکریش منصب شده کوله بار عمرﻡ ز عطای او لبالب ﮐﻪ به دل نهفته دارم ز غمش هزار مطلب ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا @shia_poem
به نجف رساندم امشب دل درد آشنا را که به خاکبوست آرم نفس شکسته پا را مدد از خدا گرفتم که بگویم از تو یارا علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را جلوات اولیا را به جمال او جلی بین و بهشت آرزو را به ولایت ولی بین به زلال مهرش آیینه ی قلب ، صیقلی بین دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به مدیح او خدایا قلمم ز پا نماند دل من ز عشق مولا نفسی جدا نماند اگر آستین فشاند به جهان گدا نماند به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را به مصاف او کسی که برود رود به مسلخ ز نهاد دشمن او به فلک رسیده آوخ چکنم بدون لطفش دم مرگ و قبر و برزخ مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را به پناه ، لنگر دل ، به کرانه ی علی زن به امید تکیه هر لحظه به شانه ی علی زن نفسی اگر زنی تو ، به بهانه ی علی زن برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را غم عشق جاودانش که سرشته با گل من اگر عاشقی بفهمی که چه کرده با دل من همه جاست مهر رویش به یقین مقابل من به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا علی است آنکه باشد بری از همه معایب به رسول حق مشیر است و وزیر و یار و نایب نشود دل زلالش ز حضور دوست غایب به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند به عالم شهدای کربلا را علی است شاه مردان و امیر سرفرازان علی است سر مستی و دلیل دلنوازان علی آنکه دل سپردند به مهرش عشقبازان چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ نه فقط کلیم ذوقم به کمال مدح او ماند که ملک به عرش هم در حرم علی پر افشاند چو خدا به صبح خلقت علی یا علی به لب راند نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را شده جبرییل از اول به نجف مقیم رحمت ملکوت آرزوهاست در این حریم رحمت به مشام جان رسید از حرمش شمیم رحمت به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به خدا در اهتزاز است به بام دل لوایت همه عمر عاشقانه زده ام دم از برایت زده مرغ جان من پر ، شب و روز در هوایت به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را نفس تو خرج می شد به هوای مستمندان که علی علی علی بود ، نوای مستمندان چقدر به دوش بردی تو غذای مستمندان چو تویی قضایگردان ، به دعای مسمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را من و ذکر نام مولا که جلا دهد به قلبم من و یاد او که باشد به دل شکسته مرهم به مسیح می دهد روح و ز نوح می برد غم چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را من و خلوت تهجد من و سوز و اشک و آهی به امید یک تبسم ، به اشاره ای ، نگاهی که برای من نمانده است به غیر تو پناهی همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را به ((کمیل))داده از لطف ، به نوکریش منصب شده کوله بار عمرﻡ ز عطای او لبالب ﮐﻪ به دل نهفته دارم ز غمش هزار مطلب ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا @shia_poem
علی بجنگ، حسن صلح کن، حسین فدا شو غدیر معنی‌اش این است عبد محض خدا شو هدف خداست، امیر و شهید هر دو بهانه است اگر به کوفه میسّر نبود، کرب و بلا شو غدیر صحن غریبی‌ست ای مسافر مشهد از این مسیر بیا زائر امام رضا شو پر از سؤال بیا تا غدیر را بشناسی ولی به او که رسیدی بدون چون و چرا شو علی خداست؟ نه آیینۀ تمام نمایش برای آینه آیینۀ تمام نما شو... @shia_poem
هر چند در پایان حج آخرین است «من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است دستی به دستی حلقه شد تا آسمان رفت دستی که در اوج سخاوت بی‌نگین است دستی به دستی حلقه شد، دستی که در جنگ خیبرترین درها به پایش بر زمین است دستی که نخلستانِ تا امروز باقی از پینه‌های بی‌شمارش شرمگین است تصویر بالا رفتن دست دو خورشید عکس زلال برکۀ این سرزمین است «الیوم اکملتُ لکم...» حتی خدا گفت: «روزی که دین تکمیل خواهد شد همین است» آینده روشن شد، همه دیدند، اما امروز را تاریکیِ شب در کمین است با دست بیعت آمدند و ماند پنهان بغضی که با تبریک گفتن‌ها عجین است نه! واقعیت را نمی‌بینند، هر چند چشمانشان محو «امیرالمؤمنین» است @shia_poem
