eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🖇فرازی از وصیتنامه عاشقانه : . ....♥️ ✨بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، . .  برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! کن.♥️ . . خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت  قسم، بسیار کن..♥️ . . اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.😓 . .  اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم.😍 . . می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر🕊میکشم..... . . خدایا! شکسته و مهربانم را مرنجان.😔 . . تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.💔 . . ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل ،💞💔 . . نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این کندم،😞 . . بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛🕊🍃 . . البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است. . .  حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ . . زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ . .  دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، . .  او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا_حسین و پیامدار او زینب باشید؛ . . هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. . . بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد.... 🕊 @shohda_shadat
۳ شهریور ۱۳۹۷
قدم سوم: انفاق در راه خدا ❖ زیر دست نواز بود بعد فهمیدیم که پنج شیش تا خانواده رو به عهده داشته... ❖ در پایگاه معماری به نام بود که برای نجات یک مقنی از چاه مرده بود. جواد به رستوران گفته بود از همان غذایی که تیمسار و افسران میخورند به خانواده ی هم بدهد و خودش را حساب میکرد... ❖ البته هیچ وقت ب من نمیگفت یک روز قبادی امد منزل ما و موضوع را به من گفت و کرد که میخواهد من هم باشم... ❖ گفتم انچه فکوری میکند مورد و خواست من است... ❖ برای رسیدن به اصولا پنج تا قدم وجود دارد... ❖ که این پنج تا در ، صالح، اینکه نکنیم و به عقب برنگردیم، با و با خلاصه میشه... ❖ بعضیا برای از نون بچه هاشون میزنن،حالا ما چقدر مثل اون بعضیا در راه خرج کنیم؟ چقد از یه سری از زندگیمون بکنیم واسه خدا؟ ❖ برای نزدیک تر شدن به باید یه سری از شبیه بزرگا کنیم،با دو تا ناب توضیح میدم مثلا شب لباس عروسشو ب یه نیازمند کردن، یا مثل که چند تا رو تا اخر عمرشون کرد. ❖ اصلا اساس کار همین برداری از این ، ما هر چقدر به نزدیک تر کنیم برداشتیم سمت ، ❖ به مال کسی که و در کارش هست میبخشه، و براش بیشتری کنار میزاره، هم امتحان الهیه هم مثلا اگر ما به و کمک کنیم بزرگترا هم مبارکشونو میکشن رو سرمون یکیش اینه که راهه میتونی به روی باز کنی، ❖ خیلی ساده است فقط باید یکم دلتو خالی کنی از ،صدای باعث شد سریع ببندم و بگم: الان میام، کتاب بود هر قدر که میخوندمش دلم میخواست بیشتر باهاش بگیرم، ❖ دستی رو جلدش کشیدم و کردم سمت ی کتابا به همراه از خونه زدیم بیرونو سوار ماشین که حالا سپیده ازش استفاده می کرد شدیم، ها رو کشیدم ، نیم به سپیده انداختم و گفتم : به به چه ...! ❖ سپیده از پشت شیشه های دودیش نگاهم کردو گفت : ما اینیم دیگه ... خب کجا بریم مادمازل ؟ _ نمی دونم ، بریم ... اینورا یه کافه ی خوب هست ... ❖سپیده با ساختگی گفت : چرا را نمیداری ؟بی مروت ! خب مگه واژه بجاش کرده ؟ نه مگه حتما باید اونا تصویب کنن؟ خودم تصویب می کنم... قهوه و امثالهم خوری خوبه ؟ امثالهم عربیه داداچ ... خب چهوهسنی جاننن؟ این الان یعنی چی ؟ ترکیب قهوه و چای و بستنی بود. ❖ من میدم تا تصویب کل،از کلمه ی میان خوری استفاده کنم زارت ... بد تر شد که ... _عوضش با مفهومه ... خیلی خب شو رسیدیم به میان وعده خوری یا همون چهوهستنی . خندیدمو باز کردمو پیاده شدم ... با هم وارد شدیم ... یه میز دو نفره اون وسط خالی بود ... صندلی رو عقب کشیدم و نشستم ... اومد کنارمون گفت : چی میل دارید ؟ سپیده از خودش و من گفت : دو تا آب ... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الہے دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۲۵ مهر ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• خوابم برد وقتی بیدار شدم خواستم شام درست کنم که شد ، رفتم مسجد و بعدشم پدرجون اومد دنبالم مشغول بازی با انگشتم بودم سرمو بالا آوردم دوباره مثل همیشه داشت نگام می کرد از همون نگاه هایی ک تو دلم اب میکردن بی اختیار گفتم : ببخشید غلط کردمو واسه همین وقتا گذاشتن چیزی نگفت ،ادامه دادم بعدشم تو از نقطه من خبر داری وقتی باهات میزنم نگام نمی کنی حق ندارم قهر کنم؟ چرا چشمای ازم میگیری؟نگاهش به دستم بود دستمو گرفت و آورد بالا با دیدن سوختگی ، خفیفی رو چهرش نشست و گفت : دستت چی شده؟ ❥• هیچی ، خورد به ماهیتابه به اون یکی دستم اشاره کرد و گفت : این یکی چی؟ اینم با بریدم دیگه نبود سر خودت بیاری؟ دست یا شه یا اصلا مهم نیس التیام پیدا می کنه بشکنه درست بشو نیست ،توی معراج دلم شکست خودمو با یه بچه بدون تو تصور کردم زدمو گفتم : تو دیر یا زود میشی با آدما که نمیشه جنگید. ❥• فقط نگاهم کرد یه دنیا حرف داشت،لبخندی زد و گفت : کوفته بخوریم ؟لبخندی زدمو گفتم باشه کمکش کردم دو تا بالشت گذاشتم پشتش تکیه داد باهم کوفته خوردیم خیلی بود ظرفا رو گذاشتم تو مجمه گفتم و با هر سختی بود برش داشتم تا جلوی در سلانه سلانه رفتم بالا نمیومد گذاشتمش زمین همون جا نشستم پتو ها رو کنار زد و بلند شد با عجله اومد سمتم پیشم زد و گفت : خوبی؟ ❥• سرمو به نشونه ی تکون دادم ، مجمه رو برداشت و از اتاق رفت چند دقیقه بعد برگشت گرفت و بلندم کرد کنار خودش یه پتو برای من انداخت یه هم گذاشت با نگاش کردم حالش خوب نبود ولی اینطور داشت برام رخت خواب پهن می کرد با گفت: خانومم بیایکم استراحت کن! درو بستم روسریمو دراوردم و موهای بافته مو باز کردم رفتم توی جام و دراز کشیدم به پهلوم خوابیدم تا بتونم ببینم صورتامون نزدیک هم بود. ❥• شب چشماشو نثار نگاهم کرد دستشو کشید رو گونم غنج می رفت از نگاهاش مثل کسی که بعد از سال ها به رسیده نگاش می کردم عشقی که بود هیچ وقت از شدتش کم نمی شد با صدای گفت : ؟ اروم جوابشو داد : ؟... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۳۰ مهر ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• گرفتمش رو به روم با نگاهش کردمو بعد همون نگاه عاشقانمو به حسام دوختم بهم نزدیک شد و گفت: از صبحه تو دلم یه شوری دارم تا اینو ببینی می دونستم میاد بردمش یه خیاط دوخته دفعه ی قبل بردمش متبرکش کردم میخوام دفعه ی بعد که برگشتم اینو کرده باشی ‌ حالت جدی شد ابروهام توی هم گره خورد به شکمم نگاه کردمو دوباره چشم دوختم به گونه خطابش کردم: حسام ؟ مگه میخوای بری؟! سرشو به علامت تکون داد با صدای بغض آلودی گفتم : خیلی چجوری دلت میاد دو نفرو چشم به راه بذاری؟! با تموم شدن جملم بغضم امون ندادو سرازیر شد. ❥• حسام بهم نزدیک تر شد و با جدیت گفت: ؟ مگه نگفتم ازم دل بکن ؟ بابا اینقد نداشته باش شده سد من! بدون هیچ حرفی سرمو گذاشتم رو شونشو هق هقم اوج گرفت با حالت زاری گفتم : نمیخوام دلم میخواد تو دوست داشتنت کنم حتی اگه دیگه دوسم نداشته باشی، من مثه یه معتاد ترک کرده تو این پنج ماه با نبودنت کنار اومدم ولی وقتی برگشتی دوباره عاشقت شدم من هر بار که می بینمت دوباره میشم هزار و یک بار عاشقت شدم چجوری از تو بکشم ؟ حسام دستشو گذاشت پشتمو با مهربونی به کشید، ❥• از ته دلم زار زدمو محکم دستامو دور کمرش حلقه کردم ثانیه به ثانیه بیشتر بهش میشدم اگه بری کی برمیگردی؟ میام روزی که اقا علی میاد به خونه یه تای ابرومو انداختم بالا و گفتم:امیرعلی؟ من دوست داشتم اسم پسرم داشته باشه یهو ب ذهنم رسید، اشکامو پاک کردمو گفتم: نه همین اسم خیلی اینکه یهو از دلت گذشته برام داشتنیه اگه میخواست از دل تو بگذره چی؟ همون اقا ❥• حصار دستاشو تنگ تر کرد و روی سرم بوسه ای کاشت ارامش بودم وقتی کنارم میکشید شدی منبعِ هر و و ؛ این چه تکرار که نیست... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۲ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• به سمتم برمیگردی صورتهایمان چند سانتی متر فاصله دارند را روی پیشانیم میگذاری و را می بندی روی چشمان بسته ات دست میکشم مژگانت خیسند آرام زمزمه میکنی: ولی، ❥• از تو جدا میشوم داریم از هم میکنیم چادرم را روی سرت میکشم دوباره رویت را به میکنی و سرت پایین است میخواهم از اشک هایم سیلی درست کنم اما می ترسم تو در آن غرق شوی انگار ای از دریای بغضت رفع شده به چهره ی گرفته ات می نگرم دستی به ریشت میکشی گفته و چادر را کنار میزنی برمیخیزی سراتا پایمان گلی شده است عمیقی میکشم، نای بلند شدن ندارم رو به رویم ،میزنی و میگویی : حرفهامو بذار بپای ناراحتی جدی نگیر، مکث میکنی و چند ثانیه بعد ادامه میدهی ، میای بریم ...؟ ❥• چه سوالیست که میپرسی مگر میشود جوابم باشد من با تو حاضرم به جای جهان سفر کنم اینجا که بهشتیست برای خودش سرم را به علامت تکان میدهم و می گویم : به شرطی که تا بمونیم ، ، اگر میخواهی لب از لب باز میکنی تا کنی اما را میخوانم و میگویم : جان نه نگو... اخم خفیف میکنی و میگویی : به جونت قسم نخور جانانم، هیچ نمیگویم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
۳ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دستت را به سمتم دراز میکنی دستت را میگیرم میگویم و بلند میشوم حالم است دستت را محکم تر میگیرم بی اختیار خم میشوم و دستت را می بوسم اشکم روی دستت سر میخورد،به فیروزه ایت خیره میشوم دلم قرص است که هنوز از دستت درش نیاوردی با جدیت چانه ام را میگیری و سرم را بالا میاوری نگاهت به رو به رویت است دوباره را مینگری و میگویی : عزیزدلم چرا اینقد ؟بخدا فردا که رفتم، دو هفته ای برمیگردم، میکنم میگویم : چرا نمیکنی ؟ هان ؟ میخوای ازم بکنی می ترسی نگاهم کنی بلرزه ؟خیالت راحت تو بلرزه ، نمی لرزه ❥• با نگاهم میکنی شاید دلیلت این بوده که من راحت تر دل بکنم میدانی ؟ تو پیش خودت نیستی و نمیدانی مبتلا شدن به تو چه دردی داردمی ترسم در جلدم فرو رفته باشد میگویم و به انگشتر ایت خیره میشوم میگویم : بریم ؟ جوابی نمی دهی و راه میفتی چقدر امشب کم حرف شدی سوار ماشین میشویم شدت گرفته، خیسیم یاد می افتم : یاد ،راه میفتیم همه جا ساکت است بی مقدمه میگویم : ؟ به سمتم برمیگردی و میگویی : ؟ برام میکنی؟ دوباره به روبه رویت نگاه میکنی و میگویی : چشششممم،کمی بعد با صدای بم ات شروع به خواندن میکنی و من پنهانی دارم صدای قشنگت را میکنم تا هنگام نبودنت بی قرارم باشد : میباره ، ❥• میلرزه ، چشماش میگه خدایی تو کجایی ؟ من مانوسم ، به آقا،حرم تو والله برام ... .... ... ... ... ادامه نمیدهی،نفس عمیقی میکشم میگویی : ببخشید جور نشد بریم ،جبران میکنم اشکالی نداره فدای سرت ماشین را نگه میداری را مینگری و میگویی : شدیده ها،خبر نداری همین شدت باران دلیل این پیاده روی شده . پیاده میشوم از پشت ماشین دو تا میاوری یکی را روی سرم می اندازی و یکی را روی سر خودت دستم را میگیری و راه میفتیم ... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hema @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
۴ آبان ۱۳۹۷
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• می آیم پشتت بر نمی گردی نگاهم ڪنی، بر میگشتی ها همانطور ڪه است میگویی: ڪاری نداری جان...؟ میگویم: به بی بی بگو ببخشه اینقدر تو رو پیشش ڪردم ❥• میڪنی و میگویی: خودت باش عزیز دلم، صدایت ، مڪث میڪنی و دار ادامه میدهی: زود برمیگردم... ... ❥• و من با سراسر ندا برمی آورم: خداحافظ ناگاه به سمتت میدوم و رو به رویت می ایستم و تو را برای آخرین بار در آغوش میگیرم، دارم ڪندنت را سخت میڪنم ولی باور ڪن دست خودم نیست، از سرم می افتد تو موهایم را نوازش میڪنی و رویشان بوسه میزنی چقدر شده ای، ❥• هایم را پر از عطر قشنگت میڪنم میدهی دوباره عزمت را جذم میڪنی برای رفتن میروی را پشتت میریزم... ❥• سوار میشوی ماشین راه می افتد تا لحظه ای ڪه از ڪوچه شود، میڪنم... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼══
۴ آبان ۱۳۹۷
#دلتنگم آقا براۍ چند #نفسِ عمیق در هواۍ#جمڪران ، دَوایَم به تأخیر اُفتاده...، [بیا و #بطلب این ، #دلِ از پا افتاده َمرا. . .
