eitaa logo
شوق پرواز
1.6هزار دنبال‌کننده
712 عکس
74 ویدیو
32 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶نشر مطالب کانال باعث افتخار تیم شوق پروازاست. 🔹 پیج اینستا shoqparvaz_khat 🔹صفحه ویراستی https://virasty.com/Shogh_parvaz با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید یوسف قربانی در سال ۱۳۴۵ هجری شمسی در خانواده‌ای از نظر اقتصادی ضعیف در زنجان متولد شد.  🥀یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد  🥀در سن شش سالگی مادرش در اثر حادثه‌ای در روبروی خانه مسکونی شان از دنیا رفت. یوسف به همراه برادرش در کنار مادر بزرگ در خانه‌ای کوچک سال‌های اول دبستان را پشت سر گذاشت 🥀 مادر بزرگ هم در همان دوران ، به رحمت خدا رفت. بعد از سه سال ، زمانی که یوسف سال چهارم ابتدایی را می‌خواند، همراه برادرش به تهران آمده و نزد فردی حدود چهار پنج سال زندگی و کار می‌کنند و دوباره به زنجان برگشته و در خانه‌ کوچک موروثی ساکن می‌شوند. برادر یوسف هنرمندی بود که بر روی سنگ و آجر، نقاشی و کنده کاری می‌کرد و همه او را به این لقب می‌شناختند. 🇮🇷با پیروزی انقلاب، یوسف با تشکیل اولیه بسیج، جذب آن شده و به صورت بسیجی گمنام به جبهه اعزام گردید. 🥀در همین سال‌ها،تنها عضو خانواده یعنی برادرش هم در اثر حادثه تصادف، دار فانی را وداع گفت.
🌹یوسف در عملیات‌های مختلف شرکت نموده و آموزش‌های لازم را می‌بیند . 🍃 در لشکر‌های ۱۷ علی بن ابی طالب و ۳۱ عاشورا خدمت نموده و از جمله نیرو‌های کارآمد، اطلاعات و عملیات گردان خط شکن حضرت ولیعصر (عج) استان زنجان بود که در عملیات‌های آبی و خاکی، والفجر هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴، منطقه اروند رود، فاو) و کربلای پنج (دی ماه ۱۳۶۵، منطقه عمومی شلمچه) در ماموریت‌های شناسائی و جمع آوری اطلاعات، از مناطق پدافندی دشمن، در کسوت یک بسیجی غواص نقشی تاثیرگذار داشت. 🥀یوسف در عملیات کربلای ۵ در گردان ولیعصر (عج) زنجان، لشگر عاشورا و هنگام فتح پاسگاه کوت سواری عراق در شلمچه به شهادت می‌رسد. 🌱روایت می کنند که قبل از عملیات ، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود، آقا یوسف غواص یعنی چی؟ او پاسخ می‌دهد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج).
🌱جمال زرگر از همرزمان یوسف تعریف می‌کند که، بعد از عملیات والفجر ۸ بخشی از پدافند فاو دست گردان ما بود. من و یوسف توی اطلاعات و عملیات کار می‌کردیم. هر روز گزارش می‌بردیم به فاو. موقع برگشتن به ایستگاه صلواتی بچه‌های شیراز سر می‌زدیم، فالوده شیرازی همیشه آماده بود. به همین خاطر بین من و یوسف جهت بردن گزارش رقابت بود. 🌷هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای از سنگر نشسته و نامه می‌نویسد. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز هنگام برگشتن از فاو گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم، کسی را ندارم که.... . 🌿هم رزم دیگری تعریف می کند که، وقتی که عملیات کربلای ۵ آغاز شد با هم در یک گروهان بودیم شب اول عملیات بود ما مسافت زیادی از دریاچه مصنوعی موسوم به آب‌گرفتگی در دشت شلمچه را با لباس‌های غواصی طی کرده بودیم. دوشکا و تیربار‌های دشمن شدیدا کار می‌کرد سطح آب را آتش پر حجمی پوشانده بود. پیشروی در آب با آن همه مواضع مثل سیم‌های خاردار و موانع خورشیدی واقعا دشوار بود. بچه‌ها یکی پس از دیگری، مظلومانه در داخل آب شهید می‌شدند تقریبا به نزدیکی‌های دشمن رسیده بودیم یوسف داشت با فاصله کمی از من حرکت می‌کرد. 🥀یوسف ناگهان از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت گلوله از سمت راست اصابت کرد و از سمت چپ خارج شد نزدیک بود در آب بیفتد که من گرفتمش. خون از دهان و گوش هایش فوران می‌کرد و او سرش را آرام به چپ و راست می‌چرخاند صدایش کردم: یوسف! یوسف! یوسف او آرام آرام زار می‌زد نمی‌توانست چشمانش را باز کند. دیدگانش پر از خون بود قطرات اشک امانم را برید خدایا! بچه‌ها چقدر غریبانه پرپر می‌شوند! لحظاتی بعد، به آرامی سر بر بالین شهادت گذاشت و به آرامشی جاودانه فرو رفت. پیشانیش را بوسیدم و وداع گفتم.  🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🤔شماره آخر تلفنت چنده؟؟؟؟؟ 📿برای اون شهید بزرگوار «۵» تا صلوات بفرست 📌رو هشتک ها بزن با اون شهید بیشتر آشنا شو 💖شاید با هم رفیق شدید💖 0 ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ثواب یهویی ☺️ شبتون شهدایی💫 یاعلی https://eitaa.com/shogh_prvz