صالح ترین عبد خدا موسی بن جعفر حق است هرکس هست با موسی بن جعفر ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر محتاج‌ها گویند یا موسی بن جعفر در پای جودش اغنیا محتاج هستند قربانیش در ماه حج حجاج هستند مستیم مست باده باب الحوائج هستیم ما دلداده باب الحوائج قربان خانواده باب الحوائج آقاست آقا زاده باب الحوائج با بچه هایش صاحب سرمایه هستیم با مشهد و شیراز و قم همسایه هستیم بال ملائک هست فرش زیر پایش ایزد مسخّر کرده هستی را برایش هستند در ایران ما فرزندهایش معصومه‌اش آمد به دنبال رضایش انوار او تقسیم شد بر مشهد و قم او را زیارت میکنم در مشهد و قم او آیت عظمای آیات خدا بود شب تا سحر گرم مناجات خدا بود مات رخش شد عرش او مات خدا بود واضح ترین تصویر از ذات خدا بود او جلوه رب بود اما بندگی کرد انسان کامل بود و ساده زندگی کرد «والکاظمین الغیض»، صبرش حد ندارد خوب است و در بین صفاتش بد ندارد در مومنینش یک نفر مرتد ندارد در صحبتش با خادمان «باید» ندارد خاری رَوَد در پای فرزند عزیزش اخمی نخواهد کرد بر روی کنیزش تابوده این بوده ست «آقا؛ تو، گدا؛ من» مدح تورا گفتن کجا آقا کجا من؟ تو جان بخواه و مابقی کار با من بدکاره آمد محضرت شد پاک دامن با دیدنت ذکر خدا ورد لبش شد از تو سرودن کار هر روز و شبش شد تو آمدی از عرش بر دامان مادر دست تو را دادند بر دستان مادر مثل طلای خالص است ایمان مادر جان امام کاظم است و جان مادر وقت ولادت مادرت تکبیر می‌گفت این عالمه بهر زنان تفسیر می‌گفت در عشق حق عاشق ترین عاشق تو هستی مجرای فیض عالمی، رازق تو هستی هرچند مخلوقی ولی خالق تو هستی تنها وصی حضرت صادق تو هستی علم لدنّی پدر در سینه توست جود و کرامت عادت دیرینه توست تا پای جانت پای قرآن ایستادی در فتنه‌ها، ای کوه ایمان ایستادی رودرروی بدعتگذاران ایستادی با رنج و زحمت کنج زندان ایستادی... ...تا یازده رکعت نماز شب بخوانی در کنج زندان روضه زینب بخوانی جان ها فدای آستان عمه جانت دارد میآید کاروان عمه جانت ای کاش بودم در زمان عمه جانت تا می‌شدم قربان جان عمه جانت تا روضه گودال ها چیزی نمانده تا غارت خلخال ها چیزی نمانده @shia_poem
هر شاعری‌ست در تب تضمین چشم تو از بس سرودنی‌ست مضامین چشم تو چشم جهان به مقدمت ای عشق! روشن است از اولین دقایق تکوین چشم تو ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است آقا! کرشمه‌های نخستین چشم تو از ابتدای خلقت عالم، از آن ازل من شیعه‌ام به مذهب و آیین چشم تو می‌شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو امشب شکوه خلدبرین دیدنی شده وقتی شده‌ست منظر و آیینه چشم تو گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو چشم تو آسمان سخا و کرامت است آقا! خوشا به حال مساکین چشم تو حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است در انتظار لحظۀ آمین چشم تو: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند» خوش عالمی‌ست عالم باب الحوائجی با توست نورِ اعظم باب الحوائجی مهر شماست حلقۀ وصل خدا و خلق داری به دست خاتم باب الحوائجی در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی بر دوش توست پرچم باب الحوائجی در آستانۀ تو کسی نا امید نیست آقا! برای ما همه باب الحوائجی بی‌شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه، باب الحوائجی دیوانۀ سخای اباالفضلی توام مانند ماه علقمه، باب الحوائجی صحن و سرات، غرق گل یاس می‌شود وقتی که میهمان تو عباس می‌شود در ساحل سخاوت دریای کاظمین ماییم و خاک پای مسیحای کاظمین با دست‌های خالی از اینجا نمی‌رویم ما سائلیم، سائل آقای کاظمین رشک بهشتیان شده حال کسی که هست در اعتکاف جنت الاعلای کاظمین نور الهی از همه جا موج می‌زند توحیدی است بس‌که سراپای کاظمین داریم در جوار حرم، حقّ آب و گِل خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین ما ریزه‌خوار صحن و سرای کریمه‌ایم این افتخار ماست، گدای کریمه‌ایم در سایه‌سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم لطفش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل‌بیت او ما خانه‌زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی‌ست مدیون ذکر یا رب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبۀ چشمان خسته‌اش دلخون ز شیون و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش... @shia_poem
وجود آمده رشک بهشت، سرتاسر به یمن مولد مسعود موسی جعفر امام کلّ اعاظم، ولی حقّ کاظم که کظم غیضش یادآورد ز پیغمبر به جعفر بن محمّد عطا شده پسری که بوده است به پیر خرد هماره پدر هزار موسی عمران فدای آن موسی که بود گوشة حبسش ز طور نیکوتر امام هفتم، کز هشت خلد و نُه افلاک رسد نداشکه ده عقل را تویی رهبر خدیو هستی کز یک اشاره‌اش آید قدر به جای قضا و قضا به جای قدر چراغ دودۀ احمد که دیدة دل را فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر به عزم طوف حریم مقدّسش دارند هماره قافلۀ دل، به کاظمین سفر چگونه وصف امامی کنم که در قرآن خدای عزّ و جلّ آمدش ثنا گستر شرف بس است همین خاک پاک ایران را که زیر سایة فرزند اوست این کشور گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر اگر ولاش نباشد، عبادت ثقلین به صاحبش ندهد سود در صف محشر گدای درگه اویند اسفل و اعلی رهین منّت اویند ز اصغر و اکبر هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد مراد و حاجت خود را بگیر از این در خوش آن غبار که بر خاک او رسید و نشست خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او خوشا کسی که بگیرد مزار او در بر زمام سلطنتم گر دهند، نستانم مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور اگر به جههۀ خورشید پای بگذارم گمان مبر که از این آستان بگیرم سر ز اهلبیت نگردد جدا دلم آنی جدا کنند اگر جان هماره از پیکر چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»! مه جمال منیرش بود به ماه صفر @shia_poem
این دلِ ما، سینه‌ی ما، عرش ما، حتی بهشت هر كجا موسی بن جعفر نیست زندان می‌شود @shia_poem
روز اول با همان خاکی که قنبر ساختند از من و تو سمت باب القبله نوکر ساختند پرچمی بر عرش کوبیدند اینجا روضه است دسته سینه زنی پشت پیمبر ساختند شیشه شیشه گریه ی مارا ملائک برده اند قطره قطره ریختند و حوض کوثر ساختند چشم هرکس خیس باشد جای پای فاطمه ست چشم مارا با حسینیه برابر ساختند میشود بابا حسین و میشود مادر رباب سینه زنهارا به این صورت برادر ساختند هرکسی بهتر برایش سوخت مزدش را گرفت سوخت فطرس از همان خاکسترش پر ساختند باوضو باید دراین ده روز از هرجا گذشت هرمحله بچه ها صحنی مطهر ساختند شاهراه آسمان در کوچه های کربلاست تا خدا از مرقد شش گوشه یک در ساختند کربلا تاریک شد پیکر ته گودال ماند آفتاب نیزه را با یک سر آخر ساختند @shia_poem
دوباره بغض و کمی آه، علتش این است حرم نرفته بمیرم... خجالتش این است «سلام می دهم از بام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را بضاعتش این است» هنوز توبه نکرده، مرا خرید آقا محبت و کرم یار سرعتش این است به ذکر و نام قشنگش لبم شده شیرین تمام لذت فرهاد و خلوتش این است رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است به قطره قطره ی اشکم ملک خورَد غبطه که اشکِ روضه ی ارباب قیمتش این است شفای هر مرضی گشت، خاک تربت دوست چه ها کند نظرش آنکه تربتش این است عجیب نیست که بدکاره هم شود زاهد که جذبه ی نظر یار، قدرتش این است محبتش ز ازل با گلم شد آغشته که ماجرای من و عشق قدمتش این است خوشا میان عزا جان دهم، همه گویند: غلام کویِ حسینیه قسمتش این است @shia_poem
ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین تا که خدایی شوم، کرب و بلایی شوم می زنم از دل صدا، یا حسن و یا حسین بانی اشک دو چشم، رحمت جاری حق آبروی چشم ها، یا حسن و یا حسین قبلهٔ حاجات ما، اوج عبادات ما روح مناجات ما، یا حسن و یا حسین یکی بدون حرم، یکی بدون کفن سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر کشتهٔ یک ماجرا، یا حسن و یا حسین حسن امامِ حسین، حسین اسیرِ حسن هر دو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب در وسط شعله ها، یا حسن و یا حسین @shia_poem
اول عشق تو «لَن» بود نمی دانستم آخرش هم «ابَداً» بود نمی دانستم نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است همه جا صحبت من بود نمی دانستم چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید عشق، بد نام شدن بود نمی دانستم تا دم خیمه رسیدیم و ندیدیم تو را دل ما اهل «قَرَن» بود نمی دانستم از لب چشمه مرا تشنه برم گرداندند تشنگی طالع من بود نمی دانستم مرغ باغ ملکوتم به خدا حیف شدم در دلم میل چمن بود نمی دانستم @shia_poem
