eitaa logo
صبح حسینی
442 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید نذر فرج امام زمان ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
مرثیه های؛ سلام الله علیها علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیهم السلام سلام الله علیها سلام الله علیها علیه السلام علیه السلام علیه السلام صلی الله علیه و آله علیهم‌السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام سلام الله علیها علیه السلام سلام الله علیها سلام الله علیها علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام
از سوز زهر پیکرم آتش گرفت و سوخت یارب ز پای تا سرم آتش گرفت و سوخت مسمومم و زبانه کشد شعله از تنم از این شراره بسترم آتش گرفت و سوخت من یادگار کرب و بلایم که روز و شب با روضه هاش خاطرم آتش گرفت و سوخت مي سوخت بين تب تن بابا به خيمه ها صد بار قلب مضطرم آتش گرفت و سوخت هنگامه ی غروب که غارت شروع شد هر کس که بود در حرم آتش گرفت و سوخت یک زن نمانده بود که شعله به تن نداشت چادر نماز مادرم آتش گرفت و سوخت معجر دگر به روی سر دختری نماند دیدم که موی خواهرم آتش گرفت و سوخت خنده دگر ندید کسی بر لب رباب تا جای خواب اصغرم آتش گرفت و سوخت در کوفه تا كه راس حسين شهيد را  دیدم به نیزه ، حنجرم آتش گرفت و سوخت آتش به جان آل پيمبر شد آشنا... از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت... رضا رسول زاده علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/541982734C2fc5617872
عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را نفس سوخته از خاطره ای پرپر را   روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب روضه ی آنهمه گل، آنهمه نیلوفر را   آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را   باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است باورم نیست تماشای تنی بی سر را   باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیدن سوختن چارقد دختر را   غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غارت پیرهـن و غـارت انگشتر را   ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را   آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم تا که همبازی من زد نفس آخر را   کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را   چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش… تکّه ای از معجر را حسن لطفی علیه السلام ، ۱۲روز مانده https://eitaa.com/sobhehoseini
عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را نفس سوخته از خاطره ای پرپر را روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم شکر ای زهر ندیدم سحـری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است باورم نیست تماشای تنی بی سر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیــدن ســوختن چـارقــد دخــتر  را غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غـارت پیرهــن و غـارت انگشتر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت نیـزه هایی که ربـودند ســر اکبر را آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم تا کـه همبـازی من زد نفس آخـر را کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را حسن لطفی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد دیده از دست ابالفضل علمش افتاده دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش تا دم علقمه در هر قدمش افتاده نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد زخم های تن آقا رقمش افتاده بعدِ این قدر مصیبت که سرش آوردند تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی "شمر" که: "خودم می کِشم و می کُشمش" افتاده دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته باز در پای دمش بازدمش افتاده مثل بین الحرمین است مدینه اما سر پا نیست... در این سو حرمش افتاده مهدی رحیمی علیه السلام ,۱۱روز مانده https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ من خستگی ها دیدم و دل بی قراری اندوه دیدم با هزاران زخم کاری من دیده ام دلواپسی و سوگواری هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی کار اراذل را بدون هیچ شرمی من تشنگی در خیمه ها را خوب دیدم من خستگی بچه ها را خوب دیدم تصویر درد کوچه ها را خوب دیدم من حمله های پنجه ها را خوب دیدم دیدم که طفلان حرم هر سو دوانند بی معجرند و زخمی و سینه زنانند در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم سرها به دست مردم ناپاک دیدم با چشم خود دیدم هزاران داغ تازه نعل نوی اسبان و تشییع جنازه تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود چشم تمام آسمان ها غرق خون بود مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود   ناگاه غرید آسمان انگار آن جا بین اراذل بر سَرِ ، سَر بود دعوا دیدم یکی با چکمه در گودال می رفت با بدترین شکل و چه بد احوال می رفت با قصد ذبح صید خونین بال می رفت دیدم که عمه زینبم از حال می رفت در پیش ناموس خدا سر را بریدند در پیش چشمانش محاسن را کشیدند من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم یاس سپید اما به زیر هاله دیدم من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران   من چشم هایی که نمی دیدند دیدم آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم من سنگ هایی را که باریدند دیدم   آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند یا آن که پیشانی جدم را شکستند محمد مبشری علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را تمام دلهره ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت، ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی است این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر به روی خویش نیاورده اید آبله را دلیل قافله می برد پا به پای خودش نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را هنوز یک به یک، آری به یاد می آری تمام زخم زبان های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را… سید حمید رضا برقعی علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini