eitaa logo
تاریخ حوزه طهران
1.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
60 ویدیو
5 فایل
✍️به پژوهش و نگارش حمید سبحانی صدر ارتباط با ما: https://eitaa.com/hamid_sobhani_sadr
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 تصویر مرحوم حجت‌الاسلام بر منبر یکی از مساجد تهران در دهه ۴۰ 📖 حجت‌الاسلام اسماعیل فردوسی پور در خاطرات خود می‌گوید: ▪️‏ ایام محرم آن سال [۱۳۴۲] که امام یک اعلامیه بسیار ‏‎ ‎‏تندی صادر کردند. همچنین آیت‌الله العظمی میلانی اعلامیه ای صادر ‏‎ ‎‏کردند و این اعلامیه‌ها توسط منبری ها و وعاظ مخصوصاً مرحوم آقای ‏‎ ‎‏فلسفی خوانده شد. در آن جلسه ای که مرحوم آقای فلسفی این دو ‏‎ ‎‏اعلامیه را می خواست بخواند من بودم، چون در ایام 15 خرداد در تهران ‏‎ ‎‏بودم، من ایام محرم و صفر تهران می‌آمدم و منبر می رفتم. ایشان در ‏‎ ‎‏مسجد در بازار سخنرانی می کرد. در آنجا اعلام کرد که حضرت آیت‌الله ‏‎ ‎‏میلانی و حضرت آیت‌الله العظمی خمینی ‏‏نامه‌ای ‏‏به من نوشتند که ‏‎ ‎‏می خواهم آن نامه‏‏‌ها‏‏ را برای شما بخوانم. 🔹در اعلامیه مرحوم آیت‌الله العظمی میلانی این جمله بود‏‏:‏‏ کسی که در این ماه محرم سر سفره ابا عبدالله الحسین(ع) بنشیند و نسبت به ‏‎ ‎‏مظالم و جنایات رژیم سخن نگوید مثل آن است که سر سفره نشسته و ‏‎ ‎‏غذا خورده و نمکدان شکسته است، وظیفه همه است که در این جریان ‏‎ ‎‏اقدام کنند و سخن بگویند. خوب این موضوع حاکی از یک تحول و یک ‏‎ ‎‏حرکت سراسری و عمومی در دهه عاشورا بود‏‏.‏.. آن ‏‎ ‎‏شب [عاشورا] جمعیت به قدری زیاد بود که مدرسه، مسجد بازار و تیمچه‏‏‌‏‏های ‏‎ ‎‏اطراف پر از جمعیت بود و ایشان را از سبزه میدان، از بالای بام ‏‏مسجد ‏‎ ‎‏برده بودند. ۴۲ ۴۲ 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
📷 ردیف نشسته، از چپ: آیت‌الله در کنار پدرش مرحوم آیت الله آقا 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
آیت الله در بیان خاطره‌ای از مرحوم پدرش آیت‌الله آقا سید محمود می‌فرمود: اوائل غائله بود و من هنوز به حد تکلیف نرسیده بودم، همراه مرحوم والد در یک منزل اجاره ای واقع در خیابان سیروس ‍ تهران سکونت داشتیم. آن روزها مسئله کشف حجاب از طرف رژیم تعقیب میشد و مجالس تشکیل می‌یافت و بزرگان را طوعا و کرها به آن مجالس ‍ همراه خانمهایشان دعوت می کردند. شوهر همشیره مرحوم والد یکی از رجال سرشناس زنجان بود و احتمال میرفت که او نیز دعوت شده و در آنگونه مجالس حضور یابد. مرحوم والد نامه مفصلی به وی نوشته و در آن بر لزوم مقاومت در برابر این برنامه ننگین و ضرورت رد دعوت مجالس مزبور تاکید کردند، نامه به آدرس زنجان پست شد. چندی بعد مرحوم والد طرف صبح به همراه یکی از بستگان به قصد ملاقات کسی از منزل خارج شدند و ظهر به منزل نیامدند، ما نگران شدیم شب که مرحوم والد به منزل آمد ماجرا را چنین تعریف کرد: همین که از منزل بیرون رفته و سوار درشکه شدیم شخص جلو آمد و گفت: سرتیپ جوانشیر شما را به اداره تأمینات احضار کرده اند و باید الان با من به نظمیه بیائید. درشکه از همانجا مستقیم به میدان توپخانه رفت و مرا به نظمیه بردند و به اتاقی که دفتر کار سرتیپ جوانشیر بود وارد کردند، سرتیپ با برخوردی بسیار سرد کاغذی را در جلوی من گذاشت و پرسید: این کاغذ را شما نوشته اید؟ من دیدم همان نامه ای که به شوهر همشیره ام نوشته بودم که سانسور شده و به دست نظمیه افتاده است. باری با کمال شجاعت و صراحت گفتم: بلی من نوشته‌ام. سرتیپ پرسید: مگر نمی‌دانی که اعلیحضرت به رفع حجاب امر فرموده است؟ گفتم: فعلاً به این جهت قضیه که این عمل خلاف شرع مقدس و مخالف صریح قرآن است کاری نداشته و بدان نمی‌پردازیم. اما از بیان این نکته نمی‌توانم بگذرم که آنچه من از مقام و عزت و آبرو و امکانات مادی و غیر و غیره دارم همه و همه از پرتو این دین مبین و پیروی از آن بدست آمده است. حال اگر با وجود برخورداری از این همه نعمت که به برکت این دین فراهم آمده با دستورات آن مخالفت ورزم کفران نعمت و ناسپاسی کرده و باید دو توپ گذاشته شوم. من این نامه را به حکم وظیفه دینی که بالاتر از هر امر و فرمانی است نوشته ام و در این راه نیز خود را برای هر اتفاقی که رخ دهد آماده کرده‌ام. می فرمود: برخلاف انتظار این کلام بسیار مؤثر افتاد و سرتیپ نامبرده با لحنی گرم صدا زد برای آقا چای بیاورید. گفتم: من نمی‌خورم و (چون سرتیپ چنین پنداشت که به خاطر احتیاط و پرهیز از سم احتمالی از نوشیدن آن خودداری می کنم ) افزودم که : از برکت این دین من بحمدالله بهترین چای لاهیجان را می خورم و اینگونه چائیها با مذاق من سازگار نیست. 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
از راست: ، ، شهید تصویر مربوط به سال ۱۳۳۲ می‌باشد. 🔹تلاش در محرم و صفر پس از ۲۸_مرداد 👇👇👇👇 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
✍ پس از کودتای 28 مرداد 1332، جمعیت درصدد برآمد که از منابر و مجالس عزاداری ، بیشترین استفاده را ببرد تا ضمن بیان مسائل روز کشور به تبلیغ و افشاگری علیه رژیم بپردازد. بی‌شک، استفاده از این مجالس، با توجه به اوضاع خفقانی که رژیم پس از کودتا به وجود آورده بود، کمک شایانی به ادامه‌ مبارزات علیه رژیم می‌کرد. اصغر عمری در خاطرات خود درباره‌ سخنرانی فدائیان اسلام در ( ) پس از کودتای 28 مرداد 32 چنین می‌گوید: «در عاشورای پس از 28 مرداد، فدائیان اسلام از این فرصت استفاده کردند که در مسجد شاه آن زمان، سخنرانی داشته باشند. دسته‌‌های سینه‌زن‌ها به مسجد می‌آمدند و شهید نواب صفوی از این موقعیت استفاده کرد و گفت: حالا که این جمعیت‌ها به مسجد می‌آیند، ما آنجا یک سخنرانی می‌گذاریم و این کار را هم کرد. من در آنجا محافظ منبر و بلندگو بودم، مسجد و جمعیت و آدم‌ها را از بالا خوب می‌دیدم و به آنان اشراف داشتم. در قدیم رسم بود که روز عاشورا در تمام شبستان‌های مسجد، گروه‌ها و دسته‌های گوناگون جلساتی داشتند، عزاداری می‌کردند و سینه می‌زدند، از جمله در شبستان شمال شرقی مسجد، گروهی عزاداری می‌کردند و سخنرانِ آنجا فردی به نام آقا بود که بر منبر رفته بود. دسته‌ها وارد مسجد می‌شدند و مسجد مملو از جمعیت شد. در آن زمان حکومت نظامی برقرار بود و سربازان مسلح در بین مردم حضور داشتند. بالای منبر رفت و شروع به سخنرانی کرد، او می‌گفت که ما خیال داریم با ظلم حاکمان و ستم