عطری که از حوالی پرچم وزیده است ما را به سمت مجلس آقا کشیده است از صحن این حسینیه تا صحن کربلا صد کوچه وا کنید محرم رسیده است دست ازل دو چشم مرا وقف گریه کرد اصلاً مرا برای همین آفریده است آقا ببین برای عزای تو مادرم پیراهن سیاه برایم خریده است نورش نمی دهند و بهشتش نمی برند چشمی که روضه های شما را ندیده است هر چند صد پیاله تو را گریه کرده اند اما هزار قطره ی اشک نچیده است ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود بساط گریه برای دلم فراهم بود یکی کنار حسینیه چاووشی می خواند اگر خطا نکنم صدای آدم بود برای عرض تبرک به ساحت گریه فرشته منتظر دستمال اشکم بود چگونه گریه نریزد از نگاهمان وقتی زمان خلقتمان اول محرّم بود چرا به آمدن مادرش یقین نکنم در آن حسینیه ای که خود خدا هم بود @shia_poem
هر کسی خواسته باشد به خدایی برسد باید از کشتی تو راهنمایی برسد نه فقط فطرس پر سوخته ی تو حتی بی تو جبریل محال است به جایی برسد سر به زیر قدم توست بها می گیرد پس چه بهتر سر ما نیز به پایی برسد نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم به روی چشم اگر از تو بلایی برسد وقت تو وقت شریفی ست ولی بین مسیر منتظر می شوی این قدر گدایی برسد بعد از این وقت کرم پشت در خانه مرو بگذار این دل ما هم به نوایی برسد ما هنوزم که هنوز است سر کار تواییم تا ببینیم که از تو چه عطایی برسد طلب ماست نداریم همین ما را بس اگر از مادر تو چند دعایی برسد رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد این چه لطفی ست به هر بی سر و پایی برسد گریه کن های تو همسایه ی زهرا هستند بگذارید فقط روز جزایی برسد یا حسین است و یا ذکر شریف زینب اگر از ما به صف حشر صدایی برسد به پریشانی گیسوت قسم نزدیک است که به ما هم خبر کرببلایی برسد @shia_poem
خوابت به چشم آمد و بیدارتر شدیم مست رخت شدیم که هشیارتر شدیم یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم باران هیچ سال به ما خدمتی نکرد در هیئتت چه بود که پر بارتر شدیم؟ گفتند این قبیله گره باز می کنند چه باز کردنی که گرفتار تر شدیم؟ کاری نمی کنیم ولی مزد می دهی هر وقت آمدیم بدهکارتر شدیم @shia_poem
ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایم این دو پیاله را به ملک هم نداده ایم تا وقت می کنیم حسینیه می رویم ما سال هاست شیعه ی گریان جاده ایم با هر سلام صبح به آقای بی کفن انگار روبروی حرم ایستاده ایم با رعیتی خانه ی ارباب با وفا احساس می کنیم که ارباب زاده ایم شکر خدا که نان شب ما حسین شد ممنون لطف مادر این خانواده ایم بال ملائک است که ما را می آورد یعنی سواره ایم اگر چه پیاده ایم داریم با حسین حسین پیر می شویم خوشحال از این جوانی از دست داده ایم @shia_poem
برای روضه خوانی ات آقا نه روضه خوان كافی ست نه چشم های بهاریِ این و آن كافی ست نه اشك ما وَ نه اشك تمامی دنیا نه گریه های بلند پیمبران كافی ست برای شرح كمی از عنایت تو به ما نه این حسینیه كافی ست نه زمان كافی ست برای این كه شوم عاقبت به خیر شما همین دو قطره ی اشكِ شده روان كافی ست برای گریه ی ما ذكر خیر «یا زینب» برای گریه ی زینب «حسین جان» كافی ست برای حلّ تمام حوائج عالم اگر كُنَد نگهی شیرخوارتان كافی ست دعای مادر پهلو شكسته ی زینب برای آمدن صاحب الزمان كافی ست دم از عذاب مزن صبح محشر كبری همین نیامدن كربلایمان كافی ست @shia_poem
بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست سائل آقا شدن اصلاً ندارش بهتر است بردن چیزی به دربار کریمان خوب نیست سائل آقا شدن اصلاً ندارش بهتر است ما چرا بی چاره، آن ها که حسینی نیستند هر که شد وقف محرم روزگارش بهتر است فاطمه با گریه اش ما را اسیر خود نمود آری آری گریه اصلاً گریه دارش بهتر است نوکری آسوده می میرد که بیند بعد او در غلامی از خودش ایل و تبارش بهتر است سن پیری بیشتر از هر چه باید گریه کرد میوه فصل زمستان آب دارش بهتر است روز روشن بود آقا کشته شد پس بعد از این گریه ماه محرم آشکارش بهتر است @shia_poem