کسانی که میگویند وقت نداریم که به فلسفه بپردازیم و کارهای واجبتر از آن داریم، نمیدانند که وقت با تفکر پیدا میشود و به دست میآید. قوم و مردمی که وقت ندارند به فلسفه بپردازند، شاید برای هیچ کاری وقت پیدا نکنند.
رضا داوری، فلسفه معاصر ایران، نشر ساقی، ۱۳۸۴
میخواهم بدانم امام حسین (ع) برای فیلسوفی چون رضا داوری اردکانی چه بهرهای دارد؟
بهره به زندگی عادی تعلق دارد. وقتی در برابر عظمت قرار میگیریم، سودای سود و زیان از میان برمیخیزد. شما یکبار از نسبت علم و عمل پرسیدید. در کربلا علم و عمل یکی شد و حقیقت و خیر و جمال یکجا جلوه کردند و شاهدش اینکه بانوی کربلا «ما رایت الا جمیلا» گفت.
برای من که سرم در کتاب و درس و فلسفه است و قدری هم به سیاست نزدیک شدهام، مسئله این است که کار امام حسین (ع) نجات تاریخ است و نجات تاریخ به همهی ما مربوط میشود. وقتی زمان و تاریخ به تباهی و تبهکاری میافتد، باید تاریخ را نجات داد. در این اوقات کسانی پیدا میشوند که رشتهای را که در حال گسیختن است، نگاه میدارند. امام حسین (ع) منجی تاریخ اسلام است؛ به این دلیل نه فقط یک مسلمان شیعه، بلکه هیچکس نمیتواند نسبت به عاشورا بیتفاوت باشد و آن را ندیده بگیرد؛ اما برای اینکه اشارهای به بهره و بهرهمندی هم کرده باشیم، میگویم که اگر کسی عظمت عاشورا را درک کند، از برکات آن نیز بهرهمند میشود.
دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با مجله خیمه ش 64)
این تلقی که مردم جهان به دو گروه متجدد و پیش از #تجدد تقسیم می شوند نادرست و بی وجه و حتی گاهی خطرناک است. در اینکه مردمان در مناطق مختلف جهان سنت های متفاوت دارند و کم و بیش به آن سنت ها وابسته اند تردید نیست اما اکنون در هیچ جای جهان جامعه و نظم سنتی وجود ندارد. همه جهان اکنون متجدد شده است و جامعه ای را نمی شناسیم که علم و تکنولوژی را نخواهد و طلب نکند ولی علم در همه جا بنحو یکسان با جامعه و با روح مردمان پیوند نخورده است. در این شرایط اگر جامعه ها را به مدرن و سنتی تقسیم کنیم کمترین خطرش اینست که چون کشورها گزیری از توسعه ندارند کسانی فکر کنند که پس باید با سنت ها درافتاد و آنها را از میان برداشت تا راه برای توسعه و مدرنیته باز شود و وقتی این سودا دستور عمل سیاست شود چه بسا که به فاجعه بیانجامد. جامعه ها سنتی و متجدد نیستند. آنها را به متجدد و قبل از تجدد هم نباید تقسیم کرد. تفاوت جهان در حال توسعه یا توسعه نیافته با جهان غربی اینست که در اولی علم و زندگی و سیاست و . . . همه اعضاء یک پیکرند و یک روح آنها را راه می برد اما در جهان دیگر اینها همه از بیرون آمده و در کنار هم قرار گرفته است بی آنکه روحی برای متحد کردن و هماهنگ ساختن آنها وجود داشته باشد.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مقاله:علم و جامعه)
از وقتی که عالم غربی استقرار یافته است درک مبادی آراء و غایت نظر متفکران گذشته دشوار شده است. به این جهت باید این ماجرا را باز شناخت. فلسفه تطبیقی هم با این بازشناسی حاصل می شود و در حقیقت جز آن نیست. فلسفه ها را بیک اعتبار به دو نحو می توان خواند.