۱۹ خرداد ۱۳۹۸
. . از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود، احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم، احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست و چیزای با ارزش زیادی تو این دنیاست که ازش غافلم .. احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا .. حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم .. سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم " من دارم میرم گلزار ..تا یه ساعت دیگه میام خونه " . . حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم، کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده عشق خدا رو تجربه کنم، کنار شهدا بوی پاکی میومد .. قدم زنان درحالیکه برای مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار بابا رسیدم و نشستم کنارش، باچشمایی پر از اشک گفتم: سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ... سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ... از تمامِ تمامشون ... . برگشتم خونه ..اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم، هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره، میدونستم که کنارمه .. 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ♥️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
۱۶ آبان ۱۳۹۸
اشکی که از چشم ریخت حرفی که از بر امد قلم بنویس از فضایی بابت تسکین دلها و زنده نگه داشتن یاد شهدا 🥀 eitaa.com/joinchat/3665952790C6b805ee54f
۱۶ مرداد ۱۳۹۹
🌸اینجا یِِه کــاناله خیلی🌸 کــــــه حــرفای تــــوهم اینجا هــست..🍃🍃🌸🌸 پس معــــــــــــــطلش نکــــن😉 🏃‍♀🏃‍♂ http://eitaa.com/joinchat/1175257099C98f81f71a5
۱۹ مرداد ۱۳۹۹
مو خودت باید تنم کنی...🖤 لباس مشکی شو... حالا من بهش میگفتم یه موقع من کار دارم شما میتونی خودت هم.... میگفت نه... من به سمت قبله می ایستم شما هم تنم کن... یعنی تو این چندین ساله یک بار هم نمی‌شد که اول محرم نیاد و من لباس مشکی شو تنش نکرده باشم...🌻✨ . 🌹به نقل از . 🌹 برای 🌹 🍃گاهی باید از حسین(ع)، چیزی فراتر از ، توبه و خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد .💪 . 🍃 عاشقان (ع) پیروان خوبی می شوند مثل ،طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد خانم بی پناهی به حراج برود.🌴 در مقابل عده ای که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.‌ . کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد. خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش ماند بیشتر از زخم های آن بی غیرت ها درد داشت.😔 . 🍃در عجبم از عده ای که برای حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی مردانه از این خاک دفاع می کند ، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند...😒 . 🍃شاید هم چون مردم اول نامه نوشته و در وقت عمل شمشیرها را تیز کرده اند . تیزی شمشیرها بیشتر از جسم، را زخم می کند.مثل دلِ که از این همه نصیحت های بی فکرسوخت. او به فکر راه ارباب و رضایت رهبرش بود و مردم به فکر سازشی که جز چیزی در آن نیست .😞 . 🍃او کشید ماهها و با دلی شهید شد .😭 . 🍃 شهادتت مبارک ..... . 🍃زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند مدیون مدافعانی همچون تو هستند. . 🍃دعا کن به خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و بمانیم.🌺 ✍نویسنده:‌ طاهره_بنائی_منتظر . 📅تولد: 1371/8/۹ 📅شهادت :1393/1/3 تهران . 🥀مزار: تهران.بهشت زهرا قطعه ۲۴.
۱۹ تیر ۱۴۰۰