ستمگران مبارزه کنیم. کسانی که موافق هستند و می‌خواهند با ما بیعت کنند، دست‌‌های خود را روی سرشان بگذارند. تمام مردم دست‌‌های خود را روی سرشان گذاشتند. ایشان پس از بیعت گرفتن، شروع به سخنرانی کرد و به دولت اولتیماتوم داد که ما این برنامه‌ها را داریم.» در خاطرات خود درباره سخنرانی فدائیان اسلام در محرم بعد از کودتای 28 مرداد 32 چنین می‌گوید: «ماه محرم و صفر بود و مرسوم بود که تمام دسته‌‌های مذهبی به بازار می‌آمدند، از بازار وارد می‌شدند و از مسجد امام خارج می‌شدند. روز عاشورای آن سال شهید سید عبدالحسین واحدی در مسجد امام سخنرانی کرد. در حین سخنرانی ایشان، شهید نوابصفوی با حدود سیصد نفر از جوان‌‌های دولاب پای برهنه از دولاب وارد مسجد شدند. صبح تا ظهر روزهای عاشورا را دولاب تا مسجد امام را پای برهنه طی می‌کرد. در این سخنرانی، زاهدی (نخست‌وزیر) را مورد خطاب قرار داد و گفت: آقای زاهدی این مسجد همان مسجدی است که در آن رزم‌آرا به جهنم رفت، اگر برخلاف نظر مردم ایران گامی بردارید به سرنوشت رزم‌آرا دچار خواهید شد. از میان فدائیان اسلام شهید سید عبدالحسین واحدی بیشتر از دیگران منبر داشت و سخنرانی‌های تندی علیه رژیم ایراد می‌کرد. در ده روز محرم در مسجد شاه (امام) مجالس روضه‌خوانی برگزار می‌شد و شهید واحدی در این ده شب بر منبر می‌رفت و هر شب در آن مجالس، به شاه حمله می‌کرد و می‌گفت: محمدرضا ، اعلی‌حضرت و شاه نبود بلکه «پسرک پهلوی» بود. در آن زمان هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد این‌گونه حرف بزند.» 📚کتاب «نهضت عاشورا و تأثیرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن بر جامعه ایرانی». مرکز اسناد انقلاب اسلامی 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
🥀به مناسبت شهادت شهید در ۲ شهریور ۵۷ 🔹 همسر : آن موقع من ۱۶ سال، و ایشان حدود ۲۹ سال داشتند. قرار شد با خانواده‌­ام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم. در آن جا او گوشه‌­ای نشسته بود. من چای بردم، ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا. فقط موقعی که از خانه خارج می‌­شد از پنجره او را دیدم. لباس قبای نیمچه‌­ای به تن، و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت. ظاهراً تازه طلبه شده بود. قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم که او آن موقع گفت: «من طلبه‌­ای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی. اگر می‌توانی نان طلبگی بخوری، بسم‌الله». من هم پذیرفتم. 📷 تصویر مجلس عروسی شهید اندرزگو در 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 وصف حالات معنوی آیت‌الله از لسان فررندش مرحوم آیت‌الله 🗓 به مناسبت ۴ شهریور سالروز رحلت جمال السالکین آقا سید جمال گلپایگانی در سال ۱۳۳۶ش برابر با ۲۹ محرم ۱۳۷۷ق ✍ دو تن از فرزندان اهل علم این عارف عظیم الشأن یعنی حضرات آیات سید علی و سید احمد هاشمی گلپایگانی از نجف به تهران مهاجرت کرده و در زمره علمای تهران به خدمات علمی و تبلیغ معارف الهی پرداختند. 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
💡آیت‌الله در خاطرات خود از مرحوم پدرش آیت‌الله می‌فرمود: در منزل آیت‌الله مجلس روضه بود و من هم در خدمت والد، در آن مجلس شرکت کردیم. با ورود ایشان، سخنران صلوات فرستاد و در اثناء سخن، از ایشان با القاب و صفات بسیار تجلیل کرد تا حدی که مرحوم پدر ناراحت شد و از همان پایین منبر فرمود: «بگذارید لقبی هم برای (ع) باقی بماند. تو که هرچه لقب بود برای من گفتی!» 📚 منبع: ص۱۹۵ 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 به مناسبت ۴ شهریور سالروز رحلت فقیه عارف آیت الله یکی از شاگردان آیت‌الله جعفری تهرانی می‌گوید: ایشان فرمودند شما میتوانید با تماس بگیرید؟ گفتم: بلی فرمودند: ۶۰ سال قبل وقتی پدرم از دنیا رفت ، پیکر او را با هشت نفر از بستگان  به قم آوردیم  و چون هوا سرد بود نزدیک غروب از دفن او فارق شدیم  و امکان برگشت این هشت مهمان ما به تهران وجود نداشت، لذا شب را در قم ماندیم و آقای مهدوی کنی غذای ساده ای آماده کردند برای مهمان های ما. من امروز که اعمال خود را محاسبه میکردم، یادم نیست که از آقای مهدوی در آن روز تشکر کرده ام یا نه؟ میترسم تشکر نکرده باشم و برای من وزر و وبال شود. وقتی آن شاگرد با آقای مهدوی تماس گرفت و جریان را گفت، آقای مهدوی فرمودند: چه وزری؟! چه وبالی؟! ایشان استاد بنده بوده است. یک سال قبل از فوت مرحوم آیت الله جعفری (ره)، آیت الله مهدوی کنی(ره) به دیدار ایشان در بیمارستان میلاد آمدند. 📽 فیلم بالا مربوط به دیدار این دو یار دیرین در بیمارستان میلاد تهران در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۲۰ می‌باشد. 🕌 @tarikh_hawzah_tehran
✍ مرحوم که روز گذشته پیکر پاکش در قبرستان بقیع قم در خاک آرمید، در آن سالهای دور که در مدرسه تحصیل می‌کرد، از محضر بهره برد. حاج آقا فخر، یک مربی وارسته بود که زیر نظر آیت‌الله مجتهدی در مدرسه علمیه ایشان حجره داشت و به صورت شبانه‌روزی به تربیت طلاب می‌پرداخت. مرحوم حاج آقا مسلم اسماعیلی که حقیقتا وارث سیره تربیتی استادش حاج آقا فخر بود، در وصف وی به نگارنده نکاتی فرمود که همگی در وجود خود آن مرحوم نیز مشهود بود. ایشان می‎‌فرمود: «حاج آقا فخر از پرکارترین افراد بود. هر طلبه ای هرچه لازم داشت برایش تهیه می کرد و به ارزاق و امور خانوادگی اش رسیدگی می کرد. اما در بوق و کرنا نمی کرد و لذا هنوز هم خدمات ایشان باقی است. اگر بنا بود آقا فخر خللی در کار داشته باشد، آقای مجتهدی ایشان را راه نمی داد. آیت الله مجتهدی خیلی به ایشان اهمیت می داد. یکی از طلبه ها بچه دار شده بود، ولی هیچ کس نمی دانست. حاج آقا فخر برایش جگر گرفته و پنهانی برایش فرستاده بود. همچنین برنج و روغن را غیر مستقیم به کسی داده بودند که برایش ببرد. گاهی حاج آقا فخر یک جعبه سیب می خرید و شبها به طلبه هایی که آنجا بودند می گفت: سیب بخورید. بعضی از طلبه ها آن موقع نمی توانستند سیب بخرند. حاج آقا فخر و آقای مجتهدی استحباب را در وجود ما تزریق می کردند. گاهی انجیر می خرید و در گوشه حجره می گذاشت و می گفت: هر طلبه ای صبح ها یک انجیر بخورد. آقای مجتهدی درسشان را می گفتند و می رفتند؛ ولی حاج آقا فخر این درسها را باز با طلبه ها کار می کرد. 🕌 @tarikh_hawzah_tehran