1. یکی خواندنی رایج و متداول است که آنچه را یک فیلسوف گفته است فرا می گیرند و مطالب مهم و بدیع آن را از مطالبی که در آثار پیشینیان هم بوده است، جدا می کنند. مورخان فلسفه در عین اختلافهایی که از حیث نظر و سلیقه با هم دارند در فلسفه ها بهمین نحو نگاه می کنند و اگر اختلافی دارند، اختلاف در میزان فهم و درک و مخالفت و موافقت با آراء فیلسوفان است.
2. نظر دوم به شرح یا تلخیص و درست بودن و نادرست بودن فلسفه ها کاری ندارد بلکه ناظر به این پرسش است که فلسفه با تاریخ و زمان چه مناسبت دارد و مثلاً اگر هگل گفته است که با ظهور تفکر فلسفی در یونان، مدینه های یونانی از هم پاشید، سخنش را چگونه باید فهمید؟میان قول دکارت به دو جوهر متباین و پدید آمدن علم تکنولوژیک چه مناسبت است؟ با این قبیل پرسشها ظهور سقراط وافلاطون و ارسطو حادثه ای است که با آن دوره تازه ای از تاریخ آغاز می شود و دکارت هم دیگر فیلسوفی نیست که مثلاً گرفتار مشکل ارتباط و پیوند تن و روان باشد بلکه فلسفه ای آورده است که ریشه فیزیک ریاضی جدید و تمدن تکنولوژیک است. با این درک و نظر اولاً معلوم می شود که فلسفه مجموعه ای از مسائل انتزاعی بی ارتباط با تاریخ نیست بلکه می تواند نظمی را ویران کند و بنیاد نظم دیگر را بگذارد. فلسفه گفتاری است که عالمی را قوام می بخشد و امکانهای فکر و عمل مردمان را در آن عالم تعیین می کند
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (فلسفه تطبیقی چیست؟)
امروزه ما زندگی نمیکنیم بلکه زندگی کردن شغل ما شده است، وقتی زندگی کردن شغل شود، آدمی با خود بیگانه و تک ساحتی میشود ... چنان به عادتهای روزمره دلخوش میشود که دیگر نیازی نمیبیند به این فکر کند که «آیا طور دیگر هم میتوان زندگی کرد؟.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با بازتاب اندیشه 1386 شماره 84)
با «#تفکر» و «#تذکر» است که میتوان راههای فروبسته تاریخ را گشود. تفکر، گشودگی به #حقیقت و گشایش راه است، از طرفی، تفکر به معنای عامتر، سیر در راه گشوده است؛ اما «تذکر» در مقابل «#غفلت» به معنی بیرون آمدن از وضع عادی و از بیخبری است. تذکر عین تفکر نیست، جلوه آغازین تفکر است و به تفکر هم مدد میرساند.
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی (مصاحبه با بازتاب اندیشه 1386 شماره 84)
من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده ام
من بی سر و بی دست و پا، در خواب خون رقصیده ام
میلاد بی آغاز من هرگز نمی داند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام
فردای ناپیدای من، پیداست در سیمای من
این سال که با فرداییان در خون کنون رقصیدهام
منظومهای از آتشم، آتشفشانی سرکشم
در کهکشانی بینشان، خورشید گون رقصیدهام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه می باید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده ام
میلاد دانایی منم، پرواز بینایی منم
من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیدهام
با رقص من در آسمان، رقص تمام اختران
من بر بلندای زمان بنگر که چون رقصیدهام
صدوقی سها:
در همان ایام یک روز به ما گفته شد که آقای دکتر حائری مصمم شدهاند که در انجمن حکمت و فلسفه ایران آن دوران، یک آکادمی فلسفه درست کنند- البته دوستان مستحضرند که این انجمن فلسفه در پشت کتابهایش آکادمی فلسفه ایران نامیده میشد- اما نمیدانم چه شده بود که آقای حائری میخواستند در داخل این آکادمی یک آکادمی دوم درست کنند. چندین جلسه برگزار شد و از اساتید دعوت کرده بودند؛ مرحوم استاد محمدتقی جعفری، آقای دکتر داوری، آقای دکتر پورجوادی، مرحوم #فردید و از علمای قم نیز بعضا تشریف میآوردند و چندین جلسه هم برگزار شد. در یک جلسه مرحوم «فردید» اصرار کرد و گفت حتما حتما #فقه و اصول هم باید جزء فلسفه است و باید در این آکادمی تدریس بشود. عدهای اخم کردند و عدهای خندیدند و عدهای اعتراض کردند... چون حرف نامعقولی بود. باز در علم اصول مباحث عقلی هست و مستندات عقلی دارد، ولی فقه بسیار عجیب است که کسی استاد فلسفه باشد و به اصرار بگوید که فقه جزء فلسفه است و باید در آکادمی فلسفه تدریس شود...یکی دو جلسه این داستان بود و از فردید اصرار و از آقایان انکار تا اینکه ختم به خیر شد. آن هم به این صورت که مرحوم فردید بعد از اصرار در یک جلسهای گفت: من همان احمد لاینصرفم، که علی بر سر من جرّ ندهد... میخواست بگوید که من از حرفم بر نمیگردم و منصرف نمیشوم. بلافاصله مرحوم علامه جعفری که بسیار حاضر جواب بودند، گفتند اضافه تان میکنیم، منصرفتان میکنیم... غیر منصرف وقتی اضافه بشود، منصرف میشود. متاسفانه این جلسات با اینکه چند بار برگزار شد ولی مثل بسیاری از جلسات دیگر به جایی نرسید. نشستند و گفتند و برخاستند.
#فردید:
"#سياست ما جمع ميان دين است و سياست. در اين سياست مقتضي اين است كه ما هر چه بيشتر به علم (يعني علوم طبيعت و رياضي) خيلي ترتيب اثر بدهيم. بعد هم علوم اجتماعي و فلسفه را صحيح... اما تابع علوم اجتماعي و فلسفه غربي قرار ندهيم. حتما هم بايد علوم اجتماعي و #فلسفه در قم هم برود، براي نفي علوم اجتماعي و فلسفه و حتي نفي فلسفه قديم تا آنجايي كه منقول تابع معقول شده است. ولي اگر معقول تابع منقول باشد هنوز هم لازم است. من فقط به منقول اصالت ميدهم. به " سمع" و به #فقه و به روايات و احاديث، به قرآن." (نسبت دیانت حقیقی اسلام با فلسفه و علم 1359)
#فردید: "چنانکه گذشت احکام شرعی احکام کلیه ای هستند که موارد اطلاق و مصادیق آن بطور فردی و جزئی تصریح نشده است . چنانکه مثلا شارع گفته است "و اشهدوا ذوی عدل منکم". وظیفه مجتهد اینست که پس از آنکه معنی عدالت را شرعا دریافت ، پژوهش کند و از میان افراد کسی را که وصف عدالت برای او ثابت است تعیین کند و پیداست که این وصف برای تمام افراد یکسان نیست و برای آن دو طرف میتوان فرض کرد، یکی طرف اعلی که عبارتند از انبیائ و اولیاء و صدیقین و دیگر طرف ادنی یعنی کسانیکه به مجرد شهادتین از حد کفر خارج و داخل در ملت اسلام شده اند. مابین این دو طرف حد وسط هائی است که به شمارش در نمی آید و غموض و پیچیدگی در همین جاست و فقیه ناگریز است که جهد کند و در این میان بکمک مدارک شرعی وصف عدالت را برای کسیکه واجد شرایط است ثابت کند و این عبارتست از اجتهاد. پیداست در این مرحله نه منتظر وحی و الهام میتوان بود و نه میتوان با کشف و شهود کار را فیصله داد، پس باید شعور فقهی و عقل ایمانی را بکار گرفت و حق را اقامه کرد. از اینجاست که گفته اند یکی از شرایط مجتهد اینست که علاوه بر بضاعت علمی ، صاحب "نفس قدسی" نیز باشد و بعضی ده نشانه برای آن ذکر کرده اند که شرحش در کتب اصول آمده است. اکنون چه نسبتی است میان نفس قدسی فقهی و نفس اماره فلسفی جدید خدا میداند و..."
#فقه
آنچه امروز بنام #عرفان خوانده میشود [به] دو قسم اساسی تقسیم میشود. یک قسمِ عرفان و #تصوف، همان «عرفان و تصوف و حکمتِ اشراقِ یونانی» است که در تعریف آن، التزامِ #وحی مأخوذ نیست. البته با #کشف و #شهود میخواهند که حقایق را کشف کنند، غالباً هم بیشتر کشف و شهود غرض است، بیشتر می پردازند به بحث فلسفی، از #افلاطون تا افلوطین (پلوتینیوس) و فرفوریوس که تصریح دارند به اینکه ملتزم وحی نیستند. عباراتی است عربی که ما مَعاشر حکماء به وحی انبیاء نیاز نداریم، عبارت از کسانی مانند #فرفوریوس و #افلوطین است و #حکمت_اشراق یونانی که ملتزم وحی نیست. در قرون وسطی و اسلام است که التزام وحی هم أخذ می شود در این نوع از حکمت، بنام تصوف. حالا این تصوف که ملتزم وحی باشد -جان کلام در اینجاست، بنظر بنده- تصوف ظاهراً با این که ملتزم وحی است ولی حقاً و باطناً نیست، چون که #متافیزیک است. نمونه آن #مقامات_العارفین بوعلیسینا است، قسمت آخر اشارات و تنبیهات -که میستیک است- ظاهراً عرفان است و مخالفتی هم با وحی در آن نیست، ولی بالذات حکمت اشراق است؛ یونانی است؛ متافیزیک است. البته این متافیزیک هنوز #خودبنیادانه نیست، «بنیاد اندیش» است ولی نه «خودبنیاد اندیش» که #حوالت_تاریخی جدید است.
دکتر سیّداحمد #فردید
درآمدی به حکمت معنوی، 1351
#ابن_سینا #غربزدگی
یک مسئلهای جدیداً مطرح شده و آن اینکه پرسیدهاند که #کتب_عرفانی آیا مضرّ هستند یا سودمند؟ باید گفت که این سوال از اوّل خراب است. زیرا که #عرفان «ورای سود و زیان رفتن» است.
من همان دم که وضو ساختم از چشمهی عشق
چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
سیّد احمد #فردید، یادداشتهای دروس پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس، احتمالاً سال 1351
t.me/DrFardid
نوع نگرش انسان است که بلا را آسان می کند یا اینکه نعمت را تبدیل به بلا می کند. برخورد صحیح انسان با قضایا، شرح صدر ایمانی می خواهد. گاهی نوع نگرش انسان، فضاهای وسیع را تنگ و گاهی فضاهای تنگ را وسیع می کند. این نگاه ایمانی به قضایا و رشد ایمانی، برای افراد و نگرشهای مختلف، متفاوت است.
إنَّ أُولِي الالْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّي وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَهِ. فَإنَّ حُبَّ اللَهِ إذَا وَرِثَتْهُ الْقُلُوبُ اسْتَضَآءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إلَيْهِ اللُطْفُ ، فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ اللُطْفِ صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ.
فَإذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ. وَ إذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ . فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ بِهَا فِي الْقُدْرَةِ ، فَإذَا عَمِلَ بِهَا فِي الْقُدْرَةِ عَمِلَ فِي الاطْبَاقِ السَّبْعَةِ.
فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ صَارَ يَتَقَلَّبُ فِي لُطْفٍ وَ حِكْمَةٍ وَ بَيَانٍ.
فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ.
فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ الْمَنْزِلَةَ الْكُبْرَي؛ فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ، وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْحُكَمَآءُ، وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْعُلَمَآءُ، وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُونَ.
إنَّ الْحُكَمَآءَ وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ. وَ إنَّ الْعُلَمَآءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ. وَ إنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ.
فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّيرَةِ إمَّا أَنْ يَسْفَلَ وَ إمَّا أَنْ يُرْفَعَ. وَ أَكْثَرُهُمُ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لَا يَرْفُعُ إذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أَمَرَهُ بِهِ.
فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ ، وَ لَمْ يُحِبُّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ.
فَلَا يَغُرَّنَّكَ صَلَوتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ ؛ فَإنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.
يَا يُونُسُ! إذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ! فَإنَّا وَرِثْنَاهُ ، وَ أُوتِينَا شَرْحَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ.
#ملاصدرا تحت تأثیر #متافیزیک، مبنا را بر #هیبت قرار نداده. محال است بدون هیبت به حقّ رسید. ترس در برابر «ظلمتِ عدم» مختصّ انسان است. گناهی که قبلاً از آن بحث کردیم نمیتواند از هیبت جدا باشد. هیبت و #تسبیح در مرحلهی #ضلالت به انسان دست میدهد. این #حیرت حالی است که در مقابل سبحات جلال به انسان دست میدهد. عین گمراهی و ضلالت است ولی در همین ظلمت است که انسان نور مییابد.
گفتم که کفر زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
سیّد احمد #فردید، یادداشتهای دروس پدیدارشناسی و فلسفههای اگزیستانس، احتمالاً سال 1351
t.me/DrFardid
#علم
🔻 چیزی که تقریبا از ناحیهی ما پذیرفته شده است ولی خیلی به آن توجه نمیکنیم، این است که _حتی از روایات این معنا به دست می آید که_ علم حقیقی چیز دیگری است.
🔸 ولی ما خیلی نمیخواهیم دربارهی آن، حرف بزنیم؛ میخواهیم به همین چیزهایی که مشغول هستیم، مشغول باشیم و لذا باب علوم حقیقی مفتوح نمیشود. تعداد خیلی محدودی از خلق خدا میتوانند از علوم حقیقی نصیب داشته باشد.
🔹 اگر برای یک نفر صد باب از علوم باز شود، با آن کاری نداریم ولی با میزان خودمان باید بسنجیم که ادبیات، منطق، معانی، بیان و بدیع، حکمت، اصول و فقهِ او چطور است؛ در حالی که میبینیم که همه افراد، به صورت یکسان به اینها میرسند و با سعی و تلاش میتوان به آن رسید؛ ولی با این همه میخواهیم به آن محتوای اصلی کاری نداشته باشیم و ارزش را به آن سمت نبریم و با یافتههای خودمان حرکت کنیم.
🔸 گاهی ما آنقدر در تعریف علوم دچار جوّزدگی میشویم و برداشت هایمان از معنای علم محدود و مادی می شود که پیوسته میخواهیم به طرف این برویم که حالا عاقبت ادیسون که برق را اختراع کرد چه میشود؟ [یعنی همه علم را در اختراع برق و امثال آن می دانیم] و از علوم حقیقی خیلی فاصله گرفتیم.
کد4342
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔹 تلگرام و ایتا: @nasery_ir
🔸 واتساپ: wa.me/989338010649
#فردید:
#ژان_پل_سارتر اصلاً تفکرش #تفکر نیست، مرد بیفکری است و یک موجودی است که حقیقتاً مطالب را از بین برده. یکی از کثافتترین حامیان #امپریالیسم و #بورژوازی و هر فکر غربی، ژان پل سارتر است زیرا مقدماتش طوری است که همه چیز معتبر به اعتبار انسان است. ژان پل سارتر انسان را به جای خدا میگذارد و #خودبنیادی به اینجا میرسد که شما چگونه میتوانید به آزادی خودبنیادانه، بشر را اصلاح کنید. چیز تازهای در ژان پل سارتر نیست. ﷼آزادی ژان پل سارتر همان حوالت و آزادی غربی است که در اعلامیه جهانی #حقوق_بشر تمام میشود.
آزادی حقیقی آزادی از آزادی ژان پل سارتر است و این آزادی سارتر عین گریز از آزادی است.
ژان پل سارتر یک چشم نداشته، #دجال هم یک چشم است. در زمان ما دجالی مانند این سارترها زیادند. اینها مدافع دجالند. بنده یکبار گفتم این دجال عجوزی است که الاغی ندارد، برای این الاغ خصوصیاتی وصف کردهاند. این الاغ پشکل میاندازد و دیگران این پشکل را برمیدارند و تناول میفرمایند. حالا این ژان پل سارترها و این فلاسفه الاغهایی هستند که دجال سوار آنهاست.
رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَیْنَ الْمَعْبُودُ فَقَالَ علیه السلام لَا یُقَالُ لَهُ أَیْنَ لِأَنَّهُ أَیَّنَ الْأَیْنِیَّةَ وَ لَا یُقَالُ لَهُ کَیْفَ لِأَنَّهُ کَیَّفَ الْکَیْفِیَّةَ وَ لَا یُقَالُ لَهُ مَا هُوَ لِأَنَّهُ خَلَقَ الْمَاهِیَّةَ سُبْحَانَهُ مِنْ عَظِیمٍ تَاهَتِ الْفِطَنُ فِی تَیَّارِ أَمْوَاجِ عَظَمَتِهِ
#حضرت_ابوذر #حضرت_سلمان #ایمان
🔻 سوال: در مورد حضرت اباذر در روایت دارد که «لَو عَلِمَ أَبُوذَر مَا فِي قَلبِ سَلمان لَقَتَله» (اگر اباذر آنچه در قلب سلمان است را می دانست، او را می کشت) چرا اباذر سلمان را تکفیر میکرد؟ بر چه اساسی؟
🔸 جواب: چون ابوذر در یک پایهای از ایمان است و از یک راه رفته است، ابوذر صدق داشت، گذشت داشت، دنیاگریزی داشت و راههای خاص برای رفتن داشت و سلمان معنای دیگری و راه دیگری است. جناب سلمان با علم و با معارف رفته است و روشن شده است.
🔹 سلمان جنب اهل بیت (علیهم السلام) قرار دارد و همهی مسائل را میداند اما جناب اباذر با زهد و با دنیاگریزی رفته است، این حالات خود را دارد، آن حالات خود را دارد. جناب اباذر این نوع حرکت را نداشته است.
🔸 هر کدام در پله ای از ایمان قرار داشتند و نسبت پلهی هشتم ایمان تا دهم نسبت بین هشت تا ده نیست که بگوئیم دو پله فاصله است بلکه نسبت بین هر پله نسبت بین زمین و آسمان است که این بخشی از پلهی آن است. در این مقایسه خیلی خلط است.
🔹 با این چینشی که بعضی بین مراتب ایمان میکنند ما فکر میکنیم بین کسی که در مرتبه هشت است، با آن کسی که مرتبه نُه گفته اند یک عدد فاصله است که فقط کافی است پای خود را از اینجا بردارد و آنجا بگذارد؛ این نیست. آنکه در یک مرحله بالاتر است یک شخصیت دیگری است، ابزار حرکتی او ابزار دیگری است.
🔸 این روایت نمیگوید که اگر اباذر سِیر میکرد و در حد سلمان میرسید او را می کشت؛ نه بلکه می گوید اگر اباذر یک دفعه سر خزینة الجواهر حضرت سلمان میرسید آن وقت برای او قابل تحمل نبود. چون که از حد خود دارد به آنجا نگاه میکند؛ لذا برای او مشکل میشود، یعنی از پایهی هشتم یک سِری جواهرات سلمانی را میبیند و لذا اذیت میشود. همین یک پایه کافی است که عدم تحمل را از دانی به عالی موجب بشود.
🔹 اصلاً رسیدن به خدا «بعدد أنفاس الخلائق» (به تعداد مخلوقات الهی) راه دارد. او راه دیگری داشته است و این راه دیگری دارد. اهل بیت این مطلب را نسبت به مقام سلمانی مدام اشاره میکردند. حضرت ابوذر هم بزرگ بوده اما او یک نوع از میوهی این شجرهی طیبه است ولی سلمان یک چیز دیگر است، یک سبک دیگر است، داشتههای او چیزهای دیگر است، راه او راه دیگری بوده است، نصیب او، بلندی روح او خیلی متفاوت بوده است.
🔸 این روایت از روایات پیچیده اهل بیت (علیهم السلام) است که خود آن ترجمه و تفسیر میخواهد ولی این را میخواهم عرض کنم که مسیر حرکتی این دو (اباذر و سلمان) [که فرض شد یکی در پایه هشتم و دیگری نهم است] از پایهی یکم تا پایهی هشتم کاملا با هم مشترک نیستند بلکه او از پایهی یکم یک مسیر رفته است و این از پایهی یکم یک مسیر دیگر رفته است.
کد8417
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔹 تلگرام و ایتا: @nasery_ir
🔸 واتساپ: wa.me/989338010649